eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.2هزار دنبال‌کننده
39 عکس
77 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 مسابقه سین زنی شماره ١۳ 🏴 به مناسبت ماه محرم 👌🏻 ویژه بچه ها ... با کمک خانواده ها 🌟 عزیزانی که دوست دارن در این مسابقه شرکت کنند ، لطفا به آیدی زیر پیام دهند . 🆔 @dezfoool ✍ نحوه مسابقه : 🌟 وقتی پیام دادید 🌟 یک بنر برای شما ارسال می شود 🌟 و شما باید آن را برای گروه ها 🌟 و مخاطبین تون ارسال کنید . 🌟 هر بنری که بیشتر سین خورد ، 🌟 اون برنده است . ⛔️ تذکر ۱. استفاده از ربات سین زنی یا برنامه های سین زنی جایز نیست . ⛔️ تذکر ۲. عزیزانی که قبلا اول شدند دیگر نمی توانند در این مسابقه شرکت کنند . ✅ هدف از مسابقه : ایجاد رقابت و سرگرمی سالم برای بچه هاست . 🛍 جوایز : 🎁 نفر اول : ۱۰۰ هزار تومان 🎁 نفر دوم : ۵۰ هزار تومان 🎁 نفر سوم : ۳۰ هزار تومان ✅ @seen_game
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۵۵ 🇮🇷 گفتم : قرآن كريم ، 🇮🇷 به مثابه قانون اساسی است 🇮🇷 كه بيشتر به كليّاتی از 🇮🇷 اصول عقايد ( توحيد، نبوت و معاد) 🇮🇷 و به اجمالی از 🇮🇷 احكام عبادی ، جزايی ، فردی ، 🇮🇷 اجتماعی و اخلاقی ، پرداخته است 🇮🇷 اما نسبت به ساير مقرّرات ، 🇮🇷 و تفصيل احكام عملی ، 🇮🇷 جزايی و مدنی ، سکوت کرده 🇮🇷 و به سنّت نبوی ، 🇮🇷 موكول نموده است . 🇮🇷 چون رسول اكرم صلی الله عليه و آله ، 🇮🇷 از روی هوای نفس ، سخن نمی ‌گويند 🇮🇷 و گفتار ایشان ، 🇮🇷 جز وحی الهی ، چيزی نيست . 🇮🇷 شاهد این امر ، قرآن کریم است : 📖 وَ مَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَی 📖 إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی يُوحَی 🇮🇷 و طبق دستور قرآن کریم ، 🇮🇷 همه مسلمانان موظف هستند 🇮🇷 به اوامر و نواهی حضرت رسول ، 🇮🇷 به عنوان دستور الهی عمل كنند ؛ 🇮🇷 گرچه در قرآن نباشند ؛ 📖 مَا آتَاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ 📖 وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛ 🇮🇷 به همين دليل ، 🇮🇷 سنّت نبوی ، برای همه مسلمانان ، 🇮🇷 حجت شرعی و تكليف آور است . 🇮🇷 و آيه مبارکه : 📖 أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ 📖 وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ 🇮🇷 همين حقيقت را بيان می ‌كند 🇮🇷 که اطاعت از پیامبر اکرم ، 🇮🇷 در بيان احكام و مسائل دينی ، 🇮🇷 در تمام اوامر و نواهی ایشان ، 🇮🇷 در ساير احكام و مسائل اجتماعی ، 🇮🇷 و در جنگ و صلح ، واجب است . 🇮🇷 پس برادران عزیز اهل سنت ، 🇮🇷 آیا سخنان مرا قبول دارید ؟ 🚥 آن مردی که سوال کرده بود 🚥 که چرا نام امامان در قرآن نیامده 🚥 در جواب من گفت : 🍁 بله کاملا درست است . 🍁 استدلال شما ، 🍁 همه از آیات قرآن کریم هست 🍁 مگر می شود آن را قبول نکنیم . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
🖥 کانال تلویزیونی فیلم و کارتون 👌🏻 برای اولین بار در ایتا 🎞 بهترین و جذابترین 🎞 فیلم ها و انیمیشن های ایرانی 📺 سریالی و سینمایی 🎥 @kartoon_film 🎥 @kartoon_film
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۵۶ 🇮🇷 گفتم : خوب ! 🇮🇷 حالا که قبول دارید پیامبر از خودشان ، 🇮🇷 چیزی نمی گويند و حرفشان ، وحی است 🇮🇷 پس باید بگویم 🇮🇷 که همین پیامبر فرمودند : 🌹 خلفا و اوصيای من ، 🌹 و حجت های خدا بعد از من ، 🌹 دوازده نفر خواهند بود . 🌹 كه نخستين آنها ، برادرم است ؛ 🌹 و آخرين آنان ، فرزندم . 🇮🇷 حالا شاید بگوئید 🇮🇷 که منظور پیامبر از برادرم و فرزندم ، 🇮🇷 در این روایت ، کیستند . 🇮🇷 در همان روایت ، از پیامبر پرسیدند : 🔰 ای رسول خدا ! برادرت كيست ؟ 🇮🇷 ایشان فرمودند : 🌹 علی بن ابی طالب 🇮🇷 باز پرسیدند : فرزندت كيست ؟! 🌹 فرمودند : مهدی ؛ 🌹 همان كسی كه دنيا را ، 🌹 پر از عدل و داد می كند . 🌹 پس از اين كه ، 🌹 پر از ظلم و جور شده باشد . 🇮🇷 روایت دیگر از خطيب خوارزمی ، 🇮🇷 با ذكر سند ، از رسول اكرم ، 🇮🇷 صلی الله عليه و آله ، که نقل می کند 🇮🇷 خداوند متعال در شب معراج فرمود : 🌷 ‌ای محمد ! 🌷 من ، تو را و علی و فاطمه را ، 🌷 و حسن و حسين را ، 🌷 و امامان از فرزندان حسين را ، 🌷 از لمحه‌ای از نور خود آفريدم . 🌷 آنگاه ولايت شما را ، 🌷 بر اهل آسمان‌ و زمين عرضه داشتم 🌷 پس هر كسی پذيرفت ؛ 🌷 نزد من ، از مؤمنان به شمار می ‌آيد 🌷 و كسی كه انكار كرد ، 🌷 در شمار كافران قرار می گيرد . 🇮🇷 گفتم : ببینید دوستان ! 🇮🇷 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ، 🇮🇷 به صراحت ، 🇮🇷 ولایت اهل بیت را ذکر نمودند . 🇮🇷 و کسی نمی تواند انکار کند 🇮🇷 مگر اینکه قبلش ، 🇮🇷 خود پیامبر را ، انکار نماید . 🇮🇷 این دلیل اولم بود 🇮🇷 برای سوال شما که گفته بودید : 🍎 چرا قرآن کریم ، 🍎 نام علی و حسن و حسین و... را ، 🍎 به صراحت ذکر نفرموده است ؟ 🇮🇷 و اما دلیل دوم ... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۵۷ 🇮🇷 اما برای دلیل دوم ، 🇮🇷 باید قبول کنیم 🇮🇷 که بعضی از رموز قرآن کریم ، 🇮🇷 برای ما قابل درک نيستند . 🇮🇷 چون قرآن کریم ، كلام الهی است 🇮🇷 نه سخن رسول خدا 🇮🇷 و نه از سنخ نوشتار بشری ؛ 🇮🇷 به همين دليل ، تاکنون ، 🇮🇷 بشر از آوردن يک سوره كوچک مثل آن ، 🇮🇷 و یا حتی یک آیه ، عاجز مانده است . 🇮🇷 و از نظر معنا نيز ، 🇮🇷 تفسيری دارد و تأويلی ، 🇮🇷 باطنی دارد و ظاهری ، 🇮🇷 عباراتی دارد و اشاراتی ، 🇮🇷 حقايقی دارد و لطايفی ، 🇮🇷 محكماتی دارد و متشابهاتی ، 🇮🇷 كه برای هر يک ، 🇮🇷 مخاطبان ويژه‌ای است . 🇮🇷 و یقینا شما از بنده ، 🇮🇷 به این مسائل آگاه ترید . 🇮🇷 چه بسا ممكن است ، 🇮🇷 رموز همه مسائل ، در اين كتاب باشد 🇮🇷 ولی فعلاً و در شرايط كنونی ، 🇮🇷 نمی ‌توانيم آن رموز را درک كنيم 🇮🇷 و انشالله در آينده ، روشن خواهد شد . 🇮🇷 جناب فخر رازی ، 🇮🇷 از مفسرین اهل سنت عزیز ، 🇮🇷 در مقدمه تفسيرش درباره جمله 📖 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم 🇮🇷 می ‌گويد : این جمله ، ☘ مشتمل بر ده‌ها هزار مسأله است ☘ که ماها نمی فهمیم . 🇮🇷 به هر حال ، كلام خدا ، 🇮🇷 مشتمل بر بطون و معانی فراوان 🇮🇷 و عجايب بسيار است 🇮🇷 و به فرموده اميرالمؤمنين ، 🇮🇷 امام علی عليه السلام ، 🇮🇷 به نقل از پيامبر که فرمودند : 🌹 برای قرآن ، ظاهری است و باطنی ؛ 🌹 ظاهرش ، حكم است و دستور ، 🌹 و باطنش ، علم است و حكمت . 🌹 صورتش ، زيبا و نشاط آور ، 🌹 و باطنش ، مانند دريا عميق و ناپيدا ، 🌹 عجايب آن ، قابل شمارش نيست 🌹 و غرايبش را ، پايانی نباشد . 🇮🇷 آیا تا اینجا را ، قبول دارید ؟! 🍁 گفتند : بله حق با شماست . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۵۸ 🇮🇷 سوما باید بدانیم 🇮🇷 که معنی تفسير و تأويل چيست؟ 🇮🇷 و چه فرق هایی با هم دارند ؟! 🇮🇷 البته حمل بر بی ادبی نفرمائید 🇮🇷 بنده قرار نیست 🇮🇷 چیزی به شما اهل علم و بزرگان بیاموزم 🇮🇷 فقط جهت یادآوری و مقدمات بحث ، 🇮🇷 مجبورم ذکر کنم . 🇮🇷 تفسير در لغت یعنی ، 🇮🇷 كشف و إظهار و پرده برداری است 🇮🇷 و تأويل یعنی ، 🇮🇷 بازگشت دادن چيزی به هدف اصلی ، 🇮🇷 و نهادن آن در جايگاه واقعی آن است . 🇮🇷 در تفسير ، محدوديتی نيست ؛ 🇮🇷 ولی در تأويل محدوديت هست 🇮🇷 از آيه و ما يعلم تأويله الا الله 🇮🇷 فهمیده می شود 🇮🇷 که فقط خدا و پيغمبر و امامان معصوم 🇮🇷 از تأويل آيات آگاهند . 🇮🇷 تفسير ، 🇮🇷 بيان مفاهيم وضع الفاظ می کند ؛ 🇮🇷 خواه حقيقت باشد يا مجاز ؛ 🇮🇷 ولی تأويل ، 🇮🇷 باطن معنای لفظ را بیان می کند . 🇮🇷 تفسير ، اعم از تأويل است 🇮🇷 و بيشترين كاربردش ، 🇮🇷 در الفاظ و مفردات است ؛ 🇮🇷 اما تأويل ، بيشترين كاربردش ، 🇮🇷 در معانی و جمله‌هاست . 🇮🇷 عمل به تأويل ، كار كسانی است 🇮🇷 كه از علم غيب ، بهره‌مندند 🇮🇷 و از گناه ، معصوم می باشند . 🇮🇷 در مورد تاویل ، 🇮🇷 در قرآن مجيد می ‌خوانيم : 📖 حضرت موسی با حضرت خضر ، 📖 هم سفر شد 📖 و مشاهده كرد که خضر ، 📖 كارهای عجيبی انجام می ‌دهد 📖 كه با ظواهر شرع نمی ‌سازد ؛ 📖 كشتی مستمندان را سوراخ می ‌كند 📖 ديوار خراب شده را تعمير می ‌نمايد 📖 و نوجوانی را ، 📖 بدون جرم و گناه می ‌كشد . 📖 اين كارها ، 📖 برای حضرت موسی عليه السلام ، 📖 قابل تحمل نبود ؛ 📖 از اين رو حضرت خضر عليه السلام 📖 آن پيامبر بزرگوار ، 📖 نخست حكمت كارهايش را بازگو كرد 📖 و سپس فرمود : 🌷 و به زودی تأويل كارهايی را ، 🌷 كه نتوانستی تحمل كنی 🌷 به تو خبر خواهم داد . 🇮🇷 پس ببینید حتی پیامبران هم ، 🇮🇷 ممکن است تاویل بعضی از چیزها را ندانند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۵۹ 🇮🇷 با توجه به این مقدماتی که ذکر شد 🇮🇷 باید بگویم که در قرآن كريم ، 🇮🇷 به صورت كلی 🇮🇷 و به صورت رمز و راز ، 🇮🇷 از دوازده امام عليهم السلام ، 🇮🇷 ياد شده است . 🇮🇷 كه اين مطلب را ، 🇮🇷 پس از بررسی و دقت ، می توان فهمید 🇮🇷 چرا كه بعضی از آيات ، 🇮🇷 متضمّن قرائن و شواهدی است 🇮🇷 که هم كلامی اند و هم عقلانی . 🇮🇷 كه پس از تأمل بسيار ، 🇮🇷 و با كمک تفسير و تأويل ، 🇮🇷 می ‌توان به آن دست يافت . 🇮🇷 مثلا آیهٔ 📖 إنّ عدّة الشهور عند الله 📖 إثنا عشر شهراً فی كتاب الله 📖 يوم خلق السموات و الارض 📖 منها اربعة حُرُم 📖 ذلك الدين القيم 📖 فلا تظلموا فيهنّ انفسكم 🇮🇷 معنی آیه نیز می شود : 🌷 تحقيقاً ، شمار ماه‌های سال ، 🌷 دوازده ماه است . 🌷 اين حقيقت در كتاب خدا ، 🌷 و روزی كه آسمان‌ها و زمين را آفريد 🌷 چنين بوده است . 🌷 از اين دوازده ماه ، 🌷 چهار تا ، حرام است . 🌷 اين است دين استوار . 🌷 پس در آن چهار ماه حرام ، 🌷 به خويشتن ستم روا مداريد . 🇮🇷 معنای ظاهر آیه ، 🇮🇷 به دوازده ماه بودن سال 🇮🇷 و ماه‌های حرام اشاره دارد . 🇮🇷 اما تاویل آن ، به شمار امامان اشاره دارد 🇮🇷 چون همانطور که گفتیم 🇮🇷 آيات قرآن کریم ، 🇮🇷 بر خلاف معمول مكتوبات بشری ، 🇮🇷 تفسيری دارد و تأويلی ، 🇮🇷 ظاهری دارد و باطنی و… 🇮🇷 كه همگی حجت هستند 🇮🇷 و با هم تضادی ندارند . 🇮🇷 در ضمن ، 🇮🇷 مشتمل بودن سال بر دوازده ماه ، 🇮🇷 ميان همه انسان‌ها و ملتها ، 🇮🇷 يک اجماع جهانی است 🇮🇷 و هيچ كس در آن ترديدی ندارد 🇮🇷 از اين رو ، 🇮🇷 به كار بردن اين همه تأكيدهای لفظی ، 🇮🇷 مثل: «إنّ» ، «عند الله» ، 🇮🇷 «يوم خلق السموات و الارض» 🇮🇷 و « فی كتاب الله » ضرورتی نداشت . 🇮🇷 قطعاً در اين نوع بيان ، 🇮🇷 حكمت‌های ظاهری و اسرار باطنی ، 🇮🇷 در ميان بوده است 🇮🇷 كه می خواهد مسلمانان را ، 🇮🇷 به تأويل آيه برساند . 🇮🇷 عبارت «منها أربعة حرم» 🇮🇷 به حسب ظاهر ، 🇮🇷 به ماه‌های حرام اشاره دارد 🇮🇷 ولی در مقام تأويل ، 🇮🇷 همان گونه که در احادیث آمده ، 🇮🇷 اشاره به امامان چهارگانه ای است 🇮🇷 که نامشان علی است 🇮🇷 كه به دلايلی ، 🇮🇷 بايد حرمت آن‌ها را ، 🇮🇷 مسلمانان بیشتر پاس می ‌داشتند 🇮🇷 لكن حرمت شكنی كردند . 🇮🇷 و آنها عبارتند از : 💫 علی بن ابی طالب ، 💫 علی بن الحسين ، 💫 علی بن موسی الرضا 💫 و علی بن محمد عليهم السلام 🇮🇷 اینم آدرس برخی از آن احادیثی که گفتم 📚 عروسی حويزی ، ۱۴۱۲ : ج ۲ ، ص ۱۸۷ 📚 بحرانی ، ۱۴۱۷ ، ج ۱ ، ص ۴۰۴ 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۰ 🇮🇷 در ادامه گفتم : و اما چهارما ؛ 🇮🇷 اگر اسامی امامان در آيات قرآن ، 🇮🇷 صريح و مشخص ذكر می شد ؛ 🇮🇷 نه تنها موجب وحدت مذاهب اسلامی 🇮🇷 نمی گرديد ؛ 🇮🇷 بلكه زمينه تحريف و تغيير قرآن نیز 🇮🇷 فراهم می شد . 🇮🇷 منحرفان و فرقه‌های مختلف اسلامی ، 🇮🇷 اسامی ديگری ، جايگزين آن‌ها می ‌کردند 🇮🇷 و در نتيجه بين مسلمانان ، 🇮🇷 درباره نسخه‌های قرآن ، 🇮🇷 اختلافات شديدی پيش می آمد 🇮🇷 و هر گروهی ، قرآنی را 🇮🇷 با اسامی خاص پيشوايان خود 🇮🇷 به چاپ می ‌رساندند . 🇮🇷 و در نتیجه قرآن کریم ، 🇮🇷 از حجيّت و سنديت می افتاد . 🇮🇷 و اما پنجم ، 🇮🇷 خداوند منان ، در کلام وحی ، 🇮🇷 بر " بیان صفت ها " تأکید دارد 👈 نه اسم ها و نام ها . 🇮🇷 چرا که اسم ‌ها ، 🇮🇷 می توانند مشابه داشته باشند 🇮🇷 می توانند قابل جعل باشند 🇮🇷 اما صفت ها و ویژگی ها ، خیر . 🇮🇷 پس اگر صفتی و شأنی 🇮🇷 برای امام بیان گردید ؛ 🇮🇷 معلوم است که هیچ کس دیگری 🇮🇷 نمی‌تواند مظهر تامّ آن باشد ؛ 🇮🇷 مگر ولیّ الله و امام بر حق . 🇮🇷 ده‌ها آیهٔ صریح ، 🇮🇷 در خصوص ولایت و جوانب آن ، 🇮🇷 آمده است . 🇮🇷 در قرآن کریم ، 🇮🇷 واژه " امام " و مشتقات آن ، 👈 دقیقاً 12 مرتبه آمده است . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۱ 🚥 یکی از اهل سنت ، با تعصب گفت : 🍁 شما اگر راست می گوئی ، 🍁 آیه ای بیاور ، که نام امامان تان ، 🍁 در آن ذکر شده باشد ؟ 🚥 لبخندی زدم و گفتم : 🇮🇷 یعنی این همه توضیح دادم ، 🇮🇷 فایده ای نداشت ؟! 🇮🇷 درست است که لفظ " علی " 🇮🇷 به صراحت در قرآن نیامده است ، 🇮🇷 اما نام حضرت محمد ، 🇮🇷 که آمده است ؛ 🇮🇷 دستور اطاعت از او نیز ، 🇮🇷 چندین بار به صراحت در قرآن آمده است 🇮🇷 نمی خواهد به دنبال 🇮🇷 نام تک تک امامان باشید . 🇮🇷 شما به همان آیات اطاعت از پیامبر ، 🇮🇷 ایمان بیاورید و عمل کنید . 🇮🇷 همین برای سعادتتان کافی است . 🇮🇷 مگر خداوند عزوجل نفرمود : 📖 که از الله ، رسول و اولی الامرتان 📖 اطاعت کنید ؟ 🇮🇷 مگر نفرمود : 📖 اگر در امری اختلاف کردید ؛ 📖 آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید ؟! 🇮🇷 چون حکم و رأی آنان ، 🇮🇷 یعنی الله ، رسول و اولی الامر ، 🇮🇷 شرط است نه رأی مردم . 🇮🇷 حالا ببینیم نظر خود پيامبر ، 🇮🇷 در مورد جانشینشان چیست ؟! 🇮🇷 در كتاب فرائد السمطين ، 🇮🇷 از مجاهد و ابن عباس ، 🇮🇷 حديثی نقل شده است : 🍎 که يک نفر يهودی به نام « نعثل » 🍎 به حضور پيامبر آمد 🍎 درباره خداوند سوالی کرد و پاسخ گرفت 🍎 بعد از آن ، پرسيد : 🍎 اكنون از وصی 🍎 و جانشين خودت بگو كه كيست ؟ 🍎 چرا كه پيغمبران اولواالعزم ، 🍎 همگی وصی و خليفه داشته‌اند 🍎 و موسی ، پيامبر ما ، 🍎 يوشع بن نون را ، وصی خود قرار داد . 🌟 پيامبر اکرم فرمودند : 🌹 وصی من ، علی بن ابی طالب است 🌹 و پس از وی ، 🌹 دو سبط من حسن و حسين هستند 🌹 و پس از آن دو ، نُه تن از امامان ، 🍎 که از صلب حسين خواهند بود . 🇮🇷 عزیزانی که می گویند 🇮🇷 ما تابع سنت پیامبریم 🇮🇷 لطفا بفرمایید به این روایت عمل کنید . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۲ 🚥 یکی از آقایان بلند شد و گفت : 🍁 آیا شما ، 🍁 ما اهل سنت را قبول دارید ؟ 🇮🇷 گفتم : 🇮🇷 بله شما برادران ما هستید . 🇮🇷 و ما به شما احترام می گذاریم 🇮🇷 اما اختلافاتی هم داریم 🇮🇷 و اینجا هم جمع شدیم 🇮🇷 تا طبق فرموده پادشاه قطر ، 🇮🇷 یک مذهب ، برحق را معرفی کنیم . 🇮🇷 پس خواهش می کنم 🇮🇷 از استدلال های بنده ، ناراحت نشوید . 🇮🇷 حالا بنده از شما می پرسم . 🇮🇷 گفتید از اهل سنت هستید . 🇮🇷 ممکنه بپرسم سنت چه کسی ؟!! 🇮🇷 مثلا ما شیعیان ، پیرو امام علی هستیم 🇮🇷 چون خود پیامبر اکرم (ص) ، 🇮🇷 نام ما را شیعه گذاشتند ؛ 🇮🇷 و شیعه به معنی "طرفدار" می باشد 🇮🇷 و چون طرفداران امام علی هستیم 👈 ما را "شیعیان علی (ع) " لقب دادند . 🇮🇷 اما « سنّت » یعنی چی ؟ 🇮🇷 اگر منظور شما ، 🇮🇷 سنّت شیخین هست ؛ 🇮🇷 بفرمائید کدام آیه ، کدام روایت ، 🇮🇷 فرموده که از سنت شیخین پیروی کنید 🇮🇷 در قرآن کریم ، تصریح شده است 🇮🇷 که از سنّت پیامبر اکرم (ص) ، 🇮🇷 تبعیت کنید نه شیخین و نه کسی دیگر . 🇮🇷 و هیچ آیه‌ و روایتی ، 🇮🇷 دال بر ضرورت و یا حتی توصیه ، 🇮🇷 بر پیروی از سنّت شیخین نداریم . 🇮🇷 و اگر منظور از سنت ، 🇮🇷 پیروی از سنّت پیامبر (ص) است ؛ 🇮🇷 پس چرا این کار را نکردید ؟! 🚥 با ناراحتی گفت : 🍁 کی گفته ما از سنت پیامبر ، 🍁 پیروی نکردیم ؟!! 🇮🇷 گفتم : خب خودتان بگویید 🇮🇷 کدام عمل ، سنت پیامبر است ؟ 🇮🇷 نقض بیعت با علی در غدیرخم ؟! 🇮🇷 یا تشکیل سقیفه ؟! 🇮🇷 یا غصب فدک ؟! 🇮🇷 یا اهانت‌های پیاپی به علی (ع) ؟! 🇮🇷 یا مضروب نمودن دختر پیامبر ؟! 🇮🇷 یا سوزاندن در خانه وحی ؟! 🇮🇷 یا قرار گرفتن دختر پیامبر ، 🇮🇷 بین در و دیوار و سقط فرزندشان ؟! 🇮🇷 یا تشدید اختلافات بین مسلمین ؟! 🇮🇷 یا سوزاندن احادیث پیامبر ؟! 🇮🇷 یا خانه نشین کردن علی (ع) 🇮🇷 به رغم تصریح پیامبر بر ولایت ایشان ؟! 🇮🇷 یا خواندن نماز تراویح ؟! و... 🇮🇷 خودتان بفرمایید کدامیک سنّت است؟ 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۳ 🚥 از بس حرف زدم ، صدام گرفت 🚥 با همان صدای گرفته گفتم : 🇮🇷 من از همه عزیزان حاضر در جلسه ، 🇮🇷 خواهش می کنم 🇮🇷 که بدون هیچ پیش ‌داوری ، 🇮🇷 بدون تعصب و حب و بغض قلبی ، 🇮🇷 تحقیق کنند که تکلیف چیست؟ 🇮🇷 تحقیق کنید که آیا خداوند متعال ، 🇮🇷 پس از پیامبر اکرم ، 🇮🇷 هدایت ما را ، رها کرده است ؟! 🇮🇷 و یا آن که امام یا جانشین ، 🇮🇷 و یا خلیفه‌ای معرفی نموده است ؟ 🇮🇷 آیا هر کسی که به هر شکلی ، 🇮🇷 بر مسند قدرت نشست ؛ 🇮🇷 می‌تواند اولی‌الامر شود ؛ 🇮🇷 و مردم را هدایت نماید ؟ 🇮🇷 یا آن شخص ، 🇮🇷 باید خود هدایت شده باشد ؟ 🇮🇷 خداوند حکیم در قرآن کریم ، 🇮🇷 چه فرموده است ؟! 🇮🇷 و عقل به کدام حکم می‌کند ؟ 🇮🇷 آیا اگر عده‌ی کمی در سقیفه ، 🇮🇷 یا حتی اکثریتی جمع شدند ، 🇮🇷 و یک نفر را انتخاب کردند ؛ 🇮🇷 به صرف رأی اکثریت ، 🇮🇷 آیا او از علم ، قدرت ، عصمت ، 🇮🇷 حکمت ، هدایت ، مقبولیت و ... 🇮🇷 برخوردار می‌شود ؟ 🇮🇷 و یا به حکم « لیبرال دموکراسی» ، 🇮🇷 هر کس که باشد ، 🇮🇷 چون دارای اکثریتی هست 🇮🇷 پس باید اطاعت شود ؟ 🇮🇷 اگر چنین باشد 🇮🇷 که قبل از هر کس لازم می‌آید 🇮🇷 انبیای الهی ، دست از دعوت بکشند ؛ 🇮🇷 چرا که در آغاز هر دعوتی ، 🇮🇷 اکثریت با کفار بوده است . 🇮🇷 در کربلا نیز ، حق با یزید می‌شود 🇮🇷 چون دست کم ، سی هزار نفر ، 🇮🇷 در مقابل ۷۲ نفر بودند . 🇮🇷 و امروز ، در زمان ما نیز ، 🇮🇷 حق با امریکا می‌شود ؟ 🇮🇷 و همه ظلم ها ، آدم کشی ها ، 🇮🇷 جنایت ها ، مسجد سوزی ها ، 🇮🇷 کودک کشی ها ، و هر تجاوز دیگری ، 🇮🇷 که از آمریکا و سگ هایش سر بزند ، 🇮🇷 بر حق است !! 🇮🇷 چرا ؟! 🇮🇷 چون اکثریت را دارد 🇮🇷 پس ؛ این نظریه اکثریت ، 🇮🇷 کاملا مزخرف است . 🇮🇷 و برخلاف قرآن کریم است . 🇮🇷 به نظر شما ، قرآن کریم ، 🇮🇷 در این مورد چه می‌فرماید ؟ 🇮🇷 آیا می‌فرماید : 👈 که به سوی حقیقت بروید 👈 یا به سوی اکثریت ؟! 🇮🇷 آیا قرآن کریم می فرماید : 👈 که مولای شما ، باید از متقین باشد 👈 یا از برگزیدگان اکثریت !؟ 🇮🇷 هر چند که اکثریت نیز در غدیر بودند 👈 و نه در سقیفه 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۴ 🇮🇷 گفتم ؛ خداوند عزوجل ، در مورد اکثریت ، 🇮🇷 در آیه ۳۶ سوره یونس ، می فرماید : 🌹 و بيشترشان 🌹 جز از گمان پيروى نمی كنند 🌹 [ولى] این گمان ، 🌹 به هيچ وجه [ آدمى را ] 🌹 از حقيقت بی نياز نمی ‏گرداند . 🌹 آرى ؛ خدا به آنچه می ‏كنند ، داناست . 🇮🇷 بعد گفتم : آن عده از افراد لجوج ، 🇮🇷 هیچ کدام از این آیات را نمی‌خوانند 🇮🇷 و فقط به دنبال اسم «علی» ، 🇮🇷 در قرآن می‌گردند و می‌ پرسند : 👈 پس چرا اسم علی در قرآن نیامده است ؟ 🇮🇷 ما همه مسلمانیم 🇮🇷 و قرار نیست که سر اسلام 🇮🇷 با هم دعوا کنیم . 🇮🇷 ما باید هر چه فریاد داریم 🇮🇷 بر سر دشمنان اسلام بزنیم . 🇮🇷 فریادها و مشت هایمان را ، 🇮🇷 بر سر استکبار ، آمریکای جنایتکار 🇮🇷 انگلیس مکار و اسرائیل کودک کش بزنیم . 🇮🇷 پس بیاییم با همدیگر وحدت کنیم . 🇮🇷 اهل سنت عزیز معتقدند 🇮🇷 که حضرت علی ، خلیفه چهارم است 🇮🇷 و طبعاً بیعت با او نیز ، 🇮🇷 مثل سایر خلفا ، واجب است 🇮🇷 و اطاعت از او نیز ، لازم است . 🇮🇷 پس اهل سنت عزیز هم ، 🇮🇷 در بعیت با امام علی هستند . 🇮🇷 و با توجه به این که ، پس از ایشان ، 🇮🇷 خلیفه دیگری نیامده است ؛ 🇮🇷 پس باید بر همین بیعت ، باقی بمانند . 🇮🇷 من در عجبم از بعضی ها ، 🇮🇷 که چه اصرار و لجاجتی دارند 🇮🇷 که فقط دنبال موارد اختلاف انگیز ، هستند 🇮🇷 و نمی دانم چرا نام علی (ع) که می‌آید ، 🇮🇷 آشفته می‌شوند ؟! 🇮🇷 این تلقین دشمنان اسلام است . 🇮🇷 و گرنه باید به امام علی علیه السلام 🇮🇷 عشق بورزید 🇮🇷 و افتخار کنید به چنین شخصی 🇮🇷 و باید با غرور بگویید : 🇮🇷 که خلیفه چهارم ما ، 🇮🇷 علی بن ابیطالب (ع) است . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۵ 🇮🇷 من در عجبم از بعضی اهل سنت ، 🇮🇷 که چه اصرار و لجاجتی دارند 🇮🇷 که فقط دنبال موارد اختلاف انگیز ، می گردند 🇮🇷 و نمی دانم چرا نام امام علی که می‌آید ، 🇮🇷 آشفته می‌شوند ؟! 🇮🇷 این تلقین شوم دشمنان اسلام است . 🇮🇷 تا ما را از هم جدا کنند 🇮🇷 وحدت ما را به هم بزنند 🇮🇷 و ما را به جان هم بیندازند 🇮🇷 ما مسلمانان ، شیعه و سنی و ... 🇮🇷 باید به امام علی علیه السلام 🇮🇷 عشق بورزیم 🇮🇷 و افتخار کنیم به چنین شخص بزرگی . 🇮🇷 باید با غرور و افتخار ، به دنیا بگوییم : 🇮🇷 که خلیفه چهارم اهل سنت ، 🇮🇷 و امام اول شیعیان ، 🇮🇷 علی بن ابیطالب (ع) است . 🇮🇷 باید با افتخار به جهان بفهمانیم 🇮🇷 که علی علیه السلام ، 🇮🇷 مظهر علم ، عدل و تقواست 🇮🇷 و أتمّ اسمای الهی است . 🇮🇷 بخشی از علوم ، حکمت‌ها ، نامه‌ها 🇮🇷 و خطابه‌هایش در نهج البلاغه ، 🇮🇷 جمع آوری شده 🇮🇷 و همه ما مسلمانان ، 🇮🇷 باید آنها را بخوانیم . 🇮🇷 و به دست جهانیان برسانیم . 🇮🇷 و به خواست پیغمبر ، تا روز قیامت ، 🇮🇷 دوستان او را ، دوست بداریم 🇮🇷 و دشمنانش را ، دشمن بداریم 🇮🇷 این باید شعار همه ما مسلمانان باشد ؛ 🇮🇷 تا وحدت نظر حاصل گردد . 🇮🇷 تا در دوست شناسی و دشمن شناسی ، 🇮🇷 دچار اختلاف با یک دیگر نگردیم . 🇮🇷 که این اختلافات ، 🇮🇷 فقط به نفع دشمن است و بس . 🇮🇷 پس اگر واقعاً اهل سنت هستید 🇮🇷 در بعیت خلیفه چهارم خود بمانید 🇮🇷 تا وحدت و پیروزی مسلمانان ، 🇮🇷 حاصل شود . 🚥 حرفم را قطع کردم و سکوت نمودم 🚥 سکوت ، همه سالن را فرا گرفت . 🚥 ناگهان همه جمعیت از جا برخواسته 🚥 و دست زدند . 🚥 حدود دو دقیقه ، 🚥 دست می زدند و تکبیر می گفتند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۶ 🚥 پایان جلسه ، 🚥 توسط نماینده پادشاه قطر اعلام شد . 🚥 جمعیت به طرف من آمدند 🚥 و به من تبریک گفتند 🚥 بیشترشان از موفقیت من خوشحال بودند 🚥 نماینده پادشاه هم اعلام کرد : 🍃 دوستان من ! 🍃 برنده مناظره ، آقای شیعه می باشند 🍃 و بنده این پیروزی بزرگ را ، 🍃 به عرض پادشاه خواهم رساند 🍃 تا مذهب شیعه را ، 🍃 مذهب رسمی کشورمان قرار دهند . 🚥 یکی از محافظینم به طرف بنده آمد 🚥 و آرام در گوشم گفت : 💠 قربان یک مشکلی پیش آمده 🇮🇷 گفتم : چی شده ؟! 💠 گفت : دو نفر مشکوک دستگیر کردیم 💠 که پس از بازرسی کامل و دقیق ، 💠 فهمیدیم که مواد منفجره ، 💠 به همراه خود دارند . 💠 و ادعا می کنند که در این سالن ، 💠 بمب جاسازی کردند . 💠 چی دستور می دهید ؟ چکار کنیم ؟! 🇮🇷 گفتم : همه مردم 🇮🇷 و علمایی که اینحا هستند را 🇮🇷 از اینجا خارج کنید . 🚥 من نیز به طرف نماینده پادشاه رفتم 🚥 و ماجرا را برای ایشان بازگو کردم 🚥 ایشان دستور دادند 🚥 که محل مناظره را ترک کنیم 🚥 و به فضای آزاد برویم 🚥 با نیروی پلیس و اطلاعات تماس گرفت 🚥 و در صدد پیدا کردن بمب ها بر آمدند 🚥 حدود هشت ساک ، 🚥 حاوی بمب خطرناک ، 🚥 در هشت جای سالن پیدا کردند . 🚥 که اگر بچه های سپاه نبودند ؛ 🚥 همگی تلف می شدیم . 🚥 پادشاه و نماینده اش ، 🚥 به خاطر دستگیری خرابکاران ، 🚥 خیلی از ما تشکر کردند . 🚥 پس از تحقیق 🚥 و به اعتراف خود خرابکاران ، 🚥 فهمیدیم که آنان از طرف آل سعود ، 🚥 مأمور انجام این جنایت شدند . 🚥 ما با بچه های سپاه ، 🚥 به طرف ایران برگشتیم 🚥 و قرار شد در روز جمعه ، 🚥 مراسم تغییر مذهب کشور قطر 🚥 پس از نماز جمعه ، اعلام گردد . 🚥 بی صبرانه منتظر آمدن جمعه بودم 🚥 روز جمعه شد 🚥 و با محافظینم ، 🚥 به طرف نماز جمعه رفتیم 🚥 در حال گوش دادن به خطبه ها بودم 🚥 که یکی از محافظینم آمد 🚥 و در گوش محافظ دیگرم ، 🚥 که کنارم نشسته بود 🚥 یک چیزی گفت و رفت . 🚥 دیدم چشمان محافظینم ، 🚥 پر از اشک شده بود 🚥 همه گریان بودند 🚥 غمگین و ناراحت بودند 🚥 گفتم : 🇮🇷 چی شده رفیق ؟! اتفاقی افتاده ؟! 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه ✍ قسمت ۶۷ ( پایانی ) 🚥 روز جمعه شد 🚥 و با محافظینم ، 🚥 به طرف نماز جمعه رفتیم 🚥 در حال گوش دادن به خطبه ها بودم 🚥 که یکی از محافظینم آمد 🚥 و در گوش محافظ دیگرم ، 🚥 که کنارم نشسته بود 🚥 یک چیزی گفت و رفت . 🚥 دیدم چشمان محافظینم ، 🚥 پر از اشک شده بود 🚥 همه گریان بودند 🚥 غمگین و ناراحت بودند 🚥 گفتم : چی شده ؟! اتفاقی افتاده ؟! 🚥 اما جواب نداد . 🚥 با ناراحتی به محافظم گفتم : 🇮🇷 چرا حرف نمی زنی ؟!! 🇮🇷 بگو چی شده ؟! 🚥 اونم با ناراحتی گفت : 🌷 متاسفانه خبر رسیده 🌷 که تعدادی بمب ، 🌷 در نماز جمعه پایتخت قطر ، 🌷 توسط ماموران آل سعود ، 🌷 منفجر شده است . 🌷 و پادشاه و نماینده اش و نمازگزاران ، 🌷 شهید شدند . 🌷 خیلی از مردم بی گناه ، 🌷 زن و بچه و پیر و جوان ، 🌷 بی رحمانه شهید شدند . 🚥 از شنیدن این خبر ، 🚥 هم شوکه شدم 🚥 هم خیلی ناراحت و متاسف شدم 🚥 باز هم ، یاد پدر و مادرم افتادم 🚥 باز هم ، 🚥 برای مظلومیت شیعه و شیعیان ، 🚥 اشک ریختم . 🚥 ولی من ناامید نمی شوم 🚥 تا زنده ام ، تلاش خواهم کرد 🚥 تا شیعه امام علی را ، 🚥 به مردم جهان معرفی کنم . 🚥 امام صادق عليه السّلام ، 🚥 در کتاب الكافی، ج ۸ ، ص ۲۱۳ 🚥 فرمودند : 🌸 آگاه باش❗ 🌸 برای هر چيز سری است ؛ 🌸 و سر اسلام شيعه است . 🌸 برای هر چيز شرافتی است ؛ 🌸 و شرافت اسلام شيعه است . 🌸 برای هر چيز ، آقايی است ؛ 🌸 و آقای مجالس و انجمن ها ، 🌸 مجالس شيعه است . 🚥 آی شیعیان ، به خودتان افتخار کنید 🚥 که شیعه امام علی هستید . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه سه سوال 🌟 سلطان سرزمین جنان ، 🌟 مدام از خود ، 🌟 درباره هدف و معنای زندگی  🌟 می پرسید . 🌟 این سوالات به حدی ذهن او را 🌟 مشغول کرده بود 🌟 که حتی خواب و خوراک را ، 🌟 از او گرفته است .  🌟 پیشکار مخصوص او ، 🌟 که نگران حال سلطان بود 🌟 روزی به سلطان گفت :  💎 پادشاها ! 💎 شما خسته و گرفته به نظر می آیید 💎 چه چیزی شما را 💎 این چنین ناراحت کرده است ؟ 🌟 پادشاه گفت : 👑 می خواهم معنی زندگی را بفهمم 👑 و اینکه انسان عمر خود را ، 👑 صرف چه چیزی باید بکند ؟! 🌟 پیشکار گفت : 💎 این سوال پیچیده است ‌. 🌟 سلطان گفت : 👑 بهتر است سؤالم را ، 👑 در سه سوال باز می کنم : 👑 ۱. بهترین زمان برای هر کار 👑 کدام است ؟  👑 ۲. مهم ترین افراد در زندگی ما 👑 چه کسانی هستند؟  👑 ۳. مهم ترین کار چیست ؟ 🌟 پیشکار ، تمام حکما و فضلا را 🌟 دعوت کرد 🌟 هر کسی جوابی داد 🌟 اما هیچ کدام پادشاه را قانع نکرد 🌟 پیشکار یادش آمد که یکی از علما ، 🌟 هنوز به قصر نیامده است . 🌟 او حکیم کهنسال و گوشه گیری بود 🌟 که در کوهستان زندگی می کرد . 🌟 او هیچ علاقه ای به ثروت و قدرت 🌟 نداشت . 🌟 بلکه با روی باز ، 🌟 به روستاییان فقیر کمک می کرد . 🌟 پادشاه تصمیم گرفت 🌟 تا خودش به نزد آن عالم برود 🌟 نزدیک محل زندگی پیرمرد که رسید 🌟 محافظانش را متوقف کرد 🌟 و خود به تنهایی ، 🌟 به طرف خانه حکیم رفت 🌟 و به مردانش دستور داد 🌟 تا منتظر بمانند . 🌟 قطره های عرق ، 🌟 از سر و روی حکیم می ریخت ، 🌟 با لباس کهنه ، 🌟 در حال بیل زدن زمین کوچکش بود 🌟 سلطان با دیدن او سلام کرد 🌟 و بلافاصله سوالاتش را مطرح نمود . 🌟 حکیم نیز با دقت ، به او گوش کرد . 🌟 سپس لبخندی زد 🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد . 🌟 سلطان تعجب زده به حکیم گفت : 👑 این کار برای شما سنگین است . 👑 اجازه دهید به شما کمک کنم . 🌟 حکیم ، بیل را به او داد 🌟 و خود در گوشه ای در سایه نشست . 🌟 پادشاه بعد از یک ساعت ، 🌟 دست از کار کشید . 🌟 رو به حکیم کرد 🌟 و دوباره سوالاتش را پرسید . 🌟 حکیم بدون اینکه جوابی بدهد ، 🌟 بلند شد و به او گفت : 🕌 حالا شما کمی استراحت کنید 🕌 و من به کار ادامه می دهم . 🌟 اما سلطان قبول نکرد 🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد 🌟 و با این که به این کار عادت نداشت 🌟 چند ساعتی ، 🌟 روی زمین پیرمرد کار کرد . 🌟 بالاخره بیل را کنار گذاشت 🌟 و از حکیم پرسید : 👑 من آمده ام 👑 تا جواب سوالاتم را بگیرم . 👑 اگر نمی توانید به من پاسخ دهید 👑 بگویید تا به قصر برگردم. 🌟 در همین لحظه ، 🌟 ناگهان مردی مجروح و وحشت زده 🌟 داخل خانه شد 🌟 داشت به سمت آنها می آمد 🌟 که درست پیش پای سلطان ، 🌟 از حال رفت . 🌟 سلطان ، پیراهن مرد را باز کرد ، 🌟 ناگهان زخم بزرگی را ، 🌟 در سینه او دید 🌟 که به شدت خونریزی می کرد . 🌟 سلطان ظرف آبی آورد ، 🌟 زخم را شست و آن را محکم بست 🌟 سپس پیراهن تمیز خود را ، 🌟 بر تن آن مرد کرد . 🌟 سپس با کمک حکیم ، 🌟 او را روی تخت خواباند ، 🌟 شب شد . 🌟 سلطان خسته و خواب آلود ، 🌟 روی زمین دراز کشید . 🌟 و صبح روز بعد بیدار شد . 🌟 مرد ، در حال غذا خوردن بودند 🌟 که با دیدن سلطان گفت : 🔮 مرا عفو کنید . 🔮 تقاضا می کنم مرا ببخشید . 🌟 سلطان با تعجب پرسید : 👑 به چه دلیل ؟! 👑 چرا این تقاضا را میکنی ؟! ✍ ادامه دارد ... 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه سه سوال ۲ 🌟 مرد غریبه گفت : 🔮 شما مرا نمی شناسید . 🔮 اما من شما را به خوبی می شناسم 🔮 من دشمن شماره یک شما هستم 🔮 در یکی از جنگها ، 🔮 شما پسر مرا کشتید 🔮 و تمام اموال مرا به غنیمت گرفتید 🔮 وقتی فهمیدم 🔮 قصد دارید به دیدن حکیم بروید 🔮 تصمیم گرفتم 🔮 شما را به قتل برسانم . 🔮 ساعت ها انتظار کشیدم 🔮 تا از نزد حکیم برگردید 🔮 اما وقتی خبری از شما نشد ، 🔮 به سمت خانه حکیم آمدم .  🔮 اما سربازان شما مرا شناختند 🔮 و مرا مجروح کردند . 🔮 من توانستم از دست آنها فرار کنم 🔮 و خود را به اینجا برسانم . 🔮 اگر شما از من مراقبت نمی کردید 🔮 تاکنون مرده بودم . 🔮 اکنون من زندگی خود را ، 🔮 مدیون شما هستم . 🔮 حالا خودم و خانواده ام تا آخر عمر 🔮 در خدمت شما خواهیم بود . 🌟 سلطان خوشحال شد 🌟 چون دشمن دیرینه اش ، 🌟 به دوست صمیمی تبدیل شد . 🌟 سپس او را عفو کرد 🌟 و به او قول داد تا اموالش را ، 🌟 به او پس بدهد 🌟 سپس به محافظانش دستور داد 🌟 تا او را به قصر ببرند 🌟 و از او مراقبت کنند. 🌟 و پزشک مخصوصش را ، 🌟 برای درمان او بگمارند . 🌟 سلطان قبل از رفتن تصمیم گرفت 🌟 تا برای آخرین بار ، 🌟 سوالاتش را از حکیم بپرسد . 🌟 حکیم ، 🌟 مشغول غذا دادن به پرنده ها بود 🌟 سپس نگاهی به سلطان انداخت 🌟 و با لبخند گفت : 🕌 دیروز اگر شما ، 🕌 به ضعف و پیری من رحم نمی کردید 🕌 و زمین را بیل نمی زدید ، 🕌 مورد حمله دشمنتان قرار می گرفتید 🕌 پس بهترین لحظه شما ، 🕌 همان زمان بیل زدن مزرعه بود 🕌 و من مهمترین شخص ، 🕌 برای شما بودم 🕌 و مهمترین کار شما ، 🕌 کمک کردن به من بود .  🕌 وقتی مرد مجروح نزد ما آمد ، 🕌 مهم ترین لحظه ، زمانی بود 🕌 که شما به معالجه او پرداختید . 🕌 اگر این کار را نمی کردید ، 🕌 زخم او خونریزی می کرد 🕌 و تلف می شد 🕌 و شما نمی توانستید 🕌 با دشمن سرسختتان آشتی کنید 🕌 پس در آن لحظه مهمترین شخص ، 🕌 همان مرد غریبه است 🕌 و مهمترین کار ، مراقبت از او بود 🕌 به یاد داشته باشید ، 🕌 تنها لحظه مهم ، حال است 🕌 و مهمترین شخص ، کسی است 🕌 که در کنار او هستید 🕌 و مهم ترین کار ، عملی است 🕌 که می توانید برای خوشحال کردن 🕌 و سعادت این شخص ، 🕌 انجام دهید .  🕌 این است مفهوم زندگی . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه چرا نماز بخوانیم 🌟 حمید ، سر کلاس به معلم گفت : ☝️ آقا اجازه ! ☝️ چرا باید نماز بخونیم ؟! 🌟 معلم با مهربانی گفت : 👨🏻‍🏫 آفرین سوال خیلی خوبیه 👨🏻‍🏫 ببینید بچه ها ! 👨🏻‍🏫 اگر کسی را دوست داشته باشیم 👨🏻‍🏫 دوست داریم با او حرف بزنیم . 👨🏻‍🏫 خوب کسی که خدا را دوست دارد 👨🏻‍🏫 و دلش می خواهد با او حرف بزند 👨🏻‍🏫 باید نماز بخواند ، 👨🏻‍🏫 وقتی کسی را دوست داشته باشید 👨🏻‍🏫 آن طور رفتار می‏ کنید 👨🏻‍🏫 که او می ‏خواهد . 👨🏻‍🏫 خدای بزرگ ما را خلق کرده است 👨🏻‍🏫 و ما را خیلی زیاد دوست دارد 👨🏻‍🏫 و از ما خواسته است 👨🏻‍🏫 که نماز بخوانیم 👨🏻‍🏫 پس ما هم که خدا را دوست داریم 👨🏻‍🏫 باید جوری رفتار کنیم 👨🏻‍🏫 و کارهایی انجام دهیم 👨🏻‍🏫 که خدای مهربان از ما می خواهد 👨🏻‍🏫 مثل نماز ، روزه ، کمک به مردم 👨🏻‍🏫 تا اینجوری ، 👨🏻‍🏫 از دست ما شاد و راضی بشود . 👨🏻‍🏫 تازه ، 👨🏻‍🏫 نماز خوندن به نفع ما هم هست 👨🏻‍🏫 وقتی که بدن ما کثیف می شود 👨🏻‍🏫 باید آن را بشوییم تا تمیز شود 👨🏻‍🏫 درسته ؟! 👨🏻‍🏫 تا احساس خوشایندی از 👨🏻‍🏫 تمیزی و پاکیزگی به ما برسد . 👨🏻‍🏫 دقیقا نماز ، همین کار را ، 👨🏻‍🏫 با روح ما انجام می دهد . 👨🏻‍🏫 روزی پیامبر مهربان اسلام ، 👨🏻‍🏫 رو به یارانشان کردند و فرمودند : 🕋 فرض کنید در جلوی خانه‏ شما 🕋 چشمه ای جاری است 🕋 و شما هر روز پنج بار ، 🕋 بدن خود را در آن می ‏شویید . 🕋 آیا در بدن شما ، 🕋 آلودگی و کثافت باقی می ‏ماند ؟! 🌟 یاران پیامبر گفتند : خیر 👨🏻‍🏫 پیامبر دوباره گفتند : 🕋 بله نمازهای پنجگانه ، 🕋 دقیقاً همین اثر را دارند . 🕋 با پنج نماز در شبانه روز ، 🕋 خداوند ، بدی ‏ها و گناهان را ، 🕋 از آدم می‏ زداید 🕋 و او را پاکیزه می‏ کند . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان دختر پوشیه پوش 🎬 قسمت اول 🔥 دوتا از دختران دانشگاه ، 🔥 در حال فروش مواد مخدر بودند . 🔥 دختری به نام مرضیه ، 🔥 کنار آنها ایستاده ، 🔥 و از آنها خواهش می کرد ، 🔥 تا به او مواد بدهند . 🔥 اما مرضیه پول نداشت 🔥 به خاطر همین چیزی به او نمی دادند . 🔥 مرضیه ، کیفش را باز کرد 🔥 و از درون آن ، 🔥 گردنبند طلایی را ، 🔥 که یادگار مادرش بود ، 🔥 در آورد و به آنها داد . 🔥 یکی از دختران مواد فروش ، 🔥 با دقت گردنبند رو بررسی کرد 🔥 و به دوستش گفت : اصلِ اصله 🔥 آن یکی دختره هم ، 🔥 دست در جیب خود کرد 🔥 تا مواد برای مرضیه در آورد . 🔥 که ناگهان ، 🍎 دختری چادر پوش ، 🍎 که یک روبند و پوشیه ، 🍎 روی صورتش گذاشته بود ، 🍎 با تیپ مشکی ، نزدیک آنها شد . 🔥 مرضیه با حالت خماری ، 🔥 به چشمان سبز و زیبای دختر پوشیه پوش ، خیره شد . 🔥 و با بی حالی گفت : تویی ؟! 🍎 دختر پوشیه پوش ، 🍎 دست راست خود را ، 🍎 روی موادی که در دست مرضیه بود ، گذاشت . 🍎 و مواد را از چنگ مرضیه درآورد . 🍎 و دست دیگرش را ، 🍎 روی گردنبند مرضیه گذاشت . 🍎 که در دست یکی از آن دختران مواد فروش بود . 🍎 اما دختر مواد فروش ، 🍎 انگار نمی خواهد ، گردنبند را بدهد . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 دختر پوشیه پوش ، عصبانی شد ، 🍎 و دستان خود را ( که در آن مواد بود ) ، 🍎 مشت کرد 🍎 و به صورت دختر مواد فروش زد . 🍎 و گردنبند را از دستش رها کرد . 🍎 دختره دومی نیز ، به سمیه حمله کرد . 🍎 اما سمیه دستانش را به سرعت ، 🍎 روی بازوی او گذاشت 🍎 و با پایش ، زیر پای او را خالی کرد 🍎 و او را نقش زمین نمود . 🍎 آن دوتا دختر ، 🍎 به سرعت از آنجا فرار کردند . 🍎 سمیه نیز دست مرضیه را گرفت 🍎 و او را دنبال خود می کشید . 🍎 مرضیه نیز هر چه می گفت : 🔥 من حالم خوش نیست 🔥 کجا منو می بری ؟! 🔥 ولم کن بذار برم 🍎 اما دختر پوشیه پوش ، 🍎 بی تفاوت به حرفهای مرضیه ، 🍎 محکم دست او را گرفته ، 🍎 و به طرف خروجی پارک می رفت . 🔥 که ناگهان ؛ 🔥 یک مرد درشت هیکل ، 🔥 جلوی آنها ظاهر شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت دوم 🌹🌹 🔥 ناگهان ؛ یک مرد درشت هیکل ، 🔥 جلوی سمیه ظاهر شد . 🔥 سمیه می خواست 🔥 از طرف راست او حرکت کند 🔥 ولی یک مرد قوی هیکل دیگر ، 🔥 جلوی او ظاهر شد . 🔥 سمیه می خواست ، 🔥 از طرف چپ حرکت کند . 🔥 و باز یک مرد درشت دیگر ظاهر شد . 🔥 سمیه ، دست مرضیه را محکم فشرد 🔥 و تصمیم گرفت که برگردد . 🔥 اما باز یک آقای بلند و قوی هیکل دیگر ، 🔥 راه آنها را سد نمود . 🔥 چهار مرد قوی هیکل ، 🔥 سمیه را محاصره کردند . 🔥 یکی از آن چهار نفر گفت : 🐸 پس دختر پوشیه پوش تویی ؟! 🔥 یکی دیگر با شوخی گفت : 🐵 نه بابا ، ایشون زن گربه ای هستند 🔥 نفر سومی با حالت تمسخر گفت : 🐶 شاید هم دختر نینجا باشه 🔥 چهارمی از پشت گفت : 🦁 بیشتر بهش میاد بتمن باشه 🔥 دوباره اولی گفت : 🐸 زورو هم می تونه باشه 🍎 عصبانیت از چشمان سمیه پیدا بود 🍎 ولی با آرامش گفت : 🌸 لطفا از سر راهم برید کنار 🔥 یکی از آن چهار قُلدر گفت : 🐸 اگه نذاریم ، چکار می کنی ؟! 🔥 سمیه ، از آن دخترانی نبود ، 🔥 که با مردان نامحرم و مریض و نفهم ، 🔥 دهان به دهان شود . 🔥 به خاطر همین ، دست مرضیه را رها کرد . 🔥 و با دستش ، 🔥 که دستکش پوشیده بود ، 🔥 اشاره کرد که بیایید . 🔥 ناگهان ، 🔥 یکی از آن چهار نفر ، به طرف سمیه آمد . 🔥 سمیه با پا ، به گردن آن مرد لگد زد 🔥 و با چرخشی به راست ، 🔥 به پشت او رفته 🔥 و او را به طرف دوستانش پرتاب کرد . 🔥 سپس سراغ نفر دوم رفت 🔥 خود را به زمین انداخت 🔥 و هر دو پای خود را بین دو پای نفر دوم برد 🔥 سپس پاهای او را قفل کرد 🔥 و به زمین انداخت . 🔥 نفر سوم نیز ، به طرف او آمد 🔥 سمیه ، دستان خود را به زمین زد 🔥 و به سرعت خود را به طرف او پرتاب کرد 🔥 هر دو پاشنه پای سمیه ، 🔥 به زیر چانه های او اصابت کردند . 🔥 سپس بلند شد 🔥 و نفر آخر را ، مشت باران کرد 🔥 آنقدر به شکم او مشت زد ؛ 🔥 که او را با گیجی و منگی، 🔥 نقش بر زمین کرد . 🔥 هر کس از آن چهار نفر پا می شد 🔥 با خشم دختر پوشیه پوش روبرو می گشت 🔥 بعد از مبارزه و تسلیم شدن آن چهار قلدر ، 🔥 دختر پوشیه پوش بلند شد 🔥 و به اطرافش نگاه کرد 🔥 آن چهار غول بی غیرت ، 🔥 هنوز روی زمین بودند 🔥 اما هیچ اثری از مرضیه نبود . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت سوم 🌹🌹 🍎 در یکی از مناطق شهر اهواز ، 🍎 دختری به نام سمیه زندگی می کرد . 🍎 سمیه ، دختری زبر و زرنگ و درس خوان بود 🍎 و از نظر ظاهری ، 🍎 بسیار زیبا ، جذاب و دلربا بود . 🍎 قد و قامت درشتی داشت . 🍎 اما تنها مشکلی که داشت ، 👈 بد حجاب و به شدت عصبی بود . 🍎 احساس نقص و کمبود چیزی در زندگی اش ، 🍎 همیشه او را آزار می داد . 🍎 همیشه دوست داشت 🍎 که مورد توجه پدر و مادرش باشد . 🍎 اما پدر و مادر سمیه ، 🍎 همیشه در حال دعوا و قهر بودند 🍎 و هیچ وقت نفهمیدند که دخترشان سمیه ، 🍎 دیگر بزرگ شده است 🍎 و نیاز به آرامش و محبت بیشتری دارد . 🍎 سمیه ، نیاز به توجه و همدم داشت . 🍎 به خاطر همین بی توجهی ها ، 🍎 سمیه عصبی و زود جوش شده بود . 🍎 سمیه ، برای جبران کمبود محبت هایش ، 🍎 و برای جلب توجه مردم و اطرافیانش ، 🍎 سعی می کرد 🍎 از لباس های رنگی ، براق ، نوشته دار ، 🍎 و یا مانتوی جلوباز ، تنگ و... استفاده کند . 🍎 سمیه ، تیپ های خاصی می زد . 🍎 تا مردم به او توجه و محبت کنند 🍎 و یا از او تعریف کنند . 🍎 این نوع لباس پوشیدن هایش ، 🍎 واقعا باعث جلب توجه دیگران می شد 🍎 خصوصا آقایان ، 🍎 اما نه برای محبت کردن ؛ 🍎 بلکه برای اذیت و آزار و مزاحمت او . 🍎 هر وقت از خانه بیرون می آمد ؛ 🍎 پسرهای خیابانی ، مزاحمش می شدند . 🍎 گاهی به او متلک می زدند 🍎 گاهی به او پیشنهاد دوستی می دادند 🍎 گاهی تقاضای رابطه نامشروع می کردند 🍎 گاهی تا درب دانشگاه ، دنبالش می آمدند 🍎 و همین باعث اذیت و آزار او می شد . 🍎 سمیه ، از این وضع اصلا خوشش نمی آمد 🍎 دوست نداشت مثل یک عروسک ، 🍎 بازیچه ای در دست مردان هوس باز باشد . 🍎 همیشه به فکر چاره ای بود 🍎 تا بتواند از این وضع خلاص شود . 🍎 تا یک روز ، جان او به خطر افتاد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت چهارم 🌹 🍎 سمیه ، هم دانشگاه می خواند 🍎 و هم باشگاه کنگ فو می رفت . 🍎 او ، علاقه زیادی به ورزش داشت . 🍎 او در رشته کنگ فو ، مقام استانی آورده بود . 🍎 و در دانشگاه نیز ، 🍎 همیشه نمرات بالایی کسب می نمود . 🍎 در مقالات و مسابقات علمی نیز ، 🍎 مقام اول کسب کرده بود . 🍎 اما برای کسی مهم نبود که سمیه ، 🍎 قدرت بدنی یا قدرت عقلی و فکری دارد . 🍎 چون همه درگیر ظاهر و تیپ و زیبایی او ، 🍎 شده بودند . 🍎 هر وقت کنفرانس یا کارگاه علمی ، 🍎 در دانشگاه برگزار می شد ؛ 🍎 و او می بایست 🍎 مطالب علمی اش را ارائه نماید ، 🍎 اساتید و دانشجویان ، 🍎 محو زیبایی او می شدند . 🍎 و از دیدن زیبایی های او ، 🍎 چنان لذتی می بردند که به حرف های او ، 🍎 هیچ اهمیت و بهایی نمی دادند . 🍎 و این جریان ، او را بیشتر عصبی می کرد . 🍎 همیشه به خاطر این بی توجهی ها ، 🍎 به خاطر کم اهمیت جلوه دادن علم و عقل او 🍎 با اساتید و دانشجویان ، دعوا می کرد . 🍎 سمیه همیشه در این فکر بود 🍎 که چکار کند تا مردم ، 🍎 باطن و روح او را درک کنند 🍎 علم و عقل و فکر او را ببینند 👈 نه جنسیت زنانه او را ... 👈 نه زیبایی و اندام شهوت انگیز او را ... 🍎 تا اینکه یک روز ، 🍎 برای رفتن به دانشگاه ، از خانه بیرون آمد . 🍎 به ماشین ها اشاره کرد تا بایستند 🍎 یک پراید سفید برایش ایستاد 🍎 سمیه سوار ماشین شد و گفت : 🌸 لطفا دانشگاه شهید چمران بریم . 🍎 راننده ، از آینه جلو ، 🍎 نگاهی به سمیه انداخت و حرکت کرد . 🍎 سمیه احساس کرد که ماشین ، 🍎 دارد به مسیر دیگری می رود . 🍎 به خاطر همین به راننده گفت : 🌸 آقا دارید اشتباه میرید . 🌸 مسیر دانشگاه ، از اون طرف بود . 🍎 راننده گفت : 🔥 بله می دونم ؛ ولی اون راه مسدوده . 🍎 سمیه بدون اینکه بترسد ؛ 🍎 یا احساس خطر کند ؛ 🍎 ساکت نشست و چیزی نگفت . 🍎 بعد از مدتی متوجه شد 🍎 که خیلی از دانشگاه دور شدند . 🍎 اینجا بود که احساس خطر کرد 🍎 ولی باز هم چیزی نگفت 🍎 تا اینکه ماشین ، 🍎 به کوچه بن بست رسید . 🍎 سمیه عصبانی شد 🍎 و سر راننده داد زد و گفت : 🌸 مردیکه بی شعور ، 🌸 منو آوردی اینجا چکار ؟! 🍎 راننده ، روی خود را برگرداند ؛ 🍎 و چاقویی را به طرف سمیه گرفت . 🍎 و با لبخندی شیطانی گفت : 🔥 خشکله پیاده شو 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman
🏴 شهادت اسماعیل هنیه ، 🏴 رهبر مقاومت اسلامی حماس 🏴 و فرمانده مجاهد فلسطین را 🏴 تبریک و تسلیت عرض می کنیم .