۱.
امام رضا علیه السلام از پدران ارجمند خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که ایشان فرمود:
فرشته ای نزدم آمد و گفت: ای محمد! پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید: اگر میخواهی دشت مکه را برایت طلا کنم.
امام علیه السلام میفرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن دم سر سوی آسمان فراز کرد و فرمود: پروردگارا یک روز سیر میشوم و تو را میستایم و یک روز گرسنه میشوم و از تو میخواهم.
۲.
از عمار روایت شده که وی گفت: داشتم گوسفندان خانوادهام را میچراندم و حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز داشت گوسفند میچراند.
عرض کردم: ای محمد! آیا میآیی به «فخ» برویم من آن جا را چمنزاری سرسبز دیدم. حضرت فرمود: بله.
فردا من به «فخ» رفتم و دیدم حضرت محمد صلی الله علیه و آله زودتر از من آن جا رسیده و ایستاده و گوسفندانش را از چمنزار دور میکند.
ایشان فرمود: چون با تو وعده کرده بودم دوست نداشتم قبل از آمدنت گوسفندانم را بچرانم.
📔 بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۲۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 تکه نان
امام رضا علیه السلام از پدران ارجمند خود علیه السلام نقل فرمود: حضرت علی علیه السلام فرمود:
همراه پیامبر صلی الله علیه و آله داشتیم خندق را حفر میکردیم که ناگاه فاطمه سلام الله علیها آمد و تکه ای نان آورد و به پیامبر داد.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: این تکه نان چیست؟
فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: قرصی نان برای حسن و حسین علیهما السلام پختم و این تکه را نیز برای شما آوردم.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای فاطمه! بدان که این نخستین طعامی است که پس از سه روز وارد شکم پدرت شده است.
📔 عیون أخبار الرضا (ع): ص ۲۰۵
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ بندهترین بندهٔ خدا
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: زنی بادیه نشین بر رسول خدا صلی الله علیه و آله گذر میکرد حال آن که حضرت روی زمین پست نشسته بود و غذا میخورد.
آن زن عرض کرد: ای محمد! به خدا سوگند تو همانند بندگان غذا میخوری و همانند آنان مینشینی.
رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: وای بر تو! کدام بندهای از من بندهتر است؟
زن عرض کرد: پس لقمهای از غذایت را به من بده. حضرت لقمه ای به او داد. عرض کرد: نه! به خدا سوگند فقط لقمه ای را میخواهم که در دهان داری!
رسول خدا صلی الله علیه و آله لقمه را از دهان خود درآورد و به آن زن داد و او آن را خورد.
امام صادق علیه السلام فرمود: آن زن تا زمانی که از دنیا رفت هیچگاه به دردی دچار نشد.
📔 المحاسن: ص۴۵۷
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌴 زائر امام حسین (ع)
علی بن محمد میگوید:
ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام میرفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم.
یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم.
در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود:
ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟
عرض کردم:
سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس میکنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمدهام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کردهاند از خود شما بشنوم.
حضرت فرمود:
بگو کدام است؟
عرض کردم:
روایت کردهاند؛ که فرمودهاید:
هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟
امام علیه السلام فرمود:
بلی من گفتهام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون میآورم.
📔 بحار الأنوار: ج١٠١، ص١۶
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ تشرف در مسجد کوفه
عالم نبیل مولی محسن اصفهانی ساکن و مدفون کربلا که از موثق ترین ائمه جماعات بود گفت:
سید محمد قطیفی به من خبر داد که در یکی از شبهای جمعه، قصد رفتن به مسجد کوفه کردم. اما زمانه اوضاعی مخوف داشت و کسی بدون جماعت و آمادگی قبلی به سمت مسجد نمی رفت، زیرا راهزنان و دزدان در اطرف نجف اشرف زیاد شده بودند و برای همین من با یکی از طلاب با هم حرکت کردیم.
وقتی داخل مسجد شدیم، فقط یک نفر را دیدیم که مشغول عبادت بود و ما شروع به انجام آداب مسجد کردیم.
وقتی غروب خورشید نزدیک شد، به سمت در مسجد آمدیم و آن را بستیم و پشت آن را پر از سنگ و چوب و آجر و گل کردیم تا اینکه مطمئن شدیم کسی از خارج مسجد، نمی تواند به طور عادی آن را بگشاید.
سپس به داخل مسجد رفتیم و مشغول نماز و دعا شدیم. وقتی فارغ شدیم من و دوستم رو به قبله در دکة القضاء نشستیم و آن مرد صالح، با صدای بلند و حزینی در راهروی نزدیک باب فیل مشغول قرائت دعای کمیل شد و آن شب مهتابی و مه آلود بود و من به آسمان نظر میکردم!
وقتی اوضاع چنین شد، دیدم عطری در فضا پیچید و فضا را نیکوتر از بوی مشک نافه اذفر کرد که برای قلب از نسیم سحری روح افزاتر بود، و در میان شعاعهای نور ماه، اشعه ای مانند شعله آتش دیدم که بر ماه غالب آمد و در این حال صدای مرد صالح دعاخوان کم شد و من ناگهان مرد جلیل و با عظمتی را دیدم که از سمت در بسته مسجد داخل شد.
وی لباسی حجازی به تن داشت و بر دوش شریفش سجاده ای داشت که عادت مردم اهل مکه و مدینه تا امروز است و با سکینه و وقار و هیبت و جلال راه میرفت و به سمت حرم حضرت مسلم علیه السّلام رفت و برای ما از حواسمان، تنها چشم خوار و قلب به پرواز آمده باقی ماند.
وقتی از کنار ما به سمت قبله آمد، به ما سلام کرد. سید قطیفی میگوید: دوستم که اساساً شعور و ادراکی برایش نماند و نتوانست سلامش را پاسخ دهد، ولی من خیلی تلاش کردم، تا اینکه در کمال سختی و مشقت سلامش را پاسخ دادم!
وقتی داخل مسجد شد و از چشم ما مخفی شد، دل از دست رفته مان به سینه برگشت و گفتیم: این که بود و از کجا داخل مسجد شد؟ ما به سمت آن مردی که به تنهایی مشغول عبادت بود رفتیم و دیدیم که گریبان دریده و به شدت مانند شخص مشتاق و محزون گریه میکند. از او جریان را پرسیدیم، گفت:
برای فوز به تشرف به محضر ناموس دهر و امام زمان علیه السّلام، چهل شب جمعه به این مسجد آمدم و امشب شب آخر بود و من به حسب ظاهر، نتوانستم به فیض لقای حضرت برسم، جز اینکه من چنانچه مرا دیدید مشغول دعا بودم.
ناگهان دیدم حضرت علیه السّلام آمد و بالای سرم ایستاد. من متوجه او شدم. حضرت فرمود: چه میکنی؟ یا فرمود: چه میخوانی؟ (تردید از سید قطیفی است) من نتوانستم جواب سؤال او را بدهم و او همان طور که دیدید، از کنار من عبور کرد و رفت.
ما به سمت درب مسجد رفتیم و آن را به همان نحو که بسته بودیم، یافتیم و با حالت شکر و حسرت برگشتیم!
📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص۲۶۵
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۱.
از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: من ده سال در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم و در همه این مدت بوی عطر استشمام میکردم، هرگز رایحه ای خوش تر از رایحه حضرت نبوییدم،
وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ایشان را میدید حضرت در کنار او میایستاد و نمی رفت تا آن مرد برود،
وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را میدید با او دست میداد و دست خود را نمی کشید تا آن مرد دستش را بکشد،
هیچگاه در حضور کسی پاهای خود را دراز نمی کرد، هرگاه کسی کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله مینشست تا او برنمی خاست حضرت بلند نمی شد.
۲.
از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: مردی اعرابی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و ردای ایشان را گرفت و چنان محکم کشید که دیدم لبه ردای حضرت بر پوست گردن ایشان جا انداخت.
سپس عرض کرد: ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست به من چیزی بدهند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او رو کرد و خندید و دستور داد تا به او چیزی بدهند.
📔 بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۳۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: در جنگ بدر ما به پیامبر صلی الله علیه و آله پناه میبردیم و ایشان بیش از همه به دشمن نزدیک بود، حضرت در آن روز از بی باک ترین مردم بود.
نیز از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: وقتی کارزار سخت میشد و دو قوم رو در رو میشدند ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه میبردیم، هیچ کس به دشمن نزدیک تر از ایشان نبود.
۲.
در روایت دیگری از انس آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله دلیرترین و نیک ترین و بخشنده ترین مردم بود. شبی اهل مدینه از صدایی هراسان شدند و سوی صدا به راه افتادند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله که پیشتر از آنان رسیده بود آنان را دید و فرمود: نترسید. حضرت بر اسب سوار شده بود و شمشیری به گردن داشت. ایشان به مردم فرمود: نترسید، سرابی بیش نیست.
📔 مکارم الأخلاق، ص۱۷
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ تحصیل روزی
امام صادق عليهالسلام جامه زبر کارگری برتن ، و بیل در دست داشت، و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت کرده بود که سرا پایش را عرق گرفته بود.
در این حال ، ابوعمر و شیبانی وارد شد، و امام علیه السلام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد.
پیش خود گفت، شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست گرفته و متصدی این کار شده این است که کسی دیگر نبوده، و از روی ناچاری خودش دست به کار شده.
جلو آمد و عرض کرد : این بیل را به من بدهید، من انجام میدهم.
امام علیه السلام فرمود: نه، من اساسا دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی رنج بکشد و آفتاب بخورد.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١٢٠
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت پیامبر (ص) به یارانش
از جابر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله خود به بیست و یک غزوه رفت که من از آن تعداد شاهد نوزده غزوه بودم و در دو غزوه حضور نداشتم.
در یکی از غزوههایی که همراه حضرت بودم شبی شترم به زیر پایم خسته شد و زانو زد. رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت ما در دستههای پایانی مردم بود و درماندگان را پیش میراند و در پیِ شان میآمد و دعایشان میکرد.
وقتی حضرت به من رسید من ندای واحسرتا بر آورده بودم و همچنان در آن وضع بودم. فرمود: این کیست؟ عرض کردم: جابر هستم پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا!
فرمود: چه میکنی؟ عرض کردم: شترم خسته شده. فرمود: آیا با خود عصایی داری؟ عرض کردم: بله. پیامبر صلی الله علیه و آله به شترم ضربه ای زد و آن را برخیزاند، سپس آن را به زانو درآورد و بر زانویش گام گذاشت و فرمود: سوار شو.
من سوار شدم و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله به راه افتادم و شترم از ایشان جلو زد. آن شب پیامبر صلی الله علیه و آله بیست و پنج بار برای من طلب مغفرت کرد.
به من فرمود: عبدالله (یعنی پدرم) چند فرزند به جا گذاشت؟ عرض کردم: هفت دختر. فرمود: آیا پدرت بدهکار بود؟ عرض کردم: بله. فرمود: وقتی وارد مدینه شدی با آنان قراری بگذار، همین که نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
سپس فرمود: آیا ازدواج کرده ای؟ عرض کردم: بله. فرمود: با چه کسی؟ عرض کردم: با فلانی دختر فلان کس که در مدینه بیوه شده بود.
سپس فرمود: شترت را چند خریده ای؟ عرض کردم: پنج کیسه زر. فرمود: آن را از تو خریدیم. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد من آن شتر را نزد ایشان بردم.
فرمود: ای بلال پنج کیسه زر به او بده تا با آن بدهی عبدالله را سامان دهد، سه کیسه دیگر نیز به او بده و شترش را نیز به او پس بده.
سپس فرمود: آیا با طلبکاران عبدالله قرار گذاشتی؟ عرض کردم: نه. فرمود: آیا ارث پدرت بدهی اش را کفاف میکند؟ عرض کردم: خیر. فرمود: نگران نباش، وقتی نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
وقتی نخل هایمان بار داد من پیامبر صلی الله علیه و آله را خبر کردم. ایشان آمد و برایمان دعا کرد. ما بار نخلها را چیدیم و حضرت به هر طلبکاری هر چقدر خرما طلب داشت طلبش را پرداخت و برای ما نیز بیش از آن چه پیشتر میچیدیم باقی ماند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اینها را برچینید و وزن نکنید. ما آنها را برچیدیم و تا مدتی از آنها میخوردیم.
📔 مکارم الأخلاق، ص۱۹
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت پیامبر (ص) به یارانش
۱.
از جریر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از خانههای خود رفت و خانه از اصحاب پُر شد. جریر از راه رسید و بیرون خانه نشست.
پیامبر صلی الله علیه و آله چون او را دید جامه خود را برداشت و آن را پیچید و به جریر رساند و فرمود: روی این بنشین. جریر جامه را گرفت و روی صورتش گذاشت و بوسیدش.
۲.
از سلمان فارسی روایت شده که وی گفت: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم و دیدم ایشان بر بالشی تکیه داده.
حضرت آن بالش را به من داد و سپس فرمود: ای سلمان! اگر مسلمانی به خانه برادر مسلمانش برود و صاحب خانه برای بزرگداشت وی بالش خود را به او بدهد بی شک خداوند او را میآمرزد.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
قومی از اهالی مدینه پیامبر صلی الله علیه و آله را به طعامی دعوت کردند که برای حضرت و پنج تن از اصحاب ایشان آماده کرده بودند.
پیامبر صلی الله علیه و آله دعوتشان را پذیرفت و در راه نفر ششمی نیز به آنان پیوست و همراه شد.
وقتی نزدیک خانه آن قوم رسیدند حضرت به آن نفر ششم فرمود: این قوم تو را دعوت نکرده اند، بنشین تا آنان را از جایت باخبر کنم و برای ورودت اجازه بگیرم.
۲.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی سواره بود نمی گذاشت کسی کنار ایشان پیاده بیاید و حتما او را سوار میکرد،
اگر آن فرد نمی پذیرفت میفرمود: پس جلوی من راه برو و مرا آن جا که میخواهی بروی ببین.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۲
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ اخلاق پیامبر خدا (ص)
از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه با کسی دست میداد دست خود را از دست آن کس نمی کشید تا وی دستش را بکشد،
و هرگاه کسی درباره درخواستی یا سخنی با حضرت به گفتگو میپرداخت ایشان از نزد او نمی رفت تا وی برود،
و هرگاه کسی با حضرت در سخن منازعه میکرد ایشان سکوت میکرد تا او خود سکوت کند،
هیچگاه دیده نشد حضرت پای خود را پیش همنشینش دراز کند، هرگاه دو کار پیش روی حضرت قرار میکرد ایشان دشوارتر را برمی گزید،
هرگز در ستمی که رُخ میداد در پی انتقام برنمی آمد مگر آن که از محارم خدا پرده دریده میشد که در این هنگام خشمش از برای خداوند تبارک و تعالی بود،
تا آن گاه که از دنیا رفت هیچگاه هنگام غذا خوردن تکیه نزد،
هرگز نشد چیزی از ایشان خواسته شود و بگوید نه، هر که از حضرت درخواستی میکرد ایشان وی را یا با خواسته ای که داشت و یا با گفتاری کوتاه و پسندیده رد میکرد،
در عین حال که نماز را کامل به جا میآورد نمازش سبک تر و خطبه اش کوتاه تر از همه بود و در خطبه اش کلام بی ثمر نداشت،
چون میآمد از بوی خوشش شناخته میشد و وقتی با قومی هم غذا میشد نخستین کسی بود که آغاز میکرد و آخرین کسی بود که دست میکشید،
هنگام خوردن غذا از جلوی خود میخورد و وقتی غذا رطب و خرما بود دست خود را دراز میکرد،
آشامیدنی را با سه نفس مینوشید و آب را کم کم مینوشید و یک جا سر نمی کشید،
دست راست حضرت برای خوردن و آشامیدن و گرفتن و دادن بود و این کارها را فقط با دست راست انجام میداد، و دست چپ حضرت برای کارهای دیگر بود،
دوست میداشت که همه کارهای خود، از جامه پوشیدن و کفش به پا کردن تا شانه زدن، همه را با دست راست انجام دهد،
وقتی کسی را صدا میکرد سه مرتبه صدا میزد و چون سخن میگفت شمرده سخن میگفت و وقتی اجازه میگرفت سه مرتبه اجازه میگرفت،
کلام حضرت فصل خطاب بود و هر کس میشنید درمی یافت، وقتی سخن میگفت نوری از میان دندان هایش میتابید،
اگر حضرت را میدیدی میگفتی داندان هایش گشوده است حال آن که چنین نبود،
نگاهش کوتاه بود و با کسی درباره آن چه وی دوست نداشت سخن نمی گفت، چون راه میرفت انگار از سراشیب روان بود،
میفرمود: بهترین شما خوش اخلاق ترین شماست، نه طعمی را مینکوهید و نه میستود، اصحاب حضرت در محضر ایشان در سخن منازعه نمی کردند،
کسی که درباره ایشان سخن میراند میگفت: به چشم خود همانندش را نه پیش از او دیدهام و نه پس از او خواهم دید.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۰
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
هدایت شده از تبلیغ شیعه
.
🔺️شما به خادمی امام زمان دعوت شده اید 🙏
🔹️" هم خدمت، هم برکتِ مال "
ما تو کانال زیر راه رو به شما نشون دادیم 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1615004588C3298ed56ac
❌️فیلم تجربه کننده ها به کانال سنجاق شده❌️