eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
831 ویدیو
2 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_پنجم 🍁بہ دستو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁هر کدام از کسانے کہ بہ گروه آدم خوارها ملحق مےشدند ماجراهائے داشــتند . مثلا قبل از انقلاب هم دانشجو بود و بہ زبان انگليسے مسلط بود . جذب شده بود . بعدها مواد را ترك كرد و بہ يكے از رزمندگان خوب و شــجاع تبديل شد . در عمليات كربلاے پنج به رسيد . 🍁شــخص ديگرے بود كه براے دزدے از خانہ هاے مردم راهے شده بود . او با آشنا مےشود و رفاقت او با به جائے رسيد كہ همہ كارهاے گذشتہ را كنار گذاشت . او به يكي از رزمندهہاے خوب گروه تبديل شد . در گروه همہ جور آدمی بود . مثلا شخصے بود کہ فارغ التحصيل از آمريکا بود . افراد بے نمازے بودند که در همان گروه بہ تبعیت از نماز خوان شدند تا افراد شب خوان . 🍁اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند . وقتے براے جماعت مي رفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند . امام جماعت ما بود . دعاے و دعاے را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر نبودند ، به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ ميگرفت . 🍁در همان روزها پســركے بہ نام حدود همیشہ با بود . مثل فرزندے كه همواره با پدرش باشد . با تعجب گفتم رضا پسر شماست ؟ خندید و گفت : نه این پسر همون مهین خانم هست که توی کاباره پل کارون بود . آخرین بارے کہ براش خرجے بردم گفت : رضا خیلے دوست داره بره و پسرش را بہ من سپرد ، من هم آوردمش . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
دشت جنون 🇵🇸
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🌷 #شناخت_لاله_ها 🌷 #دانشمند_هسته_ای #شهيد_والامقام #مصطفی_احمدی_روشن تاریخ تولد : ۱۳۵۸/۰۶
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 گذری کوتاه بر زندگی در ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۸ در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند . پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت. وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. هشتاد و پنجمین دبیرستان ابن سینای همدان است. پس از آن نیز در آزمون سراسری سال ۷۷ شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال ۸۱ از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. با سن پایین حدود ۳۲ سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود. وی در سال ۱۳۸۰ و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت. او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت. به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در ۲۱ دی ۱۳۹۰ پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی شد. از یک فرزند به نام به یادگار مانده است. 🌹 @dashtejonoon1🌷🌴
یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی آقا تو را قسم به ظهور کن شرمنده به خون پاک ظهور کن آقا به چهره غمناک ونگران مادران توراقسم به مادر ظهور کن آقا توراقسم به بغض های ترک خورده به بهانه ی یتیمان بی پناه ظهور کن آقا تورا قسم به مدافعین حرم و یا به بی حرم ظهور کن آقا تو را قسم به چشمانِ تر وخیس به شرم و حیای همسر ظهور کن آقا تو را قسم به سرِ بالایِ نیزه به صوتِ قرآنِ ظهور کن آقاشرم دارم که بگویم ز برای گرفتن گوشواره ها ظهور کن آقا تو را قسم به ناله های میان کوفیان و شامیان ظهور کن آقا تو را قسم.......نمیخواستم بگویم ولی تو را قسم به چادر ظهور کن آقا تو را قسم به دستان بسته ی مولا به سینه ی سوخته و ظهور کن آقا تو را قسم به صورت سیلی خورده تو را قسم به بازو و پهلوی شکسته ی ظهور کن چه بگویم که دگر بیتی نمانده است آقا تو را قسم ....تو را قسم....تو را قسم به و ولی برسان..... خودت را به داد 🌼 @dashtejonoon1💐🍀
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرد ... کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی آقا بودند. یعنی مجموعاً ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرده. تازه بعد از یک عمر زندگی با فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار می‌کرد! یک خیّر به تمام معنا مدافع حرم می‌گوید پس از فرزندم کم‌کم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کم‌سن‌ترین خیّر» تقدیر شده‌بود. 🌴 @dashtejonoon1🌹🕊
💐🕊🌴🌺🌴🕊💐 آره و رفتن ... ولی مونده ! هر روز تر از تر از .. ولی آخه و تنهایی ؟! یه بسم الله بگو تجدید کن بگو شما نکن ... خودم میشم سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی نائب بر حقش 🌺 @dashtejonoon1🕊💐
💐🌺🌼🍀🌼🌺💐 نام عملیات : رمز عملیات : یا یا منطقۂ عملیاتی : نوع عملیات : هدف : پاڪسازی سلاح : و بســــم الله . . . فرا رسیدن مبارک باد . 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 وقتے ضارب رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت : خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم شماست، من از شما دفاع کردم. سالروز امر به معروف و نهی از منکر را گرامی می داریم 🌹 🕊 🌹 @dashtejonoon1🥀🌴
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 كی شود از تو بيايد خبری جان برسداين شب ما را سحری جان ز فراق رخ تو تا به سحر ناله زنم ناله دلشدگان را اثری جان آه و افسوس که عمرم به فراق تو گذشت حاصلم نیست بجز چشم تری جان مادرت گفت میان در و دیوار بیا که مرا حاصل خون پسری جان بین چه سان دشمن رخ من کرده کبود که چنین تیره نگشته قمری جان صورت نیلی خود را ز پو شاندم تا نبیند ز کبودی اثری جان 🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🍀💐🌼🌺🌼💐🍀 از عرش فرشته ها اگر می آیند به جشنِ دلِ پیامبر می آیند عروس و شاه داماد این دو چقدر به یکدگر می آیند! 🍀 🌸 🌺 💐🌸 مبارک باد 🌸💐 💐 @dashtejonoon1🍀🌺
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐 قبل از شروع مراسم عقد ، نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است . گفتم ، چه آرزویی داری؟ درحالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم بخواهید . از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم ؛ اما قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم . هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای طلب کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به دوختم ؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور و تعدادی از برادران برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه این مراسم و و همه به فیض نائل شدند ... راوی: 🌺 @dashtejonoon1💐🌹
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 حضرت جواد علیه السلام بین رزمندگان به عنوان علی اکبر امام رضا علیه السلام معروف بود و ایامی که به حضرت جواد (ع) در جبهه مشهور بود حال و هوای دیگری داشت. بعد از عملیات‌ها که خدمت امام رضا علیه السلام می‌رفتیم غوغایی بود. حرم را برای رزمندگان قرق می‌کردند و بچه‌ها از ورودی‌های صحن گوهرشاد، بطوری که وقت تشرف روبری حضرت باشند وارد حرم می‌شدند، مقابل ضریح زانو می‌زدند و از امام رئوف می‌خواستند به جان جوادش از خدا بخواهد برگه شهادتشان امضا شود. یکی از پدر‌های شهدا که خودش از پیرغلامان و روضه‌خوان‌های امام حسین علیه السلام است تعریف می‌کرد که در همسایگی منزل مادر شهرری مسجد جوادالائمه علیه السلام قرار دارد. این مسجد با منزل ما چند قدم بیشتر فاصله نداشت. پسرم بی‌مزار برای آخرین باری که به جبهه می‌رفت، من و مادرش از زیر قرآن ردش کردیم و رویش را بوسیدیم. او با دوستانش به سمت انتهای کوچه می رفت و دل ما را هم با خودش می‌برد. مادرش چادر به سر کرد و دنبالش راه افتاد. هرچه می‌گفت: مادرجان برگرد، او گوشش بدهکار نبود تا اینکه مادر به رسید مقابل در مسجد جوادالائمه علیه السلام. این بار هم اصرار کرد مادر جان برگرد من مقابل دوستانم خجالت می‌کشم که شما به زحمت افتادی و دنبال من می آیی، من دیدم مادرش از مقابل مسجد جلو‌تر نرفت و جوانش را به جوان امام رضا علیه السلام سپرد. رفت و در فروردین سال ۶۲ در عملیات والفجر یک به رسید و پیکرش در رمل‌های فکه برجای ماند و مادرش هر وقت مقابل مسجد جوادالائمه (ع) می‌رسید یاد آخرین دیدار با می‌افتاد و هنوز چشم به راه است که ما برگردد . راوی : 🌹 @dashtejonoon1🕊🌹
🍀💐🌺🍀🌺💐🍀 و ، اين امّتيم. هر كس ما را بشناسد، عزّوجلّ را شناخته است و هر كس را نشناسد، عزّوجلّ را نشناخته است . 📚 كمال‌الدين ، ‌صفحه261 مبارک باد . 🌺 @dashtejonoon1💐🍀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 مهمان بانوی دو عالم چند روز قبل از ، من كه در خارج از كشور به سر می‌بردم ، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم كه تمام كوچه‌مان را كرده و دیوارهایش را از پوشانده‌اند . خانم جلوی در خانه ایستاده‌اند و مردم بین خودشان نُقل پخش می‌كنند . دریافتم كه شاید برای اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود . چند روز بعد از ایران تماس گرفتند و خبر او را به من رساند. سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود ، كه زخمی شده بود ، در آخرین لحظات به سختی ، خودش را به بیسیم عراقی‌ها رسانده، آن را با جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد . پس از قطع سیم كه دشمن متوجه این كار شد ، او را به بسته ، راهی دیار گرداند . به خاك سپرده شد. راوی : 🌹 🕊 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 پرسیدم:‌« تو ؟» گفت: راستش رو بگم؟ گفتم: خب پس جواب مشخص شد. گفت : ناراحت نمی‌شی؟ گفتم : معلوم شد دیگه." گفت: در مقایسه با مردهای دیگه خیلی اما اگه منظورت اون ایده‌آله ، خب اون فقط با به دست می‌آد . دعا کن به اون برسم . می‌دانم من حالا واقعا است . راوی 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 كی شود از تو بيايد خبری جان برسداين شب ما را سحری جان ز فراق رخ تو تا به سحر ناله زنم ناله دلشدگان را اثری جان آه و افسوس که عمرم به فراق تو گذشت حاصلم نیست بجز چشم تری جان مادرت گفت میان در و دیوار بیا که مرا حاصل خون پسری جان بین چه سان دشمن رخ من کرده کبود که چنین تیره نگشته قمری جان صورت نیلی خود را ز پو شاندم تا نبیند ز کبودی اثری جان 🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 خاطره ای زیبا از یک نمونه از کمک به دیگران در زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه . من و هم از منطقه بر می گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : کجا می رین ؟ مرد گفت : کرمانشاه علی گفت : رانندگی بلدی مرد گفت : بله بلدم رو کرد به من گفت : سعید بریم عقب مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا عقب خیلی سرد بود گفتم : آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟ اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و گفت : آره، اینا همون نشینایی هستن که فرمود به تمام نشین ها شرف دارن . راوی : 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀