eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 - ۲۳ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ با پایان یافتن عملیات بیت المقدس برای مرخصی چند روزه ای به اندیمشک رفتم. تمام شهرهای خوزستان از خرمشهر تا اندیمشک غرق در شادی و شور و شعف بودند. در اهواز عرب ها یزله گرفته بودند و شادی می کردند. وقتی ماشین از کنار جمعیت خوشحال رد می شد دعا می کردم خدا همیشه شادی و خنده را بر لب این مردم هدیه بدهد و اثری از غم و اندوه در آنها نباشد. روز دهم خرداد ۶۱ بود که در میدان اصلی شهر از ماشین پیاده شدم و با دوستانم خداحافظی کردم. توکل مریدی صدا زد حالا که تا سپاه آمده ایم لااقل سری به بچه ها بزنیم. ـ من حوصله ندارم ـ حوصله پیدا می کنی ـ خودت تنها برو ـ بیا در عرض ربع ساعت با هم می رویم ساعت یازده صبح بود که از دژبانی سپاه وارد حیاط شدیم. عده ای از پاسداران در حیاط سپاه داشتند با هم حرف می زدند. محمد دریکوند، جمیل موسوی، عباس جلالی، محمد فروتن، رحیم یوسف آبادی. چشم گرداندم و تمام سپاه را ورانداز کردم که عزیز عطار را کنار آب سرد کن دیدم. او از آدم های انقلابی و متدین اندیمشک و سپاه بود. خانوادگی اهل دین و مبارزه بودند. با توکل به سراغ او رفتیم و سلام و احوالپرسی کردیم. او طبق معمول در حالی که می خندید گفت شما رزمنده ها امید این مردم هستید. من بلافاصله گفتم رزمنده واقعی کس دیگری است نه شما هم همان ها هستید. ـ ممنون محبت شما هستیم ـ برایتان یک خبر خوش دارم ـ چه خبر؟ ـ حدس بزن ـ شما بگویید چه خبر است؟ ـ آماده رفتن به دوره آموزشی باشید ـ کی؟ - ده روز دیگر ـ خدا رو شکر ـ ولی دو روز دیگر باید هر دوی شما جهت مصاحبه نهایی بیایید ـ پس هنوز گزینش نشدیم؟ ـ نه مشکلی ندارید فقط یک جلسه نهایی دارید ـ روی چشم. ماییم و یک مصاحبه نهایی مشغول حرف زدن بودیم که کسی از پشت سرمان سینی پر از لیوان های شربت آبلمیو را بما تعارف کرد. عباس جلالی بود. او می گفت امروز تا شب نذر کردم شربت بدهم در حالی که یک لیوان خنک را سر کشیدم گفتم عباس از کیسه کجا نذر کردی؟ ـ مگر فرقی هم می کند؟ ـ بله ـ چه طور؟ ـ از کیسه خلیفه نباید نذر کنی ـ چه کنم؟ ـ برو منزلتان آن جا نذرت را ادا کن ـ این هم شد حرفی عزیز عطار در حالی که می خندید گفت پسر مرض داری اذیت مردم می کنی؟چه کارش داری؟ ـ آخر می خواهد با شکرهای سپاه نذرش را ادا کند ربع ساعت ما شد یکساعت که صدای اذان ظهر از بلند گوی سپاه  بلندشد. عزیز گفت حالا که آمدید پس وضو بگیرید نماز بخوانید. نگاهی به توکل کردم و گفتم این شد ربع ساعت؟ - حالا طوری نشده. بعد نماز سریع می رویم ـ خدا کند ـ بعد از وضو گرفتن به طرف نمازخانه راه افتادیم که از در فرماندهی سپاه آقای صدیره بیرون آمد و با عزیز سلام و احوالپرسی کرد. عزیز ما دو نفر را به او معرفی کرد و گفت این ها دو نفر از پاسداران آینده ما هستند صدیره پرسید منظورت را نمی فهمم؟ ـ در حال مصاحبه نهایی هستند ان‌شاءالله چهار نفری وارد نماز خانه شدیم که دیدم حاج آقای حسن زاده امام جماعت است. او بعد نماز قدری در مورد فتح خرمشهر گفت که عزیز عطار بلند گفت دو نفر از رزمندگان این فتح الان بین ما هستند. همه از صف های جلو گردن کج کردند به طرف عزیز و او با اشاره من و توکل را نشان داد. نمازمان را که خواندیم آقای صدیره گفت من برای این دو برادر هدیه ای دارم عزیز گفت الان بیایند بگیرن؟ ـ نه بعد نهار در خدمت شان هستم تا اسم نهار آمد آرام به توکل گفتم مرد حسابی این هم ربع ساعت؟ ـ نهار را بخوریم رفتیم. ـ ارواح دلت ـ بخدا. قول میدهم همراه عزیز و رحیم یوسف آبادی به سالن غذا خوری رفتیم و نهارمان را که برنج و خورشت سبزی بود خوردیم. عزیز گفت امروز روز شما بود - چه طور؟ ـ هم آمدید سپاه، هم خبر خوب گرفتید، هم نماز جماعت، هم نهار و هم هدیه از فرماندهی ـ بله از الطاف شماست ـ نه این قدردانی از شماست با توکل به فرماندهی رفتیم. مجتبی اکبری رئیس دفتر فرماندهی بود. او تا ما را دید گفت: با عرض معذرت ملاقات امروز نیست ـ خندیدم و گفتم من برای ملاقات نیامدم ـ پس چکار داری؟ ـ فرمانده با ما کار دارد ـ با شما؟ ـ چه کاری؟ ـ از خودش بپرس مجتبی با تعجب داخل اتاق فرماندهی رفت که بلافاصله خود آقای صدیره از اتاق بیرون آمد و ضمن احوالپرسی ما را همراه خودش به اتاقش برد. او در حالی که از قفسه اتاقش دو قرآن نفیس برداشت به طرف ما آمد و گفت البته سهم شما بیش از این هاست ولی قران بهترین هدیه است. توکل گفت ما که ادعایی نداریم - شما هیچکدامتان ادعایی ندارید مجتبی که ایستاده و شاهد ماجرا بود معلوم بود هنگ کرده و نمی دانست این تعارفات برای چیست. بعد از گرفتن کادوهایمان با صدیره خداحافظی کردیم و از اتاقش آمدیم بیرون. مجتبی تا در اتاق فرماندهی را بست گفت قضیه چیه؟ من گفتم چه قضیه ای؟ همین هدیه دادن هدیه است ـ این را که می دانم ـ پس چی ـ هدیه با
بت چی؟ توکل گفت بابت فتح خرمشهر ـ چرا به شما داد؟ ـ چون ما در عملیات بودیم بسلامتی مجتبی تا این حرف را شنید خندید و هر دو نفر ما را بوسید و گفت حلال کنید اصلاً حواسم نبود. هر دو خنده کنان با مجتبی خداحافظی کردیم و از سپاه آمدیم بیرون. هنوز علیرغم گذشتن یک هفته از پیروزی عملیات بیت المقدس، ولی باز مردم شربت می دادند و اسپند دود می کردند و نوار سرود براه بود. به توکل گفتم من این آخرین بار است همراه تو جایی می روم ـ چرا؟ ـ ساعت چند است؟ ـ دو بعد از ظهر ـ از ساعت یازده صبح قراره ربع ساعت سپاه باشیم و سریع برویم خانه ـ حالا طوری نشده چرا ناراحتی؟ ـ طلب من. سریع فعلاً برویم که کار دارم با تاکسی آمدیم محله ساختمان که من سر چهار راه پیاده شدم و آمدم منزل تا زنگ خانه را زدم، مادرم در را باز کرد و تا مرا دید بغلم کرد و های های گریه کرد. از صدای دا دا مادرم تمام اهل خانه از اتاق ها آمدند بیرون. با همه آنها روبوسی کردم و فقط منتظر بودم پدرم را هم ببینم ولی نبود. از خواهرم فاطمه سؤال کردم پس پدرم کو؟ سرکارست. ولی نیم ساعت دیگر از راه می رسد مادرم گفت حتماً خیلی گرسنه هستی؟ ـ نه. سیرم ـ سیری؟ چرا؟ ـ نهار و نماز سپاه بودم - ولی باید خورشت سبزی من را که دوست داری بخوری - روی چشم هر چند سپاه هم نهار خورشت سبزی داشت تا مادرم مقدمات سفره را مهیا کرد پدرم هم از راه رسید. او هم از خوشحالی مرا بغل کرد و گفت چه عجب؟ کی آمدی؟ ـ صبح آمدم هرچه دست او را می بوسیدم سیر نمی شدم. کنار او سر سفره نشستم و مشغول خوردن نهار دومم شدم. بعد از نهار مادرم با سینی چای وارد اتاق شد و بعد از آن که استکان چایی را جلوی پدرم و بعد من گذاشت گفت دا وقتی تلویزیون گفت عملیات شده، تمام دلم دنبال تو بود. خیلی اذیت شدم. خدا رو شکر سالم هستی ـ قربان دلت. بادمجان بم که آفت نداره ـ از این حرفها نزن •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻حاج صادق آهنگران 🔅بانوای کاروان اجرا: اسفندماه سال ۱۳۶۱ مکان: تهران، مراسم نماز جمعه شاعر: مرحوم حبیب‌الله معلمی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔅 در جنگ تحمیلی آمریکایی‌ها نیز مثل شوروی سهم خود را در یاری رساندن به ماشین جنگی صدام و دشمنی با جمهوری اسلامی ایران ایفا کردند: در اسفند ۱۳۶۰، نام عراق از فهرست کشورهایی که واشنگتن از آنها به عنوان «طرفداران تروریسم» یاد می‌کرد خارج شد و در آذر ۱۳۶۳، آمریکا به تحریم سیاسی عراق خاتمه داد و روابط سیاسی با این کشور را برقرار کرد. امریکایی‌ها در موارد متعددی هماهنگ با صدام و به طور مستقیم وارد جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران شدند. حمله به پایانه‌ها و چاه‌های نفتی ایران در خلیج فارس و ساقط کردن هواپیمای مسافری ایرباس ایران بر فراز این منطقه و کشتار ۳۰۰ مسافر و خدمه آن، دو نمونه از این حملات بود. این حوادث در حالی رخ می‌داد که ایران مورد تحریم تسلیحاتی قرار داشت و این تحریم با شدت اعمال می‌شد. «کاسپارواین برگر» ـ وزیر دفاع وقت امریکا ـ راجع به تصویب قطعنامه تحریم تسلیحاتی ایران با صراحت گفته بود: «... در صورتی که قطعنامه تحریم تسلیحاتی اجرا شود، ریشه توانایی ایران برای ادامه جنگ به سرعت خشک می‌شود و در واقع ریشه موجودیت ایران نیز به صورت یک ملت به خشکی می‌گراید... » http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۱ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ • مجموعه مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ فعالیت خود را از چه زمانی آغاز کرد؟ این مجموعه نخست، بخشی از دفتر سیاسی سپاه بود که هدف آن ثبت، حفظ و جمع آوری تاریخ جنگ بود، یعنی خودما جنگ را به عنوان یک حادثه زنده روز ثبت کنیم، نه اینکه بعد از واقعه عده ای دیگری این کار را انجام دهند. با این ملاحظات، بخش جنگ شکل گرفت. اواخر سال ۱۳۵۹ و اوایل ۱۳۶۰ که این دفتر فعالیت خود را با تعداد انگشت شماری آغاز کرد و پس از چند بار که آزمایشی انجام شد، در عملیات فتح المبین به عنوان یک کار مشخص که چهار چوب تعریف شده ای داشت، اجرا شد. این مجموعه که راویان جنگ نام داشت، بعدها، گسترش یافت. شاید هم بتوان فعالیت مجموعه راویان جنگ را نخستین کار رسمی مرکز مطالعات برشمرد. کار تحقیقات این بخش با تمرکز بر تحولات جنگ آغاز شد، یعنی قسمت مزبور، نخست، افرادی را تربیت می کرد، سپس، نحوه ثبت و ضبط وقایع را به آنها تعلیم می داد و در نهایت، آنها را برای گردآوری اطلاعات به مناطق جنگی و عملیاتی اعزام می کرد. در سال ۱۳۶۳، قسمت تاریخ جنگ در حوزه فرماندهی کل سپاه، به طور مستقل، به نام مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ فعالیت خود را آغاز کرد. از این پس، برنامه های مرکز طبق روال گذشته تا مدتی پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و برقراری آتش بس ادامه یافت. این فعالیتها شامل همان مطالعات و جمع آوری اطلاعات به صورت میدانی در تمام زمینه های نظامی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود. • مختصری درباره روند کار راویان و جمع آوری اطلاعات از سوی آنها را توضیح بدهید. روال کار به این صورت بود که ما به تمام یگانهای عملیاتی یک یا دو نفر راوی می فرستادیم. راوی باید مکالمات، مذاکرات و مکاتبات فرمانده یگان را ثبت و ضبط می کرد. به همین دلیل، همواره با همراه داشتن ضبط صوت و دفترچه در کنار فرمانده یگان حضور داشت و تمام مواردی را که از او خواسته شده بود، ثبت می کرد. • این راویان از میان چه افرادی انتخاب می شدند و چه ویژگی‌هایی داشتند؟ راویان، اوایل از بچه های دفتر سیاسی سپاه و بعدها، معمولا، از اعضای ثابت مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ بودند. گاهی اوقات هم که به علت وسعت عملیات، نیرو کم می آمد، از بخشهای دیگر سپاه یا خارج از مجموعه سپاه استفاده می شد. البته، تمام این نیروها باید از ویژگی خاصی برخوردار و با جنگ آشنا و بدان معتقد می بودند. گاهی، از میان نیروهای کادر یا خود فرماندهان یگانهای جنگ استفاده می شد. دیگر ویژگی آنها این بود که حتما باید تحصیلکرده و اهل قلم و نوشتن بودند تا می توانستند از عهده چنین کار عظیمی بر آیند، ضمن آن آموزش هم می دیدند. یک آموزش کلی و عمومی داشتیم، مانند ضبط بی سیم، ضبط مکالمات فرماندهی و سخنرانی که راویان برای اینها آموزش می دیدند. جدای از آن بحث نت برداری بود که راوی آموزش می دید که چگونه با کمک همان دفترچه یادداشت تمام مطالب مورد نیاز اعم از مشاهدات خویش را ثبت کند. با اینکه راوی جلسات را ضبط می کرد، ما اکنون، نوار جلسه، نوار بی سیم، نوار مکالمات فرماندهی و نوار سخنرانی داریم، اما مطالبی در جلسات اتفاق می افتاد که لازم بود نوشته و نگهداری شود. همچنین، در بعضی از موارد، راوی به دلیل احساس نیاز مجبور بود از صحنه ها فیلمبرداری هم بکند. از دیگر ویژگیهای یک راوی این بود که بتواند با فرمانده یگان کنار بیاید و فرمانده قبول کند که او به چه نکاتی دقت و آنها را ضبط کند. راوی تاحد امکان می کوشید چیزی از قلم نیفتد. همان طور که گفتیم راوی در مقر فرماندهی طرح عملیات و چگونگی برنامه ریزی برای اجرای آن را ضبط و ثبت می کرد. بعد از عملیات هم، به سراغ رزمندگان و فرماندهان می رفت و نحوه عملکرد در صحنه واقعی را با برنامه ریزی مقایسه می کرد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۴ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ شب برای نماز مغرب و عشا طبق معمول به مسجد علی بن ابیطالب رفتم. تمام بچه های جنگ آمده بودند و در حیاط و صحن مسجد داشتند با هم حرف می زدند. تا وارد مسجد شدم مش ملا خادم مسجد به طرفم آمد و گفت به به دشمن معاویه آمد. خوش آمدی تا حالا کجا بودی؟ مش ملا عادت داشت به بچه های رزمنده می گفت دشمن معاویه. با او سلام و احوالپرسی کردم و وارد صحن مسجد شدم که دیدم آقای هروی امام جمعه شهرمان روی سجاده نشسته است و آماده اقامه نماز مغرب است. یک راست به سراغش رفتم و با او احوالپرسی کردم که پرسید چه خبر؟ با خنده و ادب گفتم خبر جدیدی نیست. خبر همان فتح خرمشهر بود شما چه خبر داری؟ والله هیچ. سلامتی شما. با خواندن اذان مسجد توسط مش ملا، او نمازش را خواند و همه به او قامت بستیم. بعد از نماز تا یکساعتی با امین آرام، حمید طوبی، منصور الیاسپور حرف می زدیم و می خندیدیم. دو سه روز بعد همراه توکل قرار شد ساعت ۸ صبح به واحد پرسنلی سپاه جهت مصاحبه نهایی برویم. روز سه شنبه ای بود که سر فلکه اصلی شهر به انتظار توکل ایستادم تا آمد و همراه هم به سپاه رفتیم. تا درب اتاق عزیز عطار را زدم گفت بفرمایید. دیر کردید. منتظرتان هستیم. ـ سلام و احوالپرسی کردیم و روی صندلی مقابل میزش نشستیم ساعت ۹ صبح بود و در کنار او غلامرضا عصا بدست هم نشسته بود و قرار بود با ما مصاحبه نهایی را انجام بدهند. عزیز قبل از شروع مصاحبه گفت آقای بهداروند یک لیوان آب خنک بخور تا مصاحبه را شروع کنیم. ـ با خنده گفتم آب خوردن هم جزو مراحل مصاحبه است؟ ـ نه برای آرامش و حواس جمعی گفتم بخور ـ ممنون . میل ندارم او مصاحبه اش را با سوالات احکام شروع کرد که شک ۳ و ۴ چیست؟ بلافاصله جواب دادم که عصا بدست سؤال دوم را پرسید که کفاره روزه عمدی چیست؟ با نیم خنده ای گفتم ببخشید روزه عمدی که کفاره ندارد؟ - ندارد؟ - نه ـ چرا ؟ ـ روزه نگرفتن عمدی کفاره دارد ـ من هم مرادم همین است ـ ولی مرادت با این ادبیات غلط است او کمی ترش کرد و گفت حالا جوابش چه می شود جواب او را هم دادم که عزیز خنده ای کرد و گفت نه بابا احکامت را خوب بلد هستی. حالا سوالات سیاسی بپرسم؟ ـ بفرما. در خدمیتم ـ دلیل ولایت فقیه چیست؟ ـ برای او روایت ضرورت وجود ولایت فقیه را خواندم. او چند سؤال دیگر پرسید و عصا بدست هم به کمکش آمد و سؤال بارانم کردند که به لطف خدا همه را جواب دادم هر دو علیرغم سؤال کردن هایشان، کمی هم قصد داشتند مرا در مخمصه قرار بدهند که با حاضر جوابی از آنها عبور کردم. عزیز گفت آخرین سؤال را بپرسم و برو تا فردا برای اعلام نتیجه ـ بفرما. سؤال آخر را هم بپرس ـ در انتخابات به کی رأی دادی؟ ـ این سؤال حق این مصاحبه نیست ـ نه ولی می خواهم بدانم ـ این طور که شما می پرسید چون شما از طرف داران آقای منتجب هستی طرف هم اگر بگوید صفایی قطعاً او را رد می کنی ـ فلسفه نگو. جواب مرا بده ـ من به آقای صفایی رای دادم ـ چرا؟ ـ دلم خواست - ملاکت چه بود؟ - ملاک شما برای انتخاب منتجب چه بود؟ - صلاحیت علمی و مبارزاتی او ـ صفایی هم این صلاحیت ها را داشت - مطمئن هستی؟ ـ صد در صد ـ از صداقتت خوشم آمد ـ دروغ خانمانسوز است ـ نترسیدی ترا رد کنم ؟ ـ نه ـ چرا؟ ـ چون معتقدم دیندار هستی ـ ممنون اعتقادت هستم ـ آخرش. ـ فعلاً مرخصی تا فردا با توکل خداحافظی کردم و با خنده گفتم خدا صبرت بدهد عزیز گفت چرا؟ ـ بهر حال بحث با شما هزینه دارد - چه هزینه ای؟ - رد یا قبول شدن جهت سپاه - نترس تو قبولی - اصلاً نمی ترسم. از خودم یقین دارم از در سپاه که بیرون آمدم، سری به امین آرام زدم و تا ظهر پیش او بودم. او پرسید چرا دوست داری پاسدار بشوی؟ - سپاه برایم یک آرمان است - یعنی برای من نیست؟ - چرا ولی تو معلم هستی و نمی توانی پاسدار شوی - ولی سپاه را دوست دارم - بر منکرش لعنت ظهر همراه امین نماز ظهر و عصر را خواندم و او هرچه اصرار کرد نهار بمانم گفتم باید بروم منزلمان. مادرم منتظرم است. شب که برای نماز به مسجد علی بن ابیطالب رفتم عزیز را دیدم. او در حالی که داشت کفش هایش را می پوشید گفت از یک رفتار تو امروز خیلی خوشم آمد ـ چه رفتاری؟ ـ صادقانه گفتی به صفایی رای دادی ـ واقعاً اعتقادم را گفتم ـ این خیلی ارزش دارد - از امثال شما یاد گرفتم آن شب از آن که برای پذیرش در سپاه ، متوسل به دروغ نشدم خیلی خدا را شکر کردم. یک هفته بعد محمد فروتن به منزلمان زنگ زد و گفت فردا صبح ساعت ۸ آماده رفتن به اهواز جهت دوره آموزشی باشید. آن شب از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. مادرم که می دید این قدر خوشحال هستم گفت دا یعنی پاسدار شدن این قدر برایت مهم است؟ ـ بله دا. آرزویم پاسدار شدن بوده است - الحمدلله به آرزویت رسیدی فردا صبح در حالی که وسایل شخصی ام را در یک ساک چرمی مادرم جا داده بود به
مراه فرشید با دوچرخه اش به سپاه رفتم. تا وارد سپاه شدم دیدم علاوه بر توکل، بهمن بیرم وند، محمدرضا قنبری، حسین چشمه دارزاده، جهان بخش قلاوند، هوشنگ سگوند هم می خواهند به دوره بیایند. ساعت هشت ونیم با یکی از بچه های پذیرش راهی اهواز شدیم و ساعت یازده ونیم  وارد پادگان پروکان دیلم شدیم. اولین بار بود این مکان را می دیدم. در یک قسمت آن چقدرنیروهای مجاهد عراقی بودند که تا ما را دیدند صدا زد هله بک هله بک بهمن پرسید یعنی چه؟ گفتم می گویند خوش آمدید. بلافاصله ما را همراه سایر نیروهایی که از سپاه‌های دیگر استان خوزستان آمده بودند، سازماندهی کردند و در چهار گروهان قرار دادند. شب اول که برای نماز جماعت به مسجد پادگان رفتیم مسئول فرهنگی دوره پرسید از بین شما کسی هست که بتواند مداحی کند؟ جهان بخش بلافاصله دستش را بلند کرد و گفت آقای بهداروند بلد است آن مسئول گفت آقای بهداروند لطف کند بیاید جلو نگاهی از سر ناراحتی به جهان کردم و رفتم جلو. او گفت خوش آمدی. اهل کدام شهر هستی؟ ـ اندیمشک - علاقه داری برایمان دعا یا نوحه بخوانی؟ ـ چرا که نه ـ همین الان کمی نوحه بخوان ـ مگر ترانه درخواستی است؟ همه تا این حرف را زدم، شروع به خندیدن کردند. از آن روز به بعد در تمام نمازها من مسئول خواندن دعا و مصیبت خوانی بودم. روز ششم دوره، یکی از همدوره ای هایم بنام قبیتی که اهل دزفول بود گفت تو خیلی شبیه حاج صادق آهنگران می خوانی. تا حالا او را دیده ای؟ - نه - دوست داری او را ببنیی؟ - بله - امشب با هم می رویم منزلشان - منزلشان؟ - بله - چه طور؟ - ما رفت و آمد خانوادگی داریم تیر ماه خیلی گرم بود آدم حال هیچ کاری را نداشت . عصری از محمود احمدی فرمانده پادگان مرخصی گرفتیم که تا ۳ ساعت برویم اهواز و برگردیم. او اول مخالفت کرد ولی قبیتی خیلی التماس کرد و او گفت قبل از اعلام خاموشی یعنی ساعت ۱۱ باید این جا باشید. با ماشین تدارکات به اهواز آمدیم و با تاکسی منزل قبیتی رفتیم و بعد از خوردن مقداری هندوانه و گرفتن دوش راهی منزل حاج صادق شدیم. در خیابان نادری در یکی از خیابان فرعی پیچیدیم و در مقابل خانه ای پیاده شدیم. قبیتی گفت این جا منزل پدر حاج صادق است. - پس خانه خودش کجاست؟ - منزل پدرش زندگی می کند - چه جالب. او زنگ خانه را زد که پسر بچه ای در باز کرد و به ما سلام کرد. قبیتی گفت محمد علی پدرت خانه است؟ او گفت بله الان میاد اولین بار بود که حاج صادق را از نزدیک می دیدم. خیلی خوشحال بودم. چند لحظه بعد حاجی در چار چوب در با پیژامه خانگی ظاهر شد و گفت به به قبیتی .عزیز بفرمایید. قبیتی مرا معرفی کرد و صادق با من روبوسی گرمی کرد و ما را به اتاقی راهنمایی کرد. آن شب، شب هفتم محرم بود و صادق داشت نوحه هایش را تمرین می کرد. وقتی قبیتی گفت حاج صادق آقا مهدی هم مثل تو می خواند ،صادق گفت جدی؟ کمی بخوان من هم یکی از نوحه های او را خواندم ـ می روم مادر که اینک کربلا می خواندم ـ از دیار دور یار آشنا می خواندم صادق وقتی دید شبیه او می خوانم کلی خندید و گفت واقعاً کپی من هستی. او کمی صمیمی تر شد و گفت آقا مهدی اهل کجایی؟ - اندیمشک - پس همسایه دزفولی - بله - تو که با دزفولی بد نیستی؟ - نه. بیشتر دوستان خوبم دزفولی هستند - آخر اختلاف دزفولی اندیمشکی همیشه براه است - من مخالف این حرفها هستم - بارک الله. خوشم می آید پاسداری و اهل فکر صادق ورقه ای را بدست گرفت و گفت امشب می خواهم این نوحه را بخوانم نظر شما چیست؟ او شروع به خواندن کرد: ـ ابوالفضل باوفا -علمدار لشکرم ـ مه هاشمی نسب ـ امیر دلاورم  خیلی خوشم آمد و گفتم عالی است. نیم ساعت بعد که صادق برایمان چای و میوه آورد گفت سریع بخورید برویم مصلی که باید نوحه ام را بخوانم.. سه نفری به مصلی رفتیم. در صف جلو آقای مرتضایی فرمانده منطقه هشت و سید احمد آوایی رئیس ستاد هم نشسته بودند. آن شب صادق آن قدر زیبا نوحه اش را خواند که تمام جمعیت گریه می کردند. شب که به پادگان برگشتم بهمن پرسید: کجایی خبری ازت نیست. کجا بودی؟ ـ پیش حاج صادق آهنگران ـ دروغ نگو ـ از قبیتی بپرس همه بچه ها دورم جمع شدند و از حاج صادق سؤال می کردند و من هم به شوخی گفتم دو پا و دو دست و دوگوش دارد. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خیبر شکنان ۱ خاطرات حسن تقی زاده ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ اولین تیپ آبی خاکی بودیم «یعنی یگانی که عملیاتش را از درون آب شروع کرده و در ساحل ادامه می دهد». آموزش های سخت و سنگینی را به شوق شرکت در عملیات گذرانده بودیم، آموزش‌هایی از قبیل: شنا در آب‌های سرد و تگری سد دز اندیمشک، در فصل گرما و سرما که از شدت سردی و سوز، دندونامون چنان بهم می‌خورد که صدای مسلسل می داد و مو به تنمون سیخ می شد و عملا قندیل می‌بستیم. حرکت با لباس و تجهیزات تا گردن، داخل کانال‌های آب در مارد آبادان، اونم تو دل سوز زمستون، رد شدن از روی تیر آهن کار گذاشته شده روی کانال آب با چاشنی انفجارات، وسط سیاهی و تاریکی شب آموزش های حمله به ساحل با پریدن تو آب و سینه خیز رفتن در ماسه های کنار ساحل که از یقه و جیب لباس و تمام سوراخ سنبه‌های لباسمون گرفته تا چشم و پلک و دهان و لای دندونامون پر می‌شد از شن و ماسه،از رزمهای شبانه گرفته تا پیاده‌روی‌های سی کیلومتری با تجهیزات در نیمه های شب. همه و همه را به عشق عملیات تحمل کرده‌بودیم و به تیپی تکاوری به‌نام تیپ پانزده امام حسن مجتبی (ع) تبدیل شده بودیم. القصه... قصدم بیان خاطرات دوران آموزش نیست که خودش حدیث مفصلیه، فقط یک چشمه از سختی‌هاشو گفتم که خواننده بدونه وقتی از تحمل سختی های دوران آموزش می‌گیم، یعنی چی...! حالا زمان، زمان عملیات بود شادی و شور چنان بود که گویی همه برای جانفشانی لحظه‌شماری می‌کردند. بعداز گذشتن از جاده سوسنگرد و هویزه به ساحل هورالهویزه به‌نام شط علی رسیدیم، حالا چرا شط؟ و چرا به‌نام علی؟ من هم نمی دانم، چون ما در آنجا شطی ندیدیم که حالا بخواهد به‌نام علی باشد یا هر کس دیگری؛ آنچه ما دیدیم دریایی عظیمی از آب بود با نیزارهای سبز و بلند که کاکل های زرد و طلایی‌اش در نسیم باد موج دریا به رقص در می آمدند و بر بلندای آن مرغان دریایی بودند که به شکرانه‌ی وجود نعمت و رزق و روزیشان در آن دریا ذکر و تسبیح خداوند را ترانه سرایی می‌کردند و ماهیانی که شناکنان برای رفتن بر سر سفره ماهیگیران خود را در تور آن‌ها می انداختند. دریای هور چنان سرشار از نعمت بود که ساکنانش حتی از نی‌های آن نیز حصیر و بوریا می‌بافتند تا هم خود از آن استفاده کنند و هم با فروشش درآمدی کسب کنند. ولی آن‌روزها متجاوزانی به قصد تسلط بر این خوان بی‌کران الهی با لشکر زبون خود به آن حمله ور شدند. و در مقابل خیبرشکنان و دلاور مردان و مجاهدانی از شیعیانِ خیبرشکنِ اسلام، امیرالمؤمنین حیدر کرار، چونان طوفانی مقابل تجاوز دشمنان به‌پا خواستند که بی شک مورد ستايش فرشتگان و محبوب ملائک و مقرب پروردگار عالمند و کمترین پاداششان نشستن بر سر سفره حوریان بهشتی است. بگذریم!! قصدم تعریف و تمجید از دریای هور نبود که این کار جغرافی‌نویسان است، اما برای نسل امروز که بجای دریا، بیابانی خشک و برهوت را به همت منفعت طلبانی که خواستند شیره جان هور را از اعماقش بیرون بکشند می بینند لازم بود که بدانند خاطره خیبرشکنان در کجا واقع شده است و آغازش از کجاست... ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔅 شورای همکاری خلیج فارس که در ۱۳۵۹ ش. به بهانه همکاری‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی ۶ کشور عضو ـ امارات متحده عربی، بحرین، قطر، کویت، عربستان سعودی و عمان ـ به وجود آمد، عملاً کانونی برای گردآوری دلارهای نفتی منطقه و انتقال آن به بغداد برای تقویت بنیه نظامی عراق شده بود. هنگامی که جنگ به پایان رسید، تنها مطالبات نقدی ۶ کشور عضو این شورا از عراق، از مرز ۸۰ میلیارد دلار گذشته بود. این غیر از میلیاردها دلار نفتی بود که دولت‌های منطقه به ویژه کویت و عربستان از پالایشگاهها و پایانه‌های خود به حساب عراق به شرکتها و کمپانی‌های نفتی غرب فروخته بودند. شیخ نشینهای عرب منطقه به مدت یک دهه به مثابه دولت‌های دست نشانده بغداد عمل می‌کردند. عراقیها دائماً از آنها متوقع بودند و برای جنگ و اقدامات نظامی خود بر سر آنان منت می‌گذاشتند و رژیم‌های عرب نیز سپاسگزار بعثی‌ها، دلارهای نفتی‌شان را برای حاکمان بغداد ارسال می‌کردند؛ همان حاکمانی که دو سال بعد از پایان جنگ تحمیلی‌شان بر ایران، در حمله جدید خود به کویت و عربستان تلافی حمایتهایشان را کردند!. به همین دلیل، هنگامی که در تابستان ۱۳۶۹ ش.، صدام، طرح حمله گسترده به کویت را آماده می‌کرد، کمترین بهایی برای واکنش احتمالی عربستان و سایر شیوخ شورای همکاری قائل نبود. دولت‌های عرب حوزه خلیج فارس در آن سال، در حقیقت پاداش سیاست ده ساله خود را در دفاع یکجانبه از صدام دریافت کردند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۲ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ • آیا فعالیت راوی در همین جا پایان می یافت؟ خير، بحث مهم دیگر این بود که وقتی راوی از منطقه می آمد، باید گزارش انجام فعالیت را می نوشت. عملیات را از آغاز تا پایان تجزیه و تحلیل می کرد و خلاصه، در مناطق عملیاتی، مناسب با مأموریت خود در قرارگاه، لشکر، تیپ یا گردان مشغول به کار می شد و پس از ضبط جلسات فرماندهی، مصاحبه، شنود و ضبط بی سیم فرماندهی، تهیه گزارش از عملیاتها و تهیه و تکمیل مطالب خود، اطلاعات مکتوب و ضبط شده خود را به تهران منتقل و آنها را تنظیم می کرد. البته، پیش از عملیات، به راوی گفته می شد که این گزارش باید چه مطالبی را از شناسایی و طراحی گرفته تا آموزش و آماده سازی و تدارکات (نیروی انسانی و ادوات) در بر گیرد که وقتی عملیات تمام می شود، چیزی کسر نداشته باشد؛ کاری که بسیار سنگین و پردقت بود. راوی نیز با توجه به این مسئله در منطقه به جمع آوری اطلاعات می پرداخت. موضوعات مختلفی را نیز بررسی می کرد. در حال حاضر، دستاوردهای راویان به صورت سند، دفترچه راوی، پیاده شده نوار و ... که جزء منابع دست اول تحقیقات جنگ به شمار می روند، موجود است. • آیا راوی به تنهایی، همه این کارها را انجام می داد؟ در عین حال که این آموزشها را می دید، باز هم یکی دو نفر به عنوان نیروی آزاد به راویان کمک فکری می داد. البته، این نیروهای آزاد اطلاعات بیشتری، به ویژه از قرارگاه مرکزی داشتند که آنها را به راوی یگان خود منتقل می کردند تا راوی با چشم باز با مسائل برخورد کند. • راویان در کار خود با چه مشکلاتی روبه رو بودند؟ مجموعه راویان مشکلات فراوانی را در یک فرآیند تهیه گزارش پشت سر می گذاشتند. یکی از این مشکلات نبودن امکانات مناسب برای تهیه گزارش و دیگری عدم هماهنگی بین راویان و فرماندهان یگانهای مختلف بود. گاهی، پیش می آمد که بعضی از فرماندهان راویان را درون مجموعه تحت امرشان به سختی می پذیرفتند. البته، دستور صریح فرماندهی محترم کل سپاه به تمام یگانها این بود که آنها موظف هستند با راویان همکاری کنند، اما با تمام این مسائل باز هم برخی از آنها همکاری نمی کردند. این عدم همکاریها امروز نیز ادامه دارد. • آیا اکنون، گزارشهای عملیات قابلیت بهره برداری دارد؟ همان طور که گفته شد، گزارشهای عملیات، مجموعه اطلاعاتی از مراحل مختلف و عوامل مؤثر در یک عملیات اند که بر اساس اسناد و یادداشتهای راویان (دفاتر راوی) و نوارهای ضبط شده از جلسات فرماندهی، نوشته شده اند. این گزارشها تمامی فعالیتهای مربوط به یک عملیات از جمله طرح مانور، شناسایی، مهندسی، نتایج عملیات و ... را در بر می گیرند. گزارشهای مزبور در سطوح قرارگاه مرکزی خاتم الانبيا و قرارگاه اصلی کربلا، نجف، قدس، حمزه و یگانها و گردانها تهیه شده اند، مجموعه این اطلاعات و گزارشها به دلیل نواقص موجود برای عموم محققان قابل استفاده نیستند؛ بنابر این، مرکز تصمیم گرفته است تا تمامی آنها را تصحیح و نواقصشان را برطرف کند. در مرحله طراحی این پروژه، بیش از ۹۸۰ جلد گزارش عملیات شناسایی شده، که در مرحله نخست، ۴۲ جلد آن مورد توجه قرار گرفته است. گزارشهایی که در دست بررسی و آماده سازی اند عبارت اند از: عملیات بدر، والفجر ۸، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵ و والفجر ۱۰. در این مرحله، چند جلد آماده شده است و تا چند ماه دیگر، جلدهای بعدی نیز آماده خواهند شد. با استعانت از حضرت حق و همکاری محققان مرکز، تصمیم بر این است که تمامی ۹۸۰ گزارش آماده بهره برداری شوند. • بخش حفظ و نگهداری اسناد که به آنها اشاره کردید، چگونه و با چه برنامه هایی فعالیت می کند؟ پس از پایان جنگ و کارشناسی‌های بسیار، امر نگهداری و حفظ اسناد به نحو مطلوب برای استفاده های بعدی در دستور کار مرکز قرار گرفت. پس از انجام این مرحله، که انصافا، در حد بسیار خوبی انجام شد، نوبت به تجزیه و تحلیل اسناد و گردآوری مجموعه تاریخ جنگ رسید که در قالب پروژه های مختلف، کار تهیه و تدوین این اسناد انجام شد. مرکز مطالعات نیز با توجه به حجم بالای داده ها و اطلاعات، محور فعالیتهای پژوهشی خود را بعد از قطعنامه ۵۹۸، تکمیل تحقیقات مربوط به جنگ هشت ساله و تدوین کتب و جزوه ها و گزارشهای مربوط به این دوره از تاریخ انقلاب اسلامی ایران قرار داد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۵ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ یکماهی دوره طول کشید. در فاصله یکماه دو شخصیت برایمان در دو مناسبت شهادت و عید سخنرانی کردند. اول آیت سید علی شفیعی دزفولی و دوم حجه السلام شیخ محسن اراکی بود. آن روزها آقای اراکی ۲۸ سال داشت و حاکم شرع استان خوزستان بود و محافظ های زیادی داشت که او را دوره کرده بودند. او آن روز چقدر زیبا درباره شخصیت امام حسین برایمان حرف زد. البته در خلال دوره آیت الله علی اسلامی، نماینده امام در سپاه منطقه هشت هم سری می زد و سخنرانی می کرد. او هم از شاگردان امام در نجف بود که قامتی درشت و پیشانی بلندی داشت. عاقبت پس از یکماه ، دوره آموزشی ما سپری شد و ما جهت استراحت دو روزه به اندیمشک آمدیم. فردا صبح که سری به سپاه زدم، بحث از پایان دوره ما بود. آقای صدیره فرمانده سپاه گفت هیچکدام از شما لازم نیست به اهواز برگردید. شما در سپاه اندیمشک مشغول بکار می شوید. چقدر از این حرف خوشحال شدم. چون شنیده بودم که سپاه اهواز تمام نیروهای آموزشی را تقسیم می کند و کسی به شهرش نمی رود. اولین مسئولیتی که در سپاه آقای صدیره بمن داد، جانشین فرماندهی پلیس راه بود. از رحیم یوسف آبادی معاون عملیات سپاه سؤال کردم: مش رحیم  فرمانده پلیس راه چه کسی است؟ ـ او را می شناسی ـ کی است؟ ـ حسن ـ حسن؟ ـ حسن شاه حسینی ـ چقدر خوب تا شش ماه در سمت جانشین شاه حسینی خدمت می کردم ولی اصلاً از کارم راضی نبودم و مدام بهانه می آوردم  که من اهل این کار نیستم ومرا جابجا کنید سال ۱۳۶۱ به سرعت سپری شد و آقای صدیره دریکی از مسافرتهایش متاسفانه در اثر تصادف  ماشینش همسرش را از دست داد. او مدتی بعد از سپاه اندیمشک رفت و آقای سید احمد آوایی رئیس ستاد منطقه هشت در یک صبحگاه حسن باقری را به عنوان فرمانده  جدید سپاه اندیمشک معرفی کرد. روزی که سید احمد آوایی اورا به عنوان فرماندهی سپاه در مراسم صبحگاه معرفی کرد چشم از چهره آرام و متین او برنمی داشتم. سید احمد برایش سنگ تمام گذاشت و او سرش را از زمین بلند نمی کرد. انگار داشت موزاییک های کف سپاه را می شمرد. این اولین بار و اولین دیدار من و او بود. جوانی شاداب و با محاسن جوگندمی که لهجه اش او را سریع لو می داد. سید احمد نیم ساعتی حرف زد و او هم ده دقیقه ای از آمدنش گفت. میگفت من در راه به برادرمان اقای آوایی گفتم که من برای فرماندهی نمی روم بلکه برای همراهی می روم. برادران عزیز اندیمشکی من آمده ام همراه شما تنور دفاع مقدس را گرم نگهدارم. من آمده ام همچنان برادری و صمیمیت را بینمان رد و بدل کنیم. بخداقسم من فرمانده شما نیستم من دوست شما هستم. من همسایه استان کناری شما هستم. من و شما زبان هم را خیلی خوب می فهمیم. همین حرفهایش دلبری کرد و همه ما را جذب  خودش کرد.حمید صدیره هم برای خداحافظی حرفهایی زد و التماس دعا داشت. آن روزها من تنها ۱۹ سال داشتم ولی به اندازه ۵۰ سال بزرگ شده بودم. من، جمالی فرو ماشاالله ابراهیمی در صف آخر صبحگاه ایستاده  بودیم .بعد ازصحبت های او نگاهی بهم کردیم که ماشاالله به لهجه دزفولی گفت( ایان ورش میا اهل دل بووه / به این می آید اهل دل باشد) از فردا صبح فرمانده جدید کارش را شروع کرد. ،قاطع و مهربان، موقع نماز سریع کار را رها می کرد و به نمازخانه می آمد. هر روز تعدادی از نیروها را طبق برنامه به اتاقش دعوت می کرد و از حال و روزشان سوال می کرد. در يكي از ماموريت هايم از حاج صادق آهنگران در جلسه ای در اهواز سوال کردم،تو حسن باقری را می شناسی؟ چطور مگر؟ - همین طوری - آره از اقوام صرامی است - صرامی واحد؟ - آره از صرامی سراغ گرفتم که گفت برادر حسن، داماد  ما است. - پس فامیل هستید.؟ - اگر خدا قبول کند. شاید کمتر ازیکسال در سپاه باهم بودیم. بعضی شب ها با جمالی فر و ماشالله در اتاق فرماندهی سر بحث را با او باز می کردیم و او از جنگ وشهید و رفیق حرف می زد. ماشالله قایمکی گریه می کرد و جمالی تنها نگاه می کرد. دو ماه بعد برای اردویی کل سپاه را به کوهدشت برد و همراه سپاه کوهدشت در یکی از جنگل ها درکوه و کمرها اردو زدیم، رحیم یوسف آبادی، مرتضی کشکولی، محسن کشکولی، اصغر مرادی، بازوند، پیرزادی، محمد دریکوند، همه و همه آن قدر با هم صمیمی شدیم که انگار سالیان سال رفیق هستیم. چند روزی بودیم ولی آن قدر فضای معنوی قوی بود که انگار یک چشم بهم زدن بود و تمام شد. طرح های نظامی مش رحیم و دست انداختن او و خنده های مرتضی کشکولی همه از خاطرات خوش آن ایام بود. مدتی بعد او از سپاه رفت . مدتی بعد در محوطه لشکر یکی از دوستان گفت : خبرداری که حاج حسن تصادف کرده و... - ای بمیری و چی؟ - خانمش فوت کرده - کی؟ - دیروز - کجا؟ - در مسیر جاده آن موقع هنوزموبایل به راه نبود، با هزار بدبختی این ور و آن ور شماره محسن کشکولی را گیر آوردم و قصه را پرسیدم که او هم تایید کرد. آن ر
وزمن و جمالی و ماشاالله چقدر برای او گریه کردیم. فرداصبح از فرماندهی سه روزمرخصی گرفتم و رفتم کوهدشت و همراه محسن به سراغش رفتم. وقتی وارد اطاقی شدیم که او  به بسط نشسته بود، آرام بلند شد و دستی بر کمر داشت. محسن با صدای بلند گریه کرد و او در حالی که زورکی خودش را کنترل می کرد گفت عیبه  برادر محسن گریه نکن. من هاج و واج او را نگاه می کردم و آرام گوشه ای نشستم و در چهره اش دنیایی غم و غصه موج می زد. گریه های محسن که تمام شد سوال کردم :حاج اقا قصه تصادف شما چی بوده ؟ او که انگار یادآوری خاطرات اذیتش میکرد ، گفت فلانی کار خدا بود. همین. - یعنی چی؟ - مشیت خدا بر جدایی من وحاج خانم بود. - ان‌شاالله هرچي بوده خير بوده - الان من ماندم و صادق - باز خدا رو شکر آن شب پیش او ماندم ولی تلخ ترین شب او بود. تا صبح احساس می کردم بیداراست بعد از این موضوع دیگر همدیگر را ندیدیم و او راهی کردستان و بوکان شد و زندگی جدیدی را غیر از جنوب شروع کرد. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خیبر شکنان ۲ خاطرات حسن تقی زاده ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ جهت انتقال خیبرشکنان برای فتح خیبری دیگر، تعدادی قایق بادی که به آنها جیمینی گفته می شد و چندین قایق لگنی در اسکله شطعلی رو به صف کرده‌بودند. اما برای انتقال همه نیروها کافی به نظر نمی‌رسید. گردانها یک به یک سوار می شدند و به محض تکمیل راهی خط مقدم می شدند. سوال این‌جا بود که چرا روز را، بجای شب برای عملیات انتخاب کرده بودند؟ که گویا بچه‌های قرارگاه اطلاعاتی نصرت به فرماندهی سردار مظلوم هور، شهید سیدعلی هاشمی، چنان تمیز و شسته رفته کارشون رو انجام داده بودن که دشمن به فکرشم خطور نمی‌کرد که ایران با گذشتن از حدود چهل کیلومتر دریای هور، به آن‌ها حمله کنه، به همین دلیل خط پدافندی محکمی در آن‌جا ایجاد نکرده‌ بود که در روز هم قابل فتح کردن بود! نیروها همه سوار شدند و به راه افتادند، اما گروهان ما یعنی گروهان ابوالفضل هنوز روی زمین مانده بود، گفتیم لابد یه قایق تندروتر و ویژه‌تری رو برای ما اختصاص داده‌اند!!! چرا؟ چون بقول فرمانده گردان، حاج سعید نجار و معاونش حاج کمال صادقی، جای سخت عملیات، که می‌شد تنگه اُحد اتوبان العماره بصره، رو به گروهان ما واگذار کرده بودن. یادمه فرمانده گردان گفته‌بود که اگه دشمن بخواد برای پس گرفتن اتوبان‌، پاتک بزنه حتما اول از همین پیچی که شما پشتش قرار گرفتین اقدام میکنه، چون اگه این پیچ رو بگیره کل خط رو فتح خواهدکرد، بخاطر همین حجم عظیمی از آتش توپخانه و دیگر ادواتش رو روی شما می‌ریزه و احتمال شهادت همه شما وجود داره، لذا به هیچ وجه شما نباید اون‌جا رو رها کنید و تا پای جان باید ایستادگی کنید. ما هم گفتیم لابد به همین علت قایق ویژه‌ای رو برای ما در نظر گرفتند، در همین خیال بودیم که بالاخره از ناو جنگی ویژه ما رونمایی شد. ابوقداره ای بنام لندیگراف!!! راستش خیلی تو ذوقمون خورد، چون اون‌طوری که فکر می‌کردیم نبود و هیچ ویژگی خاصی نداشت و نمونه‌اش رو ماهی‌گیران در سواحل بوشهر و بندرعباس داشتند. عقل ما می‌گفت این وسیله برای مانور دادن نیاز به میدانی باز و وسیع مانند دریا داره و به‌درد آبراهای تنگ و پیچ در پیچ هور نمی‌خوره، اما به خودم گفتم حالا کی از عقل شما نظر خواسته؟! لابد اون کسی که این تحفه رو برامون در نظر گرفته عقلش بیشتر از ما کار می‌کرده و شایدم بیشتر از این در توانش نبوده تا برای گروهان ویژه ما تهیه کنه. و اما بالاخره فرمان رسید که برای سوار شدن به کشتی نوح حرکت کنید، ما هم حرف نوح نبی رو که موقع سوار شدن به کشتی خوند را خوندیم و راه افتادیم: وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ﻭ ﻧﻮﺡ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻧﺶ ﻭ ﻟﻨﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺶ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(٤١) ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۳ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ آرشیو مرکز مطالعات از جمله فعال ترین بخشهای مرکز است که در دوران جنگ، در جمع آوری اسناد، منابع، گزارشها و ... و در دوران بعد از آن، افزون بر جمع آوری، طبقه بندی و ساماندهی منابع، سرویس دهی به محققان و مراجعه کنندگان را نیز عهده دار بوده است. به طور کلی، فعالیت آرشیو در چهار محور خلاصه می شود الف) ساماندهی دسته بندی، ثبت و نگهداری منابع و اطلاعات برای اصلاح ساختاری آرشیو؛ ب) تأمین منابع تهیه تمامی منابع مورد نیاز مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ و رفع نواقص اسناد و منابع؛ ج) بهینه سازی ، طبقه بندی اسناد و منابع، صحافی، آفت زدایی، مرمت، نظافت و گردگیری؛ و د) سرویس دهی خدمات و سرویس دهی به محققان و مؤسسات طرف قرارداد با مرکز مطالعات از جمله فعالیتهای مهم آرشیو است. آرشیو در دو بخش رایانه ای و غیر رایانه ای به محققان سرویس می دهد. در بخش رایانه ای منابع از جمله اسناد نظامی، نوار، منابع سیاسی، عکس، نقشه و ... بر روی لوح فشرده ارائه می شود. در بخش غیر رایانه ای با کتابخانه ای نیز، منابع سیاسی و نظامی مانند روزنامه ها، مجله ها، بولتنها، مشروح مذاکرات مجلس و ... نگهداری می شوند. • مرکز مطالعات در زمینه اطلاع رسانی چه فعالیتی داشته است؟ مرکز مطالعات پس از سالها تلاش در امر تحقیقات، موفق شده است مدارک و منابع مهمی از جنگ را در ابعاد نظامی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جمع آوری کند که در حال حاضر، در اطلاع رسانی مرکز مطالعات نگهداری می شوند. از آنجا که اسناد جمع آوری شده بسیار متنوع و گسترده اند، اطلاع رسانی مرکز در حال تکمیل، بهینه سازی و طبقه بندی آنهاست. هدف از اطلاع رسانی این است که محققان و مراجعان بتوانند با بهترین و آسان ترین روش به منابع و اسناد مورد نظر خود دست یابند. در حال حاضر، به دو شیوه به مراجعه کنندگان خدمات ارائه می شود. یکی از طریق سایت اینترنت به نام کتابخانه تخصصی جنگ انجام می شود که تاکنون، ۲۷هزار صفحه مطلب از انتشارات مرکز مطالعات و دوره عالی جنگ در آنجا آماده بهره برداری است و دیگری از راه مراجعه محققان به بخش اطلاع رسانی مرکز مطالعات می باشد که افزون بر خدمات آرشیو و رایانه، حدود هفت هزار جلد کتاب نیز در این بخش موجود است. و در بخش اطلاع رسانی چه پروژه های دیگری انجام می شود؟ و یکی از کارهای انجام شده، جمع آوری اسناد سازمان ملل در مورد جنگ ایران و عراق است. مجموعه اسناد سازمان ملل شامل تمامی مصوبات شورای امنیت و مجمع عمومی و نامه های ثبت شده دو طرف جنگ در دبیرخانه سازمان ملل درباره جنگ ایران و عراق از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ است که ۱۵۰۰ سند را در بر می گیرد. این اسناد بر اساس ترتیب شماره دبیرخانه و به تاریخ هر روز تهیه و ترجمه و در قالب سالانه، دسته بندی شده اند. مرکز مطالعات کار ترجمه این اسناد را تمام کرده است و در حال حاضر، مراحل آماده سازی برای استفاده محققان چه در سطح مرکز مطالعات و چه محققان سیاسی نظامی بیرون از مرکز را می گذراند که امید است در آینده نزدیک، به صورت کتاب منتشر شوند. تهیه فهرست تفصیلی از اسناد از جمله کارهای مهمی است که مدیریت بهره دهی مرکز روی این مجموعه انجام داده است. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا