eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
105 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰کودک خردسال و 👈موقعی که خلافت به منتقل شد، هیاءت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیاءتی از حجاز بود. خردسالی در آن هیاءت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید. خلیفه گفت : آن کس که سنش بیشتر است ، حرف بزند. کودک گفت : ((ای خلیفه مسلمین ! اگر میزان ، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند.)) عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تاءیید کرد و اجازه داد حرف بزند. کودک گفت : از شهر دوری به اینجا آمده ایم . آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس ! طمع نداریم برای آن که از تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و زندگی می کنیم . ترس ندایم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم . آمدن ما در این جا فقط به منظور و است . ((عمربن عبدالعزیز)) به کودک گفت : ((مرا موعظه کن !)) کودک گفت : ((ای خلیفه مسلمین ! بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار شدند. مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار نشوی .)) عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد. گفتند: ((دوازده ساله است .)) - المستطرف ، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت ، ج 2، ص 279. 🔰کاربرد اين حکايت در موضوع: پند، نصيحت، موعضه. https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰 🔰 🌷نمونه موارد امتحان انسان https://eitaa.com/dastan_latifeh/351 🎂امتحان خدا https://eitaa.com/dastan_latifeh/234 ✅نعمت برخوردای از 👈در روایتی دیگر از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله) نقل می کنند: که روزی ایشان به خانه یکی از مسلمانان دعوت شدند، وقتی وارد منزل او شدند، مرغی را مشاهده کردند، که در بالای دیوار تخم کرد و تخم مرغ افتاد(روی زمین) و نشکست، رسول گرامی(صلی اللّه علیه و آله) در شگفت شدند، صاحب خانه گفت آیا تعجب فرمودید؟ قسم به خدائی که تو را به پیامبری برانگیخته است به من هرگز آسیبی نرسیده است، حضرت برخاستند و از خانه آن مرد بیرون رفتند، و فرمودند: کسی که هرگز مصیبتی نبیند، مورد لطف خدا نیست. - عدل الهی، استاد مطهری، ص 180 🔰 ✅نمونه امداد الهی ويژه معصومان (ع) https://eitaa.com/nsbsva/44 ✅نمونه امدادهای غيبی مرحوم مغفور شیخ جعفر مجتهدی (رضوان الله علیه) می‌فرمودند : در ایام نوجوانی، یک روز که از مدرسه برمی گشتم، در راه پیرزنی را دیدم که مقداری اسباب و اثاثیه در دست داشت. وقتی به او نزدیک شدم، از من خواست تا اسباب را به منزل او ببرم... به منزل رسیدیم، در را باز کرده و داخل شد و من نیز داخل شدم... ناگهان در بسته شد و من با چند دختر جوان و زیبا، روبرو شدم. آن دختران خواسته نامشروعی داشتند. برای همین به تهدید متوسل شدند و گفتند: ما از تو خواسته‌هایی داریم که اگر انجام ندهی، با رسوایی مواجه خواهی شد. یک لحظه تامل کرده و نگاهی به اطراف انداختم، ناگهان چشمم به پله‌هایی افتاد که به پشت بام منتهی می‌شد. خود را از راه پله‌ها به پشت بام رساندم... آنها هم به دنبال من به پشت بام آمدند. با این که ساختمان سه طبقه عظیمی بود و دیوارهای بلندی داشت، با گفتن یک یا علی بی‌درنگ خود را از پشت بام به باغی که کنار آن خانه بود، پرتاب کردم. همین که در حال سقوط بودم، دو دست، در زیر کف پاهایم قرار گرفت و مرا به آرامی پایین آورد. سوخته اهل بیت ص10 ✅برکات امداد رسانی https://eitaa.com/dastan_latifeh/409 🔰 ☺️مردم و امر بمعروف https://eitaa.com/dastan_latifeh/78 🔰 🌷عوارض نبود امنيت https://eitaa.com/dastan_latifeh/358
✅بخش اتفاقات تاریخی 📙حرف ظ ❌موضوع : ظلم 😍پای شیر یکی از سرهنگان ، پادشاه ظالم ساسانی ، زنی زیبا در خانه داشت . ‏ انوشیروان در آن نموده و به قصد به او در غیاب شوهرش به منزل وی آمد . ‏ زن این جریان را بعدا به شوهر خویش رسانید ، بیچاره سرهنگ دید زنش را که از دست داده ‏سهل است جانش نیز در خطر می ‏باشد، فورا زن خود را داد تا از عواقب آن مصون ‏بماند . ‏ هنگامی که این خبر به رسید آن سرهنگ را فورا احضار نموده و به او گفت : شنیده ‏ام یک بوستان بسیار زیبایی ‏داشته ای و اخیرا آن را رها کرده ای ، چرا ؟ ‏ سرهنگ پاسخ داد : چون جای پای شیر در آن بوستان دیدم ترسیدم مرا بدرد . ‏ انوشیروان خندید و گفت : دگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد . (1) ‏ اصولا تاریخ سلاطین و حکام ستمگر همواره با این فجایع است ، در حوزه سلطنت و قدرت آن ‏ها آن جه را که اهمیت و ‏ندارد جان و و و ملت است و تازه آنچه که ‏در داستان فوق نقل شده نمونه کوچکی از بسیاری است که ‏در زندگی و سلطنت ‏سلطانی رخ داده که او را به غلط ((عادل)) نامیده اند .‏ ‏1- مسئله حجاب ، ص 30‏ حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری - محمد جواد صاحبی ☺️برچسب ها : انتقال يافته https://eitaa.com/dastan_latifeh