دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #یکصد_ماه_اسارت #قسمت_نهم اگر بخواهم مثال بزنم، مثل این میماند که قومی
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_دهم
مثلاً دشمن میگفت نظم را رعایت کنید و ایشان میگفت اینها به نفع خودمان است و انجام میدهیم. یک بار در تکریت گفتند باید مقابل فرماندهان عراقی پا بکوبید و ما از انجام این ناراحت شدیم، ولی حاجآقا گفت ایرادی ندارد و هر وقت فرماندهشان آمد پا بکوبید. ما هم دیدیم با دمپایی پا کوبیدن چه کار مسخرهای است و حرف ایشان را قبول کردیم. در نهایت یک روز خودشان اعلام کردند نمیخواهد پا بکوبید.
حالا آنها دنبال این میگشتند تا چنین حرفی را بزنند بعد ما بگوییم انجام نمیدهیم و شروع به کتک زدنمان کنند و از ما تلفات بگیرند. حاج آقا از ابزار خودشان استفاده میکرد و سرانجام همان کار علیه خودشان میشد. این بینش و درایت میخواهد که در وجود مرحوم ابوترابی بود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #یکصد_ماه_اسارت #قسمت_دهم مثلاً دشمن میگفت نظم را رعایت کنید و ایشان می
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#آزادی_از_اسارت
#قسمت_یازدهم
ما اول فکر کردیم در سال ۱۳۶۷ آزاد میشویم و به کشور برمیگردیم. وقتی قطعنامه پذیرفته شد، تلویزیون عراق این خبر را اعلام کرد. آن شب عراقیها تا صبح با تیراندازی کردن جشن گرفتند. ما در غم و غصه بودیم و نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده که امام خمینی قطعنامه را پذیرفته است. ما از هیچ چیزی اطلاع نداشتیم. همه گفتند جنگ تمام شده و آزاد میشویم. از فردایش رفتار زندانبانهای عراقی با ما خیلی خوب شد. تا اینکه زمان گذشت و دیدیم خبری از آزادی نیست. یکی از سختترین دورانهای اسارت، زمان پس از قبول قطعنامه بود که دو سال طول کشید. مثلاً تیم فوتبال ایران و عراق در کویت با هم بازی کردند، ولی ما همچنان در عراق اسیر بودیم.
دیگر با خودمان گفتیم قرار به آزادی اسرا نیست. تا اینکه عراق به کویت حمله کرد و به طور ناگهانی تلویزیون عراق اعلام کرد صدام میخواهد یک اطلاعیه تاریخی بخواند. صدام یکمرتبه اعلام کرد یکطرفه اسرا را آزاد خواهم کرد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #یکصد_ماه_اسارت #آزادی_از_اسارت #قسمت_یازدهم ما اول فکر کردیم در سال ۱۳۶
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#آزادی_از_اسارت
#قسمت_آخر
روز چهارشنبه این اطلاعیه خوانده شد و روز جمعه ۲۶ مرداد هزار نفر از آزادگان در حال بازگشت به کشور بودند. تلویزیون هم اینها را نشان میداد. دیگر خاطرجمع شدیم که قرار است آزاد شویم. بیشتر آزادگان رفتند، اما ما در تکریت ماندیم. ۱۱۲ نفر را نگه داشتند و ما گفتیم ما را دیگر آزاد نمیکنند.
روزها میگذشت و خبری از آزادی ما نبود تا اینکه نیمه شب سوم شهریور ما را به یک اردوگاه دیگر بردند و بدون آب و غذا نگه داشتند. داشتیم از تشنگی هلاک میشدیم. دیدیم صلیب سرخ آمد. میز و صندلی گذاشتند و کارت صادر کردند که آیا میخواهید به ایران بروید یا نه؟
ما را تفتیش کردند و کتابهایمان را از ما گرفتند و در نهایت سوار اتوبوسهای قراضهای کردند و بدون توقف و بدون دادن آب تا مرز خسروی آوردند. ما را مبادله کردند و چهار شهریور ۱۳۶۹ به میهن بازگشتیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_اول
متولد سال ۱۳۴۵ سبزوار و پسر ارشد یک خانواده هفت نفری است که پدر، کار کشاورزی میکرد، در سال ۱۳۶۴ در حالی که هنوز نتایج کنکور سراسری منتشر نشده بود، به خاطر علاقهای که داشت فرم استخدام ارتش را پر کرد و بعد از آزمون و مصاحبه به دانشکده افسری نیروی زمینی رفت و حدود دو سال بعد فارغالتحصیل شد.
در ۱۹ سالگی به عنوان فرمانده گروهان به مرکز پدافندی در نزدیکی اهواز منتقل شد، یکسال بعد برای شرکت در عملیات راهی جبهه غرب و کردستان شد. اوایل خردادماه سال ۱۳۶۷ برای ادامه خدمت به جنوب اعزام شد و یکماه بعد در نزدیکی پاسگاهی در فکه به اسارت دشمن درآمد.
علی شمسآبادی، بازنشسته مرکز آموزش هوانیروز شهید وطنپور اصفهان جمعی نیروی زمینی ارتش که پس از سالها خدمت مخلصانه در این یگان، دوران بازنشستگیاش را در یک کلینیک میگذراند، از روزهایی میگوید که به اسارت دشمن بعثی درآمد و در اردوگاههای عراقی گذراند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_اول متولد سال ۱۳۴۵ سبزوار و پسر ارشد
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_دوم
صبح روز بیستویکم مردادماه سال ۱۳۶۷ و در واپسین روزهای جنگ به ما سه شب آمادهباش داده بودند، احتمال حمله دشمن به منطقهای که در آن بودیم، یعنی منطقه چهل سراب (جایی میان زبیدات و شرهانی) بسیار محتمل بود و اقدامات عراقیها در تجدید نیرو و مهمات کاملاً مشهود بود، پیشبینی هم درست از آب در آمد، انگار دهانه آسمان باز شده بود و بارانی از گلوله و آتش بر سرما میریخت، ارتباط سیمی ما قطع شده بود، من آن زمان فرمانده گروهان مهمات بودم، مجبور به پناه گرفتن داخل حفرهها و کانالها شدیم. اصلاً نمیدانستیم این حمله از کدام سمت اتفاق افتاده است.
بعضی از بچهها به ناچار از مهلکه فرار کردند، اما ما حدود ۴۰ نفری بودیم که مواضع خودمان را ترک نکردیم، منتظر ماندیم تا شاید بتوانیم با استفاده از تاریکی شب به سمت مواضع ایران برگردیم، بعد از نماز عشا به راه افتادیم، حدود ساعت ۱۲ شب بود که با سایهای از نیرو مواجه شدیم، مشکوک شده بودیم که یکی بچهها فریاد زد: نزنید، نزنید ما ایرانی هستیم. ای دل غافل نگو اینها عراقی بودند و با شنیدن این حرف ما را کنار رودخانه دویرج به رگبار بستند، گفتیم تو را به خدا ما را طوری بکشید که حداقل جنازههای ما به دست پدر و مادرهایمان برسد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_دوم صبح روز بیستویکم مردادماه سال ۱
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_سوم
تا ساعت سه شب مقاومت کردیم و برخی از ما اسیر شدند و تعدادی به داخل جنگلهای کنار دویرج گریختیم، سربازی با من همراه بود که خیلی ضعیف و لاغر بود، پس از مدتی پیادهروی و گرسنگی دیگر نایی برای رفتن نداشتیم، قمقمههایمان را از آب گلآلود دویرج پر میکردیم و میخوردیم تا فقط زنده بمانیم. سه روز به همین منوال گذشت که بالاخره نیروهای عراقی که به دنبال ما بودند به ما یورش بردند و ما را که هیچ وسیله دفاعی نداشتیم، اسیر کردند.
در همان اولین برخورد، پنج تا سیلی آبدار از افسر عراقی خوردم، او میگفت چند شب خیلی دنبالت میگشتیم، حالا اینجا پیدایت کردیم!
دستهای ما را به قدری محکم بسته بودند که تا چند روز جای ورم آن درد میکرد، تعداد نیروهای ارتشی که در این زمان اسیر شده بودند، بسیار زیاد بود. همکارانی که مرا دیده بودند از خندهای که بر لب داشتم بسیار متعجب شده بودند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_سوم تا ساعت سه شب مقاومت کردیم و برخ
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_چهارم
روزهای اول در اتاقی سه در چهار حدود ۲۷ نفر بودیم که هر کدام فقط یکونیم موزائیک جا داشتیم، نه خبری از آب بود و نه دستشویی و نه هیچ چیز دیگر، نمیدانم همان آب و غذای اندک را چطور مسموم میکردند که حال همه بچهها بد میشد و به دلیل دسترسی نداشتن به سرویس بهداشتی بچهها اذیت میشدند، فقط دو ساعت در شبانهروز حق هواخوری داشتیم.
بعد از مدتی به شهر تکریت و اردوگاه صلاحالدین منتقل شدیم اما امکانات خوب نشد، هر چند در مقایسه با گذشته کمی قابل تحملتر شد، در این اردوگاه حدود ۲۵۰ نفر از افسرانی که در اوایل جنگ به اسارت گرفته شده بودند، نیز حضور داشتند، ارشد ما سرهنگ وطنپرست بود، زمانی که میخواستیم برویم بیرون، مأمور عراقی میگفت: بنشینید و در حال نشسته سر به زیر خارج شوید تا آمار شما را بگیرم، سرهنگ وطنپرست محکم ایستاد و گفت یک افسر ایرانی هیچگاه سرش را جلوی افسر عراقی خم نمیکند!
آنها گفتند: دستور است، باید اجرا کنید، اما هیچیک از اسرا حاضر نشدند این کار را انجام بدهند، شلاق و کابل هم اثربخش نبود و سرسختی و انسجام بچهها باعث شد تا آنها تسلیم شده و این قانون را بردارند، آنجا بود که فهمیدم اتحاد و یکدلی حتی در موقعی که در چنگال دشمن هم اسیر باشی، نتیجه خوبی در پی دارد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_چهارم روزهای اول در اتاقی سه در چهار
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_پنجم
روز رحلت امام خمینی (ره) حدود ساعت ۱۰ صبح بود که بلندگوهای اردوگاه با صدای موسیقی تند خوانندگان ایرانی خارجنشین روشن شد و پس از مدتی خبر ارتحال امام (ره) پخش شد، این رنج و شکنجه روحی برای ما قابل تحمل نبود، ارشد ما تصمیم گرفت که به حالت تحصن به قسمت بالای اردوگاه برویم، او به عراقیها گفت: امام خمینی (ره) رهبر فرزانه ما بوده و این کار شما خارج از اصول انسانی است، تحصن که ادامه پیدا کرد افسران عراقی از ترس از بین رفتن نظم اسارتگاه صدای موسیقی را قطع کردند.
یک روز دیدیم که پس از مارش نظامی از رادیو عراق اطلاعیهای خوانده شد که طی آن عنوان برادر به مرحوم رفسنجانی داده شده بود و پس از آن از حسنتفاهم در مبادله اسرای ایران و عراق سخن به میان آمد، اردوگاه غرق در شادی و شور شد، آن شب پس از حدود ۲۸ ماه توانستیم در شب به هواخوری برویم و ستارههای آسمان را ببینیم. این خاطره به یاد ماندنی از ذهن من پاک نشده است.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_پنجم روز رحلت امام خمینی (ره) حدود س
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_آخر
شب قبل از آزادی خلبانان و سایر نیروها را از افسران جدا کردند، ارشد ما را هم صدا کردند و گفتند، بروید آماده شوید تا پس از مصاحبه با صلیب سرخ، مهیای رفتن شوید، بالاخره موقع بازگشت فرارسید و سوار بر اتوبوس به سمت فرودگاه بغداد رهسپار شدیم، اما حدود ۴۵ دقیقه که رفتیم اتوبوس توقف کرد و به سمت اردوگاه برگشت.
نیروهای همراه ما گفتند که دوباره باید برگردید! باورمان نمیشد، آرزوی آزادی داشتیم، زمانی که به اردوگاه رسیدیم، فهمیدیم که برگه آمار را در محل جا گذاشتهاند و برای همین برگشتهایم. آنها حتی در لحظات آخر به بازی با روح و روان ما مشغول بودند.
در فرودگاه بغداد با دیدن چند تن از خلبانهای ایرانی جان دوباره یافتیم و مشتاقانه اشک ریختیم، خلبانها به ما دلداری دادند و گفتند چند ساعت دیگر در ایران خواهیم بود.
وقتی سوار بر هواپیما، خلبان اعلام کرد که از خاک عراق وارد خاک ایران شدیم، دیگر سر از پا نمیشناختیم، فریاد صلوات بچهها قلب آسمان را شکافت و آنجا بود که باور کردیم، پس از چند سال پرمشقت و سخت، دوباره آغوش وطن فرزندانش را در خود جای خواهد داد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_اول
جنگ و مرور خاطرات آن اگرچه ممکن است تلخ باشد، اما جنبه دیگرش یادآوری هشت سال دفاعی است که هر روزش حماسهآفرینی مردم کشوری است که با فداکاری و ایثارگری و حتی اهدای خون پاکشان، نگذاشتند ذرهای از خاک ایران به تصرف دشمنی درآید که تا بن دندان مسلح به انواع تجهیزات و سلاحهای جنگی مدرن در آن روزها بود. احمد آبانگاه، دانشآموز آن روزهای جنگ و آتش و مدیر مالی و پشتیبانی این روزهای شرکت بازرگانی گاز ایران در زمره همین مردم است. او و همرزمانی که جانانه دفاع کردند، برخی از آنها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و برخی چون او اسیری مفقودالاثر شدند و اردوگاه دشمن را لرزاندند.
دانشآموز بود که باخبر شد کشورش هدف هجوم دشمن بعثی قرار گرفته و در شرایط جنگی قرار دارد. با اعلام خبر آزادسازی خرمشهر، با همکلاسیها و دیگر اقشار پرشور ملت به خیابانها آمد و به شادمانی پرداخت و برای یکسره کردن کار دشمنی که چشم به این آب و خاک دوخته بود، مصممتر شد. او که خونش از دستاندازی متجاوزان بعثی به جوش آمده بود، دفاع از وطن و آب و خاک را یک واجب شرعی میدید و مصمم بود از آرمانهای کشور و نظام محافظت کند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #احمد_آبان_گاه #قسمت_اول جنگ و مرور خاطرات آن اگرچه ممکن
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_دوم
احمد آبانگاه نخستین بار از طریق پایگاه مالک اشتر تهران و بهصورت بسیجی داوطلب رهسپار جبهههای نبرد شد و ۶ ماه در منطقه پاوه حضور داشت. او پس از بازگشت از جبهه و پایان تحصیلات برای بار دوم و این بار در قامت سرباز میهن، راهی منطقه جبهههای غرب کشور شد و در سال ۶۷ و در منطقه سومار به اسارت دشمن بعثی درآمد.
وی درباره نحوه اسارتش میگوید: نخستین بار بود که بعثیها شبانه حمله میکردند. عادت همیشگی آنها حمله از آغاز صبح بود و ما فکر نمیکردیم که در محاصره دشمن قرار بگیریم. ما گروهی ۱۲ نفره بودیم که وقتی شرایط را نامساعد دیدیم، شروع به عقبنشینی کردیم، اما وقتی به فرماندهی گردان رسیدیم، اوضاع بسیار ملتهب شد و تیراندازیها بیامان ادامه داشت. در چالهای مستقر شدیم که در این حین چند نفر از همرزمان #شهید شدند و در حالی که فشنگهایمان تمام شده بود، به اسارت درآمدیم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #احمد_آبان_گاه #قسمت_دوم احمد آبانگاه نخستین بار از طری
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_سوم
همانند بسیاری از اسرای ایرانی ما نیز در اردوگاهی در تکریت اسکان داده شدیم. اردوگاهی که سولهبندی شده بود و در روزهای اول حتی سیمهای خاردار بهطور کامل دور تا دور آن کشیده نشده بود. خاطرم هست وقتی خبر ارتحال امام راحل را شنیدیم همان لباسهای همرنگ آسایشگاه را به تن کردیم و به عزاداری پرداختیم که این موضوع سبب عصبانیت عراقیها شد و اسرا را ۲۴ ساعت مدام مورد شکنجه قرار دادند و حتی اجازه خروج و آمدن به فضای آزاد را ندادند.
شدت فشار غربت و شکنجههای روحی و جسمی عراقیها به حدی بود که هیچگاه فکر نمیکردیم روزی به وطن بازگردیم. بهخصوص آنکه اسامی ما در فهرست صلیب سرخ ثبت نشده بود و بهعنوان مفقودالاثر محسوب میشدیم و نهادهای متولی در کشور و بهویژه خانوادههای ما، خبری از وضعیتمان نداشتند.
ارتباط ما با دنیای بیرون از اردوگاه قطع شده بود. اغلب اخباری که از سوی عراقیها انتشار مییافت، کذب بود و بیشتر شایعاتی بود که برای تضعیف روحیه و در هم شکستن مقاومت ما منتشر میشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹