فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_کوتاه_آموزنده
👱♂مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است.
شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند.
آنقدر از شك خود مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند.
اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایهاش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.
پائولو کوئیلو میگوید: همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم .
☘️🌱🌺☘️🌱🌺
سلام و ارادت
امیدوارم ویدئوی تقدیمی با عنوان " کی میداند این، دیدارِ آخرین است؟ " تلنگری کوچک به ما باشد و اگر قبلا آن را دیدهاید پیشاپیش عذر میخواهم..
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_کوتاه_آموزنده
#مکافات_عمل👇
🌼🍃شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد
امیر علت این خنده را پرسید، مرد
پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم.
در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است...
اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند... پس از این گفته، امیر دستورداد سر آن مرد را بزنند 🌼🍃
📚 #کشکول_شیخ_بهایی
@tafakornab
@shamimrezvan
#داستان_کوتاه_آموزنده
🔻#دفعبلایقطعیباصدقه
✍️حضرت عيسى(ع) با اصحاب خود نشسته بودند که هیزمشکنی از کنار آنها گذشت.
حضرت عیسی(ع) به اطرافیان فرمودند: این هیزم شکن به زودی خواهد مُرد
✍️پس از مدتی، هیزمشکن با كولهبارى از هيزم برگشت.
اصحاب به حضرت عیسی گفتند: شما خبر داديد كه اين مَرد به زودی مىميرد ولی او را زنده مىبينيم.
✍️حضرت عيسى(ع) به آن هیزمشکن فرمودند: هيزمت را زمین بگذار
وقتی هيزم را باز كردند، ناگهان مارى سیاه كه سنگى در دهان گرفته بود را دیدند.
✍️حضرت عيسى از هیزمشکن پرسيدند: امروز چه عملی انجام دادی که این بلا از تو دفع شد؟
هیزمشکن پاسخ داد: دو عدد نان داشتم. فقيرى دیدم؛ يكى از نانها را به فقیر دادم.
📚عده الداعی و نجاح الساعی، صفحه۸۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_کوتاه_آموزنده
داستان #نفرینمادر
#جریحعابد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در بنی اسرائیل عابدی بود که او را جریح می گفتند در صومعه خود عبادت خدا می کرد. روزی مادرش به نزد او آمد در وقتی که نماز می خواند، او جواب مادر را نگفت. بار دوم مادر آمد و او جواب نگفت. بار سوم مادر آمد و او را خواند جواب نشنید.
مادر گفت از خدای می خواهم ترا یاری نکند! روز دیگر زن زناکاری نزد صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل نمود و گفت: این بچه را از جریح بهم رسانیده ام.
مردم گفتند: آن کسی که مردم را به زنا ملامت می کرد خود زنا کرد. پادشاه امر کرد وی را به دار آویزند.
مادر جریح آمد و سیلی بر روی خود می زد. جریح گفت: ساکت باش از نفرین تو به این بلا مبتلا شده ام.
مردم گفتند: ای جریح از کجا بدانیم که راست می گوئی؟ گفت: طفل را بیاورید، چون آوردند دعا کرد و از طفل پرسید پدر تو کیست؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد و گفت: از فلان قبیله، فلان چوپان پدرم است.
جریح بعد از این قضیه از مرگ نجات پیدا کرد و سوگند خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و او را خدمت کند....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_کوتاه_آموزنده #مثبت_اندیشی
✍️حاج آقا دانشمند: روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟
پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:
فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد؛ ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفه ای پسر، زبان مرد بند آمده بود بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم
💥عبرت از زندگی دیگران ارزشمند است اما مثبت اندیشی تفکری ارزشمند و مسرت انگیز است.💫
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✨﷽✨
✅ #داستان_کوتاه_آموزنده
✍️پادشاهي ، حكيم شهرش را فرا خواند و از او خواست كه جمله ای براي او بنويسد كه در همه ی لحظات آرامش بخش و تسلای روحش باشد. حكيم انگشتر پادشاه را خواست و نوشته اي را درون انگشتر پادشاه قرار داد وبا او شرط كرد فقط زمانی آن را باز كند كه احساس كرد به آن نياز مند است. چندی بعد جنگی ميان آن شهر و شهر همسايه در گرفت. جنگی سخت كه بايد به دشواری از پس آن بر مي آمدند متأسفانه جنگ رو به شكست مي رفت و پادشاه خسته و درمانده بالای تپه ای به دام افتاد و در اوج نا اميدی به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و ديد كه در آن نوشته است: اين نيز بگذرد...
با خواندن اين جمله جان تازه ای گرفت و با تمام وجود به نبرد ادامه داد و سربلند و پيروز از جنگ بيرون آمد زمان بازگشت به شهرش مردم جشنی برايش برپا كردند و او را غرق در شادی و سرور كردند. پادشاه در پوست خود نمی گنجيد و در همين حال احساس بزرگی و غرور او را فرا گرفته بود. باز به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و بار ديگر اين جمله را ديد:
اين نيز بگذرد ...
↶【به ما بپیوندید 】↷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_کوتاه_آموزنده
🌹روزی لقمان به فرزندش گفت:
«از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده!»
روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و لقمان گفت:
«هرجا که میروی این کیسه را با خود حمل کن!»
فرزندش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت میکند.
لقمان پاسخ داد :
«این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری. این کینه، قلب و دلت را فاسد میکند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد...!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستان_کوتاه_آموزنده
💧 #شکایتنکنید !
💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود.
ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود
و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود،
این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید،
زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد.
روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد.
خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#نکته_ناب
♨️ ما کجا آنها کجا…❗️
✅ آیتالله بهجت قدسسره:
🔹 بزرگان ما از حلال اجتناب میکردند، ما حداقل از حرامش پرهیز کنیم.
◀️ یک وقت کسی برای درخواست کمک به خدمت میرزای بزرگ رحمهالله مراجعه نموده بود و چون ایشان چیزی نداشته، ساعتی را آورده بود و به ایشان داده بود تا بفروشد واز پولش استفاده کند
🔹و مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی هم ـ با آن حافظه عجیب و پرکاری و احاطه در فقه و فقاهت ـ دیده بود طلبهای غمناک و گرفته است. علتش را پرسیده بود، آن طلبه گفته بود که از کثرت عایله و فشار مخارج زندگی است و مرحوم سید فرموده بود: برو فلانجا لحافی برای فروش گذاشتهام که پولش را بگیرم، تو برو پولش را بگیر و مصرف کن؛ زیرا تو از من مستحقتری!
📚 درمحضر بهجت، ج۲، ص۳۵۰
🌎 کانال بیان ناب
╭┅─────────┅╮
🌺 @BayaneNab
╰┅─────────┅╯
💠حکایت (حکمت الهی)
🌷خیر خواهی خدا 🔹ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3 ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ می ﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ. ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم. حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
منبع کانال زندگی حکیمانه #علتـها و حکمتـها
@anhar1
#منبر_منتی
🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴
🌺 پیشنهاد برای مادران محترم دارم🌺
🔅استاد علیرضا #پناهیان:🔅
⭕️ حدیث کساء را بخوانید و ترجمۀ فارسی آن را به عنوان قصّه به فرزندان خود یاد بدهید.
چون بچهها قصّههای بدون تنش و درگیری را دوست دارند. قصّۀ حدیث کساء را برای بچههای خودتان بخوانید و تجربه کنید.
جالب اینجاست که بچهها دوست دارند همان قصههای قبلی را دوباره برای آنها تکرار کنید، چون با آن اُنس پیدا میکنند.
⭕️قصّۀ حدیث کساء حادثۀ تلخی ندارد که بچه بدش بیاید، ضمن اینکه در این قصه خانواده وجود دارد، خصوصاً که محور داستان هم پدربزرگ خانواده است و بچهها به لحاظ روانشناسی این را دوست دارند.
این داستان سرشار از لطف، زیبایی، صفا و صمیمیت است و خواندش هم خیلی سفارش شده است.
وقتی این بچه بزرگ شد، اگر به او بگویید که امام حسین(ع) مظلوم واقع شده، غم دلش را خواهد گرفت و ارتباط قشنگی ایجاد خواهد کرد.
✔️البته دقت کنید که از همان کودکی نباید بچهها را با غمهای اهلبیت(ع) آشنا کنید، بلکه با حدیث کساء آشنا کنید که سراسر شادی و محبت و صمیمیت است.
⭕️الان باید در همۀ خانهها قصهها و اشعار مختلفی با موضوع حدیث کساء برای بچهها وجود داشته باشد که مادرها برای بچههای خود بخوانند
💽 @kotahshenidanie 💽
🌷فهرست مطالب 1️⃣ - مقدمه https://eitaa.com/dastan_latifeh/12 2️⃣ - فهرست الفبائی موضوعات https://eitaa.com/dastan_latifeh/159 . https://eitaa.com/dastan_latifeh
💠14ذوق و سلیقه بین مردم هست شما چگونه اید؟
💠اول قرآنی با انواع و اقسام مطالب قرآنی صفا می کنند؟👉🏻
💠دوم حدیثی از انواع و اقسام مطالب حدیثی لذت می برند؟👉🏻
💠سوم سخن بزرگان به انواع و اقسام مطالب از زبان عشق می ورزند؟👉🏻
💠چهارم شعر و ضرب المثل و انواع تمثیل که برای آنان لذت بخش است؟👉🏻
💠پنجم داستان طنز لطیفه ها را خوب می خوانند و گوش می کنند؟👉🏻
💠خصوصا اگر بصورت راحة الحلقوم یعنی موضوعی و دسترسش آسان باشد؟
✅ «#هزار موضوع #معارف اسلامی با تمام این ویژگی ها همراه با علت ها حکمت ها و راهکارها👉🏻 اینجاست👇👇👇
https://eitaa.com/manabe_eslami/300
✍️ آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی:
وقتی مادرم مرا می فرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم ، بعضی وقت ها می دیدم پدر به خاطر خستگی ، در حال مطالعه خوابش برده است . دلم نمی آمد ایشان را بیدار کنم .
همان طور که پایش دراز بود، صورتم را کف پای پدر می مالیدم تا از خواب بیدار شود . در این حال که بیدار می شد ، برایم دعا می کرد و طلب عاقبت به خیری می نمود . من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم .
#آیت_الله_مرعشی_نجفی
فهرست موضوعی الفبائی داستان ها
✳️ https://eitaa.com/dastan_latifeh
فهرست🍎🌹🌺
مقدمه 🔰ادامه مقدمه
https://eitaa.com/dastan_latifeh/13
آدرس حرف الف:
https://eitaa.com/dastan_latifeh/161
آدرس حرف ب :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/179
آدرس حرف پ :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/185
آدرس حرف ت :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/187
آدرس حرف ث :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/189
آدرس حرف ج :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/189
آدرس حرف چ :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/189
آدرس حرف ح :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/191
آدرس حرف خ :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/195
آدرس حرف د :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/205
آدرس حرف ذ :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/205
آدرس حرف ر :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/213
آدرس حرف ز :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/218
آدرس حرف س :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/222
آدرس حرف ش :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/226
آدرس حرف ص :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/228
آدرس حرف ض :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/230
آدرس حرف ط :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/230
آدرس حرف ظ :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/230
آدرس حرف ع :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/232
آدرس حرف غ :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/240
آدرس حرف ف :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/246
آدرس حرف ق :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/250
آدرس حرف ک :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/254
آدرس حرف گ :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/260
آدرس حرف ل :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/262
آدرس حرف م :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/264
آدرس حرف ن :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/270
آدرس حرف و :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/282
آدرس حرف ه :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/290
آدرس حرف ی :
https://eitaa.com/dastan_latifeh/290
🌷سند بعضی از داستان ها کانال رمان های مذهبی دختر شيبا گرفته شده .
👈گفتنی است از اينکه آدرس کانال های داستانی و ... در ذيل هر حکايت آورده شود بخاطر سياست آموزشی هدفدار خود معذوريم، از اين جهت از اين عزيزان پوزش می طلبيم.
https://eitaa.com/dastan_latifeh
انتخاب داستان و خاطرات برای آموزش
📙حرف الف
💠موضوع: شیوه احسان
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/178
📙حرف الف
💠موضوع : اخلاص
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/193
📙حرف الف
💠موضوع : اخلاق
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/192
📙حرف الف
💠موضوع: انصاف
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/184
📙حرف الف
💠موضوع : ادب
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/196
📙حرف الف
💠موضوع : امداد الهی
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/189
حرف ب
📙حرف ب
💠موضوع : بندگی
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/187
حرف پ
حرف ت
📙حرف ت
💠موضوع : تسبیح
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/188
حرف ث
حرف ج
حرف چ
حرف ح
📙حرف ح
💠موضوع : حجاب
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/190
حرف خ
حرف د
دعا
از امام حسين چه بخواهم ؟
در بعضى شب هاى جمعه كه در نجف بودم توفيقى بود كه به كربلا مى رفتم واز آنجا كه دعا زير گنبد امام حسين عليه السلام مستجاب است ، از استادم پرسيدم : چه دعا و درخواستى از خدا در آنجا داشته باشم ؟
ايشان فرمودند: دعا كن هر چه مفيد نيست ، علاقه اش از دل تو بيرون رود.
بسيارند كسانى كه علاقمند به مطالعه يا كارى هستند كه علم يا كار بى فايده است .
در دعا نيز مى خوانيم : ((اعوذ بك مِن عِلم لاينفع )) خداوندا! از علم بدون منفعت به تو پناه مى برم .
وظيفه كدام است
حرف ذ
موضوع : ذکر
https://eitaa.com/c/22112254/197
حرف ر
📙حرف ر
💠موضوع: رفتار
https://eitaa.com/c/22112254/180
حرف ز
📙حرف ز
💠موضوع : زکات
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/195
📙حرف ز
💠موضوع: زندگی
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/183
حرف س
حرف ش
📙حرف ش
💠موضوع : شیعه
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/191
حرف ص
حرف ض
حرف ط
حرف ظ
حرف ع
عاقبت به خیری
https://eitaa.com/c/22112254/199
حرف غ
حرف ف
حرف ق
حرف ک
📙حرف ک
💠موضوع : کرامت
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/194
حرف گ
حرف ل
حرف م
📙حرف م
💠موضوع : مادر
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/200
حرف ن
📙حرف ن
💠موضوع: نعمت
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/181
📙حرف ن
💠موضوع : نماز
#بخش خاطرات
https://eitaa.com/c/22112254/186
-
https://eitaa.com/c/22112254/185
نیکی
نمونه سیره بزرگان
سيد رضي عليه الرحمة كتابهاي زيادي از كسي به ده هزار دينار خريد وقتي آنها را به منزل آورد و كتابها را نگاه مي كرد ديد در حاشيه يكي از كتابها فروشنده يك بيت شعر نوشته كه مضمون آن اين بود كه من محتاج بودم و احتياج مرا ناچار كرد كه كتابهايم را بفروشم تا سيد اين مطلب را فهميد تمامي كتابها را به خانه فروشنده حمل كرد و قيمت آنها را هم به او بخشيد.
(سفينة البحار حرف راء)
حرف و
حرف ه
حرف ی
https://eitaa.com/c/22112254/188
فهرست با لطیفه 2
ادامه تخلیه لغت
حرف الف
📙حرف الف
💠موضوع : اخوت و برادری
https://eitaa.com/c/32129798/19
📙حرف الف
💠موضوع : ارتباط با خدا
https://eitaa.com/c/32129798/26
📙حرف الف
💠موضوع : امام
https://eitaa.com/c/32129798/21
📙حرف الف
💠موضوع : آینده نگری
حرف ب
📙حرف ب
💠موضوع : برزخ
https://eitaa.com/c/32129798/39
حرف پ
حرف ت
📙حرف ت
💠موضوع : ترحم
https://eitaa.com/c/32129798/27
📙حرف ت
💠موضوع : تکلف
https://eitaa.com/c/32129798/13
حرف ث
حرف ج
حرف چ
حرف ح
📙حرف ح
💠موضوع : حدیث
https://eitaa.com/c/32129798/14
📙حرف ح
💠موضوع : حرامخواری
https://eitaa.com/c/32129798/29
حرف خ
حرف د
📙حرف د
💠موضوع : دنیا طلبی
https://eitaa.com/c/32129798/30
حرف ذ
حرف ر
📙حرف ر
💠موضوع : رازگوئی
https://eitaa.com/c/32129798/10
حرف ز
حرف س
📙حرف س
💠موضوع : سؤال و درخواست
https://eitaa.com/c/32129798/16
حرف ش
📙حرف ش
💠موضوع : مزاح و شوخی
https://eitaa.com/c/32129798/20
حرف ص
📙حرف ص
💠موضوع : صله رحم
https://eitaa.com/c/32129798/41
حرف ض
حرف ط
حرف ظ
📙حرف ظ
💠موضوع : ظلم
https://eitaa.com/c/32129798/23
حرف ع
📙حرف ع
💠موضوع : عقل
https://eitaa.com/c/32129798/31
📙حرف ع
📙حرف ع
💠موضوع : عبرت
https://eitaa.com/c/32129798/11
💠موضوع : عیب گویی
https://eitaa.com/c/32129798/15
حرف غ
حرف ف
حرف ق
حرف ک
حرف گ
حرف ل
حرف م
📙حرف م
💠موضوع : مادر
https://eitaa.com/c/32129798/24
📙حرف م
💠موضوع : مصافحه
https://eitaa.com/c/32129798/17
📙حرف م
💠موضوع : مناعت طبع
https://eitaa.com/c/32129798/18
📙حرف م
💠موضوع : میانه روی
حرف ن
حرف و
حرف ه
حرف ی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/dastan_latifeh📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈❤️
❤️نمونه کارهنری روی داستان ها
✅بخش #علت ها
❇️منبع داستان ها
📙حرف م
❌موضوع : مرگ
✍️شخصی از پیامبر گرامی (ص) پرسید چرا
از مرگ میترسیم؟رسول خدا (صل الله) فرمود:
آیا مال داری؟ گفت بله فرمودند: آیا در راه خدا
داده ای؟ گفت: نه، فرمود: به همین خاطر میترسی.
نظیر همین سؤال را شخص دیگری از امام
حسن (علیه السلام) کرد؛ امام جواب داد:
شما تمام کوشش خودتان را صرف آبادی دنیا
کردهاید و برای آخرت کار نیکی ندارید و به
همین خاطر از مرگ میترسید که از جای آباد
به جای خراب منتقل شوید.
📚بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۲۹
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣️ @https://eitaa.com/dastan_latifeh❣️
╚══════. ♡♡♡.═╝
❤️نمونه کارهنری روی داستان های همراه با شعر
✅بخش #حکمت ها
📙حرف ح
❌موضوع : حکمت های الهی
📓یکی از داستانهای زیبای پروین اعتصامی:
✍️پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
🔹از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و به سوی خانه دويد.
در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت :
🔹و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد:
ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما
و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
🔸پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گرهای از گرههای لباسش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
🔹من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
🔸پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند.
✍️پروین اعتصامی :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح را ...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/dastan_latifeh📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
هدایت شده از فرهنگ خاطرات علمی اخلاقی تربیتی
❤️نمونه کارهنری روی خاطرات بزرگان
✅بخش #راهکارها
📙حرف ش
❌موضوع : شکر نعمت ها
🔴 نعمتهای خداوند را یاد کنیم و شاکر باشیم
آیت الله مجتهدی تهرانی: قدیم در کتابی این داستان را خواندم که: سعدی شاعر معروف یه وقتی کفش نداشت، عصبانی بود که من شاعری این مملکت، باشم آن وقت کفش ندارم. مدتی از خدا ناراضی بود که: خدایا، این چه زندگی است که ما کفش نداریم بخریم. شاعر هم هستیم!
تا اینکه یک روز جلوی مسجد میگذشت، یک نفر را توی مسجد دید که از زانوها به پایین پا نداشت، تا او را دید، سرش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکرت که اگر من کفش ندارم، پا دارم».تا دیروز از خدا ناراضی بود، اما امروز که دید این شخص پا ندارد، خوشحال شدو گفت: « الحمدالله، اگر من پا نداشتم، چیکار میکردم؟»
خدا می داند واقعا اگر ما پا نداشتیم چیکار میکردیم؟! گاهی نعمت های خدا را یاد کنید. پا نداشتیم، دست نداشتیم، چشم نداشتیم، گوش نداشتیم، چیکار میکردیم؟
📚ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۴ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانی(ره)
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🌷نمونه کاربرد قصه ها و داستان ها
❤️بخش تعلیم و تربیت
♻️ضرورت قصه گوئی
❤️قصه گویی روشی ارزشمند در اختیار والدین
نمی توانیم به کودکان فرصت دهیم تا موقعیت های مختلف را تجربه کنند تا به پختگی برسند !!!!
در زمینه رفتارهای مثبت هم نمی توان تذکر مکرر داد چون دلزدگی از شنیدن حرف های بزرگ ترها را به دنبال خواهد داشت .
قصه گویی به فریاد تربیت میرسد و برای کودک زمینۀ تجربه و پختگی را فراهم میکند.
برای نوجوانان می توان از خاطرات و سرگذشت ها استفاده کرد .
تعریف کردن و داستان گفتن توسط والدین تاثیر بیشتری نسبت به مطالعه فردی دارد .
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/dastan_latifeh📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈❤️
🌷نمونه مستند سازی و کاربردی کردن داستان ها
📙حرف ق
💠موضوع : قضاوت
👈قضاوت جاهلانه
خانم جوانی در سالن فرودگاه منتظر نوبت پروازش بود.
از آن جايی كه بايد ساعات بسياری را در انتظار می ماند، كتابی خريد. البته بستهای كلوچه هم با خود آورده بود.
او روی صندلی دستهداری در قسمت ويژه فرودگاه نشست تا در آرامش استراحت و مطالعه كند.
در كنار او بستهای كلوچه بود، مردی نيز نشسته بود كه مجلهاش را باز كرد و مشغول خواندن شد.
وقتی او اولين كلوچهاش را برداشت، مرد نيز يك كلوچه برداشت.
در اين هنگام احساس خشمی به او دست داد، اما هيچ چيز نگفت. فقط با خود فكر كرد: "عجب رويی داره! اگر امروز از روی دنده چپ بلند شده بودم چنان نشانش می دادم كه ديگه همچين جراتی به خودش نده!"
هر بار كه او كلوچهای بر می داشت مرد نيز با كلوچهای ديگر از خود پذيرايی ميكرد.
اين عمل او را عصبانی تر می كرد، اما نمی خواست از خود واكنشی نشان دهد.
وقتی كه فقط يك كلوچه باقی مانده بود، با خود فكر كرد: "حالا اين مردك چه خواهد كرد؟"
سپس، مرد آخرين كلوچه را نصف كرد و نيمه آن را به او داد.
"بله؟! ديگه خيلی رويش را زياد كرده بود."
تحمل او هم به سر آمده بود.
بنابراين، كيف و كتابش را برداشت و به سمت سالن رفت.
وقتي كه در صندلی هواپيما قرار گرفت، در كيفش را باز كرد تا عينكش را بردارد، و در نهايت تعجب ديد كه بسته كلوچهاش، دست نخورده، آن جاست.
تازه يادش آمد كه اصلا بسته كلوچهاش را از كيفش درنياورده بود.
خيلی از خودش خجالت كشيد!! متوجه شد كه كار زشت در واقع از جانب خود او سر زده است.
مرد بسته كلوچهاش را بدون آن كه خشمگين، عصبانی يا ديوانه شود با او تقسيم كرده بود...
حدیثی از حضرت علی علیه السلام نیز در مورد قضاوت در مورد دیگران داریم که میفرمایند:
«لَیسَ مِنَ العَدلِ القَضَاءُ عَلَی الثَّقَهِ بِالظَّنِّ.».
قضاوتی که با تکیه به ظن و گمان باشد، عادلانه نیست.
«نهج البلاغه، حکمت ۲۲۰»
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/dastan_latifeh📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈