4_5805642228990741163.mp3
23.46M
کتاب صوتی 👇
#باشگاه_پنج_صبحیها
🦋قسمت هفتم🕊
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
4_5884080160155633333.mp3
6.31M
📖کتاب صوتی🎙
💎#برتری_خفیف💵
#فصل دهم قسمت اول 🤍
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب
4_6005660427923490280.mp3
6.12M
📚#محدوديت_صفر_صوتی
قسمت-۴
✍🏾نويسنده:جو ويتالى و دكتر ايهاليا كالاهولن
گوينده:طيبه
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
4_5807406794829465355.mp3
6.93M
🦋کتاب صوتی🦋
#از_حال_بد_به_حال_خوب
قسمت دهم 🕊
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
#درنگ_نکن_انجامش_بده.m4a
15.11M
📚کتاب صوتی: #صوتی_درنگ_نکن_انجامش_بده
✍🏻اثر: #ریچارد_برانسون
🗣روای:#مهساوهبی
《《پارت اول》》
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
💢پادشاه عاقل
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
39.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_نهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#داستان_کوتاه
❤️🌺چقدر زیباست این متن👌
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ .
ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...
" ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ ."
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
🌿🌺﷽🌿🌺
#حکایت
🦋در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. هر خبری مادامی که روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود اتفاق !
لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری باشد.
یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
#دوقلوهای_افسانه_ای
#قسمت_بیستوسوم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
داستان مدرسه
دهیم باید یک کتاب راهنما و یک نقشه ی دائم التغییر همراه برداریم ولی تا به حال هر یک از مراحل به طور
داستان تیمور گورکانی
بخش ۳
. فصل بیست و سوم
محروسه ی سمرقند
مدت ده سال آرامش سمرقند را هیچ جنگ و قبل و قالی بر هم بود. در ظرف آن ده سال با اراده ی تیمور کارهای مهمی در سمرقند انجام یافت. تیمور سمرقند را با خشت و آجر و چوب تحویل گرفت و از آن رم آسیا را ساخت و آنچه را که به نظر تیمور در سایر شهرها زیبا آمده بود عیناً در سمرقند هم ایجاد شد او با آوردن اسیران به سمرقند جمعیت آن شهر را افزایش داد و عده ای عالم و فیلسوف را از ممالک شکست خورده به سمرقند کوچانید تیمور هر کشوری را که می گشود به یادگار آن فتح یک عمارت عمومی در سمرقند بنا می کرد. و در نتیجه برای محققان و اهل علم مدارس و کتابخانه هایی فراهم آمد و مراکز منهم صنعتی و تجارتی در سمرقند احداث شد حتی در سمرقند مؤسسه ای برای رام ساختن و تربیت حیوانات عجیب و غریب و پرندگان دایر شد و رصدخانه احداث گردید.
سمرقند خواب و خیال تیمور بود تیمور در هر لشکر کشی بیش از هر چیز به فکر آن بود که موادی برای تزیین سمرقند تهیه کند و هر قدر هم لشکر کشی او را مشغول می داشت آن فکر از سرش بیرون نمیرفت تیمور از هرات کاشیهای براق درخشان از بغداد نقره کاریهای مشبک از ختن سنگ یشم و از تبریز مرمر سفید به سمرقند میآورد و آن شهر را زینت میداد هیچ کس نمیدانست سمرقند به چه صورتی در می آید زیرا جز تیمور هیچ کس در نقشه کشی و طراحی شهر سمرقند جدید دست نداشت. همان طور که یک مرد ،پیر عاشق و شیفته ی یک زن زیبای جوان میگردد، تیمور هم به همان اندازه مجذوب و دلباخته ی سمرقند بود. تیمور هند را از آن رو غارت میکرد که سمرقند را آباد سازد. خلاصه این که نتیجه ی زحمات ده ساله ی تیمور درباره ی سمرقند قابل تذکر و مطالعه است.
در آن موقع بخصوص در یکی از روزهای بهاری سال ۱۳۹۹ میلادی که تیمور در هند بود به وسیله ی قاصدی از گردنه ی خیبر و کابل با سمرقند ارتباط پیدا کرد قاصدها از راههای مرتفع جنوب و شهر سبز سوار شده از دشتی میگذشتند که میان درختان سرسبز و شاداب آن چادرها و کلبه های بسیاری دیده می شد. مردمی که در این چادرها و کلیه ها میزیستند عبارت بودند از اسیران و ماجراجویان و عقب ماندگان و انگلها که رو به مدینه فاضله (اوتوپیا) یعنی سمرقند میرفتند اینان به زبانهای گوناگون سخن میگفتند و عقاید و افکار مذهبی مختلف داشتند مسیحی - یهودی - نسطوری، عرب ،مالکی سنی و علوی میان آنان یافت میشد بعضیشان خیره به آینده ی خود مینگریستند و بعض دیگر از نظر هیجان فکری درونی مخمور به نظر می آمدند در این صحرا کاروانهای بازرگانی
و قطارهای شتر و گله و رمه ی اسبان کم نبودند و مأمورین مراقب سر خرمن ها کشیک میدادند در یک طرف راه نزدیک چاهی یک بنای کوچک سنگی بود که نه رنگ و نه گنبد داشت. این معبد مسیحیان نسطوری بود در پشت این کلیه ها منزلگاه اشراف دیده می شد و سفیدی کاخ ابیض در میان درختهای نارون جلوه گری خاصی داشت در یک میلی شهر قاصدها از محله های تابع سمرقند میگذشتند و از همانجا میتوانستند این عبارات سر در کاشی کاری مدرسه ی شهر را بخوانند که چنین مرقوم رفته بود
الله اكبر - لا اله الا الله - خدا بزرگ است خدایی جز خدای یکتا نیست، راهی که به سمت شهر می رفت از خیابانی میگذشت که دو طرف آن درختان چنار صف کشیده بودند. در سمت چپ جویبارها و پلها قرار داشتند و باغ مارپیچ مانند با گلهای فراوان در خارج کاخی که آن را دلگشا می گفتند. در این باغ سنگ تراشان هنوز هم سنگ می تراشیدند و در طرف دیگر میان درختان توت و انجیر و شکوفه درختان میوه دیواری است که پنجاه قدم ارتفاع دارد این دیوار قسمتی از میدان است و هر طرف میدان دروازه ای به شکل طاق رومی بر روی شیرهای سنگی استوار میباشد در داخل باغ باغبانهای ایرانی با کلنگ و بیل و بیلچه مشغول گل کاری میباشند و غلامان خرده سنگ و آهک ریزه را جمع می کنند. در وسط کاخ یک ستون بلند قرمز ایستاده است پشت ستون مرمر دیوارهای مرکزی کاخ به نظر می رسد عمارت این باغ سه طبقه است و معماران ماهر برای طراحی و نقشه کشی مشغول مسابقه اند .
نقاشان زبردست در سالنهای ورودی مشغول کار هستند هر قسمتی از دیوار به دست استاد صنعتگری سپرده شده است و یک مرد چینی ریش بلند با قلم مو مشغول رنگ آمیزی میباشد و پهلو به پهلوی مرد چینی یک نقاش درباری شیرازی به طور شگفت آوری با رنگهای گوناگون به نقاشی خود ادامه می دهد عقب سر آنها مردی هندو سرگرم کار است. این هند و در نقاشی چندان مهارت ندارد ولی در آمیختن آب طلا و آب نقره با سمنت و آهک تخصص دارد. سقف عمارت پر از گلهای قشنگ است اما این گلها همه از موزاییک میباشند. دیوارها بهتر از چینی می درخشد این ساختمان را تازه تمیز کرده اند. در شمال سمرقند هم باغی شبیه به این باغ وجود دارد که پیش از عزیمت تیمور به هند ساختمان آن تکمیل گشته است تاریخ نویسان داستان بنای آن باغ را چنین می نویسند
«خداوندگار ما یک شب در این محل خیمه ای برافراشت و سپس محلی برای جشن و پذیرایی در آنجا بنا کرد معماران چندین نقشه به نظر او رسانیدند و یکی از آن نقشه ها انتخاب شد چهار امیر از چهار گوشه مأمور مراقبت از ساختمان گشتند تیمور به قدری به این ساختمان علاقه مند بود که یک ماه و نیم در سمرقند ماند تا در ساختن عمارت شخصاً نظارت کند در هر گوشه ی کاخ یک تخته سنگ مرمر تبریز
گذاردند. نقاشان اصفهان و بغداد طوری دیوارهای این عمارت را نقاشی کردند که نقاشی چینی اتاق کار تیمور هم به آن زیبایی نمیباشد صحن عمارت با مرمر سنگفرش شده و دیوارها از تو و بیرون با بلور مستور است. این باغ را باغ شمال می نامنده در اطراف این باغ ها شهر قرار دارد و محیط شهر پنج میل می باشد قاصد از دروازه ی موسوم به دروازه ی فیروزه واقع در دست راست از میان قطار ملاهای خر سوار می گذرد خود قاصد سوار بر اسب و مسلح است اسیش عرق کرده و از لبانش کف می ریزد چشمان قاصد از گرد و غبار قرمز شده و اسلحه ی او مانند شلاق به اسب میخورد و اسب دیوانه وار می.دود این قاصد از میان سپاهیان هند می آید.
کسانی که پشت سر قاصد آمده اند با عجله دنبال وی وارد می شوند و از راهی که به محله ی ارمنی ها منتهی میشود راه خود را ادامه میدهند در این محله مردان رنگ پریده با جامه های خز تیر برنگ درآمد و شد هستند و از اینجا به بازار زین ساران می روند.
بوی چرم و روغن به مشام میرسد کمی بالاتر کاخ یکی از فرمانروایان دولتی است و منشیان با عجله نامه را دریافت میدارند تا از روی آن اخبار را کپی کنند. ممکن است کمی بعد مردم پاره ای از اخبار را بشنوند هیچگاه در دربار تیمور شایعات را روی کاغذ نمیآورند معلوم میشود پاره ای مطالب فوری است. فرمانی از طرف خداوندگار (تیمور) رسیده است ولی معلوم نیست فرمان چه
است افسران حاکم سمرقند سواره از کاخ بیرون آمده و زبانها به حرکت در
می آیند تاتارهای مسلح به طرف قلعه ی تپه میروند حرمسرای همایونی در قلعه است. خانم های حرمسرا هر کدام باغ و عمارت جداگانه ای دارند و امروز در یکی از آن عمارات حرم مجلس جشنی منعقد است.
عمارت در میان صحرایی از گل سرخ و لاله واقع شده و کسی که آن را دیده می گوید سقف اتاقها شبیه به کاخهای چینی میباشد. در اتاق ها توی هم باز می شود و میان اتاق ها ایوانهایی است که پردههای حریر پشت گلی بر آن آویخته اند. دیوارها و سقف عمارات با کاشیهای مطلا و نقشه های مروارید تزیین شده است. منگوله های ابریشمی در اثر وزش باد مانند پرده های متحرک پس و پیش می روند نیمکت های مخمل و حریرپوش روی پایه های سیمین قرار دارند. اتاقها را با قالیهای نفیس بخارا و فرغانه فرش کرده اند در هر گوشه از اتاق ها چهار پایه های طلا و روی چهارپایه ها شیشه های عطر است این عطردانها با فیروزه و زمرد و یاقوت ترصیع شده است تنگهای طلا پر از شراب و عسل و شرابهای معطر روی میزهاست و همه ی تنگها را از تو با مروارید مرضع کرده اند پهلوی هر تنگ طلایی شش جام طلاست و همین که شراب را در جام میریزند یاقوتی به عرض دو انگشت از میان جام برق میزند. مجلس جشن در سراپرده ها زیر سایه ی آفتاب .است مو آوا با ریش بلند سفید و چند امیر تاتار و بسیاری از شاهزادگان ایرانی و عده ای مهمانان افغان و عرب در آن جشن شرکت دارند همه در حال انتظار هستند که ناگاه سارای ملک خانم وارد
می شود. معذلک کنیزان سیاه پیشاپیش ملکه در حرکت هستند و عده ای از خانم ها در کنار او حرکت میکنند و چشمانشان را به زمین دوخته اند. با این که تاج ملکه سنگین است سر خود را بالا گرفته و راست راست راه میرود این تاج به شکل کلاه خود ساخته شده و از زرناب و جواهرات گرانبها تشکیل مییابد و حلقه ی پهن طلایی از روی تاج تا پایین ابروی ملکه فرود آمده است و بالای تاج یک قلعه ای از مینیاتور ساخته اند و چند پر قشنگ روی آن است پرهای دیگری از اطراف تاج تا روی
گونه های ملکه آویخته شده و میان برها زنجیرهای نازک طلا دیده می شود. لباس ملکه اطلس ارغوانی است و براقهای طلا دارد. پانزده زن دامان ملکه را در دست دارند سارای خانم به صورت خود سفیداب قلع مالیده و نور حریری مطابق معمول روی صورت کشیده است طردهای مشکینش روی شانه ها پراکنده .است
پس از جلوس سارای خانم ملکه دیگری میاید که جوان تر و چابکتر از او است. ولی نسبت به سارای خانم احترام فوق العاده ای بجا میآورد پوست تیره و چشمان گشاد وی میرساند که از نژاد مغول است این شاهزاده خانم دخترخان مغول و آخرین زن تیمور می باشد.
ساقیان برای خانم ها شراب می آورند جامها و تنگهای شراب در سینی های طلاست. ساقیان حوله های سفید پاکی روی دست دارند چون نباید دستشان به سینی بخورد. خانم ها جام را بر می دارند و می نوشند. ساقی ها تعظیم می کنند و عقب می روند ساقیان برای خدمتگزاری امیران می آیند.
امیران جام را سر می کشند و پیاله را وارونه نگاه می دارند تا میزبانان گرامی آنها بدانند که تا آخرین قطره را به پاس احترام خانم ها نوشیده اند.
اقامتگاه تیمور پشت محله ی قلعه است افسرانی که با وی به هند نرفته اند قضات و خزانه داران در این اطراف اقامت دارند یک قلعه جداگانه در کنار دره ای ساخته شده که محل کار و تخشایی (قورخانه) است.
در این جا انواع و اقسام اسلحه های عجیب و غریب و در عین حال زیبا جمع شده است. مهندسین در این محل اتاقهای مخصوصی دارند که آنجا نقشه می کشند. روی میزها نمونه ی همه قسم منجیق آتش انداز و سنگ افکن از نوع اهرمی و غیره موجود است شمشیر سازان در قسمت مخصوص خویش مشغول شمشیر سازی و آزمایش و صیقل دادن تیغه های شمشیر می باشند و هزار اسیر صنعتگر در آن قلعه، کلاه خود و زره میسازند مخصوصاً در آن موقع کلاه خود سبکی در دست دارند که رو صورتی جداگانه ای برای حفظ صورت و برگردانیدن
خطر در آن تهیه کرده اند. کسی حق ندارد وارد خزانه بشود در نزدیکی خزانه جایی به شکل غار و یا صومعه از مرمر سفید ساخته اند این جا خوابگاه تیمور و در نزدیکی پارک حیوانات است. تیمور گه گاهی در این خوابگاه استراحت میکند. در صحن این خوابگاه درخت قشنگی است که در آفتاب درخشندگی فراوانی دارد - شنه ی این درخت طلاء و شاخ و برگش نقره است. مروارید و جواهرات رنگارنگ به شکل آلبالو و گیلاس و گوجه از شاخه های این درخت آویزان شده اند. پرندگانی سبز و سرخ روی نفره ی میناکاری لعاب خورده بالای شاخه های این درخت دیده میشوند. این پرندگان بازهای خود را گشوده اند و مثل آن است که می خواهند میوه بخورند. در داخل خزانه یک قلعه ی مینیاتوری است که چهار برج زمرد نشان دارد. این قلعه ی مینیاتوری برای تفریح و اسباب بازی است و از ثروتی که در درون خزانه افتاده
حکایت می کنند. مسجد متحرکی در آن جا واقع است این مسجد از چوبهای سبک آبی و قرمز ساخته شده و با پله های زیبا آراسته شده است.
درها و پنجره های این مسجد شیشه کاری است و از آن شیشهها روشنایی داخل مسجد میرود قطعات این مسجد را جدا جدا جمع کرده و در ارابه نهادهاند و هر روز آن را سوار کرده مسجد را بیا میدارند و تیمور هنگام لشکرکشی به هند در این مسجد نماز میخواند اکنون ظهر است بازارهای سمرقند ،گرم و پر از گرد و خاک و جمعیت میباشد. سروصدا از هر طرف بلند .است تاتارها میتوانند در این بازار همه چیز بخرند از ترنجبین و شیرخشت تا زن جوان در این بازارها خرید و فروش می شود. اکنون بسیاری از مشتریها از بازار به طرف مزار بی بی خانم رفته اند. آنان راه خود را کج کرده و از کوچه گذشته اند تا دیدار گرد و خاک کاروان شترها نشوند. این شتران با عدلهای ادویهی معطر از ختا وارد می.شوند این کالاها از راه مسکو به شهرهای هانس می روند روی بارها خطوط چینی و عربی و تمغای گمرک تاتار نمایان است. محله ی بی بی خانم مثل سایر محله های بزرگ در تپه ی پستی واقع شده و اطراف آن نهالهای چنار است. در این محله مسجد و مدرسه و خانه هایی برای طلاب و استادان بنا کرده اند. این بناها به قدری بزرگ و مجلل است که از مسافت دور هم تناسب آن معلوم میگردد ولی هنوز بنای آن تکمیل نگشته است وسعت مسجد اندازه ی کلیسای سن پتر رم است اما به جای گنبد وسط کلیسای مزبور در این مسجد مناره هایی است که دویست با ارتفاع دارد کسانی که میخواهند به تماشای آن بروند باید از کنار یک حوض بزرگ مرمر و از یک میدان سنگفرش بگذرند اشخاص محترم و ملاها با عمامه های بزرگ بخارایی در کنار فلاسفه نشسته اند فیلسوفان قوانین طبیعی و ملاها کتب مذهبی تحصیل می کنند. در این میان مرد عرب سیاه پوش میرسد چه کسی به ابن سینا آن همد تجربیات و مهارت آموخت؟ آیا این مهارت نتیجه ی تجربیات و مشاهدات خود او نبود؟
سپس فیلسوفی که از حلب آمده میگوید: «آیا او مشاهدات خود را در کتاب ننگاشت؟ سومی پاسخ میدهد البته چنان کرد ولی ابن سينا قوانین طبیعی
ارسطو را هم خوانده بود. آنگاه ملایی که از معلومات خود چندان اطمینان نداشت و از گفتگوی عالمانه ی فلاسفه ی تازه وارد به شگفت آمده بود از آنان چنین پرسید: «بالاخره نتیجه چه
شد؟
مرد عرب تبسمی کرده گفت: «به خدا من پایان کتاب او را نمی دانم همین قدر می دانم که این سپنا جانش را سر شهوترانی گزارده صدای گیرنده ای از آن کنار برخاسته چنین نهیب میدهد ای بی خردان آیا نمی دانید عاقبت چه شد؟ فیلسوف هنگام مرگ دستور داد کتابش را بلندبلند
بخوانند و به این طریق راه نجات باز شد. مرد حلبی سر خود را بلند کرده فریاد زد گوش بدهید ای کسانی که مسند علم را با مباحثات پوج خویش آلوده میسازید من داستانی از تیمور خداوندگار همه برای شما بگویم
همین که سرها به طرف فیلسوف حلبی متوجه شد وی توضیح داد که در سال پیش علمای سمرقند و علویان ایران در اردوگاه تیمور جمع شدند او هم در حضور داشت او هم در آنجا ومن شنیدم خداوندگار ما از آنان پرسید که آیا در جنگ گذشته کشتگان وی یا کشتگان دشمن شهید نامیده میشوند؟ واقعاً هیچکس پاسخ این سؤال را نمی دانست تا آنکه یک قاضی از جا برخاسته :گفت حضرت رسول صلى الله عليه و سلم جواب پاسخ این پرسش را فرموده است. وی می فرماید هر کس که برای دفاع از جان خود بجنگد و هر کس از روی دلیری بجنگد و هر کس که برای به دست آوردن نام بجنگد روی پیغمبر را در روز قیامت نخواهد دید و فقط کسی که برای قرآن بجنگد در قیامت روی پیغمبر را می بیند.» یکی از ملاها پرسید: «خداوندگار ما چه فرمود؟ تیمور از قاضی پرسیده چند سال داری؟ قاضی گفت و چهل ساله ام، تیمور گفت من شصت و دو سال دارم سپس دستور داد به اهل مباحثه جوایزی بدهند. برای یک لحظه شنوندگان خاموش ماندند تا کلیه ی مطالب را در حافظه ی خود سپرده در جاهای دیگر تکرار کنند. آنگاه مرد عرب گفت تصور میکنم تو این قصه ی کوچک را در تاریخ شرف الدین دیده ای فیلسوف حلب در مقام دفاع برآمده اظهار داشت من آنچه را به گوش خود شنیدم گفتم شرف الدین از من گرفته است.» عرب به مسخره جواب داد که کیک هم میگوید این جامه ی من است. ای احمد آیا کسی دیگر در آن مجلس مباحثه نموده احمد ناگهان فریاد کشید که اگر تو به ایمان خداوندگار ما تیمور شک داری نگاه
کنه
ا شرف الدین علی یزدی مورج و مؤلف ظفرنامه تیموری معاصر تیمور بوده و در زمان شاهرخ پسر تیمور کتاب خود را به فارسی تألیف کرده و مملو از اعراق و گزافه گویی درباره ی تیمور میباشد فارسی آن نیز بسیار یچیده است معذلک از نظر اطلاع به حقایق تاریخی عصر تیمور مفید میباشد پیش از وی، مورخ دیگری بنام نظام شمس کتابی بنام ظفر نامه به امر تیمور تألیف کرده و یک سال پیش از مرگ نیمور به او اهدا نموده است و فرنامه ی شرف الدین بیشتر از ظفر نامه ی نظام اقتباس شده است یک نسخه ی خطی از ظفرنامه اولی در باشد و ظفر نامه ی یزدی دویست و پنجاه ال پیش به فرانسه و انگلیسی در کتابخانه ی موزه بریتانیا ، پاریس و لندن
ترجمه و طبع شده سپس دستهای احمد با آستینهای دراز روی سر رفته متوجه سر در مسجد بی بی خانم شد. این سر در کاشیهای طلاکاری زیبایی داشت که در سایه ی آسمان نیلگون می درخشید این بنا شاهکاری بود که از کف صحرا مانند. برجسته ای رو آمده بود و هیچ پایه و ستون زیبایی آن را نکاهیده بود. اما عرب که نمی خواست از میدان در برود فریاد زده به خدا قسم من می بینم این بنا را یکی از بانوان تیمور ساخته است. صخره ی
به هر حال آن کسی که این بنا را ساخته و با آن کسی که تیمور برای او این بنا را ساخته بود آن موقع در باغ مجاور زیر گنبد کوچکی به خاک رفته بود. جسد بی بی خانم زیر یک تخته سنگ مرمر سفید قرار داشت مردم دسته دسته به زیارت آن گور میروند و شمشیر داران تیره رنگ تاتار محافظ آن مقبره هستند. نام این بی بی خانم فعلاً شاهزاده خانم مرحومه است.
زایرین میدانند که این بقعه آلجای آغاست و جسد او را از شهر سبز به این محل حمل کرده اند. بعضی ها میگویند که این بقعه ی شاهزاده خانم چینی است که از چین به سمرقند آمده بود و دیگران داستانهایی از آمدن دزدان به آن بقعه نقل می کنند. به این قسم که شبی دزدان برای ربودن جواهرات تابوت آمدند و ماری که درگور بود همه آنها را گزید و بامدادان که کشیک چیان بقعه سر رسیدند. همه دزدان را مرده دیدند
سایه ی دختران در میدان دراز شده و مردم از کار روزانه و مباحثات فراغ یافته اند. بعضی ها به گرمایه میروند و در آنجا شستشو میکنند آنها را مشت مال می دهند و در عین حال لباسهایشان را میشورند و خشک میکنند تا با تن پاک و جامه ی پاکیزه به سرای امیر بروند و شام بخورند و یا اینکه کنار رودخانه تفریح
کنند.
کنار رودخانه محل تفریح و میعاد تاتار است در آنجا کباب گوشت گوسفند و نان
ا به قدری افسانه راجع به بی بی خانم گفته شده که حقیقت آن معلوم نیست بنا به مندرجات تاریخ هیچگاه تیمور از خاندان سلطنتی چین رد نگرفت ولی دختر خان مغولی را به ازدواج خود درآورد. اما موقع ازدواج با آن دخترخان مغول بینای بیبی خانم ساخته شده بود. ظاهراً این بی بی خانم سارای خانم نمی باشد. مؤلف.
جو و نان برنجی فراوان میباشد و در دکه های مجاور نان قندی و انجیر خشک و خربزه ی خشک ( در آفتاب خشک شده به بهای نیم سکه ی نقره فروخته می شود. آخرین تفریحگاه میکده است در آنجا مینوشند و به عبور رهگذران دائمی کوچه ها و خیابانها می نگرند. در طول رودخانه بساط خیمه شب بازی دایر است و عروسک ها روی پارچه ی سفیدی بالای خیمه میخواهند و میجنگند و با فانوسهای جادویی عکسهایی نشان میدهند بندبازان بالا سر تماشاچیان بندبازی میکنند.
و بازیگران روی قالی معلق میزنند و بعضی از تاتارها بوستان انارگل پاس را بیش از این چیزها دوست دارند. در آن بساط، چراغ های قرمز و آبی نورافکن است و تنگهای شراب به دست ساقیان این طرف و آن طرف میگردد میخوارگان در ضمن اخبار روز را تأویل و تفسیر میکنند و صحبتهای بامدادان را در شامگاه تجدید مینمایند یک موسیقی دان برای آنان گیتار می نوازد و شاعری گفته های آن ستاره شناس و سخنور نامی را که به خیام مشهور است چنین نقل می کند :
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
پایان فصل بیست و سوم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
34.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_دهم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
✍داستان ضرب المثل
📕همهیخرها را به یک چوب نمی رانند
مردی از دهی می گذشت، ناگاه بوی ناخوشایندی به مشامش رسید. از جوانی روستایی پرسید: این بو از کجاست؟ جوان گفت: در همین نزدیکی خری عمرش را به شما داده و این بو از آن خر مرده است! سئوال کننده از جواب ابلهانه و تعبیر جوان سخت ناراحت شد و به راه خود رفت و در راه به مردی سالخورده رسید و گفت: چرا مردم این ده، این اندازه بی تربیت هستند؟ مرد پیر گفت: شما به چه دلیل چنین حرفی را می زنید؟ مرد ماجرا را باز گفت. پیر مرد گفت: عجب عجب! خیلی ببخشید آن جوان پسر من است، و متوجه حرف زدن خود نشده؛ من هزار بار به او گفته ام که همه خرها را به یک چوب نمی رانند ولی باز به شما چنین حرفی زده!
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
32.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_دوازدهم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#حکایت
شخصی گفته :
مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش!
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف!
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته میشد که نباید آنها را مصرف میکردیم..!!
نباید به آنها دست میزدیم،
فقط هر چند وقت یک بار میتوانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم!
حیف مادرم که دیگر نمیتواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دستهای ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد!
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد...
دستهایش، چشمهایش، موهایش، قلبش، حافظهاش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشتههایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیفِ مادرم که قدر حیفترین چیزها را ندانست!
قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-051-KimiaGhonieh15Rabiolavvale643.mp3
20.84M
ملت عشق قسمت 51
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-052-SoltanValadGhonieh3Rabiolsani643.mp3
15.36M
ملت عشق قسمت 52
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-053-KerraGhonieh22Jamadiolavvale643.mp3
8.12M
ملت عشق قسمت 53
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-054-MolaviGhoniehRajab643.mp3
12.07M
ملت عشق قسمت 54
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-055-SoltanValadGhoniehRajabe643.mp3
13.96M
ملت عشق قسمت 55
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-056-EllaBoston15Juan2008.mp3
14.43M
ملت عشق قسمت 56
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
MellateEshgh-057-GoleKavir-GhoniehShabane643.mp3
27.38M
ملت عشق قسمت 57
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-058-KimiaGhoniehShabane643.mp3
17.72M
ملت عشق قسمت 58
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
MellateEshgh-059-ShamsGhoniehShabane643.mp3
9.82M
ملت عشق قسمت 59
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
MellateEshgh-060-EllaBoston17Juan2008.mp3
13.29M
ملت عشق قسمت 60
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
MellateEshgh-061-GoleKavirGhoniehRamezan643.mp3
10.26M
ملت عشق قسمت 61
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان