eitaa logo
داستان مدرسه
729 دنبال‌کننده
2هزار عکس
803 ویدیو
235 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
MellateEshgh-040-AlaeddinGhoniehAvvaleRajabe642.mp3
16.22M
ملت عشق قسمت 40 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-041-MolaviGhoniehRajabe642.mp3
13.88M
ملت عشق قسمت 41 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-042-KerraGhoniehRajabe642.mp3
10.05M
ملت عشق قسمت 42 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-043-KimiaGhoniehRajabe642.mp3
23.06M
ملت عشق قسمت 43 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-044-EllaBoston9Juan2008.mp3
14.02M
ملت عشق قسمت 44 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-045-KerraGhonieh29Zighadehe642.mp3
11.08M
ملت عشق قسمت 45 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-046-ShamsGhonieh8Moharrame642.mp3
15.12M
ملت عشق قسمت 46 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-047-EllaBoston12Juan2008.mp3
11.56M
ملت عشق قسمت 47 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-048-BibereseJangavarGhonieh6Safare643.mp3
13.15M
ملت عشق قسمت 48 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-049-EllaBoston13Juan2008.mp3
3.09M
ملت عشق قسمت 49 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-050-MolaviGhonieh29Safare643.mp3
11.68M
ملت عشق قسمت 50 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️خاطره : 9⃣3⃣1⃣ سال ۶۵ بود، خانه ما نزدیک مدرسه بود. تصمیم گرفتم در هوای دل انگیز پاییز، قدم زنان تا مدرسه بروم. کوچه خلوت بود. احساس کردم کسی تعقیبم می کند. حرکاتش مشکوک بود. جدی نگرفتم. نزدیکی مدرسه، ناگهان پاترول کمیته جلوم پیچید توسط چند نفر از بچه‌ها کمیته دستگیر شدم. 😨 سرم را محکم روی کاپوت گذاشتند و جیب هایم را گشتند. مدام می گفتند: موادها رو کجا جا ساز کردی؟! هر چی می گفتم : کدوم مواد؟! اشتباه گرفتین! هیچکس گوش نمی داد. سرم را توی ماشین کردند و خواستند به زور مرا با خودشان ببرند. اگر شوهر خاله ام که نبش خیابان مغازه آهنگری دارد، دیر می جنبید، مرا با خودشان به کمیته می بردند. بعدا فهمیدم دنبال ساقی محله بودند و چون او را گم می کنند، با خروج من از خانه، به دلیل شباهت کاپشن مرا به جای او می گیرند. 🤦‍♂ خبر توی مدرسه پیچید. تا پایان سال، شوخی بچه‌ها شده بود : ساقی مدرسه! 😅 یکبار از پشت در کلاس شنیدم مبصر به بچه‌ها گفت : ساقی گفته آخر هفته امتحان می گیره! سال بعد مجبور شدم، مدرسه ام را عوض کنم. ✍ : همکار محترم بی نام 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh