✅ فرار از زندان #دولتو (۲)
در اين مدت، نه كسي به سراغمان آمد و نه چيزي از ما پرسيدند، تا اين كه آخر هفته، بازجويي شروع شد. اين بازجويي را يك #ستواندوم_فراري و خائن به عهده داشت و از لهجهاش كاملاً ميشد فهميد كه كُرد نيست.
حرفهايش اغلب در اين گونه موارد دور ميزد: «من ميدانم همه شما جاسوس هستيد و به نام #جهاد به اينجا آمدهايد، پس بهتر است پيش از اين كه مجبور شوم زبان شما را از پس گردنتان درآورم، به همه سؤالهايم پاسخ صحيح بدهيد.» ولي ما در پاسخ همه سؤالها، #شلاق و #شكنجهها، جز حقيقت چيز ديگري نداشتيم كه به او بگوييم. مرتب به خدا و تمام مقدسات قسم ميخورديم: «شما اشتباه ميكنيد، خدا شاهد است ما جاسوس نيستم و تنها به منظور خدمت به اين منطقه آمدهايم.» ولي او هرگز قانع نميشد و علاوه بر #پذيرايي از ما با #سيلي، #مشت، #لگد و #شلاق، با شقاوت تمام، #ريش ما را #ميكَند.
علاوه بر اين، تا آنجا كه ميتوانست، با عصبانيت تمام، به #زمامداران و #دولتمردان ما #اهانت ميكرد. چند بار از ما خواست پشت به انقلاب كنيم و حاضر به همكاري با آنان شويم. حتي چندبار در آن #سرماي_كشنده_كردستان، حدود #ده_دقيقه ما را در #داخل_يخچالهاي_بزرگ از نوع كانيتنر انداختند كه نزديك بود به طور كامل #منجمد شويم و #بميريم. بدين طريق، مدت #يك_هفته_تمام، زير انواع #شكنجههاي مختلف آنها قرار داشتيم.
گاهي به منظور #تضعيف_روحيه و #ايجاد_تزلزل و #وحشت در روحيه ما، ناگهان #بلندگوي نصب شده در اطراف محوطه اعلام ميكرد: «فلاني را براي #اعدام آماده كنيد!» ولي بعدها معلوم شد اين هم يك نوع بلوف به منظور ايجاد تزلزله در روحيه و درهم شكستن مقاومت آن شخص بوده است. در مدت بيست روز كه ما در زندان آنان بوديم، تنها يكي از برادران ما به نام #منصور_طاهري واقعاً محكوم به اعدام شد كه با مقاومت زياد، با #لبي_خندان از اين مرگ #استقبال كرد. پس از اعدام هم همه ما #جنازه آن #شهيد را به چشم خود مشاهده كرديم.
آنان #گوش و #بيني او را #پيش از كشتن و به #شهادت رساندن، به منظور اعمال فشار و شكنجه، #بريده و به شهادتش رسانده بودند؛ تا آنجا كه #قيافهاش مشخص #نبود و ما جنازه را با مشاهده ساعت مچياش كه در اين مدت هميشه آن را بر مچش ديده بوديم، شناختيم.
پس از گذشت بيست و پنج روز، گروه ديگري از برادران #جهادگر اعزامي از #مشهد را كه يكي از آنان پاسدار بود، دستگير و به زندان ما منتقل نمودند. بعد از مدتي كه گذشت و نسبت به هم اعتماد پيدا كرديم، خود او اين مطلب را به ما گفت. بدين طريق، #گروه_نوزده_نفري آنان، كه اكثرشان را نوجواناني مؤمن و مقاوم تشكيل ميدادند، به جمع ما افزوده شد. از اين جمع، يكي دو نفرشان #مهندس_مخابرات بودند. حدود پنج ماه و نيم تمام، همه ما در كنار هم در اين طويله زنداني بوديم. از قرار معلوم، گروههاي ديگري هم در مكانهاي ديگري زنداني بودند.
زماني به اين مطلب پيبرديم كه #روحاني_نماي_فاسد حجتالكفر و الكافرين #عزالدين(ضددين)حسيني به منظور #سخنراني به آنجا آمد و كليه زندانيان را براي گوش دادن به مزخرفات اين عامل امپرياليست در يك جا جمع كردند. او سخنراني خود را با تاختن به انقلاب و تهمت و ناسزا آغاز كرد.
هنوز چند دقيقهاي از سخنرانياش نگذشته بود كه طاقتمان سرآمد و در وسط سخنراني او شعارهايي سرداديم و همگي به صورت دسته جمعي فرياد زديم: #روح_مني_خميني، #بتشكني_خميني و بدين طريق، سخنراني سراپا هجو و مزخرفش را نيمهكاره در گلويش خفه كرديم.
دموكراتهاي جلاد با #ته_قنداق، #سرنيزه، #مشت و #لگد به جانمان افتادند و سعي كردند بدين طريق فريادمان را خاموش كنند و ما را وادار نمايند به ياوهگوييهاي ضددين حسيني گوش كنيم. تا جايي كه با كشيدن «گلنگدن» و مسلح كردن تفنگ، ما را #تهديد به #اعدام_دستهجمعي نمودند؛ ولي بچهها با #سروصورت_خونين و #دستوپاي #مجروح، در حال كتك خوردن، همگي سرود #خميني_اي_امام را سر دادند. صداي بغضآلود و پر از خشم و نفرتمان، در محوطه و كوههاي اطراف طنينانداز شد. ناگهان صداي #رگباري تكاندهنده از ميان اين فريادهاي خشمآلود در فضا پيچيد و باعث به #خاك و #خون غلتيدن عدهاي از #نوجوانان_حزباللهي و مقاوم ما گرديد.
برنامه سخنراني به هم خورد و سخنران محترم! سرافكنده از آنجا خارج شد. اين براي ما موفقيتي بزرگ بود؛ هرچند كه به قيمت جان دو، سه نفر از عزيزانمان تمام شد. بقيه ما را، سالم و مجروح، با عجله، زير ضربههاي ته قنداق، شلاق و لگد به داخل زندان برگرداندند.
#انتشار_با_ذکر_منبع
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist