eitaa logo
در انتظار رویش🌱
2.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
384 ویدیو
20 فایل
➖دبیر دین و زندگی ➖کاردانی گیاهپزشکی ➖ کارشناسی و کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث ➖عاشق مطالعه و علاقه مند کار تربیتی ➖کپی ممنوع❌ https://harfeto.timefriend.net/16508918927120 https://abzarek.ir/service-p/msg/1974160 👆👆 دریافت پیشنهاد و انتقادهای شما
مشاهده در ایتا
دانلود
سالها پیش در یک کلاس قرآنی، این رفیق شیمیدان عرب زبان عاشق فارسی😄 با دست تدبیر الهی در مسیرم قرار گرفت و دیگه از اون موقع ول کن هم نشدیم 😍 اصل مسلمی است که فرموده اند عاقل چو عاقل ببیند خوشش اید😍 وی به فرموده خودش، قبل از اشنایی با من هر مکعب مستطیل جلد داری📖 را قورت می داد و خیلی هم خوشحال بود😊 اما بعد از آشنایی با من، ابتدا دچار دل درد شد؛ و سپس هر آنچه خورده بود را که نباید می خورد؛ استفراغ کرد🙈😄 تعبیر ادیبانه اش اینکه، نقطه عطفی در زندگیش رخ داد. دیدم شبیه مولاناست؛ شمس تبریزش شدم😅 گفتم : بشوی اوراق اگر همدرس مایی / که علم عشق در دفتر نباشد❤️😍 انصافا ایشان هم در عین شیطنت هایش، مستعد و حرف گوش کن بود ؛ فقط در مقام عمل به این بیت، کمی دخل و تصرف کرد؛ یعنی به جای اینکه بشوید اوراقش را، بسوزاند کتابهایش را😅🤣البته من هم مانع نشدم و تایید کردم که : پیش از آنکه کتاب‌های بد، ما را به آتش بکشند، خوب است ما با آتش معرفت بسوزیمشان. (به به چه جمله قصاری😍). اتفاقا نزدیکهای عید بود و اواخر سال، در جریان خانه تکانی اش، آمد بهم پیام داد کتابخانه ام لاغررر شد😥 گفتم غصه نخور؛ کمال همنشین در تو اثر کرد 😅😉 این لاغرشدن کتابخونه، نشانه چاق شدن عقلته😉 گفتم میخوای با اون کتابایی که دیگه نمی خواهیشون چیکار کنی؟؟!! یه تقسیم بندی جالبی کرد کتابا رو 😊گفت بعضیا رو که خواندنی هستند ولی برا منِ الان، غیرمفید، اهدا میکنم کتابخونه 👏👏 بعضیا رو میدم بازیافتی 📚 و بعضیا که اصلا چرت هستن و مضر؛ نمیخوام کسی بخونه ، میبرم می سوزونم 🔥😅چهارشنبه سوری هم نزدیک بود، گفتم آفرررین بچه شیطون(خودش مامان سه تا بچه است آ😉) بجای اینکه سوخت چهارشنبه سوریت، ترقه و مواد منفجره باشه، همین کتابای بد، خوبه😂 خلاصه ایشون، با اینکه در دوران قبلی زندگیش، خیییلی برا اون کتابای مضر هزینه داده بود؛ 💰ازشون دل کند و اونا رو سوزوند . ولی باید فکری برای چاق شدن کتابخانه اش می کردیم😊 ادامه دارد ....
برای چاق شدن کتابخانه ای که در اثر تحول روحی صاحبش، لاغر شده بود، دو راه پیش رویمان بود😊 : 1) افزایش بار محتوایی کتاب، بدون تغییر در حجمش😇 : این شیوه که کاملا منحصر به فردِ خودم هست رو بطور اتفاقی کشف کردیم؛ شبیه سیبی که بر سر نیوتن افتاد. ماجرا از این قرار است که یک روز، لابلای مباحث درسی و علمی، برای این رفیق یه کتاب رمانی معرفی کردم. اتفاقا اون کتاب، این طرفا پیدا نمیشد ولی من خودم داشتمش. خودم دوران دانشجویی (یادش بخیر❤️😥) کتاب رو برا خاطر جایزه اش که مشهد بود، امتحانی خونده بودم با زیرنویس های نقادانه. بحمدالله مشهدش هم رفتم آ😊 خلاصه این رفیق ما، مشتاق عجول تشریف داشت و مخصوصا هم که کتابخونه اش لاغر شده بود و عقلش چاق؛ نتونست دوام بیاره . این شد که کتاب خودم رو دادم بخونه😊و از همونجا سیب نیوتنی افتاد رو سر رفیقم 😅و کلاه نیم تُنی رفت تو سرم 😐😄این زیرنویس های ما، به ذائقه این دوست کتابخوان خوش آمد؛ حاشیه های پر رنگتر از متن شد😂 البته حق داشت آآ، چون اون زیرنویس های کتاب به دست نویسنده کتاب هم رسید و استقبال کرد ازش😉 اسم کتاب رو قبلا برا شماها هم گفته بودم آآ : «آقای سلیمان می شود من بخوابم ؟ » بعد اون کتاب، این رفیق ما بدعادت شد، گفت کتاب خوندن با زیرنویس های شما یه طعم دیگه ای داره 😋 بعدهااااا که به فراخور حال و روحیه اش براش کتاب معرفی میکردم ؛ رسیدیم به یه بازه زمانی دیگه ... طبیعیه تو زندگی درگیر طوفان هایی میشه آدم، یادم نیست در دل کدوم گردباد یا طوفان بود که کتاب "طوفان دیگری در راه است" رو معرفی کردم براش. اثر سیدمهدی شجاعی ❤️ با یه تیر، دو نشون زدم. هم، اینکه در دل یک طوفان و ابتلا، بهش تذکر دادم آماده باشه برا طوفان های دیگری که در راه است😊 و هم کتاب معرفی کردم براش. ولی مولانای ما، بعد از کتاب سوزی ها، کلاه دوزی هایی برای شمس تبریزش کرد😂😩 از اون موقع به بعد، کتاب با زیرنویس میخواد😐😩گفت لطف کنید یه دور دیگه کتاب رو بخونید و زیرنویس بدید براش، بعد بدید بخونم😍 هیچی دیگه، طوفان زیرنویسها در راه بود به سمت خودم و من غافل از این، داشتم طوفان دیگری در راه است رو معرفی میکردم براش😅 نشستیم زیرنویس دادیم به کتاب و امانت دادیم به این رفیقِ چاقِ لاغرِ مشتاقِ عجولِ کلاهدوز😊 ادامه دارد ...
سلام. راستش را بخواهید من روضه نویس بودم و هنوز هم هستم ؛ ولی وقتی در پشت صحنه بازخوردهای عزیزان را دیدم که تشنه طنز هستند؛ به قلمی که عمری گریسته بود؛ گفتم کافی است ..بخند و بخندان😊 اما گاهی : سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی سخت است دلت را بتراشند و بخندی هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی .....🌷☘🌸🌿🌷......🌷☘🌸🌿🌷 یادی کنیم از شهدایی که میدانستند مقصد، پرواز است 🕊🕊
4_5852472014060652247.mp3
3.86M
چه میجویی عشق ؟ عشق همینجاست 📻♥️ - 🌱
خطابیه ای برای شهدا🌷🌷 شما رفتید و رسیدید... ما ماندیم و هنوز در راه. شما هفت شهر عشق را زیر پا گذاشتید و ما فقط لابه لای کتاب ها دنبالش گشتیم... شما رفتید و زنده شدید.... ما ماندیم و پوسیدیم. شناسنامه شما شد، پلاک و استخوان های زیر خاک... شناسنامه ما شد، گناه و حسرت و اشک و آه.😢😢 شما برای رسیدن به عمق آیه " لا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله..." از جان خود گذشتید و ما هنوز در تفسیر آیه، مانده ایم. شما عاقلانه عشق بازی کردید و ما هنوز در تردید میان عقل و عشق گرفتاریم! شما رفتید و هنوز هم هستید... ما ماندیم و انگار که نیستیم. شما رفتید و استاد مکتب عشق شدید و ما هنوز در اولین الفبای اخلاص جا مانده ایم. شما رفتید و هیچ گاه به " ماندن" عادت نکردید و ما ماندیم و " رفتن " یادمان رفت و به بودنمان عادت کردیم. شما رفتید و "چگونه رفتن" آموختید. ما ماندیم و "چگونه ماندن" فراموشمان شد. شما رفتید و شهادت، افتخارتان شد... ما ماندیم و شهادت، آرزویمان شد. شما رفتید........😭😭 و ما ماندیم ...💔💔 و کسی برایمان تفسیر نکرد، راز آسمانی بودن آن قطعه از زمین را که شما را در برگرفت.
سلام فردا اولین روز کاری مدرسه است؛ از الان استرس گرفتم؛ چون به قول روانشناس ها چیزی شبیه شرطی شدن در من، در حال شکل گیری هست😩 ولی نمیخوااام😄 نشستم فکر کردم چیکار کنم این استرس دست از سرم برداره؛ بالاخره یافتم😉 راه چاره تو اینه که سر به هوا بشم😅 میگید چرا؟🤔 بفرمایید😂👇👇
پارسال، روز اول تدریس حضوری در مسیر مدرسه : امسال، برخلاف همیشه، بوی ماه مهر، از نیمه دوم شهریور، به مشام اهالی مدرسه رسید.🍂🍁 15 شهریور، اولین روز شروع مدارس به شیوه حضوری و اولین روز هفته بود که راهی مدرسه بودم.🌸 من بودم و خواهرم و مسیر کوتاهی که باید صبح خروس خوان، پیاده میرفتیم. گرم گفتگو با خواهر بودم که ناگهان چیزی از بالا و به سرعت و با صدای تااالاپ😩 بر چادر مشکی ام افتاد... 😐😐😐 پرنده سحر خیزی که حتی صدای بالهایش را نشنیده بودم، در حد وسیعی خرابکاری کرد😩😱و شاید خودش بهتر از هرکسی میدانست که "چه صبح بخیر با برکتی" بهم گفته بود که منتظر جواب من نماند و فوری صحنه را ترک کرد. خواهرم از شدت خنده، وسط راه، مانده بود و پاهایش دیگر قدرت حرکت نداشت🤣 و من در حالتی بین گریه و خنده،😢🙃 دنبال شیر آبی در مسیرم بودم.💧 و یاد این حرف استاد قرائتی افتادم که : خدایااااا شکرت که گاوها، پرنده نیستند..!!! 🐄❌🕊 15 / 6/ 99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلایی شدن‌ ... به کربلا رفتن نیست ... 🎙با نوای حاج امیر کرمانشاهی 🌐 @Salehe_keshavarz
کوتاه کن کلام... بماند بقيه اش مرده است احترام...بماند بقيه اش از تيرهاي حرمله يک تير مانده بود آن هم نشد حرام...بماند بقيه اش هرکس ک زخمي ازعلي و ذوالفقار داشت آمد به انتقام...بماند بقيه اش شمشيرها تمام شد و نيزه ها تمام شد سنگ ها تمام...بماند بقيه اش گويا هنوز باور زينب نمي شود بر سينه امام؟...بماند بقيه اش پيراهني که فاطمه با گريه دوخته در بين ازدحام...بماند بقيه اش راحت شد از حسين همين که خيالشان شد نوبت خيام....بماند بقيه اش رو کرد در مدينه که يا ايّها الرسول يا فاطمه! سلام...بماند بقيه اش از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش خون علی الدوام...بماند بقيه اش سر رفت، آه، بعد هم انگشت رفت، کاش از پيکر امام... بماند بقيه اش بر خاک خفته اي و مرا ميبرد عدو من ميروم به شام...بماند بقيه اش دلواپسم براي سرت روي نيزه ها از سنگ پشت بام...بماند بقيه اش دلواپسي براي من و بهر دخترت در مجلس حرام...بماند بقيه اش حالا قرار هست کجاها رود سرش از کوفه تا به شام...بماند بقيه اش تنها اشاره اي کنم و رد شوم از آن از روي پشت بام...بماند بقيه اش قصه به "سر" رسيده و تازه شروع شد شعرم نشد تمام... بماند بقيه اش
سلام و عرض تسلیت اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا که الان رو به روتونم .... من اینجامو زیارت نامه میخونم ...💔
شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق! اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست غمی‌ست در دل جامانده‌های کرب‌وبلا که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست همیشه آن‌که نرفته‌ست بی‌قرارتر است همیشه آن‌که نرفته‌ست، کم‌سعادت نیست... خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست مریم‌ کرباسی 💔 اربعین۱۴۳۳
سلام بر مشتاقان منتظرِ کتاب خوان و حبیبی منهم😊
می پرسید کدام حبیب؟!!
این شیمی دانِ عرب زبانِ عاشق فارسی را می گویم😊
👇👇
روش دوم برای چاق کردن کتابخانه لاغرِ دوستمون : 2. معرفی کتاب های خوووب، 📚بجای کتابهای بدی که سوخته بودند🔥 کتابخانه دوست ما، درست مثل روحش، داره تربیت میشه😍و مرحله اول از مراحل سه گانه در تصفیه و تزکیه روح را که همان " تخلیه" بود، پشت سر گذاشته است بحمدالله. مرحله تخلیه یا همون کتابخانه تکانی و زدودن کتابهای بد؛ ناشی از یک تکان فوق شدید در اندیشه این رفیق شیمیدانِ عرب زبانِ عاشق فارسی است؛ وگرنه به این راحتی از اونا دل نمی کند😅هزار آفرررین بر هنر شمس تبریزش🤣🤣 در مرحله دوم تربیت، که همان تحلیه (آراستگی به فضایل اخلاقی) است، باید کتابخانه لاغرِ عقلِ چاقِ این رفیق را مزین به کتابهای خوووب بکنیم😍 لذا متناسب با سطح فهم و درک و همینطور روحیات و نیازهای تربیتی ، کتابهای خوبی را که سراغ دارم هر از گاهی برایش معرفی می کنم، او هم بی معطلی، نه که آنها را امانت بگیرد، بلکه از جیب مبارک شوهرِ تاجرشان خرید میکند😅🤣 خوش به حال نویسنده هایی که من کتاباشون رو خیلی قوی دارم تبلیغ میکنم (البته این وسط چیزی به من نمیرسه هااا😁جز زیرنویس نویسی😅😁) و خدا به داد آن تاجری برسد که همسر کتابخوانش ؛ دوست منه😅 جاتون خالی همین رفیق اخیرا 6تا کتاب خرید کرده که 2 تاش رو من معرفی کرده بودم براش؛ 2 تای دیگه اش رو که در حوزه تجربیات نزدیک مرگ هست و من تو کانال نقد کرده بودم و بنده خدا نمی خواسته اونا رو؛ ولی خطای سهوی فروشنده، اونا رو هم براش پست کرده😂 پول اون دوتا کتاب رو انگاری از جونش کنده و داده😅منم وقتی دیدم انقد پنچره،کاملاااا جدی گفتم چون بچه خوبی هستی اون دوتا رو ازت میخرم😉 ولی من گرفتار یکی مثل خودم شدم که خییییلی زرنگه😁گفت هر کتابی با زیرنویس های شما، ارزشمند میشه، اون دوتا کتاب رو میارم بخونید و زیرنویس بدید(ر.ک: روش اول چاق کردن کتابخانه در پستهای قبلی😊). منم دیدم مثل اینکه زیرنویس های من، خیلی به مذاقش خوش اومده، یک فکر تاجرانه به سرم زد ؛ گفتم قبووول بیار برات با زیرنویس برمی گردونم 📝ولییییی، چندبرابر قیمت کتاب در میاد برات💰💰🤣🤣 (علم بهتر است یا ثروت؟! ...علمِ ثروت آفرین😂)... از شوخی گذشته، یکی از کتابایی که معرفی کرده بودم رو خریده و قبل اینکه خودش بخونه، داده من بخونم با زیرنویس برگردونم بهش😅😩 ولی خدا با ماست، این کتاب، کتاب زیرنویس خیزی نبود و شاید نقطه عطفی در تاریخ زیرنویس نگاری من باشد. فقططط چند واژه خواهم نوشت که فقط این رفیق خواهد فهمید یعنی چه .😊😉 راستی این کتاب، رمان هست و من بخاطر شاگردان متوسطه دوم، میخوندم موضوعش مدیریت عشق در نوجوانی هست, عنوان کتاب رو هنوز نمیگم براتون😉 ادامه دارد...
سلام خدا بر شما🌸
اون رمان چنگی به دلم نزد و در عوض نقدهایش به دلم چنگ زد. علی رغم موضوع مهم یعنی مسئله مدیریت عشق در نوجوانی ، حرف و محتوا ضعیف بود ...جز چند جای محدود!! اصلا به همین دلیل زیرنویس خیز نبود😐 من کلا کتاب رمان کم میخونم ولی اونایی که خوندم انقدددد حرفای مهم برا گفتن داشتند که اصلا با این رمان فعلی مدنظر قابل مقایسه نیست. این رمان، شب صورتی بود از مظفر سالاری . فقط یکی از شخصیت هاش که قوی بود خیلی کمترررر حضور داشت ؛ در حالیکه میشد از زبان این شخصیت خئیییئیلی حرفای مهمتر رو به نوجوانِ عاشقِ فصلی تعلیم داد😊 اینو برا شاگردان معرفی نخواهم کرد. و اما بریم سراغ سومین و آخرین مرحله چاق کردن کتابخانه ای که در اثر تحول روحی رفیقمون لاغر شده 😊👇👇
مرحله سوم تربیت روح، تجلیه است (تجلّی کردن فضایل اخلاقی در وجود انسان)❤️ ما علاوه بر روحِ رفیقمون، شاهد رشد و تربیت یافتگی کتابخونه اش هم هستیم😍 لذا طی 100 سال آینده 😉در مرحله تجلیه، این رفیق ما از نظر عقلی به حدی چاق میشه که برای چاق کردنِ کتابخونه سابقا لاغرش، خودکفا میشه و دیگه نیازی به واردات کتابهای خوب از مرز میرزا زیرنویس چی(یعنی من😅) نخواهد داشت. اگه گفتید چطوری خودکفا میشه؟؟!!🤔 . . . آفرررین ..درسته👏 در مرحله عالی رشد و تربیت، کتابهای خوب از ذهن مبارک و بر قلم شیوای خودش جاری میشه😍 میشه یه نویسنده خوووب🌸 و منم باهاش همچنان همکاری میکنم؛ چون قبل چاپ، کتاباش رو میفرسته برام تا زیرنویس بدم😁 تا کتابهاش به پول خوبی فروش بره و جیب مبارک تاجرش، ورشکست نشه😅 از همین الان و همینجا پیش همه تون براش چندتا پیشنهاد بکر دارم : ای رفیق شیمیدان عرب زبان عاشق فارسیم : 😅 1️⃣ اول از همه سعی کن کتابی در مورد شیمی به زبان عربی بنویسی؛ منم قول میدم زیرنویس فارسی بیارم برا مخاطبانت😅 2️⃣ یک کتاب بنویس باعنوان"زیرنویس"😊 3️⃣ یک کتاب آشپزی بنویس باعنوان " آش رشته" این رو شاید بعدا براتون گفتم ماجراش چیه😂 4️⃣ یکی از کتابهات رو به عنوان زن تاجر اختصاص بده به موضوع خطیر و بسیار حیاتیِ " علم بهتر است یا ثروت؟" 😅
و اما مطلبی در مورد کتابهای رمان که بین جوانان و نوجوانان طرفدار زیادی داره👇
پاسخ به یک : آیا تعریف کردن داستانِ در قالب رمان اشکال داره؟ ✅ جواب : ✍ به علت این که مخاطب رو با خودش همراه می کنه میتونه ناخودآگاه و مخاطب رو تغییر بده ... هر چقدر داستان جذاب تر نوشته شده باشه مخاطب رو بیشتر درگیر میکنه ... گاهی وقتا مخاطب این قدر درگیر یه رمان یا یه فیلم نامه میشه که گویا باهاش داره زندگی میکنه ... اگه برای شخصیت محبوبش و خوبِ داستان مشکلی پیش بیاد این مخاطب هم متاثر میشه! با این اوصاف ، دیگه از یه رمان فقط پایان و نتیجه گیریش اهمیت نداره ... بلکه تک تک لحظات این داستان اهمیت پیدا میکنه ... تک تک لحظات! تک تک صحنه ها! تک تک شخصیت ها! تک تک محتواها! و ... حالا اگر شما داستان یک فرد رو با ذکر تعریف کردید مثلا این مخاطب در طول یک داستان ۱۰۰ قسمتی ، با ۸۰ قسمت گناه مواجه شده، ۲۰ قسمت هم ماجرای توبه رو خونده ... اما اتفاقی که افتاده توی این ۸۰ قسمت به لحاظ و نسبت به اون گناهایی که تعریف شده مایل شده ... اما معلوم نیست اون ۲۰ قسمتی که میخونه این قدرت رو داشته باشه بهش اراده بده برای عدم انجام اون گناه ها یا نه !؟ اگه توی یه داستان ، دختری (یا پسری) تمام جزئیات رو ببینه که چه کارها که انجام شده بعد اخرش میخواد بخونه که طرف رفته توبه کرده! ۴ تا رمان این جوری برای جوون ها کافیه ... بعد کم کم هم ارتباط بگیره ... این هم جامعه ، این هم صدا و سیما ، این هم وضع خانواده ها ... چه تضمینی به این هست که مخاطب به اون ۸۰ درصدی که ماجرای گذشته ی اشتباه شخصیت داستان بوده دچار نشه؟ میگن : آقا این داستان ها واقعی هستن ... بر اساس واقعیت نوشته شدن ... شما چرا واقعیت ها رو نمی بینید پس؟ جواب : واقعی بودن یا نبودن داستان مهم نیست فعلا ... این که آیا چنین واقعیت هایی هم در جامعه هست اهمیتی نداره ... معلومه که واقعیت داره ... اما آیا به صرف این که واقعیت داره میشه ذکر کرد همه چی رو؟ در جامعه ما خیلی فسادها و گناه ها هم داره ... چیکار کنیم؟ همه رو تعریف کنیم با ذکر جزییات، بعد داستان رو به توبه بکشیم بعد به ازدواج بکشیم بعد پسر هم از قضا بره مدافع حرم بشه؟ مگه آخر داستان فقط به ذهن مخاطب می مونه؟ بعد اصلا سوالم رو میارم یه مرحله عقب تر ... اگر قرار باشه ما حرف از توبه بزنیم، مگه فقط باید توبه از روابط نامشروع بزنیم؟ چرا فصل مشترک داستان های توبه ایی، روابط نامشروعه!؟!؟ و فصل مشترک رمان های دیگه !؟!؟ خدایی چرا؟!؟! یعنی هیچ موضوعی به جز رابطه میان دختر و پسر نیست برای رمان نوشتن؟ جمع بندی کنم : برای رمان نوشتن یا باید دوره های فرهنگی داشته باشید ... یا باید از مشاور فرهنگی بهره بگیرید ... 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
راستی ان شاءالله فردا با بازتابی از کلاسهای دین و زندگی اولین هفته مهر باز خواهم گشت😊 جالب بود مثل اغلب اوقات😍
سلام و ظهر بخیر
احساس میکنم این هفته، مسافت زیادی رو طی کردم .آخه از بلاد کفر یعنی کلاسهای دین و زندگی برمی گردم.😐😅 جلسه اول هرسال؛ فارغ از دغدغه نمره و درس و ... کلاس ما از نوع "آنچه میخواهد دل تنگت بگو" هست🌸 امسال هم، طبق روشم، همین کار رو کردم. گرچه هفته دفاع مقدس بود؛ ولی تصمیم داشتم از مقدسات دینی دفاع نکنم و گارد نگیرم تا بتوانند خودشان را رو کنند😊حتی اگر با دین مشکل دارند. نتیجه این شد که در همان جلسه اول آشنایی با عزیزان دهم تجربی، روحیات و ذهنیات و سوالات اغلب شاگردان را شناختم😍 خودِ خودشان را دیدم با هر سوالی و هر شک و تردیدی که داشتند😅 کلاس داشت منفجر میشد از شدت بحث و گفتگو😍بس که در تیررس ترکش های سوالات مهم و اساسی در حوزه دین قرارم دادند و قرارشان دادم و بی قرارشان خواستم😅😍 گفتم چند نفر به یه نفر...؟!! شبیه دروازه بانی شده بودم که از هر بازیکن؛ یک توپ برایش نثار میشد؛⚽️ ولی من عمدااا جا خالی میدادم تا توپهایشان گل شود و احساس قوت کنند😄 جاتون خالی، داشتم در یک جو صمیمی ، هرجور حرف و بد و بیراهی رو پشت سر خدا و دین می شنیدم و عمدا جیکم در نمی اومد 😉 تا مراتب کفر عزیزان دستم بیاد😄 ماشاءالله صاحب مراتب عااالیه و مقامات خفیّه بودند. کفرم در نیامد ولی کفرشان را درآوردم😄 آخر کلاس گفتم، من نه به عنوان دبیر دین و زندگی و وکیل مدافع خدا؛ بلکه به عنوان یه نفر غریبه غیرمسلمان( سمبلیک) خواستم ببینم دین اسلام از نگاه شما چطور دینی است؛ بلکه من هم جذب شدم؛ ولی با این توصیفاتی که شما از خدا و دین و اسلام و احکام و...کردید؛ من اولین کافر به آن هستم😅 دین اگر این است، بی دینان ز ما مومن ترند 😐 یعنی با همین عبارت همه توپهایی را که فکر میکردند گُل شده است، به گِل نشاندم 😜و کلاس از صدای خنده عزیزان ترکید..😂 گفتند این اولین باری بود که انقد جدی و راحت در مورد دین داشتیم با کسی حرف میزدیم😍 و من که هدفم همین بود؛ خوشحال از آنها خداحافظی کردم و دیدم که آرام و قرار هم از چهره برخی هایشان خداحافظی کرد 😂 مخصوصا یکی که انقدر جذب بحثها شد؛ بعد کلاس اومد جلو با یه کتاب تو دستش😍 جلسه اول دین و زندگی دهم تجربی کفر متحرک ادامه دارد...