eitaa logo
داستان مدرسه
690 دنبال‌کننده
851 عکس
497 ویدیو
188 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
به این معنی که پس از تصفیه ی شهر از سپاهیان تیمور مردم به دروازه ها روی آوردند و پاسبانهای محافظ دروازه را کشتند و درها را بستند همین که صبح دیگر این خبر به تیمور رسید از شدت خشم دیوانه شد. ظاهراً در این زد و خورد سه هزار تاتار به قتل رسید که از آن جمله یکی از امیران محبوب تيمور و دیگری پسر شیخ علی بهادر بود تیمور فرمان یورش داد بزرگان ایرانی که در اردو بودند به شفاعت برخاستند ولی شفاعت آنان رد شد. مردمی که دیشب به حمله پرداخته بودند اینک مجبور به دفاع شدند. ولی تاتارها دروازه ها را در هم کوفتند و تیمور فرمان قتل عام داده گفت که هر سربازی باید سر یک نفر از اهالی شهر را بیاورد اهالی محله هایی که در کشمکش شرکت نداشتند قتل عام شدند. فقط برای حفظ سادات و اشراف اقداماتی به عمل آمد. سایر مردم شهر با شدت هر چه تمامتر دچار غارت و کشتار گشتند. کشتار در تمام روز ادامه داشت و شامگاهان بدبختانی را که در سوراخها و پستوها پنهان بودند بیرون کشیدند و میان برف سر بریدند. سپاهیانی که در قتل عام شرکت نداشتند سر اصفهانیها را از سربازان می خریدند و برای تیمور میبردند تاریخ نویسان مینویسند که ابتدا بهای هر سر بیست کپک و سپس نیم دنیار و سرانجام به هیچ تنزل کرد این تحفه های هولناک ابتدا کنار دیوارها انباشته شد و سپس در خیابانها از آنها مناره ساختند به این طریق هفتاد هزار نفر و یا بیشتر مردم اصفهان به قتل رسید. نقشه ی این کشتار قبلاً طرح نشده بود. تیمور ناچار برای انتقام خون سپاهیان خویش به این کار دست زد و البته این انتقام بسیار بیرحمانه و بر خلاف انتظار انجام گرفت. این کشتار سایر امرای آل مظفر را به وحشت انداخته مجبور به تسلیم کرد و فقط امیر منصور تسلیم نشده به کوهستان ها گریخت. شیراز و سایر نقاط به آرامی باج و خراج پرداختند. نام خونین تیمور در خطبه ها خوانده شد و او را شاه شاهان گفتند و تیمور هم به هر یک از خاندان آل مظفر که حکومت و یا منصبی میداد آن را با تمغا یا مهر قرمز خود علامت میگذارد. اینان دست نشاندهی ،تیمور و تیمور خداوندگار آنان محسوب میگشت. سرزمین ایران به دست آل مظفر و تحت نظر تیمور اداره میشد تیمور که از سنگینی مالیات ایران باخبر شد مقداری از آن را تخفیف داد داستانهای تاریخی مختلفی مربوط به ورود تیمور به شیراز و ملاقات با حافظ نقل شده یکی از آنها این است که وی آن شاعر نامی را احضار کرد و شاعر با خرقه ی درویشی نزد امیر آمد امیر تیمور با خشونت به حافظ گفت: شنیده ام تو این شعر را سروده ای اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش سمرقند و بخارا را حافظ گفت آری این شعر از آن من است. تيمور به وی بانگ زد که من با شمشیر سمرقند را تصرف کرده ام و سالها برای تصرف آن شهر جنگیده ام و اکنون از هر شهری تحفه ای برای سمرقند میبرم چطور تو این شهر را به خال یک ترک شیرازی میفروشی شاعر پس از لحظه ای تأمل تبسم کرده گفت: ای امیر در اثر همان اسراف کاریها به چنین روزی افتاده ام که میبینی جواب حاضر و آمادهی ،شاعر، تیمور را خشنود ساخت و انعاماتی به حافظ داده شد. تیمور عده ای خنیاگر را از ایران به سمرقند برد و هرگاه که به یاد ساقیان و هم پیاله های جنوب میافتاد از فراق آنان متأثر میشد. میرانشاه پسر سرسخت تیمور ( پسر (سوم) که مرد شجاع و دلیری بود به همان اندازه هم قساوت و سفاکی داشت. وی با می و پیاله دمساز بود و عمری را به لاقیدی گذرانید و فقط ایامی که در رکاب پدر با اردو به سفر میرفت خود را محدود و تصفیه می ساخت. در سالهای بعد تیمور حکومت نواحی خزر را به میرانشاه داد و همین که از سفر یک ساله ی هند باز آمد خبر دار گشت که پسرش میرانشاه دیوانه است. افسران تاتار از عملیات او در شهرهای بزرگ نواحی خزر گزارشهای عجیبی تقدیم نمودند. آنها خبر دادند که میران از پنجره ی عمارات اموال گرانبها را میان مردم پخش می کند و در مسجدها به مستی و میگساری میپردازد افسران تاتار توضیح دادند که میران در نتیجه ی زمین خوردن از اسب دچار چنان کسالتی شده است. آنها به تیمور اظهار داشتند که پسرت میگوید من پسر پادشاه روی زمین هستم . آیا ممکن است خود من هم کاری بکنم که در جهان شهرت بیابم؟ میرانشاه دستور داده بود بیمارستانها و کاخهای تبریز و سلطانه را ویران سازند سخن میران برای افسران تاتار قانون تغییرناپذیر بود و بدان جهت تلون مزاج و سفاهت میران خرابیهای بسیاری به بار آورد به فرمان وی جسد یکی از فلاسفه ی بزرگ ایران را از گور در آوردند و در گورستان یهود دفن نمودند میرانشاه به واسطه ی افراط در شرب مشروبات و استعمال مخدرات واقعاً دیوانه شده بود. افسران تاتار میگفتند میران دچار خشم الهی شده است. مگر نه این که وقتی از اسب به زمین خورد سرش را به زمین زد؟ هنگامی زنی روبسته یکه و تنها با لباس تیره به در کاخ تیمور رسید و اجازه ی
ورود خواست. مأمورین فوری درها را باز کرده در برابر وی سر فرود آوردند و رئیس تشریفات با عجله او را نزد تیمور ،رسانید رئیس تشریفات به تیمور گفت: «دختر پادشاه آماده ی شرفیابی میباشد.» این دختر پادشاه کسی جز خانزاده عروس اول تیمور و زوجهی جهانگیر نبود که می خواست پدر شوهر خود را ملاقات کند. خانزاده با بی قراری هرچه تمام تر در اتاق انتظار نشست تا تیمور افسران را مرخص کرده او را احضار نموده و خانزاده نقاب و جامه ی سوگواری را کنار زده روی زیبای خود را به پدر شوهر نشان داد و روی پای او افتاده به گریه گفت: ای امیر امیران من از نزد پسر تو میرانشاه می آیم این زن دلیر با بیباکی به تیمور مطالب خود را اظهار داشت این همان زنی است که پس از پراکنده شدن کسان وی به دست تاتار مکرر تیمور را به مهربانی نسبت به زیردستان نصحیت مینمود و از آن راه برای کسان خویش چاره جویی می نمود. لحن صدای خانزاده میرسانید که وی راست میگوید و در کار خود موفق خواهد شد. این زن در شهری که میرانشاه اقامت داشت با ملازمان و اطرافیان خویش در کاخ جداگانه ای میزیست و همین که دیوانگی میران شدت می یافت خانزاده وی را ملامت میکرد و با آنکه ملازمان خانزاده وی را منع مینمودند او با جسارت هرچه بیشتر به خانه ی میرانشاه میرفت زیبایی خانزاده دیوانگی میران را تا حدی تسکین می داد و میرانشاه لاقید آن زن را به لاابالی گری و ناپاکی طعنه میزد. خانزاده با صدای بلند به تیمور گفت ای خداوند از تو عدالت و امنیت میخواهم تیمور چنان که میدانیم جهانگیر فرزند ارشد خود را خیلی دوست داشت و او را ولیعهد خویش می دانست ولی آن موقع جهانگیر زنده نبود و مطابق قانون تاتار ولیعهد تیمور میرانشاه یعنی فرزند ارشد زنده ی وی محسوب میگشت. از ابتدا میان خوانین تاتار چنین معمول بوده که چهار پسر نخستین شاه باید فرمانروا بشوند. جهانگیر و عمر شیخ حیات .نداشتند پسران زنده ی تیمور یکی میرانشاه و دیگری شاهرخ کوچک فرزند سارای خانم بانوی حرمسرا بودند. شاهرخ کمی از فرزندان خانزاده نواده های (تیمور بزرگتر بود شاهرخ برعکس برادران دیگر خود بیش از هر چیز به کتاب علاقه داشت و برای سلطنت و مقام با کسی نزاع نمی کرد. از آنرو وراثت تاج و تخت میان میرانشاه و فرزندان خانزاده باقی میماند. تیمور خطه ی وسیعی را در اختیار میرانشاه گزارده بود اما میرانشاه به قدری هرزگی کرد که آن ممالک به روز سیاه افتاد شاید خانزاده پیش از انکه میرانشاه را ملاقات کند نقشه ای برای بهره برداری از زیبایی خود در سر داشته است - شاید زیبایی وی شعله ای بود که حریقی ایجاد نمود. سال های بعد در اطراف خلیل جوان کشمکش هایی پدید آمد که خانزاده نمی توانست آن را پیش بینی کند. در هر صورت دلیری خانزاده در قسمت مصاحبه با تیمور قابل تحسین است. وی از فرزند قیصر به قیصر شکایت آورد او بی واهمه برابر فاتح بزرگ ایستاد و آنچه خواست گفت تیمور هم در اجرای عدالت تأمل نکرد آنچه که از خانزاده گرفته شده بود به وی داده شد. ملازمان و گماشتگانی تازه به خدمت او تعیین گشت و احتراماتی که شایسته ی مقام همسر جهانگیر بود درباره ی او اجرا شد. اما خود تیمور با آنکه از سفر دور و درازی آمده بود فوری عازم سلطانیه گردید. تیمور پس از ورود به سلطانیه و انجام تحقیقات لازم درباره ی خراب کاریهای میرانشاه وی را محکوم به اعدام کرد امیران تاتار و حتی آنانی که از وی ستم دیده بودند برای رهایی جان میرانشاه نزد تیمور شفاعت کردند. میران شاه طناب به گردن به حضور پدر رسید تیمور جان او را به خاطر شفاعت امیران بخشید ولی تمام اختیارات و منصب های او را گرفت میرانشاه با سرشکستگی و بدبختی در قلمرو وسیع سابق خویش باقی ماند و تحت حکومت فرمانروای جدید به انزوا و گوشه گیری محکوم گشت. کمی بعد از این وقایع سردار نامی دربار کاستیل یعنى كونت روی آمده و آنچه دوگانزالیس کلاویجو بعنوان سفیرکبیر از اسپانی به سلطانیه نزد تیمور درباره ی وقایع مزبور شنیده به طرز ساده ای چنین بیان میکند همین که میرانشاه مرتکب آن عملیات میشده زنی بنام گانزاده با وی می زیسته است. این زن بدون اطلاع میرانشاه شب و روز راه پیموده و نزد تیمور آمد و او را از کارهای پسرش خبردار کرده است و تیمور هم در نتیجه ی آن گزارش پسر را از حکومت معزول ساخته است گان زاده نزد تیمور ماند و اجازه ی بازگشت نیافت ولی تیمور با احترام او را نگاهداری می کرد. میرانشاه از همین زن پسری پیدا کرد که او را خلیل سلطان می خواندند. تیمور همراهان و ملازمان میرانشاه را بی رحمانه کیفر داد. شاعران دلقکان، تملق گویان، حاشیه‌نشینان درباره میرانشاه دسته دسته به قتلگاه روانه می شدند و زیر تیغ جلادان جان دادند. و جالب اینکه در روی سکوی قدرگاه نیز رعایت سلسله مراتب می شد و همین که دلقکی بالای پله به هم قطار محترم تری میرسید که وی را برای اعدام بالا می بردند .
با احترام کنار می‌رفت و به او می گفت: چون شما نزد میرانشاه مقرب تر بودید خواهشمندم اینجا هم جلوتر بفرمایید و زودتر خدمت جلاد برسید. پایان فصل نوزدهم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-039-EllaBoston8Juan2008.mp3
12.21M
ملت عشق قسمت 39 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-040-AlaeddinGhoniehAvvaleRajabe642.mp3
16.22M
ملت عشق قسمت 40 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-041-MolaviGhoniehRajabe642.mp3
13.88M
ملت عشق قسمت 41 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-042-KerraGhoniehRajabe642.mp3
10.05M
ملت عشق قسمت 42 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-043-KimiaGhoniehRajabe642.mp3
23.06M
ملت عشق قسمت 43 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-044-EllaBoston9Juan2008.mp3
14.02M
ملت عشق قسمت 44 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-045-KerraGhonieh29Zighadehe642.mp3
11.08M
ملت عشق قسمت 45 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-046-ShamsGhonieh8Moharrame642.mp3
15.12M
ملت عشق قسمت 46 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-047-EllaBoston12Juan2008.mp3
11.56M
ملت عشق قسمت 47 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh