.
✨ معجزات امام جواد (ع)
ابو سلمه گفت: خدمت حضرت جواد علیه السلام رسیدم. مدتی بود گوشهایم کر شده بود و چیزی را نمی شنیدم.
وقتی وارد شدم، از این ناراحتی من اطلاع داشت. مرا پیش خواند و دست بر گوش و سرم کشیده فرمود: بشنو و حفظ کن.
به خدا قسم، پس از دعای آن جناب دیگر صداهای خیلی آرام را هم میشنوم.
.
عمارة بن زید نقل کرده که حضرت محمّد بن علی امام جواد علیه السلام را دیدم که جلویش یک کاسه چینی بود.
فرمود: از دیدن این کاسه تعجب میکنی؟ عرض کردم: آری. دست خود را روی آن گذاشت،
چینی مثل آب ذوب شد، آن را جمع نموده در یک قدح ریخت و دوباره بر آن دست کشید و مثل اول کاسه چینی شد. فرمود: باید چنین قدرتی داشت.
📔 بحار الأنوار: ج۵۰، ص۵۸
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 ابن الرضا علیه السلام
قاسم بن عبد الرحمن که زیدی مذهب بود میگوید: در ایامی که در بغداد بودم؛ روزی دیدم مردم ازدحامی کرده اند و میروند و میآیند و خود را به بلندیها میرسانند و میایستند.
گفتم: چه خبر است؟! گفتند: ابن الرضاست! ابن الرضا علیهما السلام است. تصمیم گرفتم که ایشان را ببینم.
ناگهان دیدم سوار بر قاطری است و میآید. گفتم: خدا لعنت کند معتقدین به امامت را که میگویند: خدا اطاعت چنین شخصی را بر ما واجب نموده!
در این موقع دیدم رو به جانب من نموده فرمود: قاسم بن عبد الرحمن! «أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ»، {و گفتند: «آیا تنها بشری از خودمان را پیروی کنیم؟ در این صورت، ما واقعاً در گمراهی و جنون خواهیم بود.} (قمر، ۲۴)
با خود گفتم: عجب ساحری است! به خدا باز متوجه من شده فرمود: «أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ»، {آیا از میان ما [وحی] بر او القا شده است؟ [نه،] بلکه او دروغگویی گستاخ است} (قمر، ۲۵)
از آنجا برگشتم و معتقد به امامت شدم و یقین کردم او حجت خدا و امام بر مردم است و ایمان آوردم.
📔 کشف الغمة: ج۳، ص۲۱۵
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ بوی مُشک
ثقه امین، آقا محمد که مجاور حرم عسکریّین علیهماالسّلام است و بیش از چهل سال متولی امر شمعها و روشنایی حرم مطهر است، از قول مادر خود میگوید که آن بانو گفت:
روزی با اهل بیت عالم ربانی مولی زین العابدین سلماسی در سرداب شریف بودم و مرحوم سلماسی برای ساختن دیوارهای شهر، به سامرّاء آمده بود.
آن بانو میگوید: روز جمعه بود و جناب سلماسی دعای ندبه میخواند و ما نیز با او میخواندیم. او به شدت میگریست و مانند بیچارگان ضجه میزد و ما نیز از گریه او میگریستیم و کسی در آنجا جز ما حضور نداشت.
در همین حال بودیم که ناگهان بوی مشکی سرداب را گرفت و فضا را معطر ساخت و تمام آن را خوشبو کرد، به گونه ای که آن حالت حزن و بکاء از همه ما زایل شد و ما نتوانستیم تکان بخوریم.
همین طور متحیر بودیم که اندکی گذشت و آن بوی خوش و طیب رفت و ما مشغول به ادامه دعا شدیم. وقتی به خانه برگشتیم، از مولی سلماسی علت آن بوی خوش را پرسیدم. گفت: تو را به این سؤال چه کار؟ و جوابم را نداد!
همچنین آقا علی رضا اصفهانی میگوید: روزی از مولی سلماسی پرسیدم: آیا میتوان حجت خدا علیه السّلام را دید؟ (زیرا من در حق او نیز مانند استادش سید بحرالعلوم، احتمال تشرف را میدادم). او این واقعه را واو به واو تعریف کرد.
📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص۲۷۰
#امام_زمان #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 حجت خدا
محمّد بن ابی العلا میگوید: از یحیی بن اکثم، قاضی سامرا (بعد از اینکه او را آزمایش کردم و چندین مرتبه با او به بحث و گفتگو در باره علوم آل محمّد صلی الله علیه و آله پرداختم و نامهها رد و بدل کردیم) شنیدم که گفت:
روزی من مشغول طواف به دور قبر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودم و حضرت محمّد بن علی جواد الائمه علیهم السلام را دیدم که مشغول طواف است، با او به بحث در مورد مسائلی که داشتم پرداختم. تمام آنها را جواب داد.
بعد گفتم: به خدا من یک سؤال دیگر دارم اما از پرسیدن آن خجالت میکشم. فرمود: من قبل از اینکه بپرسی برایت توضیح میدهم. میخواهی بپرسی امام کیست؟! گفتم: به خدا همین سؤال را داشتم!
فرمود: من هستم. گفتم: علامت آن چیست. در دست آن جناب عصایی بود، به زبان آمده گفت: این آقا سرور من و امام زمان و حجت خدا است.
📔 کافی: ج۱، ص۳۵۳
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 ادعای پیغمبری
بوعلى در حواس و در فكر انسان فوقالعادهاى بوده و شعاع چشمش از ديگران بيشتر و شنوايى گوشش تيز تيز بود. به طورى كه مردم درباره او افسانهها ساختهاند.
مثلا مىگويند هنگامى كه در اصفهان بود، صداى چكش مسگرهاى كاشان را مىشنيد.
شاگردش بهمنيار به او گفت: شما از افرادى هستيد كه اگر ادعاى پيغمبرى بكنيد، مردم مى پذيرند و واقعا از خلوص نيت ايمان مى آورند.
بوعلى گفت: اين حرفها چيست؟ تو نمىفهمى؟
بهمنيار گفت: نه. مطلب حتما از همين قرار است.
بوعلى خواست عملا به او نشان بدهد كه مطلب چنين نيست، در يك زمستان كه با يكديگر در مسافرت بودند و برف زيادى هم آمده بود، مقارن طلوع صبح كه مؤذن اذان مىگفت، بوعلى بيدار بود و بهمنيار را صدا كرد.
بهمينيار گفت: بله.
بوعلى گفت: برخيز.
بهمنيار گفت: چه كار داريد؟
بوعلى گفت: خيلى تشنه ام. يك ظرف آب به من بده تا رفع تشنگى كنم.
بهمنيار شروع كرد استدلال كردن كه استاد، خودتان طبيب هستيد. بهتر مىدانيد معده وقتى در حال التهاب باشد، اگر انسان آب سرد بخورد معده سرد مىشود و ايجاد مريضى مىكند.
بوعلى گفت: من طبيبم و شما شاگرد هستيد. من تشنهام شما براى من آب بياوريد، چكار داريد.
باز شروع كرد به استدلال كردن و بهانه آوردن كه درست است كه شما استاد هستيد و لكن من خير شما را مىخواهم من اگر خير شما را رعايت كنم، بهتر از اين است كه امر شما را اطاعت كنم.
پس از آنكه بوعلى براى او اثبات كرد كه برخاستن براى او سخت است، گفت: من تشنه نيستم. خواستم شما را امتحان كنم. آيا يادت هست به من مى گفتى: چرا ادعاى پيغمبرى نمىكنى؟ اگر ادعاى پيغمبرى بكنى مردم مىپذيرند.
شما كه شاگرد من هستى و چندين سال است پيش من درس خواندهاى، مى گويم، آب بياور، نمىآورى و دليل براى من مىآورى،
در حالى كه اين شخص مؤذن پس از گذشت چند صد سال از وفات پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) بستر گرم خودش را رها كرده و بالاى مأذنه به آن بلندى رفته است تا آن كه نداى (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله) را به عالم برساند. او پيغمبر است، نه من كه بوعلى سينا هستم.
📔 چهل داستان (زاهری): ص٣
#پيامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
📜 نامهٔ امام جواد (ع)
احمد بن زکریا صیدلانی از شخصی اهل سیستان که از بنی حنیفه به شمار میرفت نقل کرد: در ابتدای خلافت معتصم، من با حضرت جواد علیه السلام در آن سالی که به حج رفته بود، هم سفر بودم. سر سفره نشسته بودیم، گروهی از مأمورین سلطان هم بودند.
عرض کردم: آقا، فدایت شوم! فرماندار شهر ما ارادتمند خانواده شماست. من در دفتر مالیاتی او مقداری مقروضم، اگر صلاح بدانی نامه ای بنویسی که به من کمک کند.
فرمود: او را نمی شناسم. عرض کردم: همان طوری که توضیح دادم، او از ارادتمندان به شما خانواده است! نامه شما برای من سودمند است.
کاغذی به دست گرفته، چنین نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. آورنده نامه به من گفت که دارای مذهبی پسندیده هستی، بدان! آنقدر از این مأموریت برای تو بهره خواهد بود که به مردم نیکی کنی. نسبت به برادران خود نیکوکار باش. بدان که خدای عزیز از تو (در مورد) حتی یک ذره کوچک بازخواست خواهد کرد.
گفت: وارد سیستان که شدم، حسین بن عبد اللَّه نیشابوری که والی و فرماندار بود، قبلا از جریان نامه اطلاع حاصل کرده بود. دو فرسخ به استقبال من آمد.
نامه را به او دادم؛ بوسید و روی چشم گذاشت و گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: مالیاتی دارم که در دفتر تو مبلغ آن یادداشت شده! دستور داد آن را از بین ببرند و گفت: تا وقتی من فرماندار باشم، از تو مالیات نخواهم گرفت!
بعد پرسید: چه تعداد زن و فرزند داری؟ تعداد آنها را گفتم. مقداری که مخارج من و آنها را تأمین مینمود به اضافه مبالغ دیگری به من بخشید و تا وقتی او زنده بود از من خراج نگرفت و از لطف و عنایت و بخشش او بی بهره نبودم تا از دنیا رفت.
📔 کافی: ج۵، ص۱۱۱
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia