eitaa logo
دفاع همچنان باقیست
1.1هزار دنبال‌کننده
36.1هزار عکس
8.2هزار ویدیو
725 فایل
«لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ» مؤمن انقلابی، از صحنه مبارزه کناره‌گیری نمی‌كند. کسانی که از میدان مبارزه عقب‌نشینی می‌کنند، گروهى بی‌ایمان هستند. @Admin_Channel_Defa لینک ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
که بدست خورده شد . 👈پیشنهاد میکنم افرادی که بیماری قلبی دارند نخوانند!! که با پیروزی انقلاب نام مستعار را برای خود انتخاب کرده بود، بچه شهر بود. حضور در کردستان، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می‌طلبید،. در اردیبهشت سال 59 و درجریان عملیات آزادسازی شهر بعد از نبردی دلاورانه، شد و توسط به گرفته شد. همان لباس با که پوشیده بود، کفایت میکرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است بعد از مجروحیت و اسارت سعید، دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک است که از آن دوران دارد: حدود یك سال و چندی كه در دست کومله اسیر بودم همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر هر دو را با و كردند و برادران دیگر را هم و با و بر این عملشان میکردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند. روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، را كه همان اوایل انقلاب فراركرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود - از و آن و ندادن اطلاعات - و بالطبع حكم هم مشخص، عده‌ای به و بقیه هم به (یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود بصورت ، و ، ، ! توسط و به و و تمامی اینها بی‌چون و چرا اجراء می‌شد. كه بخوبی به مشخص است. مرسوم است به میمنت ، جلو پایش شود. این رسم را كومله نیز اجرا میكرد با این تفاوت كه قربانی‌ها دراینجا ایرانی بود. عروسی دختر یكی از سركردگان بود پس از مراسم، آن عفریته گفت: تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانی‌ها رابیاورند. #۱۶نفر از مقاوم‌ترین بچه‌های و و و دو راكه همه جوان بودند، آوردند و تك تك ، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده میزدند و آنها و میكردند. بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود كه می‌خواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان كُرد آن منطقه كوتاه کنیم. سعید زیر بود، ابتدا به هر كوبیده و به همین ترتیب برای و به بیگاری میبردند. پس ازدادگاهی شدن محكوم به شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر را از و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و این بهداری بردن و معالجه كردن‌هایشان بخاطر این بود كه بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با را ، سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی میگذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته‌ شده و آن وقت همان را میکندند كه درد و بسیار بیش از قبل است و شروع میشود و تازه آن وقت نوبت است كه با همان داخل می‌اندازند كه وصفش گذشت. تمام این مراحل راسعید وكیلی بااستقامتی وصف‌ناپذیر تحمل كرد ولب به سخن نگشود. او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میكرد. استقامت این جوان آن بی‌رحم‌ها را بیشتر جری میكرد او كه دیگر نه ، نه ، نه و نه سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه در دوست دارم تنها برای تو باشد و بس خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. را باز كردند و پس از آنكه با گذاشتند داخل كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر را نمودند و را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان و البته ناگفته نماند مقداری را هم برای فرستادند. راوی :آقا بالا رمضانی دفاع همچنان باقیست eitaa.ir/defa_baghist
✅ فرار از زندان (۳) تعداد مجروحان، زياد و حال بعضي از آنان، بعلت شدت و ، بسيار وخيم بود. ما كه هيچ‌گونه وسايل و كمكهاي اوليه و حتي يك تكه پارچه تميز اضافي هم در اختيار نداشتيم، مجبور شديم براي بستن زخمها و جلوگيري از خونريزي، با پاره كردن لباس زير خود، از آنها استفاده كنيم. با اين وجود، مداواي ما در مورد يكي از برادران به نام مؤثر نيفتاد و به شهادت رسيد. تير از يك طرف وارد و از سوي ديگر با ايجاد بيرون آمده بود! در نتيجه پس از ۱۲ساعت ناليدن و ، همان‌جا داخل زندان، در مقابل چشمهاي شگفت‌زده ما شد و به و از تحمل رنج و شكنجه بيشتر راحت شد. در مدت و نيمي كه ما در آنجا زنداني بوديم، همه را بوديم و با يك وعده غذايي كه به ما مي‌دادند، از اين غروب تا غروب ديگر مي‌كرديم. هرچه كه فشار شكنجه آنان بيشتر مي‌شد، به همان نسبت، بر تحمل و مقاومت ما افزوده مي‌شد. وضع و هم در طول اين مدت، در ميان آن طويله پر از كثافت، واقعاً بود. زيرا آب مورد استفاده ما، يك دبه - در هر بيست و چهار ساعت - بود كه مجبور بوديم كه نيازهاي خود را با آن برطرف كنيم. بعدها پي برديم كه اين طويله مربوط به ساختمان بزرگ و اربابي يك به نام بوده است. هفته‌اي يك بار در روزهاي جمعه، به اصطلاح براي هواخوري، ما را به داخل حياط بزرگ ساختمان مي‌آوردند. در اين چند ساعت هواخوري، تجمع بيش از دو نفر ممنوع بود؛ در صورتي كه داخل زندان تاريك طويله، همگي باهم بوديم. در دو ماه اول، كسي كاري به كارمان نداشت. پس از پايان دو ماه، و - به منظور زندان، «دولتو»‌ - آغاز شد. آنان ما را مجبور مي‌كردند از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب به و بپردازيم. و ناهموار و سنگين‌ را از آن سوي دره و ، تا اين سو، يا استخواني خود حمل كنيم. بدتر از همه، دوري محل كار، از زندان بود و همه روزه، صبح اول وقت، مجبور بوديم با و پشت سر هم در محاصره شديد مأموران بي‌رحم و مسلح زندان كه از دو طرف اسلحه به دست، مواظب‌مان بودند، اين راه را طي كنيم. اگر كسي در زمان كار، به دليل ، قادر به حمل سنگهاي سنگين نمي‌شد، او را پر از سنگ، و به پايين مي‌غلتاندند يا چند وعده، از آب و غذا محروم مي‌كردند. بالاخره پس از دو ماه كار سنگين و طاقت‌فرسا، بناي زندان دولتو كامل شد و ما را از داخل طويله به آنجا منتقل كردند. ، در محلي بين سردشت و بانه، نقطه‌اي كوهستاني - دور از ديد و در محلي مخفي شده در ميان - قرار داشت كه فاصله آن با جاده اصلي، بسيار زياد بود. وسعت ساختمان اين زندان، حدود يكصدمتر بود كه با ارتفاع كمش، به مختلف تقسيم مي‌شد. و بود؛ آنچنان كه هر چهار نفرمان مجبور بوديم در كنار هم بنشينيم و ، در كنار هم دراز بكشيم. تنها منفذ و نورگير اين سلولها، يك نيم پنجره كوچك و باريك به اندازه يك هواكش بود. درب سنگين و آهني هر يك از سلولها، به داخل هال اصلي باز مي‌شد. پس از انتقال به زندان جديد، دوباره و بدون پايه و مدرك ما آغاز شد. با گذشت پنج ماه و نيم از دستگيري و زنداني شدن ما، هوا كاملاً سرد و در آن نقطه كوهستاني، شده بود. هر يك از برادران زنداني و دربند كه در مقابل خواست و نظر بازجو، از خود شدت عمل يا مقاومتي نشان مي‌داد، به دستور بازجو او را به داخل ميان محوطه - كه سطح آن را پوشانيده بود - مي‌انداختند. اين كار بوسيله چند نفر از دژخيمان قلدر دموكرات‌ انجام مي‌شد. آنان چهار دست و پاي زنداني را مي‌گرفتند و با يك تكان او را با سر به داخل اين حوض يخ‌زده پرتاب مي‌كردند. طولي نمي‌كشيد كه زنداني بيچاره، در حالي كه از شدت سرماه نفسش بند آمده بود، از ترس جان، هراسان و سراسيمه از سمت ديگر حوض خود را به بيرون مي‌انداخت به محض بيرون آمدن، يك عده از اين جانيان كثيف، هيجان زده و خوشحال از اين جنايت خويش، به طرف او هجوم مي‌بردند و دست و پايش را مي‌گرفتند و با و ، از همان بالا او را به داخل آب يخ زده پرتاب مي‌كردند. سرانجام در حال اغما و نيمه‌جان، پيكر يخ‌زده و بي‌حركتش را مثل يك تكه سنگ، به داخل سلولش مي‌انداختند، درب آهني سلول را محكم به هم مي‌كوبيدند و در حالي كه صداي خنده‌هاي چندش آور و ديوانه‌وارشان در زير سقف هال بزرگ زندان پيچيده بود، از آن جا دور مي‌شدند. دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist