🍂 فاضلاب لندن یا قبرستان کاشان
🔹با وجود وضعیت رفاهی نامناسب مردم در زمان محمدرضا شاه، بودجه کشور صرف مسائلی مانند بازسازی فاضلاب لندن میشد. به طوری که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه در حکومت پهلوی در خاطراتش مینویسد: مردم در سال 55 حاضر بودند آب غیربهداشتی را در شهرهای بزرگی همچون کاشان تحمل کنند، قطعی متناوب برق و.. را نادیده بگیرند، اما دست کم یک قبرستان خوب داشته باشند.
🔹همچنین روزنامه اطلاعات، آبان 1353 نوشت: تأمین این نیازهای ابتدایی ضروری در برنامه کار دولت نبود چون بازدهی نداشت. ظاهراً وام یک میلیارد و دویست میلیون دلاری محمدرضا پهلوی برای بازسازی آب و فاضلاب لندن در همین ایام دارای بازده کوتاه مدت و میان مدت اقتصادی بود.
📚خاطرات عبدالمجید مجیدی، ص50
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۳۵
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 با یک جیپ به دارخوین رفتم. از روی پلی که در جنوب دارخوین بود، از کارون عبور کردم و به جاده اهواز - خرمشهر رسیدم. همین که خواستم وارد جاده شهید صفوی بشوم یک وانت لندکروز از مقابل به طرفم آمد. چراغ میزد. وانت کنارم ایستاد. برادر سید نور بالا، مسئول محور لشکر ۲۵ کربلا بود. با هم آشنا بودیم، ایشان مدتی در منطقه ترابه مقابل الصخره مسئول محور لشکر ۲۵ کربلا بود. از من پرسید: - کجامی روید؟
- به قرارگاه میروم. صبح امروز برادر غلام پور پیغام داد دو گردان نیرو به اینجا بیاوریم.
- دشمن در این منطقه آتش سنگینی داشته و پیشروی کرده است. الان هم قرارگاه تخلیه شده و من آخرین ماشینی هستم که برمیگردم!
آن روز سید بزرگوار به دادم رسید وگرنه معلوم نبود اگر جلوتر می رفتم، چه پیش می آمد. از زمان پیغام احمد غلام پور تا آن لحظه چند ساعتی گذشته بود. این تغییرات در همین مدت زمان کوتاه رخ داده بود. به عقب برگشتم و تغییرات را به تیپ ۸۵ اعلام کردم. اعزام دو گردان نیرو به منطقه در آن روز منتفی شد.
یک روز در قرارگاه بودم که همسرم از منزل تماس گرفت و گفت که پسرمان، حمزه، یک هفته است به منطقه رفته و از او هیچ خبری ندارد و از من خواست سراغی از او بگیرم. حمزه، پسر بزرگم، حدود چهارده سال داشت. معلوم شد به اتفاق پسر برادرم امیر شناسنامه های خود را دستکاری کرده اند و به جبهه اعزام شده اند. حدود دو هفته از این دو نفر هیچ اطلاعی نداشتیم. در این دو هفته احتمال میدادم پسرم شهید یا اسیر شده باشد. بعداً متوجه شدم آنها با گردان حضرت ابوالفضل(ع) به فرماندهی حسین تمیمی به جبهه اعزام شده اند و چند روزی در منطقه رفته اند. یک روز که از خطوط پدافندی شمال خرمشهر و بعد از هور خودمان روی سیل بند شرقی دیدن میکردم حمزه و امیر را اسلحه به دست دیدم. چیزی به آنها نگفتم؛ فقط با منزل تماس گرفتم و به همسرم گفتم آنها را دیده ام و نگران نباشد.
دشمن در هجوم دوم به هور، طلائیه، و پیچ کوشک تا سه کیلومتری قرارگاه
تاکتیکی ما (خاتم) (۳) جلو آمده بود. از بالای سقف ساختمانهای قرارگاه، ادوات زرهی آنها دیده میشد. دشمن به نقاطی از جاده اهواز - خرمشهر هم دست یافت که البته بعداً عقب رانده شد. عراقیها در این هجوم دیوانه وار جلو آمدند و یگانهای سپاه هم به رغم آسیبی که دیده بودند، از خودگذشتگی نشان میدادند و در بعضی جاها با حداقل نیروی موجود با دشمن مقابله می کردند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لحظه ای چشمها را ببندیم و
خود را جای مادرش قرار دهیم....
چه میکشد؟
و به چه میاندیشد؟
به سرمایهاش که میرود؟
به تکلیفاش که زمین مانده؟
به علیاکبرش که ممکن است
علیاصغر برگردد؟
و یا به بغلی که ممکن است
دیگر تجربه نکند؟
آیا اجازه هست،
این عصر را
عصر طلایی اسلام و ایران نامید؟
°°°°°
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#اعزام
#شهید
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 عملیات مرصاد ۱
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸 ستون زرهی منافقین در جاده اسلام آباد کرمانشاه
در این عملیات، عراق نیروهای مجاهدین خلق (منافقین) را به امکانات گوناگون از جمله تانک، نفربر، خمپارهانداز، تیربار، توپ های ۱۲۲ و ۱۰۶ میلیمتری، کامیون و خودرو تجهیز کرده بود. همچنین نیروی هوایی عراق در کنار آتشباری سنگین توپخانه، همزمان با پیشروی منافقین در خاک ایران برای جلوگیری از عملیات هوایی ایران علیه قوای دشمن، پایگاههای هوایی همدان، دزفول و نیز پادگان تیپ ۲ سقز و پایگاه هوانیروز کرمانشاه را بمباران کرد.
مسعود رجوی در شب آغاز عملیات گفت: براساس تقسیمات انجام شده، ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. کاری که ما میخواهیم انجام دهیم، در حد توان و اِشِل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام ۷ هم که داریم. هوانیروز عراق تا سرپلذهاب به همراه ستونها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید، چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشینها به صورت ستون حرکت میکنند.
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹۳
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
بعد از هر نماز جماعت برادر عسگری بحثی را پیش میکشید. خیلی وقتها بحثها حول و حوش آیات قرآن بود. یک شب بعد از نماز در مورد تورات بحث شد. من از قرآن و حدیث و روایات خیلی سرم میشد. رشته بحث را در دست گرفت تا آخر پای اصلی بحث شدم. برادر عسگری از آن همه اطلاعات من جا خورده بود. هاج و واج براندازم میکرد. حساب دقایق پاک از دستش رفته بود. گذاشت تا آخر شب بحث کنیم.
- برادر خالدی .... برادر خالدی خواهش میکنم بمانید. کارتان دارم.
شستم خبردار شد چه کاری باید داشته باشد. خودم را زدم به کوچه علی چپ. فکر کردم زیاده روی کرده ام. بحث قرآن میشد نمیتوانستم خودم را نگاه دارم. ناسلامتی من از بنیانگزاران کانون آموزش قرآن بودم. اندازه سن خیلی از بچههایی که در آنجا بودند قرآن خوانده بودم. زیر چشمی نگاه کردم به برادر عسگری که به طرف ام میآمد. برای لحظهای خجالت کشیدم. از چه، خودم هم نمیدانستم. شاید به خاطر عرض اندامم.
- برگردید به واحد بهداری .... کیوسک داروها تحویل شما ... دستیار دکتر باشید بهتر است.
- خیلی خامی کردم ... باید ببخشید. دست گذاشتم روشانه فرمانده زیر لبی گفتم:
- هر وقت احتیاج به راننده شد من حاضرم .... آمده ام خدمت کنم.
برگشتم به واحد بهداری. به چادری که روز اول فرستاده بودندم. سر جای خودم کنج چادر دنج ترین جای دنیا. نگاه کردم به لیست شهردار چادر. اسمم خط نخورده بود. یک هفته بعد به اجبار بچههای اردوگاه، امام جماعت شدم. البته من به خود هیچگونه اعتمادی نداشتم. اما حسن نیت من به حدی بود که تصور میکنم رزمندهها آن را به خوبی دیده بودند. ماه رمضان بود روزهای بلند و گرم جنوب آب بدن را می خشکاند. لبها ترک بر میداشت و پوست میسوخت. با آن حال ایمان من در مغز فرسوده ام قوی تر شده بود. منتظر مانده بودم در آنجا مچاش را بگیرم. نتوانستم. روزهای آنجا به روز قیامت می.ماند. اعمال ات را می توانستی محک بزنی. تنها فرقاش اجازه توبه و جبران گناهان بود. این برای گناهکارانی مثل من فرصت فوق العاده ای بود. یک فرصت طلایی. حتی نابتر از طلا فقط باید قدرش را می.دانستیم. گورها نزدیکمان بودند. با سری بالا از کنارشان میگذشتیم. گورهایی که توپهای عراقی کنده بودند. بارها پیش روی خودم گلوله ای یکی از نیروها را به زمین میخکوب کرده بود. جوانی با بدن سوراخ سوراخ شده در حال احتضار کنار گودال انفجار افتاده بود. با این حال خودم را خیلی سرحال میدیدم. آن احتضار را راه ورود به بهشت مید دانستم.
- کجا، چه وقت به آن احتضار خواهی رسید؛ داش اسدالله؟ جوابی برای این سوال نداشتم شانه بالا می انداختم یعنی این که خدا کند.
- بجنب دیگر مرد؟!
- میخواهم ولی زمانش نرسیده
کاش میشد سالهای عمر را هل داد تا بگذرد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مداحی بسیار جانسوز
شهادت امام سجاد (ع)
🔹 با نوای
حاج محمود کریمی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#کلیپ
#نماهنگ
#محرم
شهادت امام سجاد علیه السلام
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۲
محمد کرمی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄❅✾❅┄
🔹 اولین اعلام نفرات اصلی تشکیلات نفاق درباره عملیات جدید چه زمانی بود؟
روز جمعه ۳۱تیر ۱۳۶۷ بعدازظهر بود. گفتند کمی استراحت کنید و آماده شوید که شب نشست رهبری است. تیپها باید از ساعت ۱۶ به سمت سالن اجتماعات حرکت میکردند. ساعت ۲۰ همه در سالن بودند که صندلیهای سالن پر شدهبود و تعدادی صندلی در بیرون سالن قرار دادهبودند.
سرکرده گروهک مسعود رجوی همراه مریم قجرعضدانلو در جایگاه ویژه خودشان قرار گرفتند. او با ادبیات خلاف واقع و سرشار از دروغ اظهار کرد «ما عملیاتهایمان تصاعدی بالا میرود اول عملیات پیرانشهر بود، بعد آفتاب بود، بعد چلچراغ بود. میبینید تمام اینها تصاعدی بزرگتر شدهاست. خب ما با فرماندهان جمعبندی کردیم که عملیات بعدی چه باشد، دنبال مرکز استان بودیم یک سری میگفتند برویم کرمانشاه را بگیریم، یک سری میگفتند برویم اهواز را بگیریم. به این جمعبندی رسیدیم که مگر دیوانه هستیم، مرکز استان را که گرفتیم به سمت مرکز ایران برویم و تهران را بگیریم.
بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ رژیم ضعیف شده و نیروهایش از هم پاشیده و روحیه ندارند. البته ما از قبل تصمیم به انجام این عملیات بزرگ داشتیم. میخواستیم آن را دیرتر انجام بدهیم، اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد.» در همین نشست بود که مسعود رجوی سخنان مهمی در مورد آینده تشکیلات و ارتباط آن با حزب بعث بیان کرد. او گفت «ما چارهای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم.»
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
#مرصاد
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 اگر توافق میکردند کارمان تمام بود
«اسدالله علم» در خاطراتش مینویسد: “شاهنشاه فرمودند «برنز (وزیر خارجه آمریکا) پس از جنگ جهانی دوم پیشنهادی به روسها داده بود که ایران به سه منطقه ترک و کردنشین، عربنشین و فارس تقسیم شود. معلوم نیست چرا مولوتف با این نظر مخالفت کرد و استالین را به مخالفت واداشت. بعد خود آمریکایی هم پشیمان شدند، ولی اگر روسها موفقت میکردند، کلک ما کنده شده بود. بخصوص که سربازان انگلیس در عراق و خلیج فارس بودند. چون ضعیف بودیم و هیچ واکنشی از طرف ما ممکن نبود»”
📚 منبع: یادداشتهای علم، جلد یک، ص۲۳۷
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی #علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 عملیات مرصاد ۴
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸 جنایتهای فجیع منافقین در مرداد سال ۱۳۶۷
در تحولات پایانی جنگ تحمیلی، بیشـتر فرماندهان ایران بـر پدافند از جبهههای جنوب متمرکز شده و بخـش زیادی از نیروهای سـپاه در حال عزیمت بـه آن جبههها بودند. در این شـرایط، سـاعت ۱۶ روز ۳ مـردادماه سال ۱۳۶۷ منافقیـن در پناه ارتش عراق و بـا گذر از خط پدافندی یگانهای لشکر زرهی از مرز خسروی، تا سرپل ذهاب پیش رفتند. از آنجا نیـز پیشروی بــه سمت کرمانشـاه را ادامه دادند. عناصر سازمان با کمترین درگیری در حالی وارد کرند شدند که مردم وحشـتزده میگریختند.
همزمان با آتشـباری سـنگین توپخانه عراق، تا گردنه پاتاق گلوله توپ میبارید که به شـهادت عدهای از روسـتاییان انجامید. در ادامه، اسلامآباد نیز به اشغال نیروهای سـازمان درآمد. در پیشروی دشــمن، منطقه مرزی گیلان غرب شاهد کشـتارهای گستردهای بود. منافقین با راهیابی به مراکز دولتی جنایات وحشتناکی مرتکب شدند. در بیمارستان اسلامآباد، زخمیها را تیر خلاص میزدند و هر کـس که مقاومت میکرد، بـا هدف ایجاد رعب و وحشـت و اجبار بـه همکاری مردمی میسوزاندند. خبر حمله، جلسه حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی و فرماندهان جبهه غربی را برهم زد. او فرماندهان را مأمور کرد تا راه را بر دشمنان منافق ببندند.
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۳۶
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 فرماندهان تیپ و لشکرها در این مقطع از دوران دفاع مقدس به رغم مشکلاتی که داشتند با حداقل نیرو در برابر دشمن هنرنمایی میکردند. در این دفاع جانانه عده ای از فرماندهان هم شهید یا مجروح شدند؛ از این فرماندهان جانشین لشکر ۲۷ بود که در منطقه دشت عباس و دهلران به شهادت رسید. فرماندهانی مانند احمد کاظمی، قاسم سلیمانی، مرتضی قربانی، عبدالمحمد رئوفی و دیگر فرماندهان یگانها در این روزها فشار زیادی را تحمل میکردند. دشمن چند مرتبه به جاده اهواز - خرمشهر دست یافت اما پس از مدت کوتاهی پس زده شد. از یگانهایی که روی جاده اهواز - خرمشهر با دشمن درگیر شدند و عراقی ها را از جاده عقب راندند لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی قاسم سلیمانی بود. علی هاشمی قبلاً چند بار به من گفته بود: "قاسم سلیمانی خیلی با اخلاص است و غیرتی میجنگد."
من و علی از ابتدای جنگ قاسم را میشناختیم.
ستاد سپاه ششم از وضعیت پیشروی دشمن تا نزدیک قرارگاه مطلع شده بود. در این روز عباس صمدی چند بار با من تماس گرفت و اصرار کرد قرارگاه را تخلیه کنیم. او در حالی که بسیار ناراحت بود گفت: "حاجی، ما علی هاشمی را از دست داده ایم الان اصلاً صلاح نیست که شما در آن قرارگاه باشید."
اصرار می کرد: «قرارگاهتان را عوض کنید. آن روز عده ای از بچههای اطلاعات - عملیات قرارگاه در کنار من حضور داشتند و ساختمان قرارگاه هم خیلی محکم بود. من بیشتر از این جهت نگران بودم که نکند دشمن به طرف بستان پیشروی داشته باشد. حدود ساعت دو ظهر برای اطمینان از وضعیت خطوط دفاعی در اطراف بستان به آنجا رفتیم. آن روز به هر کجا که سر میزدم نیروها با دیدن ماشین ما که دو آنتن بلند بی سیم بر روی آن نصب بود، روحیه میگرفتند و فرماندهان مستقر در خطوط پدافندی هم خوشحال می شدند.
در آن روزها ارتباط زیادی با برادران ارتش به خصوص لشکر ۹۲ زرهی داشتیم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹۴
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
نماز را به آخر رساندم. هنوز بچه ها نشسته بودند که رفتم به طرف چادرم. عسگری چادر اختصاصی برایم کنار گذاشته بود. در آن هوای داغ، داخل چادر سرد بود. به پشت افتادم رو تخت. رها شده از هیجانی تحمل ناپذیر. زل زدم به بیرون، به سنگهای جلو در چادر. بیجان و بی حرکت بودند. آفتاب برقشان انداخته بود. رمقی برایم نمانده بود. چشمهایم را بستم و پشت کردم به ورودی چادر. روبرگرداندم به چادر. باد گرم تکانش میداد. از جا بلند شدم و زانوهایم را بغل گرفتم. چنان که انگار مچاله ام کرده بودند.
•••••
ساکم را خالی کردم رو تخت. خدمتگذار خانه، چیزی به وسایلام اضافه نکرده بود. فقط بلیتهای باطل شده را دور انداخته بود. از این کارش کفری شده بودم. میخواستم بلیت را به یادگار نگاه دارم. بعد از جنگ همه دنبال یادگارهایش هستند. وسایل را تپاندم داخل ساک و رفتم به چادر امداد. دکتری که دستیارش بودم از مرخصی برنگشته بود. معلوم بود خرج سفرش ته نکشیده. مانده بودم با سی تا تک تومانی چه طور دوام آورده. راه افتادم به طرف کیوسک. داروها همه چیز مثل روزی که رفته بودم سرجایش بود. با آن حال کاغذ و قلم برداشتم و شروع کردم به لیست کردن تجهیزات. عسگری گفته قبل از حرکت کمبودها را گزارش کنیم. آسمان کبود شده بود که از کیوسک زدم بیرون. انگشتهایم مثل چوب خشک شده بودند. یکی از آمبولانسها از کنارم گذشت. راننده اش از جدیدی ها بود؛ من را نمی شناخت. برایش دست تکان دادم. فقط از تو آیینه بغلاش نگاهم کرد بیخیالش شدم و رفتم به طرف چشمه. باید قبل از نماز آفتابه ها را پر میکردم. پرکردن آفتابهها یکی از کارهای روزمره ام شده بود. لذت میبردم. دوست نداشتم کسی تنگش بگیرد و بی آب باشد. این بلا سر خودم آمده بود. تو زندان کمیته موقعی که تو زیرزمین انداخته بودندمان تا آب بهم برسد دیوانه می.شدم. راضی بودم هزار بار شکنجه شوم ولی بی آب از خلاء نزنم بیرون. بعدها هم تو زندان استخبارات عراق این بلا سرم آمده بود. وقتی که میخواستند بازجویی ام کنند. تو همان بازجوییهای اول تا خود زندان کت بسته برده بودندمان. برای وضو هم رنگ آب را نشانمان ندادند.
شبهای قبل از عملیات شبهای پرابهتی بود. نمیتوانستم بخوابم. همان طور زل زده به اردوگاه خیره میماندم. فقط با صدای انفجارهای خفه پابه پا میشدم و یا جا عوض میکردم. حس میکردم گلوله بعدی نصیب من خواهد شد ولی هیچ خبری از گلوله بعدی نمی شد. نگران به طرف مهران چشم میدوختم. میماندم جایی برایش مانده که گلوله بارانش کنند؟ از بچههای شناسایی شنیده بودم زمین اش را هم سوزاندهاند. راست میگفتند خیلی وقتها باد بوی زمین سوخته را با خود میآورد. افسوس میخوردم چرا تو پیاده نظام ثبت نام نکرده ام. اصلا چرا از چند دوره پزشکی ای که در آلمان گذرانده بودم حرف زده بودم. آنها چه میدانستند من که دوره کامل را دیده بودم، تا چند تا فحش آبدار حواله خودم نمیکردم آرام نمیشدم. ولی باز وقتی بچه های پیاده را میدیدم دلام آتش میگرفت. آنها بودند که جنگ می کردند، نه من.
به کمک بچه های بهداری وسایلمان را بار آیفا کردیم. آن قدر حرص خورده بودم که رگهای گردنم زده بود بیرون. تمام حواسم به داروهای داخل کیوسک بود. با شکستن یک شیشه آب مقطر خلقام تنگ میشد. دهانم کف کرده بود. از بس آهسته آهسته گفته بودم، جوانها مانده بودند با آن همه حرص و طمع چه جور رفته بودم منطقه. - مال دنیا به جانت بسته استها! ...
- مال دنیا نه، بیت المال از جیب خودمان میرود. از جیب بدبخت بیچاره ها ...
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کارت ثبت نام اسرای ایرانی
که توسط صلیب سرخ جهانی تکمیل میشد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مظلومیت و سختی کار
در گرمای ۵۰ درجه عملیات رمضان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#زیر_خاکی
#عملیات_رمضان
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۳
محمد کرمی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄❅✾❅┄
رجوی به صراحت دارد بیان میکند اگر در عراق بمانیم به لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم. بعد برای اثبات حرفهایش از محمود عطایی که قبلا فرمانده کل عملیات تهران بزرگ بود و مهدی کتیرایی، فرمانده عملیاتی تهران، سؤال و جواب میکرد که شما با چه تعداد نیرو سال ۱۳۶۰ در تهران عملیات داشتید. به این صورت میخواست با مقایسه فاکتهای چریک شهری را با عملیات آزادسازی ایران مقایسه کند.
🔸 در گفتار برخی افراد جداشده، حضور اسیران ایرانی با فریب آزادی زودهنگام مطرح شدهاست؛ شما از این رویداد اطلاعی دارید؟
جنایتی دیگر که مسعود رجوی ملعون با همکاری صدام انجام داد، نمایندگان نفاق با محوریت مهدی ابریشمچی با دروغ و نیرنگ به اسیران در اردوگاههای عراق گفتهبودند «ما یک عملیات پیش رو داریم از شما درخواست داریم برای کارهای پشتیبانی به کمک ما بیایید. پس از این عملیات ما چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، شماها آزاد هستید، نزد خانوادههایتان بروید.» در این جنایت صلیب سرخ هم چشمانش را بست.
🔸 در این عملیات اعضای ارتش صدام هم حضور داشتند؟
تعدادی از نفرات ارتش صدام در کارهای پشت جبهه کار میکردند مانند دکتر، پرستار که در سر پل ذهاب مستقر بودند و گروهانی که از قصرشیرین تا سر پل ذهاب مستقر بودند، یگان توپخانه دور برد که در قبل از تنگه پاتاق مستقر بودند و عمل میکردند. مسعود رجوی هر جا کم میآورد اعلام میکرد دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. به خصوص رادار همدان و پایگاه هوایی نوژه همدان و پایگاه هوایی تبریز را قرار بود هر سه ساعت بمباران کنند و مسئولیت پوشش هوایی را به حسن نظام الملکی از درندهترین بازجوها و شکنجهگران نفاق سپردهبودند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
#مرصاد
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خدا، شاه، میهن
شعار اصلی رژیم بر کوهها، سر در پادگانها و ادارات جملۀ «خدا، شاه، میهن» بود. او تلاش میکرد تا جایگاه شاه را در ردیف خدا و کشور قرار دهد و این شعار را به صورت آئین و کیش مردم درآورد. شاه در اواخر عمر تلاش میکرد تا با تبلیغات گستردهای ضرورت عشق به شاه را فراگیر کند «یکی از تصاویر، او را در حالی نشان میداد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است» ساواک نیز تلاش میکرد تا «شاه را به صورت یک موجود فوق بشر جلوه دهد تا جایی که در یکی از پوسترهای مربوط به شعار خدا، شاه، میهن، عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند.
📚مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمۀ دکتر حسین ابوترابیان، اطلاعات، تهران، 1370، ص51
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی #علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۳۷
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 طبق دستور رحیم صفوی و غلامپور، بنا شد یک عملیات مشترک بین ما و لشکر ۹۲ در منطقه پادگان حمید و پیچ کوشک، علیه عراقی ها انجام شود. حدود دو گردان نیرو از تیپ ۸۵ را آماده عملیات کردیم. نقطه تجمع نیروهای ما چهارراه جفیر بود. ساعت حدود نه شب نیروها به فرماندهی بهنام شهبازی آماده حرکت شدند. این نیروها روی جاده جفیر به پادگان حمید در مسافتی نزدیک به دو کیلومتر گسترش پیدا کردند و کمی هم به طرف جنوب پیشروی داشتند اما دشمن قبل از رسیدن نیروهای ما عقب نشینی کرده بود. این قضیه در دو شب تکرار شد و در هر دو شب دشمن عقب نشینی کرد. روز با ادوات زرهی جلو می آمد و از آنجا که میدانست رزمندگان اسلام در عملیات شبانه و زدن ادوات زرهی با آرپی جی ۷ تبحر دارند، قبل از تاریک شدن هوا، عقب نشینی میکرد. زمانی که دشمن در مقابل پیچ کوشک و اطراف پادگان حمید مستقر شده بود. یگان ضدزره ۲۰۱ ائمه تلفات زیادی به ادوات زرهی دشمن وارد آورد.
یک روز برای کاری به قرارگاه فرماندهی کل رفتم. قرارگاه در حدود ده کیلومتری شمال پادگان حمید بود خدمت محسن رضایی رفتم تا صحبتی با ایشان داشته باشم مشغول صحبت کردن با بی سیم و تلفن بود. متوجه شدم ناراحت است مرتب با بیسیم یا تلفن صحبت میکرد و دستور میداد. پرسیدم: «برادر محسن چه شده است؟ آهی کشید و گفت: «منافقین شهر کرند را تصرف کرده اند و با ادوات زرهی تا اسلام آباد جلو آمده اند. هنوز نیروی زیادی در مقابل آنها نداریم. ممکن است جلوتر هم بیایند! آقا محسن خیلی ناراحت بود. دیگر حرفی نزدم و از کاری که داشتم صرف نظر کردم. آن روزها همه تحت فشار بودیم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂