eitaa logo
دفاع همچنان باقیست
1.1هزار دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
8.4هزار ویدیو
785 فایل
«لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ» مؤمن انقلابی، از صحنه مبارزه کناره‌گیری نمی‌كند. کسانی که از میدان مبارزه عقب‌نشینی می‌کنند، گروهى بی‌ایمان هستند. @Admin_Channel_Defa لینک ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حسن‌روحانی، علماء و اصلاح‌طلبان به ائمه‌اطهار، جواب داد!!! ... ⭕️ به که یک کلیه‌اش را چند سال قبل به کودکی هدیه داد! 🔲 روحانی جهادی حجت‌الاسلام در صفحه اینستاگرامش از مورد حمله واقع شدنش چنین نوشت: «بعد ده روز دوری از خانواده امروز آمدم به خانواده سری بزنم و فردا دوباره برگردم ، ماشینم رو آوردم کارواش تا بعد برم پیش خانواده که متاسفانه که منو می‌شناخت و منم می‌شناختمش بی‌علت شروع کرد به و من طوری که رو از سرم انداخت و چند هم تقدیم ما کرد؛ من واقعا موندم چی بگم و چیکار کنم، زنگ زدم ۱۱۰، اومدن و صورتجلسه کردند و تمام شد؛ اون شخص هم شد ولی همچنان تماس‌ها داره از اون طرف میاد و ادامه داره؛ 🌑 ؛ این روزها امثال من‌رو زودتر نابود می‌کنند چون: ! ، انالله و اناالیه راجعون وعده ما با خدا یاعلی» ✍ پی‌نوشته: ▪️آیا برای عبرت گرفتن کافی نیست؟! ▪️آیا همچنان باید شاهد تکه تکه شدن باشیم؟! ▪️آیا قرار نیست و از این وقایع تلخ به سازمان روحانیت پی ببرند و بر عملکرد خویش تأملی کنند؟! ▪️آیا زمان آن نرسیده است که باور کنیم و در نظام به حساب و نوشته می‌شود و چوبش را نه صاحب منصبانی که در حلقه محافظان قرار دارند، بلکه در کوچه و خیابان باید بخورند! منبع: فقاهت دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
✅ فرار از زندان (۲) در اين مدت، نه كسي به سراغمان آمد و نه چيزي از ما پرسيدند، تا اين كه آخر هفته، بازجويي شروع شد. اين بازجويي را يك و خائن به عهده داشت و از لهجه‌اش كاملاً مي‌شد فهميد كه كُرد نيست. حرفهايش اغلب در اين گونه موارد دور مي‌زد: «من مي‌دانم همه شما جاسوس هستيد و به نام به اينجا آمده‌ايد، پس بهتر است پيش از اين كه مجبور شوم زبان شما را از پس گردنتان درآورم، به همه سؤالهايم پاسخ صحيح بدهيد.» ولي ما در پاسخ همه سؤالها، و ، جز حقيقت چيز ديگري نداشتيم كه به او بگوييم. مرتب به خدا و تمام مقدسات قسم مي‌خورديم: «شما اشتباه مي‌كنيد، خدا شاهد است ما جاسوس نيستم و تنها به منظور خدمت به اين منطقه آمده‌ايم.» ولي او هرگز قانع نمي‌شد و علاوه بر از ما با ، ، و ، با شقاوت تمام، ما را . علاوه بر اين، تا آنجا كه مي‌توانست، با عصبانيت تمام، به و ما مي‌كرد. چند بار از ما خواست پشت به انقلاب كنيم و حاضر به همكاري با آنان شويم. حتي چندبار در آن ، حدود ما را در از نوع كانيتنر انداختند كه نزديك بود به طور كامل شويم و . بدين طريق، مدت ، زير انواع مختلف آنها قرار داشتيم. گاهي به منظور و و در روحيه‌ ما، ناگهان نصب شده در اطراف محوطه اعلام مي‌كرد: «فلاني را براي آماده كنيد!» ولي بعدها معلوم شد اين هم يك نوع بلوف به منظور ايجاد تزلزله در روحيه و درهم شكستن مقاومت آن شخص بوده است. در مدت بيست روز كه ما در زندان آنان بوديم، تنها يكي از برادران ما به نام واقعاً محكوم به اعدام شد كه با مقاومت زياد، با از اين مرگ كرد. پس از اعدام هم همه ما آن را به چشم خود مشاهده كرديم. آنان و او را از كشتن و به رساندن، به منظور اعمال فشار و شكنجه، و به شهادتش رسانده بودند؛ تا آن‌جا كه مشخص و ما جنازه را با مشاهده ساعت مچي‌اش كه در اين مدت هميشه آن را بر مچش ديده بوديم، شناختيم. پس از گذشت بيست و پنج روز، گروه ديگري از برادران اعزامي از را كه يكي از آنان پاسدار بود، دستگير و به زندان ما منتقل نمودند. بعد از مدتي كه گذشت و نسبت به هم اعتماد پيدا كرديم، خود او اين مطلب را به ما گفت. بدين طريق، آنان، كه اكثرشان را نوجواناني مؤمن و مقاوم تشكيل مي‌دادند، به جمع ما افزوده شد. از اين جمع، يكي دو نفرشان بودند. حدود پنج ماه و نيم تمام، همه ما در كنار هم در اين طويله زنداني بوديم. از قرار معلوم، گروه‌هاي ديگري هم در مكانهاي ديگري زنداني بودند. زماني به اين مطلب پي‌برديم كه حجت‌الكفر و الكافرين (ضددين)حسيني به منظور به آنجا آمد و كليه زندانيان را براي گوش دادن به مزخرفات اين عامل امپرياليست در يك جا جمع كردند. او سخنراني خود را با تاختن به انقلاب و تهمت و ناسزا آغاز كرد. هنوز چند دقيقه‌اي از سخنراني‌اش نگذشته بود كه طاقتمان سرآمد و در وسط سخنراني او شعارهايي سرداديم و همگي به صورت دسته جمعي فرياد زديم: ، و بدين طريق، سخنراني سراپا هجو و مزخرفش را نيمه‌كاره در گلويش خفه كرديم. دموكراتهاي جلاد با ، ، و به جانمان افتادند و سعي كردند بدين طريق فريادمان را خاموش كنند و ما را وادار نمايند به ياوه‌گوييهاي ضددين حسيني گوش كنيم. تا جايي كه با كشيدن «گلنگدن» و مسلح كردن تفنگ، ما را به نمودند؛ ولي بچه‌ها با و ، در حال كتك خوردن، همگي سرود را سر دادند. صداي بغض‌آلود و پر از خشم و نفرتمان، در محوطه و كوه‌هاي اطراف طنين‌انداز شد. ناگهان صداي تكان‌دهنده از ميان اين فريادهاي خشم‌آلود در فضا پيچيد و باعث به و غلتيدن عده‌اي از و مقاوم ما گرديد. برنامه سخنراني به هم خورد و سخنران محترم! سرافكنده از آنجا خارج شد. اين براي ما موفقيتي بزرگ بود؛ هرچند كه به قيمت جان دو، سه نفر از عزيزانمان تمام شد. بقيه ما را، سالم و مجروح، با عجله، زير ضربه‌هاي ته قنداق، شلاق و لگد به داخل زندان برگرداندند. دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist
دفاع همچنان باقیست
3)▪️ #عملیات_مهندسی، روزی که #داعشی‌های_وطنی پوست ۳ پاسدار را کندند. مدتی بعد درحالی‌که محسن میر
4)▪️ ، روزی که پوست ۳ پاسدار را کندند. سپس شکنجه وحشیانه پیش از قتل دو پاسدار در دو اتاق جداگانه آغاز شد. مهران اصدقی جریان شکنجه‌های دو پاسدار را به صورت موازی روایت کرد: «دست به کار شدیم. مسعود قربانی و من قرار شد بالای سر محسن میرجلیلی برویم و جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه سراغ طالب طاهری بروند. قبل از هر چیز جواد گفت بگذارید ببینیم این که گفته‌اند بیهوش می‌کند درست است یا نه. سپس با میله دو بار به طالب زد که بیهوش نشد و گفت یا این میله‌ها الکی است یا این (منظور طالب طاهری) خیلی پوست‌کلفت است. سپس دست به کار شدیم. در حمام من و مسعود قربانی نزد محسن میرجلیلی که روی صندلی بسته شده بود رفتیم. مسعود قربانی خطاب به محسن گفت شنیده‌ام تو اطلاعات نمی‌دهی. می‌دانی ما با دشمنانمان چطور رفتار می‌کنیم؟ اگر اطلاعات ندهی تو را . سپس به من گفت اتو را بیاور. من آوردم. مسعود اتو را به برق زد و اتو در حالی که چراغش روشن شده بود و داغ می‌شد، از فاصله بین تکیه‌گاه صندلی و محل نشستن آن به کمر محسن نزدیک کرد طوری که او احساس می‌کرد که اتو داغ است و فقط به من خیره شده بود و هیچ حرفی نمی‌زد. مسعود قربانی مجدداً سؤال کرد حرف می‌زنی یا نه؟ که به دنبال این حرف ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند که محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد، . بوی سوختگی داخل حمام پیچیده بود. من خیلی ترسیده بودم. خود مسعود قربانی هم ترسیده بود ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که انجام می‌دهد نشان دهد. سپس مسعود قربانی به محمدرضا گفت آب سرد رویش بریز تا به هوش بیاید. من از حمام بیرون رفتم و وارد اتاقی که جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه در آن بودند شدم.» به موازات این اتفاق، طالب طاهری نیز در اتاق دیگری زیر فشار تهدید و شکنجه منافقین بود: «من آمدم پیش طاهر [جواد محمدی] و رحمان [مصطفی معدن‌پیشه] که با طالب تنها بودند. طاهر عمل می‌کرد. چند بار دیدم که طالب را تهدید می‌کرد تا به‌حال دیده‌ای که یک نفر را ؟ حتماً ندیده‌ای. آیا فکر می‌کردی یک روز به دست ما بیفتی؟ می‌بینی ما داریم حکومت می‌کنیم. تو می‌دانستی که در این شهری که این همه شما گشت در آن به راه انداخته‌اید، ما شما را این طور دستگیر کنیم و هر کاری بخواهیم با شما بتوانیم بکنیم. طاهر سپس به رحمان اشاره کرد را بیاور تا فقط نشانش دهم که چطوری پوست می‌کنند؛ البته خود این می‌تواند با اعمال خود، خود را نجات دهد یعنی باید اطلاعات دهد…» 📍گرفتن انتقام به‌جای اطلاعات اعضای بخش ویژه سازمان مجاهدین خلق، شکنجه‌ها و جنایات وحشیانه خود را بر روی طالب طاهری که ۱۶ سال بیشتر نداشت نیز صورت دادند. مهران اصدقی در ادامه فرایند «گرفتن انتقام به‌جای اطلاعات» را توضیح داد: «مصطفی چاقو را آورد و به جواد داد. جواد دو بار چاقو را روی طالب کشید که خون نیامد. بار سوم چاقو را محکم کشید که بازوی طالب را برید. ناگهان طالب بر اثر درد شدید تکان خورد و خون از بازویش جاری شد. می‌خواست حرف بزند که جواد گفت خفه شو. دوباره خواست حرفی بزند، جواد گفت خفه شو و با توی طالب کوبید طوری که شکست و دهانش خونی شد. باز که خواست حرفی بزند جواد گفت الان حالیت می‌کنم و سپس را برداشت و به و و و او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد به همراه خون و آب دهان روی شلوارش . مصطفی نیز با میله‌ سربی دیگر که در دستش بود به طالب می‌زد و این ضربات آن‌قدر محکم بود که طالب از احساس درد شدیدی می‌کرد.» منافقین که را به اوج رسانده بودند، در همین نقطه متوقف نماندند و هرچه زمان می‌گذشت، درجه بالاتری از جنایات خود را به نمایش درمی‌آوردند: «به حمام برگشتم دیدم محسن به هوش آمده است. مسعود قربانی گفت باید با حال این‌ها را جا آورد. سپس من آب داغ آوردم و مسعود به من گفت آب داغ را . من می‌خواستم آب را یک‌دفعه خالی کنم که مسعود به من اشاره کرد آب داغ را یواش‌یواش بریز تا . من نیز آب داغ را یواش‌یواش روی پاهای محسن ریختم، طوری که و خیلی شکل وحشتناکی پیدا کرده بود و از جای باندها خون به راه افتاده بود و از بدن می‌شد. در همین حین محسن بیهوش شده بود و یک بار که به هوش آمد و پنجه‌هایش را روی شلوارش می‌کشید مسعود قربانی به من گفت آب داغ را بده و پس از اینکه آب داغ را از من گرفت، آن را روی ریخت که دست‌های محسن کرد و شد و داشت…» ادامه دارد... دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist