🔰سفارش به #مهربانی با #بزرگترها
👈پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت:
مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. #آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
🌷اين گذشت
👈 پس از چندی #پدر از دنیا رفت و #روزگار گذشت و پسر هم به سن #کهولت رسید روزی به #پسرش گفت: #فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
🎂#پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با #خشونت به شستن پدر پرداخت.
👈پیرمرد #رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
☺️پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
#مهربان_باشیم
که چرخ فلک گرد است و میچرخد
☺️کاربرد اين حکايت طنزگونه: مدرسه تعليم و تربيت.
https://eitaa.com/dastan_latifeh
بسم الله الرحمن الرحیم
🔰بلای خانمان سوز #نا_آگاهی و #بی_فرهنگی
👈بی فرهنگی و به عبارت دیگر دوری از #فرهنگ_دینی، بلای خانمان سوزی است که بسیاری از ظرفیت ها و #فرصت ها را از دستمان گرفته و می گیرد ما خود متوجه نيسیم و رجوع به اهلش نداریم چه #گرفتاری ها روی گرفتاری اين يک طرف و خنده مردم عالم در پی #رفتار و #گفتار بیمحتوا ها از سوی ديگر روزگار را بدتر از بد کرده و می کند.
👈از جمله باید های کلی که ریشه همه #راهکارها ست مسئله #بصیرت و #آگاهی است که بر ما شفاف سازی عنايت کرده و #همراهی مردم را در پی دارد و بر همگان روشن است که #همکاری مردم بسیاری از #مشکلات #جامعه را می تواند بر طرف سازد.
🎂یکی از معضلات جامعه مسئله #سرقت و #دزدی و #ناامنی است
این معضلات علاوه بر هزینه هایی که در پی دارد .
☺️نمونه این هزینه ها؛ دانشمندی تعریف می کرد، می گفت از مسئول زندان ها، سؤال کردم از هزینه نگاهداری یک زندانی. وقتی که رقم هزینه را گفت حساب کردیم اگر این هزینه را در اختیار یک جوان بگذارند به راحتی میتواند با آن برای خود تشکیل زندگی دهد.
🌷این دغدغه نیاز به #فرهنگ_سازی_دينی دارد و مقدمه #فرهنگ_سازی_دینی #آگاهی_و_بصیرت است.
🔰اهمیت بصیرت و آگاهی
👈در اهمیت بصیرت و آگاهی حکایتی بشنوید با عنوان «حاضر جوابی پیرزن»
☺️حکایت نقل شده، گویای برکات «آگاهی و بصیرت» است. یعنی حتی یک پیرزن بصیر و آگاه می تواند معین یاور مسئولان یک کشور باشد، نابسامانی ها را تذکر دهد؛ تا بسیاری از معضلات جامعه برداشته شود.
👈از این رو تلاش «مدرسه تعلیم و تربیت» بر ب#صیرت_افزایی و #آگاهی_بخشی مثبت به همه #موحدان_عالم است.
🌷همانگونه که قبلا گفته شد، این واژه یعنی «آگاهی بخشی و بصیرت افزایی» یکی از «هزار واژه ای» است که در دستور کار آموزشی اين مدرسه قرار گرفته است. امید است خداوند متعال ما را در انجام وظیفه موفق گرداند.
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#اخلاق
🌷راهکار کنترل و تغيير اخلاق بد
🔰سخن درد آور
🔵 #داستـــان_کــوتاه
✍️پسر بچه ای بود که #اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این #رفتار او خسته شده بودند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه
پدر او را به اتاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که #عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه ۳۷ میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانت ر از کوبیدن میخه ها بر دیوار است
به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند؛ یکی از میخ ها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخ های دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را می زنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با #عذر_خواهی پر نمی شه.
👈ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخ ها در دیوار دل دیگران فرو کردیم
🌹بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر #مهربانی و #گذشت بدهد تا هرگز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .. .:
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#اخوت 🔰#ادب
🔰#ادعا
🎂رسوا شده #ادعا کننده دروغی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/105
🔰#اذان
🔰#اذن
🔰#اذيت
🌷#بزرگان و #تحمل_اذيت و #آزار
https://eitaa.com/dastan_latifeh/360
🔰#اراده_الهی 🌷فرشته #مرگ هم #تعجب کرد
☺️عجب عزرائیل !
👈#سلیمان (ع) روزی نشسته بود و ندیمی با وی ، ملک الموت ( عزرائیل ) در آمد و تیز در روی آن ندیم می نگریست ،
پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسی بود که چنین تیز در من می نگریست ؟
سلیمان گفت : " #ملک_الموت بود "
ندیم ترسید، از سلیمان خواست که به باد فرمان دهد تا وی را به سرزمین #هندوستان برد تا شاید از #اجل گریخته باشد ،
سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد ،
پس در همان ساعت #ملک_الموت باز آمد ، #سلیمان از وی پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما ، برای چه بود ؟
عزرائیل گفت : " عجبم آمد ، مرا فرموده بودند تا جان وی را همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم ، در حالی که مسافت بسیار دیدم ،
میان این مرد و آن سرزمین ، پس تعجب کردم ! "
" بخشی از کتاب حکایت پارسایان ، مولف رضا بابائی "
👈برچسب ها: مرگ
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰غمخواری برای ديگران
☺️نمونه #راهکارهای اخلاقی (#فعال_سازی_جوانان)
🌷داستان مناسب #ضرب_المثل «ای بسا #بيمار بزيست و پرستار مرد»
📚#داستان_کوتاه
👈هرگز برای کسی بیشتر ازخودش #نگران نباش.
👈مرد عاقل همراه کاروانی از راهی می گذشت. در این سفر با مردی تاجر هم #سفر بود که به قصد تجارت با تنها پسرش سفر می کرد.
مرد تاجر بسیار دقیق و پرکار بود و به هر آبادی که می رسیدند بخشی از اجناس خود را به تناسب وضعیت مالی اهالی به آنها عرضه می کرد و از آنها جنس هایی که مناسب می دانست می خرید و به راه خود ادامه می داد. اما برعکس مرد تاجر، پسر او بسیار خوش گذران و تنبل بود و در هر استراحت گاهی به دنبال عیش و عشرت خود می رفت و موقع حرکت بخش زیادی از وقت مرد تاجر به یافتن پسرش و سروسامان دادن به شکل و ظاهر او تلف می شد.
یک شب مرد عاقل و مرد تاجر و پسرش با جمعی دیگر گرد آتش نشسته بودند و #استراحت می کردند. مرد تاجر با #گله_مندی به مرد عاقل گفت: “شما که #تجربه دارید به این پسر من #نصیحت کنید که تجربه و #مهارت تجارت در عمل به دست می آید و این #سفر بهترین تمرین برای یادگیری #شگردهای ریز #تجارت است. او متاسفانه وقتش را به #بازیگوشی تلف می کند و اصلا گوشش به حرف های من بدهکار نیست!؟”
👈مردعاقل هم نیزنگاهی به پسر انداخت و گفت: “او را همین الان با حداقل توشه و پول، تنهایی به شهر خودت برگردان و بقیه راه را تنها سفر کن!” چشمان پسر تاجر از #ترس گرد شد و مرد تاجر هاج و واج به شیوانا #نگاه کرد و در حالی که سعی می کرد پسر ترسیده و #هراسان خود را آرام کند گفت: “چه می گويید!؟ این چه نصیحتی است؟! می گويید او را دست خالی بفرستم و هیچ کاری برای او انجام ندهم؟ او دچار زحمت زیادی خواهد شد و چه بسا هرگز سالم به مقصد نرسد؟”
مردعاقل با #تبسم گفت: “مگر این همه شب و روز که نازش را کشیدی و تر و خشکش کردی در #رفتار او تاثیری گذاشته است. مادامی که کسی خودش طالب #خوشبخت شدن نباشد، اگر همه آدم های اطراف او هم #تلاش کنند باز او خوشبخت نخواهد شد و همان مسیر #بدبختی و فلاکت خودش را ادامه خواهد داد.
او تا به خودش نیاید هیچ کاری از دست تو ساخته نیست. هرگز برای کسی بیشتر از خودش #نگران نباش که فایده ای ندارد و تلاش و زحمتت بی جهت هدر می رود. باز هم می گویم تنها راهی که این پسر به خود می آید و نتیجه کار زشت خود را می فهمد این است که تو جلوی ضربه ها و عوارض #رفتار ناپسند او را نگیری و بگذاری خودش به طور مستقیم عواقب کارهای نازیبای خودش را ببیند. این تنها نصیحتی است که از من ساخته است.”
مرد تاجر دیگر چیزی نگفت. روز بعد پسر تاجر اولین کسی بود که برای کمک به پدرش و عرضه محصولات به آبادی سر راه پیشقدم شده بود. او با #جدیت کار می کرد و اصلا آن جوان عیاش و #خوشگذران روز قبل نبود.
مرد تاجر در یک فرصت نزد مردعاقل آمد و گفت: “نمی دانم صحبت های دیشب شما چه تاثیر عجیبی داشت که از امروز صبح این پسر طور دیگری شده است و از من هم بهتر کار می کند.”
مردعاقل تبسمی کرد و گفت: “حالا قضیه فرق می کند. اکنون مقابل تو پسری است که خودش می خواهد خوشبخت شود و برای این کار تلاش می کند. پس #وظیفه توست که به او کمک کنی تا به خواسته اش برسد. اکنون او بیشتر از تو طالب #خوشبختی و #سعادت خودش هست و به همین دلیل #زحمات و #از_خودگذشتگی های تو اکنون دیگر بیهوده نیست. اما به خاطر بسپار که ،هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباشی!”
برچسب ها:
https://eitaa.com/dastan_latifeh