eitaa logo
دفتر شعر من
95 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
دستها را باید شست جور دیگر زندگی باید کرد کرونا آمده است سرفه داری تو اگر ماسک را باید بست باید از خانه نیایی بیرون دست آلوده به چشمت نزنی گر علائم جزئی است در همان خانه بمان مایع گرم بخور نروی بی جهت ای دوست به بیمارستان و اگر ممکن بود دور شو دور از مردم شهر دور از دورهمی آشنا،دوست،رفیق دوری و دوستی اکنون این است نکند این ویروس برسد از تو به هر رهگذری به عزیزی جانباز به مریضی سرطانی نازنین موی سپیدی عاشق "چشمها را باید شست" "جور دیگر باید دید" هر کجا هستی باش "پنجره فکر هوا عشق زمین" زندگی مال من و توست گر عاقل باشیم درگذر از سفرت نکند عامل بحران بشوی ما همه مسؤولیم که پرستار و پزشک با سلاحی نا چیز بهر ما می جنگد پس بیا مرهم زخمش باشیم نیستی مرهم اگر نیش مباش ۲۱ اسفند۹۸
صادق شهید شد که شود راهی بهشت منصور پس به والی یثرب چنین نوشت نزد خودت بخوان و سپس گردنش بزن صادق برای خویش وصیی اگر بهشت چون مدتی گذشت رسیدش چنین پیام در پاسخ نوشته ی آن دیو بد سرشت منصور و موسی و اخ و اُمَّش وَ شخص من بر کیست این سفارش منصور سرنوشت منصور خشمگین شد از این ماجرا و گفت زین جمع هر که را بکشی خبط هست و زشت صادق که شد شهید، خدای یگانه خواست، معلوم تا شود چو تو دیوانه ای چه کشت کاظم چو در پناه خداوند عالم است ای تیره بخت تیر تو آید به روی خشت ای عسکری به راه امامان سلوک کن حتماً به روز حشر شوی لایق بهشت سوم اردیبهشت نود و شش  آخرین بازنگری ۴آبان ۱۴۰۲
خدا مبعوث فرموده است احمد که امت از بتان سوی خود آرد به فرمان خدا باشد نه شیطان به قول روشن و محکم به قرآن که خلق از رب خود آگاه آید کند جهلش رها بر راه آید به رب خود نماید خلق اقرار نیاید او به جنگ حی دادار نشانش آن چنان بر دل نشاند که بر انکار آن راهی نماند نمود آنگه خدا خود را به قرآن به غیر آنچه بینندش به چشمان بر امت چونکه ظاهر کرد قدرت هراس آوردش از آن فرُّ و هیبت کند کیفر چو، سازد خلق نابود ز داس خشم او خرمن نیاسود  بگوید عسکری از قول حیدر چرا مبعوث شد بر ما پیمبر بیست و نه اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری۴آذر ۱۴۰۲
ای خدا ای آنکه گستردی تو هر گستردنی حفظ سازی آسمانها را چه حفظ آوردنی خلق دلها کرده ای هر یک به فطرتهای خویش هم قلوب فائزین و هم شقی دلهای کیش بر محمد بنده و پیغمبر خود بهترین را نما مخصوص از برکت، درود و آفرین او که خاتم بود بر پیغمبرانت ای خدا می گشایی خود به او هر قفل و درب بسته را حق به برهان آشکار آورد و باطل رافنا سخت در هم کوفت فرّ و شوکت گمراه ها بار سنگین رسالت را به دوش خود کشید او به پا خواست به محض اینکه فرمانت رسید در ره خشنودی تو گامهایش پر شتاب برنگشت او یک قدم، سست نشد آورد تاب بود قابل بهر وحی و حافظ عهد تو بود بود کوشا تا که نورت یافت در دلها ورود راه را بر جاهلان خلق، او روشن نمود او هدایتگر به هر دل شد که عصیان پیشه بود او علم کرد همه احکام نورانیت را پرچم حق را برافراشت نبی در هر کجا او رسولی بود امانت دار و بودت معتمَد بود او گنجینه دار علم پنهان احد او گواه و شاهدت باشد به روز رستخیز او به مبعوث شد تا خلق گردد مستفیض ای خدا در سایه لطف خود او را ده مکان یک مکان فاخر و گسترده بر این میهمان خیر و پاداش و ثوابش را خودت بسیار کن هر چه فضل است و کرامت بهر او احضار کن کاخ آیینش خدا بر هر بنایی سر نما رتبه ای بسیار در خور بهر ایشان کن عطا باش از احمد پذیرا چونکه خواهش می کند چون برای پیروان خود سفارش می کند منطق حق بر قسط و داد باشد استوار حق و باطل را جدا می سازد از هم کردگار با رسول پاک خود ما را خدا پیوند زن هم به هر نعمت که بخشی بر رسول خویشتن هر چه از شادی زند بر زندگی رنگ و لعاب هر مرادی را که آید از تواش بر آن جواب در کمال نیکی و آرامش، اطمینان دل همره هر بخشش و هر هدیه ی خوب و چگل عسکری منظوم آورده است وصف مصطفی از زبان جان جانانش علی مرتضی بیست و پنجم شهریور نود و چهار آخرین بازنگری ۳فروردین۹۹ برگرفته از نهج‌البلاغه 
بخوان به نام خدایت بخوان پیمبر من به نام آنکه نموده است بر تو خلق، بدن به نام آن که ز یک لخته آفرید انسان بخوان به رب کریمت که داد علم و سخن همان که داده قلم را شرف به آموزش که داند آنکه نداند ز علم یک ارزن بگو که سرکش و طاغی است بی گمان انسان همین که حس بکند بی نیاز شد از من چه داند او که سرانجام او چه خواهد شد به حتم بر در پروردگار برگشتن بیا که منع نمایی بر آن که منع کند ز حق ز فرط جهالت اذا صلی عبداً بیا که باشد از این پس به حق هدایتگر هم او به یاری تقوی و پیروی ز سنن بگو به آنکه ز حق روی خود بگرداند گزیده او ره تکذیب و باشدم دشمن بداند او که ببیند تمام را و کِشد ز موی ناصیه اش سوی نار بهتان زن بگو که خلق مشخص کند مسیرش را که هست بنده ی حق یا که یار اهریمن چو اهرمن بکشاند به سوی شعله ی نار برو به سجده و قرب و عزیز یار شدن سرود عسکری این را و گفت راز علق امید تا که بیابد به نزد او مأمن بیست و نه اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری ۴ فروردین ۹۹
خبری بس بزرگ می باید نامه در دست جبرئیل آید برحرا نیست تاب صبر و شکیب بیش از این تا سکوت بنماید هست بی تاب کل ارض و سما تا که جبریل نامه بگشاید خواند اقراء بِ اسم ربک را بر کسی که به سروری شاید آنکه با پرتویی ز دانش خود از جهان کفر و جهل بزداید از محمد چو عسکری گوید شعر او سر به آسمان ساید ۲۵ فروردین ۹۷
"عشق بازی کار هر شیاد نیست " عاشقی چون حضرت سجاد نیست در نمازش غرق گردد چون علی بحر عرفانی چنین در یاد نیست او فراوان سجده سازد بهر حق هیچ عبدی مثل او عبّاد نیست او فقط دل داده ی حق است و بس چون شکار دام هر صیاد نیست هر که بر دامان او چنگی زند بی گمان بهرش امل بر باد نیست آنکه می خواهد کند عزم سلوک به ز او استاد بر ارشاد نیست بی گمان بر علم اخلاق و حقوق بهتر از اقوال او اسناد نیست با دهان تشنه مردن پای بحر عسکری انصاف ده ایراد نیست؟! اول خرداد نود و چهار آخرین بازنگری۱۰ فروردین۹۹
بودم آن سال ارومیه..به طب دانشجو به سرم عشق تو افتاد..اسیدی.. بانو هنر عشق... معلم شدم و دیکته کرد ادبیات تو خوب است.. بیا شعر بگو جبرجغرافی وهم هندسه ی چهره ی تو غم تاریخی من، درس پزشکی یک سو عقب افتاد به شدت ز حقوق مدنی دل آشفته ی عاشق شده ی حادثه جو شدم از فلسفه بیرون به معارف وارد که گرفتم ز سر چشمه ی دل آب وضو غم دوری تو بود و شعف نامزدی که شدم شاعر شوریده دل مجنون خو همه گفتند به من قاتل عشق است وصال عسکری روز به روزت شود از نو جادو یازدهم بهمن نود و چهار آخرین بازنگری ۱۷ آذر ۱۴۰۲
بر نوازشهای خود معتاد می سازم تو را من برای عشق خود منقاد می سازم تورا من به خود وابسته می سازم تورا خواهیم دید غیر خود را نازنین از یاد می سازم تو را با تو کاری می کنم کز دوریم گریان شوی مثل صیدی عاشق صیاد می سازم تو را گر شوی یک لحظه هم غافل زمن فوراً عزیز با کتاب عشق خود ارشاد می سازم تورا عشق ورزی می کنم آنقدر تا آموزیش عاقبت در این هنر استاد می سازم تو را قصه ی نابی شود تا عشق تو با عسکری آری ای شیرین من فرهاد می سازم تو را ۵ فروردین ۹۷
تو همان نیمه ی زیبای منی می دانی؟ پر دردم تو مداوای منی می دانی؟ تو به هر واژه ی این دکلمه معنا دادی تو لغتنامه ی دنیای منی می دانی؟ من بدون تو در این دهکده تنها بودم تو ندیم دل تنهای منی می دانی؟ بی تو تاریکترین شام جهان روزم بود تو مه روشن شبهای منی می دانی؟ به مرادش برسد هر که کمابیش اگر تو همان یار دلارای منی می دانی؟ عسکری گشت اگر تشنه در این دنیا هم تو همان آب گوارای منی می دانی؟ هجدهم بهمن نود و چهار
ملک زمینی من به تو اعتیاد دارم تو رسول عشق هستی به تو اعتقاد دارم نبود به خوبرویان ز وفا اگر نشانی ز تو جز وفا ندیدم به تو اعتماد دارم بدلی بود هوسخیز برای نشئه سازان به تو من فقط خمارم ز تو قلب شاد دارم به تو من سپرده ام دل که دهی امانتم را چو دهی امانتم را هوس معاد دارم لحظات بی بدیلی که به من تو هدیه دادی به خدا که جزء جزئش همه را به یاد دارم من و تو عجیب ماییم و اگر کسی نخواهد تو ز قول عسکری گو که به او عناد دارم دوازدهم مهر نود و شش آخرین بازنگری ۱۱فروردین۹۹
می خواهمت چنان که تو باور نمی کنی بیش از دلی جوان که تو باور نمی کنی جویا ز قدر عشق منی پس بدان که هست میزان آن همان که تو باور نمی کنی روزی ز روز قبل فزونتر شود مرا این عشق بی گمان که تو باور نمی کنی غرقم به سیل عشق تو اما نخواهمت هرگز از آن امان که تو باور نمی کنی مانده است عسکری که کند باچه واژه ای این عشق را بیان که تو باور نمی کنی هفدهم مرداد نود و پنج تقدیم به همسر عزیزم  جواب همسرم که من آن را به نظم آورده ام گفتی عزیز جان که تو باور نمی کنی در عشقم آنچنان که تو باور نمی کنی باور نموده ام که کنار تو مانده ام با عشق هر زمان که تو باور نمی کنی دل را به دل رهست بگویند از قدیم آن هم رهی عیان که تو باور نمی کنی هرگز عوض نمی کنمت ای حبیب من حتی به یک جهان که تو باور نمی کنی بر من نفس کشیدن بی تو مرارت است حتی به قدر آن، که تو باور نمی کنی ای عسکری مگو که تو باور نمی کنی آمد به من گران که تو باور نمی کنی کمتر بگو ز آتش عشقت که بشکنی قلب کسی ازآن که تو باور نمی کنی 
بیا مشاعره در این مقوله من فردم چو شاعرم ز کلامت گرفته من دردم تو در مشاعره گفتی کلام آخر من کلام اول تو ، من موافقت کردم کلام آخر بیتت ،تو بود، از بدِ بخت تو را به اول یک بیت از خود آوردم ولی قبول نکردی که از خودم باشد وَ من قبول نمودم شکست را در دم تو را به بیت دگر من چگونه می دیدم بخند از کلکت ای زرنگ نامردم به عسکری مکن این سان که در مشاعره هم از عهد عشق تو یک لحظه برنمی گردم شانزدهم مهر نود و شش آخرین بازنگری ۲۴ آذر۹۷
نگاه کن به چشم من ببین غزلسرا شده زبان سر که عاجز از بیان ماجرا شده به مِنّ و من فتاده ام منی که مرد مَن منم ببین که مشت قلب من به چشم خیس وا شده چگونه سیّ و دو کشد به دوش بی نهایتی چو غول شد نگفته ها که در چراغها شده درون چشم های من تویی که خانه کرده ای دلم چگونه مبتلا به درد بی دوا شده ببین که وصف می کند چه خوب خوبی تو را چو از حصار واژه چون پرنده ای رها شده بخوان ز چشم عسکری هزار شعر از وفا در این زمانه ای که این متاع کیمیا شده هفتم شهریور نود و شش
در تب عشق تو می سوزم دریغا چاره ای خود بیافزایی به تب اما تو بنما چاره ای دوری و وصلت برایم هر دو تب می آورد جویم اما باز از فوج بلایا چاره ای عشق وقتی می نشیند بر دلی مجنون شود عاملی هر چند خود بر آن تو تنها چاره ای رو به تو آوردنم یا از تو رو گرداندنم هر دو جانسوزند اما نیست من را چاره ای عسکری ذوب است تنها راه درمان بهر عشق غیر عاشق کس نشد بیچاره ی باچاره ای ۲۰ آذر ۹۷
باز از دست خودم چای برایت ریختم چای را با قند و شیرینی عشق ، آمیختم خانه پر شد از تمنای بیا دیگر عزیز باز دریایی شدم بر دامنت آویختم باز یک بزم دوتایی باز مهمانی عشق باز تو لیلی و من مانند مجنون ریختم با گل مریم گلم دادم تو را پیغمبری تا رسول عشق را اینگونه بر انگیختم تا به لبخند تو راضی گشتم از اعجاز خود آردهایم را به این ترفند زیبا بیختم برق شادی را به چشمان قشنگت دیدم و بر لبانت طرح لبخندی بدیع انگیختم مهربان بر گونه ام تا بوسه ی گرمت نشست هرم آن پیچید در جان از جهان بگسیختم ای عزیز عسکری این را فقط می گویمت این چنین از فوج فوج رنج و غم بگریختم تقدیم به همسر عزیزم  سال نود و سه آخرین بازنگری ۱۵ آذر ۹۷
مناجات شعبانیه منظوم قسمت دوم بود هر کس که جویای تو یا رب همانا می رود در راه روشن به تو شد معتصم نائل به مأمن به تو اکنون پناه آورده ام من مسازم بر گمان خویش مأيوس گمانم بر تو رحمت هست و احسان چو شمس رأفتت گردید تابان وجودم را از آن یارب مپوشان خدایا جای ده من را در آن جمع که باشد بر تو از اهل ولایت که دارد آرزو تا از محبت فراوان آوری بر او عنایت به من الهام کن ذکرت پیاپی که همت آورم یا رب به راهی که آرد شور کشف اسمهایت رسم تا بر در قدس الهی خداوندا به حق خویش من را در اهل طاعت خود وارد آور مرا وارد نما در جایگاهی نکو تا باشی از آنم رضاتر که من حتی ندارم قدرت آن که چیزی را ز نفسم دور سازم نه حتی مالک چیزی که با آن به نفع خود به چیزی دست یازم خداوندا منم آن بنده ی تو که خیلی ناتوان است و گنهکار منم آن کس که باشد بر تو مملوک منیب است و به تو رو کرده ای یار مرا مگذار بین آن کسانی که از آنها تو هستی رویگردان و آنهایی که از غفلت فتادند به دور از بخششت، در بند حرمان مرا در راه قرب خود عطا کن کمال انقطاع از غیر خود را و روشن کن تو چشمان دلم از طفیل دیدن روی تو مولا چنانکه دیدگان دل شکافد حجاب نور را هم بارلها رساند جان به کان کبریایی بیاویزد به فر قدست آن را بنه من را میان مردمی که شدندت آن زمانی که منادا شد امرت بهرشان آویزه ی گوش همه لبیک گو بر امر مولا نظر کردی چو بر آن جمع گشتند همه مدهوش از مجد و جلالت به آنها راز گفتی گر چه پنهان عمل کردند عیان بهر اطاعت به حسن ظن من هرگز مسلط مسازی یأس را پروردگارم مسازی قطع این امیدواری که من بر لطف زیبای تو دارم اگر از شدت خبط و خطایا من افتادم ز چشمت بارلها به حسن اعتمادم بر تو بگذر تو از این بنده ی عاصی خدایا فرو بنشیندم گر بحر لطفت خدای من اگر از بهر عصیان یقین بر تو مرا هشیار کرده خداوندا به حد لطف و احسان ز فرط غفلتم در خواب ماندم خداوندا اگر از بهر دیدار چو دانم از تو من لطف و نعم را دوباره گشته ام هشیار و بیدار اگر دست مجازات عظیمت مرا سوی جهنم می کشاند خداوندا ثواب بی شمارت مرا آخر به جنت می رساند ز درگاه تو می خواهم خدایا به شوق وافر و با مویه و زار که بهر احمد و آلش رسانی درود خویش را بی حد وبسیار بنه من را تو عبدی دائم الذکر نه ناقض بهر عهدش با تو مولا نه آنکه غافل از شکر تو باشد سبک بشمارد امرت وقت اجرا خداوندا مرا داخل و واصل به نور تابناک عزتت ساز به ذات اقدس خود ساز عارف ز خیل ماسوا از اهل اعراض مراقب بر درت همواره خائف که هستی ذالجلال و با کرامت محمد را و آل اطهرش را سلامی بس فراوان کن عنایت
مناجات شعبانیه منظوم قسمت اول نما بر احمد وبر آل پاکش خداوندا درود خویش اعطا چو می خوانم تو را بشنو دعایم دهم وقتی ندا باشم نیوشا نظر فرما به من وقت مناجات که بر تو گشتم از هر سو گریزان چنین درمانده و زار و پریشان شدم یارا به درگاه تو مهمان تو را امید دارم من به پاداش که هستی از درون من خبردار و هستی تو به حاجات من آگاه نهانم را تویی عارف (تو ای یار) نه پنهانت بود من را، سر انجام نه آنچه عزم آن دارم به گفتار نه پنهان از تو باشد آرزویی که دارم بهر خود در آخر کار هر آنچه کرده ای بر من مقدر نهانی یا نمایان سرور من محقق می شود یا خواهدم شد چو باشد جان من در قالب تن به دست توست نه غیر تو مولا همه بیش و کم و سود و زیانم حرامم سازی ار روزی تو روزی که پس از آن شود روزی رسانم؟! کشانی گر مرا روزی به خواری پس از آنم که می آید به یاری؟! پناه آرم به تو یا رب ز خشمت از آنچه بر سر از قهرم در آری الهی گر نباشم بنده ای اهل‌ که درآیی برم از باب رحمت تو که اهل و سزاواری به بخشش ز دریای وسیع لطف و فضلت تو گویی حاضرم بر درگه تو به زیر سایه ی حسن توکل تو سازی آنچه شاید از تو، من را بری در سایه ی عفو و تفضل اگر هم بگذری پروردگارا به لطف خود از این عبد خطاکار که از تو باشد اولاتر بر این کار بر این سان عفو و بخشیدن سزاوار اگر مرگم شود نزدیک، اما نباشم در عمل نزدیک مولا وسیله سازم این اقرار بر ذنب به درگاه تو آنگه بارلها به نفس خویش آوردم ستمها از این خودبینی و خودپروریدن نیامرزی اگر این نفس عاصی خدایا وای براو، وای بر من خدایا نیکی و لطفت به دنیا به حق من مداوم بود جاری مبادا قطع سازی بعد مرگم تو نیکی را و من را واگذاری از آن حسن نظر بر خود پس از مرگ شوم آخر چسان نومید و مایوس که جز یک عمر زیبا سرپرستی در این دنیا نگشتم از تو ملموس برس بر کار من مولا تو آن سان که باشی در خور و شایسته ی آن به فضل خویش بر این بنده برگرد که بر تن از جهالت کرده خفتان تو پوشاندی برایم بارلها گناهان بزرگی را به دنیا که من محتاج تر باشم از اینها به پوشانیدن آنها به عقبی ز جود و بخشش تو یافت وسعت خدایا بهر من دریای آمال گذشتت برتری دارد بلاشک بر آن چیزی که دارم من ز اعمال در آن روزی که بین بندگانت قضاوت می کنی پروردگارا به دیدارت مرا مسرور گردان (مکن از روی خود محروم من را) به عذر خود نِیَم چون بی نیازان پذیرا باش عذرم را خدایا که از حیث کرم بالاترینی که سوی او به عذر آیند بدها مسازم رد و مایوسم مگردان از آنچه از تو دارم چشم بر آن مسازم قطع این زنجیر آمال که دارم من تو را ای نیک یزدان اگر می خواستی بهرم تو خواری نمی کردی مرا هرگز هدایت اگر می خواستی رسوایم از تو نمی شد عافیت بر من عنایت مرا هرگز خدایا این گمان نیست که روزی توبرانیم از در خود در آن حاجت که می دانی تو من را به دنبالش تمام عمر سر شد خدایا تا ابد شایسته ی توست سپاسی تا ابد، جاوید و سرمد که هی افزون شود نه کم، به سانی که محبوب تو، مرضی تو گردد بگیری گر مرا بر جرمهایم به عفوت ای خدا گیرم تو را راه اگر من را بگیری بر گناهم بگیرم دامن غفرانت آنگاه و (ای مولا) اگر روزی تو من را کنی وارد به نار (و دوزخ) خویش کنم بر اهل آن آنگاه روشن تو را من دوست دارم (از همه بیش) خدایا گر بود اعمالم اندک کنار آنچه شاید بهر طاعت بود بهر من امید فراوان به تو بهر رجائم بر برائت خدایا باز می گردانیم تو چگونه از درت مایوس و محروم کسی را که ز جودت خوش گمان است که گردد با نجاتش از تو مرحوم الهی عمر خود را کرده ام من به حرص غفلت از تو محو و نابود جوانی را سپردم دست پیری به مستی فراق از چون تو معبود الهی من نگشتم هیچ بیدار در ایامی که بودم بر تو مغرور که در راهی گذارم پا که در آن برایم می شود خشم تو منظور و من عبد تو ابن عبدت اینک تو را باشم الهی در مقابل کسی گردیده در نزد تو حاضر که بسته او به لطف و بخششت دل من عبدی عاصی و آلوده هستم که باشد بی حیا در محضر یار تو پاکم کن الهی عفو فرما که باشد بهر تو نعتی سزاوار خداوندا ندارم من توانی که از میدان عصیانت در آیم مگر بر حب خود بیدار سازیم که کاری را که می خواهی نمایم تو را پس شکر می سازم که من را به شهر لطف خود وارد نمودی و از آلودگی غفلت از خود دل و قلب مرا یا رب زدودی خداوندا به من آن گونه بنگر چو آنکه خواندی و آورد اجابت گرفتی تو به کارش جنب یاریش و او امر تو را آورد اطاعت قریبی که نگردی هیچ گه دور از آنکه گشت بر لطف تو مغرور جوادی که نورزد هیچ گه بخل بر آنکه دارد از تو اجر منظور به من قلبی عطا کن تا ز شوقش به تو نزدیکتر گردم خدایا زبانی که به صدقش گشته اعلا نگاهی حق سبب بر قرب مولا
یک نفر در محله ی ما بود مثل باران لطیف و با احساس شهر ما بر سرش قسم می خورد قیمتی از قبیله ی الماس غیرتی بود و اهل مسجد بود دل دریاییش به رنگ سخا بود آماده از برای مدد بر همه مثل دستهای خدا تا که طوفان نمود اهریمن پنجه در پنجه گشت با ایران هی رجز خوان که تا سه گام دگر قلب او را بیاورم به دهان غیرتی ها به جنگ او رفتند خلق شد تا حماسه های جدید بعد آن روز بد شگون و سیاه آن جوان را کسی دوباره ندید لاله از بعد لاله می آمد جنگ بی وقفه بود و سخت و شدید تا که گردد حماسه ها جاوید کوچه هامان گرفت نام شهید بر گلوله چو فائق آمد گل لشکر اهرمن ز هم پاشید آن جوان هم به لاله ها پیوست نام او بر محل ما تابید بگذرد سالها از آن جریان نرود کاش کارشان از یاد هر چه شد حاصل از سر آنها نشود از فتور ما بر باد بیست و یکم اسفند نود و پنج
ز قبرستان گذرکردم کمی پیش بدون ذکر و بی تسبیح و بی ریش شنیدم با تعجب مُرده ای گفت: خدایا شکر!یک رو راست با خویش!!! بدون ذکر و بی تسبیح و بی ریش که بسیارند شاعر توی این کیش به قول دوستان مرده ی تو همه هستند پس رو راست با خویش ۹ خرداد ۹۷
دعای کمیل منظوم قسمت اول به احسانی که هستی زان تو لبریز فرا بگرفته از لطف تو هر چیز تو را بر آن تواناییت سوگند که قدرت ها همه مغلوب اویند خداوندا خدایا قدرتت را که چیره باشد آن بر هر توانا قسم بر عزتت ای حی داور نباشد عزتی بر عزتت سر بزرگی تو را سوگند یزدان که هر شیئی بود لبریز از آن خدا سوگند بر فرمانرواییت نباشد برتری ز آنرا طواغیت به وجه ماندگار تو یگانه پس از نابودی کل زمانه به اسمایت که پر کرده است ارکان به هر چیزی خدای پاک سبحان به نور وجه تو پروردگارا که گشته روشن از آن کل اشیا به درگاه تو رو آوردم ای نور تو ای قدوس ای از عیبها دور تو ای اولترین اولین ها تو که آخرتری آخرترین را بیامرزم بیامرز آن گناهان که می درد مهار نفس شیطان عذاب آرند و سختی ها بر انسان دهد تغییر نعمت های رحمان گناهی که دعا شد حبس از آن سبب شد بر بلا و خشم یزدان ببخشا هر گناهی کرده ام من خدا هر اشتباهی کرده ام من به ذکر تو نظر بر قرب دارم شفاعت بهر نفسم خواستارم به حق بخششت ای رب رحمن به سوی خود مرا نزدیک گردان نما قسمت که شاکر بر تو آیم به دل الهام، یاد خود، نمایم خدا دارم سوالی خاضعانه چو بندی ذلیلی خاشعانه که آسانم بگیری رحم سازی به قسمت قانعم سازی و راضی تواضع پیشه سازم ای خدایا همیشه چون غلامی نزد مولا خدا می خواهم از تو چون گدایی که شدت یافت او را بینوایی فرود آورده بر درگاه مهرت همه حاجات خود درراوج عسرت شده بر آنچه باشد نزد یزدان امید و آرزوی او فراوان بزرگ آن حشمت و آن حکمرانی مکان تو علا مکرت نهانی تو فرمانت نمایان است و ظاهر بود غالب فقط قهر تو قاهر تو را قدرت بود ساری و جاری نباشد ممکن از ملکت فراری نه آمرزنده ای جز تو خدایا نه پوشاننده ای بهر خطایا که زشتی را بگرداند به خوبی؟ به جز ابراز آن لطف ربوبی به جز تو نیست ربی کردگارم تو سبحانی و شکرت می گزارم به حق خود نمودم من ستمها دریدم از جهالت پرده ها را به منّ و لطف و احسان تو بر من شدم از یاد دیرین تو ایمن چه زشتی ها که پوشاندی تو مولا بلا هایی که دفعش کردی از ما چه لغزش ها که از آنم رهاندی چه مکروهی که از این بنده راندی چه مدحی که نبودم در خور آن بگستردی برم از لطف و احسان خدایامشکلم از حد فزون است بد احوال من از حد برون است چه ناچیز است من را وزن اعمال علایق بر زمینم زد چو اغلال به زندان برد نفعم بعد آمال به زیورهای دنیا گشتم اغفال فریبم داد نفسم با جنایت نمود امروز و فردا در انابت قسم بر عزت و مجد تو یزدان که هستم من ز درگاه تو خواهان تبهکاری و سوء فعل و عصیان دعایم را نپوشاند ز رحمان مگردان مفتضح من را تو یزدان به آنچه آگهیم ازسر پنهان مکن تعجیل در کیفر رساندن بر اعمال بد پنهانی من به زشتی ها که کردم من به کردار اسائت ها که کردم من به رفتار به کوتاهی و بر این جهل پایا به بسیاری غفلت بر هواها تو باشم در همه حالم رئوفا تو باشم در همه کارم عطوفا خدای من و ای پروردگارم به عالم من به غیر تو که دارم؟ كزو خواهم گشاید مشکلم را نماید تا بر احوالم نظرها الهی حکم کردی چونکه بر من در آن دادم هوای نفس را تن من از آرایش نیروی دشمن نترسیدم وَ زد او حقه بر من قضا هم بود در این کار با او و آن نفس گرفته با گنه خو که بعضی از حدودت را شکستم خلاف امر تو در کار بستم تو صاحب اختیاری عاجزم من بر آن چه می کنی بر من معین که لازم شد بر این پرده دری ها ز حکم تو مرا کل بلایا الهی گشته ام نزد تو حاضر پس از عمری که بودم بر تو قاصر پس از اسرافها بر خواهش تن به نزدت عذرخواه و نادمم من به قلبی منکسر بر عفو جویا پی آمرزش از درگاه مولا به حال توبه و اقرار و اذعان به نزدت معترف بر جرم و عصیان مفری نیست از این حال من را پناهی تا که رو آرم به آنجا مگر عذر مرا باشی پذیرا کنی در بحر لطف خویش من را قبول ای حق نما پس عذر من را مرا بر فرط مشکل رحم بنما مرا از بند بدکاری رها کن نحیفم پس به من با رحم تا کن به جلد نازکی که من در آنم به باریکی که دارد استخوانم تویی که کردی از بهر من آغاز بنای خلقت و این یاد و آواز مرا نیکی نمودی ،پروراندی خداوندا غذا بر من خوراندی به آن لطف نخستم پس ببخشا به آن احسان که از تو رفته بر ما خدایا سرورم پروردگارم پس از توحید اندازی به نارم پس از آنکه شدم روشن دل و جان به نور معرفت ، از نور عرفان زبان گویا به ذکرت شد چو از آن درونم پر شد از عشق تو ای جان پس از اینکه تو را بر باب خانه نمود این اعتراف صادقانه و بعد از آنکه بر درخواست کردن خداوندیت را او شد فروتن نه هرگز نه تو والاتر از آنی که صُنعت را به نابودی کشانی کسی که پیش خواندیَّش برانی کسی که مأمنش بودی پرانی و بودی آنکه را بر عهده داری تو کافی، دادیش با رحم یاری خداوندا به آتش می سپاری به دامان بلا وا می گذاری
دعای کمیل منظوم قسمت دوم و من ای کاش می دانستم آیا الهی، سرورم، من را تو مولا که آتش را مسلط می نمایی در آن دنیا برای چهره هایی که بر مجد و بزرگی تو یزدان همه بودند جزو سجده سازان زبانهایی که از روی حقیقت به توحید تو ناطق بود و مدحت بر آن دلها که با تحقیق یزدان خداوندیت را آورد اذعان به جانهایی که خاضع گشت و لرزید چو از عرفان به تو لبریز گردید به اعضایی به شوق از بهر طاعت بیامد در مکانهای عبادت اگر چه بر گناهش دارد اذعان اشارت می کند از بهر غفران نه هرگز بر تو مولا این گمان نیست خبرهامان ز فضلت این چنان نیست تو که پروردگاری بس رحیمی تو خشاینده ای ربی کریمی مکافات قلیل این جهان را تو میدانی ضعیفم ای توانا به پایان می رسد آخر مشقت که اندک هست و کوتاه و موقت چگونه می توانم صبر آیا کنم بر رنج آن دنیا خدایا در آنجایی که طوفان مصائب بزرگ است و بر اهلش سخت صائب که طولانی و پا برجا و ماناست نه تخفیفی بود بر آنکه آنجاست که مولا نیست بر این رنج و محنت سبب جز انتقام و خشم و قهرت همان چیزی که از فرط مکافات ندارد تاب آن ارض و سماوات چه باشد دیگر ای مولا مرا کار که هستم بنده ای با ضعف بسیار همان عبد ذلیل عبد حقیرت همان درمانده مخلوق فقیرت خداوندی که هستی سرور من تو ای مولای بنده پرور من کدامین کار را آرم شکایت شوم نالان بگریم از انابت برای شدت درد و عذابم برای طول آلام و عقابم اگر با دشمنانت روزگاری مرا بهر عقوبت جمع آری مرا همراه با اهل بلایت خدا گرد آوری گر در نهایت جدا سازی اگر بهر عقوبت مرا از عاشقان، یاران خوبت خداوندی که هستی سرور من تو ای مولای بنده پرور من بگیرم بر عذابم بود طاقت چگونه صبر سازم بر فراقت شکیبایی کنم بر سوز نارت نظر سازم چسان بر آن کرامت چگونه من در آن آتش بمانم که بر عفو تو دلبسته است جانم به صدق ای سرورم سوگند سوگند اگر اذن سخن گفتن بدادند کنم زاری زنم فریاد آن جا به سبک آرزو مندان خدایا چونان فریاد رس خواهان عالم به درگاه تو من فریاد آرم چونان گم کردگان سازم نوایی ولی المومنین اکنون کجایی امید عارفان را هم تو پایان تو ای فریادرس بر داد خواهان حبیبی با قلوب راستگویان اله العالمین ای نیک یزدان و آیا این چنین باشد خدایا تو را حمد و سپاس از جانب ما به دوزخ بشنوی ای جان جانان صدای یک مسلمان را ز زندان برای آنکه بنمود این مسلمان خلاف آنچه ربش داد فرمان چشد طعم عذاب دوزخت را از آن خبطی که عامل شد به دنیا به اطباق جهنم گشت زندان ز دست جرم و گستاخی و عصیان اگر چه بر تو نالان است یزدان چو آنکه رحمتت را باشد عطشان بنالد او چنان یکتاپرستان خداوندیت را دلبسته ای جان چگونه در عذاب تو بماند کسی که سبقه حلم از تو دارد بیازارد چگونه آتش آن را که دارد چشم فضل و رحم مولا چگونه شعله ها می سوزد آنی که صوتش بشنوی، جایش بدانی چسان در نار می گردد گرفتار کسی که هستی از ضعفش خبردار به اطباقش به سرعت چون دوان است که می دانی که صادق در بیان است چگونه عاملان دیو مانند به فریاد و نهیب او را برانند در آن حالیکه او را هست بر لب برای خواندن تو ذکر یا رب و یا آخر چگونه ممکن آید کسی که آرزو در دل نماید ز نار از فضل تو یابد رهایی تو وابگذاری و ترکش نمایی نه هرگز بر تو مولا این گمان نیست خبرهامان ز فضلت این چنان نیست نه مثل آنچه از نیکی و احسان نمودی بهره ی یکتا پرستان یقین دارم نبود ار حکمت ای یار همان حکم عذاب اهل انکار همان فرمان که باید دشمنانت در آتش تا ابد آرند اقامت نمی کردی به جز برداً سلاماً تو با آتش خدای خوب دانا نمی شد آتش تو جای ماندن برای هیچ موجودی معین ولی ای آنکه اسماء تو پاکند قسم خوردی تو ای دادار دلبند کنی از کافران آکنده نیران چه جن باشند چه از جنس انسان و خوردی همچنین یا رب تو سوگند معاندها در آتش جاودانند و ای آنکه ثنای او نمایان به نعمت بندگان را کردی احسان نمودی این جنین حرف خود آغاز سوالی و جوابی را به آواز که باشد مومن و کافر برابر؟ نه این سان نیست حکم حی داور الهی سیدی من مسألت گر شوم از محضرت ای حی داور به آن قدرتت که بنمودی مقدر قضایی را که بنمودی مقرر به حکم حتمیت از بهر اجرا که کردی چیره به هر چیز یارا خدایا تا به امشب بخش در دم هر آن چه از گناهان کرده باشم هر آن چه از قبیحم گشته پنهان همه جرمم نهانی یا نمایان گناهانی که گفتی کاتبان را که بنویسند اندر نامه آن را همانها که گرفتی عهد از آنان شوند از بهر کردارم نگهبان بر اعضایم به سان دیده بانان نمودی شاهد و کردی تو عنوان نگهبانی نما خوب از ورایش تو شاهد باش بر امر خفایش همان امری که خود مخفي نمودی به احسان خودت پوشیده بودی
دعای کمیل منظوم قسمت سوم نصیبم را ز هر خیری که یزدان تو آن را می فرستی کن فراوان از آن احسان که آن را نشر دادی به رزقی که در آن وسعت نهادی گناهی را که آوردیش غفران خطایی را که آوردیش پنهان خدای من خدای من خدایا عنایت کن به یارب یارب ما (یارب یارب یا رب) الهی سرورم ، آقا و مولا که هستی مالک و ارباب من را تو ای آنکس که او را بی گمان هست عنان اختیارم در کف دست تو ای آگاهم از هر ناگواری ز هر سختی ز هر رنج و نداری تو ای آنکس که می باشد خبردار به فقر و فاقت این بنده ی زار خدای من خدای من خدایا عنایت کن به یارب یارب ما (یارب یارب یا رب) ز در گاه تو دارم من تقاضا به حق تو به قدست بارلها به حق آن صفات و نامهایت که باشد در بزرگی بی نهایت که از هر روز و شب من را فرازی به ذکر و یاد خود آباد سازی نگهداری مدامم بهر خدمت و اعمالی که مقبول است نزدت که قول و فعل من باشند هم سو مداوم خدمت من در ره هو تو ای آقای من پروردگارم و ای آنکه بر او من تکیه دارم و ای انکس که حال خویش تنها به سوی او برم از بهر شکوا خدای من خدای من خدایا عنایت کن به یارب یارب ما (یارب یارب یا رب) قوی کن بهر خدمت بر من اعضا نما محکم خدا عزم دلم را خداوندا مرا حالی ببخشا که باشم بهر پروای تو کوشا دوام اتصالم را به خدمت خدا بر درگهت بنما عنایت چنانچه در میان پیشتازان برانم سوی قرب و عشق یزدان  به سرعت آنچنان باشم به میدان شوم شاخص میان نامداران میان جمله مشتاقان کویت به شوق قرب تو آیم به سویت بیایم تا شود نزدیک تر ها چو آن یاران مخلص نزد مولا چو خوف موقنین از جایگاهت شوم من هم خدایا در مخافت شوم همراه من با اهل ایمان به گردت مجتمع ای نیک یزدان و آنکه قصد بد آورد بر من تو قصد بد کنش باشش تو دشمن و آنی که به من بنمود نیرنگ به نیرنگش نما یارب تو آهنگ به قسمت سازم از آن بنده هایی که یارب بهترین را می نمایی ز حیث منزلت ز آنان که یارب از آنها نیست در نزد تو اقرب از آنهایی که بر درگاهت آنان اخص در رتبه هستند و به عنوان به جز احسان تو ای بنده پرور نگردد این همه هرگز میسر به جود خود خدا بر من ببخشای به مجد خود نظر بر من بفرمای به رحمت ای خدا من را نگهدار به ذکرت آورم مولا به گفتار به حب خود دلم را ساز بی تاب به زیر منتم با حسن ایجاب گناه و لغزشم نادیده انگار گذر از جرمهای این گنهکار که فرمان داده ای بهر عبادت خداوندا تو از بهر عبادت نمودی امر از بهر دعایت اجابت را بدان کردی ضمانت به تو پس روی کردم من خدایا و پیش آوردمت من دست خود را به حق عزتت بر آن صلابت دعایم را نما یا رب اجابت مکن از فضل خود نومید من را مکش من را به بند یأس مولا كفايت كن مرا از شر اعدا ز شر جن و انسم بارلها تو اى أنكس كه مى گردی بسی زود ز دست بندگان خویش خشنود بیا بگذر تو از آن عبد زاری که باشد جز دعا او را نداری همانا ای خدا هستی تو کوشا چو می خواهی که امری گردد اجرا تو ای نامت دوا یاد تو بهبود غنا باشد اطاعت از تو محمود بیا رحمی نما بر روز و حالش بر آن عبدی که مولا رأس مالش بود تنها رجا، امیدواری سلاحش نیست غیر از اشک و زاری تو که نعمت کنی بر بنده ساطع نقم را می شوی از بنده دافع تو آن نوری که در غوغای ظلمت رهانی بنده را از بند وحشت تو داری گرچه علم بی شماری نباشد بهر تو آموزگاری محمد را و آل اطهرش را درودی کن خداوندا تو اعطا نما با من به رسم خود مدارا نه آن رسمی که باشد ماسوا را درود کردگار پاک و یکتا برآن پیغمبر پاک مصفا امامان مبارک از تبارش درودی و سلام بی شمارش سال ۷۶ آخرین تصحیح ۱۹ اردیبشت۹۹
نام او را حسن نهاد خدا نام ابن برادر موسی گفت هارون احمد است علی صد تبارک بگو به حسن عطا بر جوانان جنت او زینت از محمد رسیده اش هیبت اشبه الناس بر نبی نبود غیر از او به صورت و سیرت او بود جزو خمسه النجبا گل چارم ز باغ آل کسا آن گروهی که چون مباهله کرد گشت غالب به لشکر اعدا  پادشاه گذشت و بخشش و جود در تواضع به او شبیه نبود در عبادت یگانه ی عصرش در شرافت سمر به ملک وجود آمد و طعنه زد به ماه تمام با رخی از قمر منورتر به لطیفی نو گلی زیبا روی دامان چشمه ی کوثر سی و یک خرداد نود و پنج آخرین تصحیح ۱۰ خرداد ۹۷
احسن شود اوضاع جهان چون حسن آید جان دگری بهر جهان سوی تن آید او اشبه مردم به نبی باشد و از این انگشت جهان از عجب اندر دهن آید تقسیم کند ثروت خود را به سه نوبت بخشد به دو نوبت همه را خود شکن آید آید به درش چونکه کسی بهر نیازی از بخشش او مدعی داشتن آید او سید و سالار جوانان بهشت است بر ارض و سما زین حسین و حسن آید از حُسن حسن من چه بگویم که پیمبر فرمود که هیبت و توانش ز من آید صابر تر و مظلوم تر از او چه کسی هست در خانه عدو دارد و از او فتن آید ای عسکری از غصه مگو هیچ به میلاد حیف است که کس مویه کن و موی کن آید دهم تیر نود و چهار