eitaa logo
داستان مدرسه
690 دنبال‌کننده
848 عکس
496 ویدیو
189 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
MellateEshgh-041-MolaviGhoniehRajabe642.mp3
13.88M
ملت عشق قسمت 41 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-042-KerraGhoniehRajabe642.mp3
10.05M
ملت عشق قسمت 42 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-043-KimiaGhoniehRajabe642.mp3
23.06M
ملت عشق قسمت 43 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-044-EllaBoston9Juan2008.mp3
14.02M
ملت عشق قسمت 44 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-045-KerraGhonieh29Zighadehe642.mp3
11.08M
ملت عشق قسمت 45 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-046-ShamsGhonieh8Moharrame642.mp3
15.12M
ملت عشق قسمت 46 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-047-EllaBoston12Juan2008.mp3
11.56M
ملت عشق قسمت 47 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-048-BibereseJangavarGhonieh6Safare643.mp3
13.15M
ملت عشق قسمت 48 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-049-EllaBoston13Juan2008.mp3
3.09M
ملت عشق قسمت 49 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-050-MolaviGhonieh29Safare643.mp3
11.68M
ملت عشق قسمت 50 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️خاطره : 9⃣3⃣1⃣ سال ۶۵ بود، خانه ما نزدیک مدرسه بود. تصمیم گرفتم در هوای دل انگیز پاییز، قدم زنان تا مدرسه بروم. کوچه خلوت بود. احساس کردم کسی تعقیبم می کند. حرکاتش مشکوک بود. جدی نگرفتم. نزدیکی مدرسه، ناگهان پاترول کمیته جلوم پیچید توسط چند نفر از بچه‌ها کمیته دستگیر شدم. 😨 سرم را محکم روی کاپوت گذاشتند و جیب هایم را گشتند. مدام می گفتند: موادها رو کجا جا ساز کردی؟! هر چی می گفتم : کدوم مواد؟! اشتباه گرفتین! هیچکس گوش نمی داد. سرم را توی ماشین کردند و خواستند به زور مرا با خودشان ببرند. اگر شوهر خاله ام که نبش خیابان مغازه آهنگری دارد، دیر می جنبید، مرا با خودشان به کمیته می بردند. بعدا فهمیدم دنبال ساقی محله بودند و چون او را گم می کنند، با خروج من از خانه، به دلیل شباهت کاپشن مرا به جای او می گیرند. 🤦‍♂ خبر توی مدرسه پیچید. تا پایان سال، شوخی بچه‌ها شده بود : ساقی مدرسه! 😅 یکبار از پشت در کلاس شنیدم مبصر به بچه‌ها گفت : ساقی گفته آخر هفته امتحان می گیره! سال بعد مجبور شدم، مدرسه ام را عوض کنم. ✍ : همکار محترم بی نام 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️خاطره : 0⃣4⃣1⃣ مجید دانش آموز کلاس چهارم بود. که به دلیل مشکلات خانوادگی، بسیار پرخاشگر و عصبی بود. من خیلی به او محبت می کردم اما فایده ای نداشت. او مدام بچه‌ها را می زد. کنترلش واقعا سخت بود. 🤦‍♂ تصمیم گرفتم به روش خودم با او برخورد کنم. به کلاس رفتم، طبق معمول صدای حیوانی را تقلید کرد. به روی خودم نیاوردم. این بار سوت زد ، اما من چنان رفتار می کردم که انگار او را نمی بینم و صدای او را نمی شنوم. آن روز تا زنگ آخر، هر کاری کرد که به او تذکر بدهم و با او حرف بزنم فایده نداشت. من با لبخند و آرامش با بچه ها حرف می زدم الا مجید... 😉 روز دوم بدتر شد. واقعا زده بود به سیم آخر، اما من همان روش را ادامه دادم. روز سوم دوباره روز از نو روزی از نو، توی این سه روز او را ندید گرفته بودم . با همه می گفتم و می خندیدم جز مجید! 😏 زنگ آخر همه رفتند، اما او توی کلاس ماند. آستین کتم را گرفت و با گریه گفت : آقا معلم، منو بزن، فقط باهام قهر نکن. تو باهام حرف بزن، من قول میدم آدم بشم.🙏 از آن روز به بعد مجید، سر قولش ماند و جزء بهترین دانش آموزانم شد. ✍ : همکار محترم آقای شهاب هاتفیان 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh