🍂
🔻 #روایت #سردار_سیاف
معاون طرح و عملیات قرارگاه قدس
در عملیات #بیت_المقدس
#قسمت_دوم
📌 بنی صدر باید ساختار ها را در ۳ جبهه جنوبی، میانی و شمالی آرایش می داد. اما کاری انجام نداد. نقش #بنی_صدر در پیشرفت تجاوز عراق به خاک کشورمان خیلی مهم است.
فرض میگیریم هفته اول و ماه اول توجیه نبود و کاری نکرد؛ بعد از آن چطور؟ ماه های بعد چطور؟
مگر برای فرمانده کل قوا کم گزارش نظامی می آمد؟
📍 ما قبل از شروع رسمی جنگ تحرکات عراق را رصد می کردیم. در #خیّن ، #کیاندشت ، #شلمچه ، #هور کاملا عراقی ها فعال شده بودند. ما می دیدیم آن ها تانک آورده اند، زمین را می کندند و داخل می رفتند. هر چه برای بنی صدر گزارش می بردیم می گفت شما دارید جو سازی می کنید و توهم توطئه دارید! اصلا عراق موقعیت حمله به ما را ندارد!!
🔸 اینکه #بنی_صدر چه تصوراتی در ذهن داشت و کارشناس هایش چه مشورت هایی به او می دادند را نمی دانم اما اگر خودش هم شمّ نظامی نداشت لااقل می توانست به حرف دلسوزان گوش دهد و اجازه نمی داد عراق تا این مقدار وارد خاک مان شود.
▪️ ممکن است این سوال به ذهنتان بیاید که او تجهیزاتی در دست نداشت و ارتش هم در جریانات انقلاب ضربه خورده بود اما پاسخ این است که ما در همان شرایط ۴۰۰ الی ۶۰۰ فروند هواپیمای F4، F5 و F14 داشتیم، چندین هواپیمای C130 خریداری شده بود، این ها کجا بودند؟ ارتش ۲۰۰۰ بالگرد در اختیار هوانیروز قرارداده بود که با کمک آن ها تیپ ۵۵ هوابرد و تیپ ۲۳ نوهد بتوانند چتر بازان و نیروهای شان را هلی برن کنند.
💠 علاوه بر امکانات و تجهیزات چه مقدار یگان در اختیار داشت؟
لشکر های: ۲۱ حمزه، ۷۷ خراسان، ۸۱ کرمانشاه، ۳۷ زرهی شیراز، ۸۸ زاهدان، ۱۶ قزوین، ۹۲ زرهی، ۸۴ خرم آباد، ۵۷ ذوالفقار، ۴۰ سراب، ۶۴ ارومیه، ۲۸ کردستان؛
این ها کجا هستند؟
حالا علاوه بر ارتش، سپاه و بسیج هم به استعداد نظامی کشور اضافه شده است. شاید شما بپرسید باید به ارتش کمک می شد و کسی نبود آن ها را همراهی کند اما وقتی با دقت نگاه می کنیم متوجه حضور ظرفیت هایی می شویم که در ۹ ماه ابتدایی جنگ آن قدر به آن ها توجه نشد تا سرانجام به شهادت رسیدند...
#ادامه_دارد
#روایت_احمد
#عملیات_بیت_المقدس
#آزاد_سازی_خرمشهر
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 0⃣9⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
داداشم توی سپاه تهران بود و از خیانتهای بنی صدر توی همون موقع که تازه جنگ شروع شده بود خبر داشت . می گفت محسن وزوایی که توی عملیات فتح خرمشهر شهید شد با حاج علی موحد و سیصد تا پاسدار می خواستند خودشون رو قبل از سقوط خرمشهر برسونن و کمک حال جهان آرا باشن. اما اون نامرد اینقدر بهانه آورد تا کار از کار گذشت .... حتی سید حسن رئیسی که از بچه های گردان نه سپاه بود می خواست بنی صدر رو ترور کنه که دادشم و بچه های دیگه منصرفش کردند. یعنی اگه ترور می کرد ، بنی صدر می شد اسطوره. دیگه کسی از خیانتهای اون نامردِ جاسوس با خبر نمی شد. دلم خیلی سوخت. آتیش گرفته بودم . با بچه ها برگشتم توی اتاق و براشون از اون زمان ها گفتم . برای محمود و چراغعلی و بچه های دیگه یه خورده از وضیعت تهران تو اون زمان ها تعریف کردم. از منافقین گفتم که هر روز ریشوها رو به جرم حزب اللهی بودن ترور می کردن . بنی صدر و منافقین با هم افتاده بودند به جون مردم . بعد قرار گذاشتیم که وقتی برگشتیم مقر از آقا جواد بخواهیم از خیانتهای بنی صدر بیشتر بگه ...
دلم برای بچه های خرمشهر خیلی سوخت . اونها بودند که خانه و زندگی شون رو به خاطر خیانتهای بنی صدر از دست دادند. ما تو تهران چوب سیاسی بازی و ترور و بمب گذاری آقایان را می خوردیم. خوزستان زیر آتیش و بمب ، کردستان هم داستان خود مختاری و سر بردیدن پاسدارها .... بچه ها اعصابشون به هم ریخت . اگه به چشم نمی دیدیم ویرانی های خرمشهر رو ، خیانتها رو درک نمی کردیم .اما دیدیم و سوختیم .اما
خوبی اسکله این بود که فقط شبها باید گشت می زدیم. روزها امن بود.
اما مسئول ما توی گمرک از بس ما را از غواص های عراقی ترسانده بود که حتی وقتی می رفتیم دستشویی روی اسکله، با ترس به پایین نگاه می کردیم مبادا غواص بیاد بیرون. گاهی هم آب زیر توالت که حداقل پنج شش متر با ما که روی اسکله بودیم فاصله داشت حباب دار می شد. بعد هم اون ننه مرده ای که توی توالت بود شسته نشسته از توالت بیرون می آمد و داد می زد غواص ، غواص. بچه ها بدو بدو می آمدند و تیر اندازی می کردند به داخل آب .... اولش همه می ترسیدند برن دستشویی خصوصا شبها. اما بعدا ماجرا شده بود بهانه ای برای تیراندازی.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 0⃣5⃣
خاطرات مهدی طحانیان
شب بعد از این اتفاق، باران شدیدی بارید. داخل محوطه آب زیادی جمع شده بود.
برخلاف هر شب که خودمان موقع خواب خاموشی اعلام می کردیم، آن شب سرگرد با سربازهایش آمده بود و مرتب تهدید می کرد: «بخوابید! هیچ کس بیدار نباشد. اگر ببینیم کسی بیدار است پدرش را در می آوریم.» آنقدر زدند به نرده ها و تهدید کردند تا همه خوابیدند. چیزی از اعلام خاموشی نگذشته بود که احساس کردم عده ای دارند توی آب راه می روند. صدای شالاپ، شلوپ قدم هایشان می آمد. کنجکاو شدم. با وجود همه تهدیدها بلند شدم و به آرامی سرم را بالا بردم و از پنجره نگاه کردم. دیدم دارند خواهرها را منتقل می کنند؟ آب افتاده بود داخل اتاق خواهرها، وسایلشان زیر بغلشان بود. سرگرد محمودی خودش همراهشان بود و مدام می گفت: «یالا! سریع تر.» در همین حین نشنیدم سرگرد چه گفت که یک دفعه یکی از خواهرها که نمی دانم کدامشان بود، یک کشیده محکم زد به گوش سرگرد! او به جای اینکه حواسش به کشیده ای باشد که خورده بود، یک دفعه برگشت طرف پنجره های آسایشگاه ما. میخواست ببینید آیا کسی آن صحنه را دیده یا نه. به سرعت سرم را دزدیدم. می دانستم اگر احتمال بدهد کسی آن صحنه را دیده، چه بلایی سرش درخواهد آورد. چون می ترسید ابهتش پیش بیننده آن صحنه کم شود.
بعد از عملیات والفجر مقدماتی، متوجه غیبت خواهرها شدیم. آن قدر آنها را ندیدیم که تصور کردیم آنها را از اردوگاه ما برده اند.
کینه و نفرت سرگرد به من تمامی نداشت. یک روز بعد از ظهر داخل باش زدند. سربازها آمدند به قاطع اطفال و گفتند بیایید بیرون. قاطع ما شاید حدود صد نفری میشد. آمدیم وسط محوطه جمع شدیم. چند روز قبل تر هم محمودی آمده بود به آسایشگاه ما و حسابی تهدیدمان کرده بود: «اگر خبرنگار بیاید و شماها زبان درازی کنید و حرف هایی غیر از آنچه می خواهیم بزنید، هر بلایی سرتان بیاید مسئولش خودتان هستیدا» ..
توضیح: عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ در جبهه جنوب انجام شد
👇👇👇
🍂 حس می کردم محمودی مستقیم دارد این حرف ها را به من می زند. می خواهد روی من که از همه کوچکتر هستم جلوی خبرنگارها مانور تبلیغاتی بدهد. آمدن آن خبرنگارها به اردوگاه، آن هم در فاصله های زمانی کم، برای رسیدن به همین نتیجه بود. از بین صد نفری که در آسایشگاه های اطفال بودند، فقط من ریش و سبیل در نیاورده بودم، بقیه ته ریش و یا ته سبیل داشتند. آن روز ما را بردند بیرون اردوگاه. برایمان عجیب بود که بعد از هشت ماه از اردوگاه خارج می شویم. آنقدر در یک محیط مانده بودیم که در هر فضایی غیر از اردوگاه قرار می گرفتیم احساس آزادی می کردیم.
سربازها ما را به مقر خودشان هدایت کردند. مقر، سالن بزرگی بود که تخت های سربازی به ردیف چیده شده بود. معلوم بود خوابگاه سربازان است. به ما گفتند لبه تختها بنشینیم. جلوی سالن هم سکویی بود که تعدادی میز و صندلی روی آن چیده شده بود. سعی کردم بروم روی تخت آخر، پشت سر بچه ها بنشینم تا جلوی چشم نباشم. حس من به خبرنگارها و به خصوص دوربین هایشان، درست مثل این بود که وسط میدان جنگ، یک تیربار در حال شلیک گذاشته باشند جلویم و من هیچ سنگر و جان پناهی نداشته باشم که مخفی شوم!
وقتی سرگرد با هفت هشت نفر خبرنگار وارد سالن شد، دستور داد مرا ببرند جلو. سربازها دستم را گرفتند و بردنم ردیف اول و جلوی میز خبرنگارها نشاندند. این گروه از خبرنگارها مصری و ایرانی بودند. برایم عجیب بود که ایرانی در کشور عراق چه می کند؟ به خودم گفتم آنها چقدر باید خودفروخته باشند که عراقی ها اجازه داده اند وارد اردوگاه هایشان شوند و فعالیت خبری داشته باشند. دو نفرشان زن بودند؛ یکی مصری و یکی ایرانی. زن مصری لباس نامناسب پوشیده بود، اما کمی دورتر روی سکو نشسته بود و تا آخر هم تکان نخورد. دختری که ایرانی بود و همراه پدرش در جمع حضور داشت، یک پیراهن سفید با شلوار جین به تن داشت. لباسش نسبتا مناسب بود، فقط سرش باز بود. این دختر جوان که «ایراندخت» نام داشت و فارسی را روان صحبت می کرد، تا چشمش به من افتاد، مثل آدمی که دچار شوک شود از پشت میز برخاست و یکراست آمد جلویم روی زمین نشست. چند دقیقه ای به حالت بغض فقط زل زد به من و چیزی نگفت. وقتی از نگاه کردن خسته شد، پرسید: «اسمت چیه؟... چند سالته؟... کلاس چندمی؟»
ادامه در قسمت..
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 روایت #سردار_سیاف
معاون طرح و عملیات قرارگاه قدس
در عملیات #بیت_المقدس
#قسمت_سوم
🔸 ما چمران را در منطقه داشتیم. اصلا اسم گروه چمران معروف است. آمده است اما مدیریتی نیست که او را فرضا به بچه های خرمشهر که نیازمند نیرو هستند وصل نماید. گروه فدائیان اسلام به فرماندهی آقا سید مجتبی هاشمی آمده است همان شهیدی که ریش بلند و لباس رنجری معروفی به تن داشت. این ها را هم کسی مدیریت نکرد و همه شان آن قدر ماندند و کسی تحویل شان نگرفت تا به شهادت رسیدند. بچه های سپاه هم به همین شکل.
سپاه شیراز آمده، گفتند فارسیات خالی است برو آن جا. اصفهانی ها آمدند، کجا خالی است؟ دارخوین خالی است، بروید خط شیر را تشکیل بدهید. قمی ها آمدند، کجا خالی است؟ جهان آرا دستش خالی است بروید گوشه رودخانه بایستید. کرمانی ها آمدند، بروید در کرخه کور مستقر شوید. بچه های تیپ ۳۷ نور را در مکسل و طراح سازماندهی کردند. مشهدی ها آمدند، آن ها را فرستادند دب حردان.
این ها هم وقتی آمدند کسی سازماندهی شان نکرد؛ هر کدام سوال کردند کجا خالی است و رفتند و مستقر شدند. حتی بنی صدر این ها را هم سازماندهی نکرد. اصلا او خط فکری اش مشکل داشت. او حرف هایی می زد که هیچ مبنای عقلی نداشت. زمین می دهیم زمان میگیریم!
🔘 او حتی از ظرفیت ۱۱ میلیونی که به او رای داده بودند هم استفاده نمی کرد. این تعداد رای، عدد کمی نبود. این ملت دو سال قبلش کشور را از دست یک ابر قدرت تحویل گرفته بود، چرا از این ظرفیت استفاده نکردی آقای بنی صدر !؟
🔹 من به شما بگویم او حتی حاضر نبود یک نفر نیروی سپاهی و بسیجی را به کار بگیرد. اصلا از نیروهای مردمی متنفر بود و آن ها را راه حل خودش نمی دانست بلکه از آن ها تحت عنوان نیروهای دست و پاگیر یاد می کرد.
اما جالب است بدانید سال ۶۰ پس از خلع بنی صدر و روی کار آمدن آقا محسن و شهید صیاد درست در مدت زمان ۹ ماه، با کمک همین نیروها؛ ارتش، سپاه و بسیج با یک لباس خاکی و یک سلاح کلاشینکف از شمال تا جنوب خوزستان آزاد شد.
✔️ سوال بعدی؛
ما چگونه این کار را کردیم؟ ما رییس جمهور بودیم؟ آخر سِنّی هم نداشتیم. سن و سال مان به این حرف ها نمی خورد. همه مان اغلب متولدین سال های ۳۳ تا ۴۰ بودیم. #حسن_باقری بنیان گذار نظام اطلاعاتی جنگ در جریان عملیات بیت المقدس ۲۷ سال سن دارد!
🔺 اصلا بنی صدر این حجم ظرفیت و استعداد را نمی دید و به خیالش بعدا هم دیده نخواهد شد. از این همه لشکر، خرمشهر و بچه ها جهان آرا سهمی نداشتند؟ نباید حداقل یک تیپ به کمک آن ها می رفت؟ خرمشهر در آن شرایط چه داشت؟
یک گردان نیرو به علاوه گردان تکاوران دریایی که از قدیم آن جا مستقر بودند و یک مقداری هم مردم و سپاه خرمشهر. این حجم نیرو باید در برابر ۲ لشکر و ۱ تیپ عراق مقاومت کند!
وقتی مدیریت و فرماندهی این طور باشد معلوم است که خرمشهر سقوط می کند...
#ادامه_دارد
#روایت_احمد
#عملیات_بیت_المقدس
#آزاد_سازی_خرمشهر
@defae_moghadas
🍂