eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
105 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰نمونه ديگر حکايات بهلول 👈برای متوجه شده علت اينکه چرا و منتسبان آنان نيز اين گونه های طنز گونه را می خوانند و حتی برای ديگران می گفتند، نتيجه گيری آخر داستان را مطالعه بفرمائيد. 🤝انسان یا کارخانه کودسازى؟ همه چیز براى انسان پس انسان براى چه؟ نقل شده که روزى به دیدن رفت، هارون چند مسئله از بهلول کرد، بهلول جواب آنها را به درستى داد و هارون یک گران قیمت به بهلول کرد. بعد از چند روز دیگر باز هم بهلول به دیدن هارون رفت; هارون گفت: چرا لباسى که به تو بخشیدم را نمى پوشى؟ بهلول گفت: براى چه آن لباس را به من بخشیدى؟ هارون گفت: براى این که پاسخ سؤالهایى را که از تو پرسیدم خوب دادى; بهلول گفت: من یک روز که براى قضاى حاجت رفته بودم چند سؤال از مدفوعات کردم، آنها هم خوب جواب دادند و من لباس شما را به آنها بخشیدم. هارون گفت: بگو بدانم چه سؤالى کردى و چه جوابى شنیدى؟ بهلول گفت: وقتى در آنجا چشمم به مدفوع خودم افتاد فوراً ناراحت شدم و چشم خود را روى هم گذاشتم و در حالى که بوى گند آن هم مرا ناراحت مى کرد ناچار دماغ خود را هم گرفتم و بعد کردم که آیا شما همان سیب هاى گلاب و زردآلوهاى زیبا و معطر نیستید؟ گفتند: آرى! همان هستیم. گفتم: شما مغز پسته، مغز بادام و شیرینیهاى لذیذ نیستید؟ گفتند: آرى! همان ها هستیم. سپس سؤال کردم پس چطور شد که این طور بوى گند مى دهید؟ همه گفتند: تا زمانى که بر سر درخت و در مغازه میوه فروشى و مغازه خواربارفروشى و شیرینى فروشى بودیم بوى خوبى داشتیم ولى وقتى وارد شکم شما آدم ها شدیم بعد از چند ساعت ما این طور گندیده شدیم. هر چند که این یک بیشتر نیست ولى یک حقیقت است. چنانچه هشدار می دهد که «اولم ير الانسان انا خلقناه من نطفه ....» که هدفدار خلق شده نه هيچ و پوش پس برای دنيا و آخرت بايد کوشش کرد. اگر همان طور که گفته شد انسان این هاى بى شمار را بخورد تا بمیرد و اصلا خدا را به جا نیاورده، نخواند، نگیرد، مالش را به مستحق ندهد، مالش را نپردازد، نرود و خدا را به جا نیاورد و هیچ کدام از دستورات خدا را انجام ندهد آیا حاصل عمر این گونه مردم غیر از یک چاه پر از مدفوع و ادرار چیز دیگرى است؟ انسان یا کارخانه کودسازى؟ همه چیز براى انسان پس انسان براى چه؟ https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰غمخواری برای ديگران ☺️نمونه اخلاقی () 🌷داستان مناسب «ای بسا بزيست و پرستار مرد» 📚 👈هرگز برای کسی بیشتر ازخودش نباش. 👈مرد عاقل همراه کاروانی از راهی می گذشت. در این سفر با مردی تاجر هم بود که به قصد تجارت با تنها پسرش سفر می کرد. مرد تاجر بسیار دقیق و پرکار بود و به هر آبادی که می رسیدند بخشی از اجناس خود را به تناسب وضعیت مالی اهالی به آنها عرضه می کرد و از آنها جنس هایی که مناسب می دانست می خرید و به راه خود ادامه می داد. اما برعکس مرد تاجر، پسر او بسیار خوش گذران و تنبل بود و در هر استراحت گاهی به دنبال عیش و عشرت خود می رفت و موقع حرکت بخش زیادی از وقت مرد تاجر به یافتن پسرش و سروسامان دادن به شکل و ظاهر او تلف می شد. یک شب مرد عاقل و مرد تاجر و پسرش با جمعی دیگر گرد آتش نشسته بودند و می کردند. مرد تاجر با به مرد عاقل گفت: “شما که دارید به این پسر من کنید که تجربه و تجارت در عمل به دست می آید و این بهترین تمرین برای یادگیری ریز است. او متاسفانه وقتش را به تلف می کند و اصلا گوشش به حرف های من بدهکار نیست!؟” 👈مردعاقل هم نیزنگاهی به پسر انداخت و گفت: “او را همین الان با حداقل توشه و پول، تنهایی به شهر خودت برگردان و بقیه راه را تنها سفر کن!” چشمان پسر تاجر از گرد شد و مرد تاجر هاج و واج به شیوانا کرد و در حالی که سعی می کرد پسر ترسیده و خود را آرام کند گفت: “چه می گويید!؟ این چه نصیحتی است؟! می گويید او را دست خالی بفرستم و هیچ کاری برای او انجام ندهم؟ او دچار زحمت زیادی خواهد شد و چه بسا هرگز سالم به مقصد نرسد؟” مردعاقل با گفت: “مگر این همه شب و روز که نازش را کشیدی و تر و خشکش کردی در او تاثیری گذاشته است. مادامی که کسی خودش طالب شدن نباشد، اگر همه آدم های اطراف او هم کنند باز او خوشبخت نخواهد شد و همان مسیر و فلاکت خودش را ادامه خواهد داد. او تا به خودش نیاید هیچ کاری از دست تو ساخته نیست. هرگز برای کسی بیشتر از خودش نباش که فایده ای ندارد و تلاش و زحمتت بی جهت هدر می رود. باز هم می گویم تنها راهی که این پسر به خود می آید و نتیجه کار زشت خود را می فهمد این است که تو جلوی ضربه ها و عوارض ناپسند او را نگیری و بگذاری خودش به طور مستقیم عواقب کارهای نازیبای خودش را ببیند. این تنها نصیحتی است که از من ساخته است.” مرد تاجر دیگر چیزی نگفت. روز بعد پسر تاجر اولین کسی بود که برای کمک به پدرش و عرضه محصولات به آبادی سر راه پیشقدم شده بود. او با کار می کرد و اصلا آن جوان عیاش و روز قبل نبود. مرد تاجر در یک فرصت نزد مردعاقل آمد و گفت: “نمی دانم صحبت های دیشب شما چه تاثیر عجیبی داشت که از امروز صبح این پسر طور دیگری شده است و از من هم بهتر کار می کند.” مردعاقل تبسمی کرد و گفت: “حالا قضیه فرق می کند. اکنون مقابل تو پسری است که خودش می خواهد خوشبخت شود و برای این کار تلاش می کند. پس توست که به او کمک کنی تا به خواسته اش برسد. اکنون او بیشتر از تو طالب و خودش هست و به همین دلیل و های تو اکنون دیگر بیهوده نیست. اما به خاطر بسپار که ،هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباشی!” برچسب ها: https://eitaa.com/dastan_latifeh