✅بخش اتفاقات تاریخی
📙حرف ظ
❌موضوع : ظلم
😍پای شیر
یکی از سرهنگان #انوشیروان ، پادشاه ظالم ساسانی ، زنی زیبا در خانه داشت .
انوشیروان در آن #زن #طمع نموده و به قصد #تجاوز به او در غیاب شوهرش به منزل وی آمد .
زن این جریان را بعدا به شوهر خویش رسانید ، بیچاره سرهنگ دید زنش را که از دست داده سهل است جانش نیز در خطر می باشد، فورا زن خود را #طلاق داد تا از عواقب آن مصون بماند .
هنگامی که این خبر به #انوشیروان رسید آن سرهنگ را فورا احضار نموده و به او گفت : شنیده ام یک بوستان بسیار زیبایی داشته ای و اخیرا آن را رها کرده ای ، چرا ؟
سرهنگ پاسخ داد : چون جای پای شیر در آن بوستان دیدم ترسیدم مرا بدرد .
انوشیروان خندید و گفت : دگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد . (1)
اصولا تاریخ سلاطین و حکام ستمگر همواره با این فجایع است ، در حوزه سلطنت و قدرت آن ها آن جه را که اهمیت و #امنیت ندارد جان و #مال و #شرف و #ناموس ملت است و تازه آنچه که در داستان فوق نقل شده نمونه کوچکی از #جنایات بسیاری است که در زندگی و سلطنت سلطانی رخ داده که او را به غلط ((عادل)) نامیده اند .
1- مسئله حجاب ، ص 30
حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری - محمد جواد صاحبی
☺️برچسب ها : انتقال يافته
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🌷بخش خاطرات معصومان (ع) و ياران
📙حرف ب
💠موضوع : بزرگواری
بزرگواری #مالک_اشتر
👈مالک اشتر که از امراء ارتش اسلام و فرمانده سپاه علی عليهالسلام بود روزی از بازار کوفه عبور می کرد.
پیراهن کرباسی در بر و عمامه ای از کرباس بر سر داشت یک فرد عادی و #بی_ادب که او را نمی شناخت با مشاهده آن لباس کم ارزش ، مالک را حقیر و خوار شمرد و از روی #اهانت پاره کلوخی را به وی زد.
مالک اشتر این عمل موهن را نادیده گرفت و بدون #خشم و ناراحتی ، راه خود را ادامه داد.
👈بعضی که ناظر جریان بودند به آن مرد گفتند وای بر تو، آیا دانستی چه کسی را مورد اهانت قرار دادی ؟ جواب داد: نه گفتند این مالک اشتر دوست صمیمی علی عليهالسلام است مرد از شنیدن نام مالک بخود لرزید و از کرده خویش سخت #پشیمان شد، نمی دانست چه کند. قدری فکر کرد، سرانجام تصمیم گرفت هر چه زودتر خود را به مالک برساند و از وی #عذر بخواهد، شاید بدین وسیله عمل ناروای خویش را جبران کند و از خطر مجازات رهائی یابد.
در مسیری که مالک رفته بود به راه افتاد تا او را در مسجد به حال نماز یافت صبر کرد تا نمازش تمام شد، خود را روی پاهای مالک افکند و آن ها را می بوسید.
مالک سؤ ال کرد این چه کار است که می کنی ؟ جواب داد از عمل بدی که کرده ام #پوزش می خواهم
فقال لاباءس علیک فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لک
مجموعه ورام ، جلد ۱، صفحه ۲
مالک با #گشاده_روئی و #محبت به وی فرمود:
#خوف و هراسی نداشته باش به خدا قسم به مسجد نیامدم مگر آنکه از پیشگاه الهی برای تو طلب #آمرزش نمایم.
☺️برچسب ها : انتقال يافته
https://eitaa.com/dastan_latifeh
✅بخش نکته های دانستنی ها
📙حرف ب
موضوع : بسم الله
#راهکارها
🟢برکات گفتن #بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
☺️نجات از آتش
👈نمرود، با دخترش (رعضه) در كاخ سلطنتى نشسته و منظره آتش انداختن حضرت ابراهيم (ع) را نگاه مى كردند. رعضه، براى آن كه صحنه را بهتر ببيند، در بالاى بلندى ايستاد امّا با كمال ناباورى، ابراهيم را در ميان آتش، در يك گلستان ديد. رعضه با صداى بلند گفت : يا ابراهيم ! اين چه حال است كه آتش تو را نمى سوزاند؟! حضرت، جواب داد :
مَنْ كانَ عَلى لِسانِهِ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَ فى قَلْبِهِ مَعْرِفَةُ اللّهِ تَعالى لايُحْرِقُةُ النّارْ :
هركس در زبانش پيوسته #بسم_الله بگويد و قلبش مملوّ از #معرفت_الهى باشد، آتش براى او اثر ندارد، رعضه گفت :
من هم مايلم، با تو همراه باشم، ابراهيم فرمود : بگو :
لااله الاّاللّه، ابراهيم خليل الله و بعد از آن در آتش بيا ! او اين كلام را گفت، و قدم در آتش نهاد و خود را نزد ابراهيم رساند؛ و در حضورش ايمان آورد.
آن گاه به سلامت، به حضور پدر برگشت نمرود، با ديدن اين صحنه، مبهوت و متعجب شد؛ ولى #عشق و علاقه به #رياست، او را از #ايمان به خداوند تبارك و تعالى، بازداشت سپس خواست، دختر را با #پند_و_اندرز از راه #توحيد باز گرداند، ولى اثر نكرد او را #تهديد كرد. سودى نبخشيد.تا اين كه دستور داد، او را در ميان آفتاب سوزان، به چهار ميخ كشيدند.
در اين موقع، پروردگار مهربان به جبرئيل امين فرمان داد : بنده من را درياب، جبرئيل (ع) رعضه را از آن مهلكه رهانيده و به محضر خليل (ع) آورد رعضه، همچنان پيرو #آئين_توحيدى ابراهيم (ع) بود تا اين كه آن حضرت، او را به همسرى يكى از فرزندانش برگزيد و خداى تبارك و تعالى فرزندانى به آن ها عنايت فرمود برخى از آن ها كه برمسند #نبوت، و #پيامبرى رسيدند.
کتاب هماى سعادت
☺️برچسب ها : انتقال يافته
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#ترس_منفی نهی شده
🔸 مار و زنبور 🔸
# روانشناسی
👈روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد.
🐍مار گفت:
«#انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.»
🐝اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود.
🐍مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را میگزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش #سر_و_صدا ایجاد کن و #خود_نمایی کن.»
👈مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
👈🏼مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند.
🐝این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.
👈🏼برخی بیماریها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود میشوند یا شکست میخورند.
☺️برچسب ها: انتقال يافته
#درمان مرگ #مردن
📚 مجموعه شهر حکایات
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰نمونه #داستان_های_دو_لنگه_ای!
🔰#حكمت
🌷توجه به حکمت های الهی
🌷☺️لنگه اول:
#حکایت_عبرت
🍃🍂عدالت و لطف خدا 🍃🍂
🙍♀️زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل❓
🗣داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز #ظلم نمى کند.
🗣سپس فرمود: مگر چه #حادثه اى براى تو رخ داده است که این #سؤال را مى کنى؟
🙍♀️زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که #معاش کودکانم را تأمین نمایم .
🚪هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...
در خانه #داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد #آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر #نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او #صدقه بدهى.
🙍♀️🗣حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو #هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاه تر از دیگران است.
☺️لنگه دوم:
✅ حکمت خداوند⇩
✍️حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت #تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! #دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي #مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان #فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه #حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و #شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است .
اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان #قصاص ، اعدام كنند !
💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا #رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين #طغيان و #ستم مي كنند)
💎پس موسي عليه السلام به #حكمت_الهي اقرار كرد ، و از #جسارت و #خواهش خود ا#ستغفار و #توبه نمود
📚ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض
شوري : ۲۷
☺️برچسب ها : انتقال يافته
https://eitaa.com/dastan_latifeh