eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
106 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅بخش اتفاقات تاریخی 📙حرف ظ ❌موضوع : ظلم 😍پای شیر یکی از سرهنگان ، پادشاه ظالم ساسانی ، زنی زیبا در خانه داشت . ‏ انوشیروان در آن نموده و به قصد به او در غیاب شوهرش به منزل وی آمد . ‏ زن این جریان را بعدا به شوهر خویش رسانید ، بیچاره سرهنگ دید زنش را که از دست داده ‏سهل است جانش نیز در خطر می ‏باشد، فورا زن خود را داد تا از عواقب آن مصون ‏بماند . ‏ هنگامی که این خبر به رسید آن سرهنگ را فورا احضار نموده و به او گفت : شنیده ‏ام یک بوستان بسیار زیبایی ‏داشته ای و اخیرا آن را رها کرده ای ، چرا ؟ ‏ سرهنگ پاسخ داد : چون جای پای شیر در آن بوستان دیدم ترسیدم مرا بدرد . ‏ انوشیروان خندید و گفت : دگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد . (1) ‏ اصولا تاریخ سلاطین و حکام ستمگر همواره با این فجایع است ، در حوزه سلطنت و قدرت آن ‏ها آن جه را که اهمیت و ‏ندارد جان و و و ملت است و تازه آنچه که ‏در داستان فوق نقل شده نمونه کوچکی از بسیاری است که ‏در زندگی و سلطنت ‏سلطانی رخ داده که او را به غلط ((عادل)) نامیده اند .‏ ‏1- مسئله حجاب ، ص 30‏ حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری - محمد جواد صاحبی ☺️برچسب ها : انتقال يافته https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بخش خاطرات معصومان (ع) و ياران 📙حرف ب 💠موضوع : بزرگواری بزرگواری 👈مالک اشتر که از امراء ارتش اسلام و فرمانده سپاه علی عليه‌السلام بود روزی از بازار کوفه عبور می کرد. پیراهن کرباسی در بر و عمامه ای از کرباس بر سر داشت یک فرد عادی و که او را نمی شناخت با مشاهده آن لباس کم ارزش ، مالک را حقیر و خوار شمرد و از روی پاره کلوخی را به وی زد. مالک اشتر این عمل موهن را نادیده گرفت و بدون و ناراحتی ، راه خود را ادامه داد. 👈بعضی که ناظر جریان بودند به آن مرد گفتند وای بر تو، آیا دانستی چه کسی را مورد اهانت قرار دادی ؟ جواب داد: نه گفتند این مالک اشتر دوست صمیمی علی عليه‌السلام است مرد از شنیدن نام مالک بخود لرزید و از کرده خویش سخت شد، نمی دانست چه کند. قدری فکر کرد، سرانجام تصمیم گرفت هر چه زودتر خود را به مالک برساند و از وی بخواهد، شاید بدین وسیله عمل ناروای خویش را جبران کند و از خطر مجازات رهائی یابد. در مسیری که مالک رفته بود به راه افتاد تا او را در مسجد به حال نماز یافت صبر کرد تا نمازش تمام شد، خود را روی پاهای مالک افکند و آن ها را می بوسید. مالک سؤ ال کرد این چه کار است که می کنی ؟ جواب داد از عمل بدی که کرده ام می خواهم فقال لاباءس علیک فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لک مجموعه ورام ، جلد ۱، صفحه ۲ مالک با و به وی فرمود: و هراسی نداشته باش به خدا قسم به مسجد نیامدم مگر آنکه از پیشگاه الهی برای تو طلب نمایم. ☺️برچسب ها : انتقال يافته https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅بخش نکته های دانستنی ها 📙حرف ب موضوع : بسم الله 🟢برکات گفتن اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ☺️نجات از آتش 👈نمرود، با دخترش (رعضه) در كاخ سلطنتى نشسته و منظره آتش انداختن حضرت ابراهيم (ع) را نگاه مى كردند. رعضه، براى آن كه صحنه را بهتر ببيند، در بالاى بلندى ايستاد امّا با كمال ناباورى، ابراهيم را در ميان آتش، در يك گلستان ديد. رعضه با صداى بلند گفت : يا ابراهيم ! اين چه حال است كه آتش تو را نمى سوزاند؟! حضرت، جواب داد : مَنْ كانَ عَلى لِسانِهِ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَ فى قَلْبِهِ مَعْرِفَةُ اللّهِ تَعالى لايُحْرِقُةُ النّارْ : هركس در زبانش پيوسته بگويد و قلبش مملوّ از باشد، آتش براى او اثر ندارد، رعضه گفت : من هم مايلم، با تو همراه باشم، ابراهيم فرمود : بگو : لااله الاّاللّه، ابراهيم خليل الله و بعد از آن در آتش بيا ! او اين كلام را گفت، و قدم در آتش نهاد و خود را نزد ابراهيم رساند؛ و در حضورش ايمان آورد. آن گاه به سلامت، به حضور پدر برگشت نمرود، با ديدن اين صحنه، مبهوت و متعجب شد؛ ولى و علاقه به ، او را از به خداوند تبارك و تعالى، بازداشت سپس خواست، دختر را با از راه باز گرداند، ولى اثر نكرد او را كرد. سودى نبخشيد.تا اين كه دستور داد، او را در ميان آفتاب سوزان، به چهار ميخ كشيدند. در اين موقع، پروردگار مهربان به جبرئيل امين فرمان داد : بنده من را درياب، جبرئيل (ع) رعضه را از آن مهلكه رهانيده و به محضر خليل (ع) آورد رعضه، همچنان پيرو ابراهيم (ع) بود تا اين كه آن حضرت، او را به همسرى يكى از فرزندانش برگزيد و خداى تبارك و تعالى فرزندانى به آن ها عنايت فرمود برخى از آن ها كه برمسند ، و رسيدند. کتاب هماى سعادت ☺️برچسب ها : انتقال يافته https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 نهی شده 🔸 مار و زنبور 🔸 # روانشناسی 👈روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. 🐍مار گفت: « از ترس ظاهر خوفناک من می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.» 🐝اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. 🐍مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را می‌گزم و مخفی می‌شوم و تو در بالای سرش ایجاد کن و کن.» 👈مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت. 👈🏼مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. 🐝این بار زنبور نیش می‌زد و مار خودنمایی می‌کرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد. 👈🏼برخی بیماری‌ها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود می‌شوند یا شکست می‌خورند. ☺️برچسب ها: انتقال يافته مرگ 📚 مجموعه شهر حکایات https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰نمونه ! 🔰 🌷توجه به حکمت های الهی 🌷☺️لنگه اول: 🍃🍂عدالت و لطف خدا 🍃🍂 🙍‍♀️زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل❓ 🗣داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز نمى کند. 🗣سپس فرمود: مگر چه اى براى تو رخ داده است که این را مى کنى؟ 🙍‍♀️زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که کودکانم را تأمین نمایم . 🚪هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... در خانه (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او بدهى. 🙍‍♀️🗣حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاه تر از دیگران است. ☺️لنگه دوم: ✅ حکمت خداوند⇩ ✍️حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان ، اعدام كنند ! 💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين و مي كنند) 💎پس موسي عليه السلام به اقرار كرد ، و از و خود ا و نمود 📚ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض شوري : ۲۷ ‎‎ ‌‌ ☺️برچسب ها : انتقال يافته https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا