13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اعتراف محمدرضاپهلوی به همکاری با سازمان جاسوسیامریکا در مصاحبه با باربارا والترز روزنامه نگار امریکایی و مجریشبکه ای بی سی نیوز در کاخ نیاوران
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈تلینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آخرین بغضها و کینهها /۷
راوی: رحمتالله صالح پور
•┈••✾✾••┈•
🔹 آسايشگاه دارای تلویزیون بود و دو کانال را بیشتر نمی گرفت. این دو کانال هم اخبار مربوط به اشغال کویت توسط صدام را همراه با سرودهای حماسی پخش میکرد. فقط در اخبار شبانگاهی بطور خلاصه از تبادل اسرای عراقی، بدون جزئیات و پخش تصاویر آنها خبری گفته میشد. از بی خبری در عذاب بودیم تا اینکه به ابتکار چلداوی و با دستکاری تلویزیون موفق شدیم تلویزیون ایران را بگیریم و در ساعاتی که نوبت هواخوری بود و نگهبانان از آسایشگاه دور بودند و هواسشان به محوطه بود دو تا از بچهها که یکی از آنها وظیفه دیده بانی در پشت پنجره را بعهده میگرفت و دیگری نگهبانی در ورودی راهرو را به عهده داشت. دیگران تلويزيون ایران را میگرفتند و به صورت نوبتی و به صورتی که جلب توجه نکنند وارد آسایشگاه شده و تصاویر تلویزیون ایران رو تماشا میکردن ضمن آنکه از آخرین خبرهای روزانه ایران خبردار میشدیم تصاویر مربوط به آزادی اسرای آزاد شده رو می دیدیم. از جمله اسرای عراقی را با کت و شلوار و لباسهای تمیز می دیدیم و در مقابل اسرای ایرانی را که لباسهای ارتشی بد قواره به تن داشتند در مرز ایران و عراق مبادله میشدند. تلویزیون شهرهای ایران رو نشان میداد که مردم به استقبال اسرای ایرانی آمده و با چه شور و شوقی با شاخه های گل از آنها استقبال کرده و دود اسفند بود که فضا رو پرکرده بود و ما درحسرت آزادی این تصاویر ر وتماشا میکردیم......
🔸 تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مصاحبه با
اسرای عراقی / قسمت سوم
▪︎ مصاحبه با
اسرای عراقی در اردوگاه اهواز
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند #اسرای_عراقی
#زیر_خاکی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۱۹
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
با روشن شدن منوری چشمم افتاد به نخل سوختهای که سر نداشت و بدنش به کنده سیاهی تبدیل شده بود؛ با آن حال بزرگتر از نخل های دیگر به نظرم رسید.
- حتما رهبرشان است ... بزرگ نخلستان ... آتش را اول او به جان خریده ... با این حال زار چه دارد بگوید؟! باد سردی پیچید. برگهای پهن نخلها موج برداشتند. صدای نخل سوخته گم شد. به پهلو خوابیدم. چشمهایم آن طرف حصار توری را زیر و رو می کردند. نخلها تو تاریکی حل شده بودند. همه نخلستان به کف دست سیاه شدهای میماند. ناگهان به این فکر افتادم نکند موقع خواب با یک تیر خلاصام بکنند. لرزیدم. دلم نمیخواست آن طور بمیرم. مرگ در خواب آن هم با گلوله نمیتوانست خوب باشد. دقایق عجیب و سیاه را انگار کشیده بودند. یک دقیقه به عمری میماند. عمری پر از زجر و شکنجه. شکنجه ای که روح را پاره پاره میکرد، نه جسم تکیده ام را. چشم چرخاندم به اطراف. تو تاریکی محمود را دیدم. سر بلند کرده بود و به نخلستان نگاه می کرد. دست تکان دادم ندید. دستم به کوله پشتیام گیر کرد و سر و صدا راه انداخت. چند تیر هوایی شلیک شد. پف کوله را خواباندم و چسبیدم به زمین. چشم کشیدم به طرف سه راهی. جسد بچه ها رو زمین خاکی چشم را آزار میداد. یکهو صدای یا زهرا .... یا زهرا ... از دورها شنیده شد. ناخودآگاه خیز برداشتم به طرف صدا.
- شاید بچه های زهیر هستند که آمده اند خط را بگیرند ... برگشتم تو سنگرم. باد صداها را تکه تکه میکرد. چسباندنشان کار آسانی نبود. منوری آسمان را رنگ سفید زد. شب کور شدم و هیچ جا را ندیدم. دوباره صدای یا زهرا(س) شنیده شد. زیاد دور نبود.
- از نزدیکی های نهر جاسم باید باشد. این را بچه ها گفتند، کدامشان نفهمیدم. نگاه کردم به نهر کنار جاده. تو سیاهی شب گم شده بود. از زور جانم به لب رسیده بود. سینه ام میسوخت. انگار سرنیزه ای را تو قلبم فرو می کردند. تاق باز خوابیدم. زل زدم به توری بالای سرم. باد رو صورتم رد کشید. چشم هایم پر شد از خنکی اش. نفس عمیقی کشیدم.
سایه ای رو صورتم افتاد و رد شد. سر بلند کردم چیزی ندیدم.
- مگر باد سایه هم می آورد! ... چرا که نه ....
سر گذاشتم تو گودی سنگر. چشمهایم به آن طرف توری دوخته شده بود. دشمن از آنجا میآمد. صدای خش خش شنیدم. زود افتاد. سر و پایم را ورانداز کردم. در آماده باش به سر میبردم. صدای انفجاری از دور به گوش رسید. چند تا از بچه ها از سنگرهاشان پریدند بیرون. فتح الله غرغر میکرد. مانده بودم او صدای خفه انفجار را چه طور شنیده بود. باد از تک و تا افتاد. سیاهی شب غلیظ تر شد. چشمهایم از آن طرف توری کنده نمیشد. یکھو یک جفت پوتین بزرگ جلو چشمهایم سبز شد. نگاهم میخکوب شد رو پوتینها. ترس تو دل و جانم چنگ انداخت. چیزی در درونام فرو ریخت. سنگین شده بودم. چسبیده بودم به کف سنگر. مغزم در حال انفجار بود. مانده بودم چه کنم. کوچکترین حرکتی میتوانست نیستم کند. چشم چرخاندم رو پوتینها. مردمک چشمهایم داشت از حدقه میزد بیرون. دهان باز کردم نعره بکشم. صدایم در نیامد. گلویم مثل نهر بی آبی خشک شده بود. به هر جان کندنی بود پشت از زمین کندم. نگاهم از پوتینها کنده نمیشد. سر خیس از عرقام را آهسته بالا کشیدم. ساق پاها سیخ شده بود تو پوتینها. بالا تنهاش چند برابر هیکل فتح الله بود. تنومند و قطور. گردنش را تبر قطع نمیکرد. کله گنده اش را انگار به زور تپانده بودند تو کلاه خود. صورتش تو تاریکی گم شده بود. چشمم افتاد به اسلحه اش. نوک اسلحه از توری زده بود بیرون. پیشانیام هدفاش بود. در خودم مچاله شدم. یکهو انگار که ترسام ریخته شده باشد دست کشیدم رو اسلحه ام. بعد با یک حرکت سریع اسلحه را به طرف مرد گرفتم و خشاب را خالی کردم رویش.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
🍂 امدادگران و
کادر درمان
در دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند
#زیر_خاکی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
؛
🍂 شیوههای شکنجه ساواک 8⃣
┄❅✾❅┄
🔹 سوزن: مأموران ساواک بارها از نوک تیز سوزن برای ضربه زدن به نقاط حساس بدن زندانیان تحت شکنجه استفاده میکردند. آنان این وسیله را به قسمتهای مختلف بدن فرو میکردند که این عمل درد و رنج بسیاری داشت و عوارض شدیدی از خود بر جای میگذاشت. خانم دباغ در این زمینه میگوید:
«سوزنهای بلندی را به زیر ناخنهایم فرو کردند و سپس نوک انگشتان را که سوزن زیرش بودند، توی دیوار کوبیدند. سوزنها تا انتها در زیر ناخنها نفوذ کرد. تمام تنم از درد تیر کشید.»[10]
این شکنجه در مورد آقای شیخ حسین غفاری آذرشهری، حجتالاسلام دعاگو و بسیاری از زندانیان دیگر نیز انجام شده است.
------------
[10]. خاطرات خانم دباغ، پیشین، ص ۱۱.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #شکنجه
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آیا در زمان شاه در بین مردم جهان عزت داشتیم؟
🔹تظاهرات مردم آلمان در مخالفت با سفر محمدرضا شاه پهلوی -
📚 آرشیو ملی آلمان / kultur
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈تلینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آخرین بغضها و کینهها /۸
راوی: رحمتالله صالح پور
•┈••✾✾••┈•
🔹 مسئولين غذای گروه ها که روزانه سه نوبت برای تحويل سهمیه غذای آسايشگاه به آشپزخانه اردوگاه مراجعه می نمودند عنوان کردند که در ساختمان ضلع غربی تعدادی از اسرای صلیب دیده نگهداری می شوند که بالای ۱۰ سال اسارت هستند و در بین آنها نیز یک شخصيت روحانی هست که بسیار مورد احترام اسرا و حتی نگهبانان عراقی قرار دارد.
با مشورت بچهها قرار شد اطلاعات کاملتری بهدست بیاورند. چون موقع هواخوری ما، آنها داخل آسایشگاه بودند و تنها راه کسب اطلاعات که نگهبانان عراقی متوجه نشوند همین صف گرفتن غذا توسط سرگروه ها بود. لذا آنها توانستند با مسؤلین گروه تحویل غذای آنها خبرهای جدیدی کسب کنند.
روحانی مورد اشاره مرحوم حاج آقا ابوترابی بودند که به همراه حدودا ۴۰ نفر از اسرای قدیمی ۱۰ سال اسارت از دوستانشان جدا شده و بنا بهدلایل نامعلومی، قبل از ورود ما در اين اردوگاه نگهداری میشدند و روزانه اطلاعات و اخبار بین دو طرف ردوبدل میشد.....
🔸 تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂