با همان کاربری بلاگ اسکای به سایت پیکوفایل وارد می شویم تصاویر مورد نظر را بارگذاری می کنیم اگر لازم بود اسم تصویر را با حروف لاتین تغییر می دهیم بر روی آن دو بار کلیک می کنیم تا در مرورگر باز شود تارنمای تصویر را کپی می کنیم به بلاگ اسکای وارد می شویم و یادداشت جدیدی را ایجاد و با کلیک بر آیکن تصویر در منوی یادداشت؛ لینک تصویر را وارد و ثبت می نماییم سپس تمام متن و تصویر را انتخاب نموده به حالت وسط چین در می آوردیم آنگاه بر دکمه انتشار کلیک می نماییم🌸
اگر ایمیل دارید کلمه بلاگ اسکای را جستجو و ثبت نام نمایید
قدم اول#وبلاگ_۱
توضيح این که برای ذخیره تصاویر و فیلم به دو سایت پیکوفایل و نماشا با همان کاربری هنگام ثبت نام در#بلاگ_اسکای ؛ دسترسی خواهید داشت 🌸خیلی مهم🌸
هدایت شده از چَنتِه 🗃
#داستانک
شتر دیدى، ندیدى!
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟
مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی👌
🆔 @chantehh
دیشب که گرمای وجودمان به سردی گرایید و خواب عمیق از کله به بیرون پرایید غزل گونه شعری نه از سر اختیار بل از روی اجتبار بر آن کدمبه ی بی خیال چون اسب تازی هجوم آورد که چرا مرا محبوس کرده ای و خلق را از وجودمان محظوظ نمی نمایی؟ ...
هدایت شده از به مش حسن آباد خوش آمدید
دل ما قناری ناب است
بهر معبود خویش بی تاب است
آنچه افتاده تا کنون بر دل
نظری ز سوی ارباب است
خویشتن را نداده ایم بر باد
دل ما همیشه آباد است
ما نرنجیده ایم ز کس هرگز
رنجش ما بسی ز بیداد است
ما نرنجیده ایم ز ناصر و منصور
رنجش ما ز شاخ شمشاد است
سید ما حسین میرزایی است
آن که خانه اش همیشه آباد است
خنده از لبش نمی رود هرگز
چون که از تعلق آزاد است
داد و بیداد او یکی باشد
مرهم جان ما همین داد است
🙋♂🙋🍇🍉
هدایت شده از چَنتِه 🗃
#داستان_طنز
🌱شاید قسمت بیست و پنج
🌴کوچه پس کوچه های شهر من
✍حسین عبداللهیان بهابادی
من دوران پر رونق درس و تحصیل رو از پابدانا شروع کردم . اولش رفتم کودکستان و از اونجاییکه بچه بی عرضه ای بودم😭 روز اول کتک مفصلی از بچه ها خوردم و کیف آبی رنگ کوچک مستطیلی بند دار عزیز دردونه رو جا گذاشتم و فرار کردم😜 و این شد که آبجی بزرگه اولین حامی مدرسه ای بنده لقب گرفت .😊 بعداز ظهر فاطمه همرام اومد و به بچه ها فهموند که این خنگعلی ِ پخمه صاحاب داره و از زیر بُنه ی جاز در نیومده .😱😡😂 بعدا که رفتم کلاس اول ، محمدرضا کلاس سوم بود . یه روز که با اجازه خانممون( منظورم خانم معلم هستش نه خانم خودم . یه وقت برداشت بد نکنت ، اونرازا هنوز خانم نداشتم ، نه اینکه نداشتم ، از این خانوما نداشتم😍) بله یه روز که با اجازه خانممون رفته بودم آب بخورم دیدم محمدرضا با یه دانش آموز دیگه ای رفتن توی دفتر مدرسه . طولی نکشید اون بچه تنهایی در اومد و رفت کلاس . من کنجکاو شدم بدونم پس داداش من چی شد 😳. رفتم و از شیشه دفتر هرچی داخلو نگریستم خبری از ممرضا نبود . خیلی ترسیده بودم و با خودم میگفتم نکنه کشته باشندشو انداخته باشندش توی چاهِ . . .😱( مثل قاشق چی ، زبونمو مار بگزه برادر) .😅 خلاصه با ترس و با گریه و واویلا درب دفتر رو باز کردمو احوال ممرضا رو پرسیدم . از اونجاییکه اول انقلاب بود ، لامصبا سبیل در سبیل نشسته بودن .🥸 دیدم مدیر به معاون اشاره ای کرد و معاون محترم تکونی به خودشون دادند و درب کمد رو وا کردند . چشمتون روز بد نبینه دیدم آممرضا چار دس و پا( کانهو بچه گربه ای بی دست و پا😉) تُلُپّی از توی کمد افتادن کف دفتر .( بمیرم برات برادر تو اون تاریکیِ کمد چشی کشیدی😭)
ادامه داره . . .
🆔@chantehh
دو تصویر از اخوی حاج علیرضا ملاحظه کنید خنده بر لب از نوجوانی تا دوران جوانی😂