eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌸🌴🌷🌴🌸🍀 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌼 سردار حسن محمدی کیا 🌺(علیداد) 🌼 بسیجی عباسعلی پورمحمدی 🌺 (حیدرعلی) 🌼 بسیجی محسن ربیعیان 🌺(رجبعلی) 🌼 بسیجی ناصر فاضل 🌺(محمدجعفر) 🌼 بسیجی عباس فروغی 🌺(محمدکریم) 🌴 @dashtejonoon1🌸🍀
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : محمد هادی : 🗓 1299/09/07 🗓 محل تولد : شهرکرد وضعیت تاهل : متأهل شغل : کارمند : 🗓 1372/06/31 🗓 مسئولیت : جهادگر محل : اصفهان نام عملیات : عوامل جانبازی مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 🌹 🌹 اولین نجف آباد در دفاع مقدس فرزند : حیدر : 🗓 1329/11/12 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : ارتشی : 🗓 1359/06/31 🗓 مسئولیت : فرمانده گردان زرهی لشکر 92 اهواز محل : سوسنگرد نام عملیات : درگیری های روزهای اولیه جنگ مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 رزمنده با اخلاصی که در حالـــــت و رو به قبله شد ساعت ۳:۳۰ بامداد از خواب بلند شدم و برای سرکشی نگهبان‌ها رفتم، دیدم در اتاق نیستند. بیرون رفتم. یک نفر کنار پادگان در تاریکی دیده می‌شد. نزدیک که رفتم دیدم خودش است که با یک بیست لیتری "که پایین آن را تعدادی سوراخ ایجاد کرده بود" در حال دوش گرفتن است. برگشتم و پس از چند دقیقه که آمدند، سوال کردم کجا بودی؟ گفت رفتم کنم. گفتم: مثل اینکه خبری در مورد شما رسیده است. بعد از آن مشغول نماز شب شد. صبح در حالی که به طرف خط حسینیه در حرکت بودیم، کنار ماشین ما فرود آمد و تمام اطراف ما گرد و غبار شد. به هر طوری بود ماشین را کنترل و متوقف کردم. پایین رفتم دیدم همه بچه‌ها مجروح روی زمین افتاده‌اند و به صورت سجده و قرار گرفته بود و به ر‌سیده بود. 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان آخرین روز سربازی در ایران نخستین روز اسارت در بغداد #قسمت_بیستم دست و پاه
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 آخرین روز سربازی در ایران نخستین روز اسارت در بغداد سپس مرا به فردی به نام «عثمان طیاره» تحویل دادند. او ۲ میخ طویله و دو میخ فولادی بزرگ در دست داشت. یکی از میخ ها را فرو کرد روی بازویم و مرا روی صندلی نشاند. چکش بزرگی را از زیر میز درآورد. فهمیدم کارش جدی است. دیگر تحمل نداشتم. خیلی ناراحت و عصبی بودم که چرا با هموطن خودشان این گونه رفتار می کند. عثمان پشت دستم را به دیوار چسباند. یکی از میخ ها را کف دستم گذاشت و فشار داد... چکش را برداشت تا بزند که در زدند و او را خواستند. نمی دانم خوش اقبالی من بود و واقعا او را خواستند یا بازی روانی بود؛ اما دست هایم به شدت می لرزید... خلاصه بعد از چند ساعت برایم دادگاه تشکیل دادند و حکم صادر کردند. حکم این بود که «به گفته و شهادت شاهدان، تو در جنگ پاوه شرکت کرده ای. در مریوان کسی را بنام «انور» از نیروهای حزب دموکرات کشته ای. در بانه به جاسوسی برای رژیم مشغول بودی. برای انجام کارهای خرابکارانه به عراق رفتی و دست آخر اینکه به ما دروغ گفتی. طبق مقررات حزب دموکرات کردستان به اعدام محکوم می شوی و حکم تا امروز عصر اجرا خواهد شد» راوی : 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺💐🍀🌼🍀💐🌺 مقتدای اهل عالم مصطفای آل عالم فرخنده میلاد با سعادت و 💐 💐 🌴 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا