🔰مسئله اهميت و برکات ترحم به ديگران:
نمونه #راهکارهای_اخلاقی
🌷ترحم در حق يکديگر
#داستان_کوتاه_آموزنده
#احسن_القصص
👈خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !
موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
👈( به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه )
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰مسئله تغافل
👈فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در #مهمانی علیه شما حرف میزد!
👈امام صادق فرمود:
حتما اشتباه شنیده ای!
گفت: نه مطمنم
امام صادق فرمود:
شاید تاریک و شلوغ بوده
و #اشتباه فهمیده ای
گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید
در #عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده!
گفت: در آرامش و اختیار بوده است.
💎امام صادق(ع) آنقدر #بهانه آورد تا آن فرد
خبرچین خسته و پشیمان شد!
اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر
دینی ات حسن ظن داشته باشی چون 💎امام صادق(ع) فرمود #حسن_ظن و #خوش_گمانی
از #قلب_سالم ناشی می شود.
#مصباح_الشريعة_ص٥١٥
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰 سفارش به اهميت دادن به #نماز و #عبادات
#داستانهای_بحارالانوار
🔴 #آدم_بی_نماز
✍️روزی #پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن..
👈پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد..
✅اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را #شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان #بی_نماز بودم چه می کردم
🌸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه #نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند!
📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰اهميت ياد خدا
✅ #حکایتهای_پندآموز
✍️روا نباشد که #پدر را #عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد...
📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از #قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: #عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن #ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد.
☺️گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود #کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و #معلم به این #فرزند《#بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
💥 دست از این بنده #فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد💥
📚مجموعه شهرحکایات
https://eitaa.com/dastan_latifeh
📙حرف ه
✅موضوع: #همت و پشتکار
🐜 #داستان_کوتاه_اموزنده🐜
💠روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود
🔹از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
🔸مورچه گفت: معشوقم به من گفت اگر این کوه راجابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من، به #عشق وصال او، می خواهم این کوه را جابجا کنم
🔹حضرت سلیمان فرمود: اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام دهی
🔸مورچه گفت: تمام #سعی ام را خواهم کرد...
🔹حضرت سلیمان که از #همت و پشت کار مورچه، بسیار خوشش آمده بود، آن کوه را برایش جابجا کرد.
🔸 مورچه رو به آسمان کرد و گفت:
خدایی را شکر می گویم که در راه #عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰بايد های #تحصيل #علم
⬅️🔴 #غزالي و راهزنان 🔴➡️
(غزالي) دانشمند شهير اسلامي، اهل طوس بود (طوس قريه اي است در نزديكي مشهد). در آن وقت؛ يعني در حدود قرن پنجم هجري، نيشابور مركز و سواد اعظم آن ناحيه بود و دارالعلم محسوب مي شد. طلاب علم در آن نواحي براي تحصيل و #درس خواندن به نيشابور مي آمدند. غزالي نيز طبق معمول به نيشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتيد و فضلا با حرص و ولع زياد كسب فضل نمود. و براي آن كه معلوماتش فراموش نشود و خوشه هايي كه چيده از دستش نرود، آنها را مرتب مي نوشت و جزوه مي كرد. آن #جزوه ها را كه محصول سال ها زحمتش بود، مثل جان شيرين دوست مي داشت.
بعد از سال ها، عازم بازگشت به وطن شد. جزوه ها را مرتب كرده در توبره اي پيچيد و با قافله به طرف #وطن روانه شد. از قضا قافله با يك عده دزد و راهزن برخورد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته يافت مي شد، يكي يكي جمع كردند. نوبت به غزالي و اثاث غزالي رسيد. همين كه دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالي شروع به #التماس و زاري كرد و گفت: غير از اين، هرچه دارم ببريد و اين يكي را به من واگذاريد.
دزدها خيال كردند كه حتما در داخل اين بسته متاع گران قيمتي است. بسته را باز كردند. جز مشتي #كاغذ سياه شده چيزي نديدند.
گفتند: اينها چيست و به چه درد مي خورد؟
غزالي گفت: هرچه هست به درد شما نمي خورد، ولي به درد من مي خورد.
به چه درد تو مي خورد؟
اينها ثمره چند سال تحصيل من است. اگر اينها را از من بگيريد، معلوماتم تباه مي شود و سالها زحمتم در راه تحصيل علم به هدر مي رود.
راستي معلومات تو همين است كه در اينجاست؟
بلي.
علمي كه جايش توي بقچه و قابل دزديدن باشد، آن #علم نيست، برو فكري به حال خود بكن.
اين گفته ساده عاميانه، تكاني به روحيه مستعد و #هوشيار غزالي داد. او كه تا آن روز فقط فكر مي كرد كه طوطي وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند، بعد از آن در فكر افتاد كه #كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با #تفكر پرورش دهد و بيشتر فكر كند و تحقيق نمايد و مطالب مفيد را در دفتر ذهن خود بسپارد.
غزالي مي گويد: (من بهترين #پندها را كه #راهنماي زندگي فكري من شد، از زبان يك #دزد راهزن شنيدم)
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای معنوی
https://eitaa.com/dastan_latifeh