؛
🍂 شیوههای شکنجه ساواک 🔟
┄❅✾❅┄
🔹 سیم برق: علاوه بر آنکه از کابلهای ضخیم برای شلاق زدن زندانیان استفاده میشد، ساواک از سیم برق نیز به عنوان وسیلهای برای شکنجه زندانیان استفاده میکرد. جریان ضعیف برق را از طریق سیمهای نازک به بدن آنان وارد میکردند که اسباب اذیت و آزار آنان را فراهم میساخت.
حجتالاسلام هادی غفاری میگوید: «چند بار مرا به برق وصل کردند. ولتاژ آن کم بود، ولی آدم را حسابی میلرزانید. این عمل را به حدی انجام داده بودند که من کنترل ادرارم را از دست داده بودم.»[13]
یکی دیگر از شکنجهشدگان چگونگی استفاده از سیم برق را چنین توصیف میکند: «از دیگر شکنجههایی که میکردند، شوک الکتریکی بود و با اینکه سر بالا یا سر پایین یا به اصطلاح آپولو آویزان میکردند، ولی هیچ کدام از این شکنجهها مثل کابل نبود که به قول خودشان شلاق خلاق بود و با کابل میزدند.»[14]
------------
[13] خاطرات هادی غفاری، پیشین، ص 82.
.[14] خاطرات محسن رفیق دوست، پیشین، ص 100.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #شکنجه
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خانه خرابان
🔹سفیر انگلیس در زمان پهلوی در خاطراتش نوشته است: مقامات شهرداری تهران بیرحمانه در حال تخریب خانهها هستند و از این فرصت برای پر کردن جیبهایشان بهره میگیرند.
📚تاریخ ایران مدرن، ص168
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈تلینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آخرین بغضها و کینهها /۱۰
راوی: رحمتالله صالح پور
•┈••✾✾••┈•
🔹 با صدای مسئول آسایشگاه که می گفت وسایل را جمع کن و بیرون برو، به خودم آمدم و با ناامیدی و دلهره و اضطراب و نیز افکار مشوش، همراه نگهبانان از آسایشگاه خارج و به سمت دفتر اردوگاه راهنمایی شدم. وقتی وارد اطاق شدم مشاهده کردم دو نفر از اسرای صلیب دیده که یکی از آنها میانسال بود در کمال آرامش و خونسردی در حال صحبت بود. از طرز رفتار و منش فرد مذکور حدس زدم که شاید این فرد حجة الاسلام ابوترابی باشد. وقتی حدس و گمانم تبدیل به یقین شد که چند دقیقه ای از ورودم نگذشته بود که افسر عراقی که درجه سرهنگی داشت وارد دفتر شد و مستقیما به سمت حاج آقا ابوترابی رفت و با خوشحالی شروع به خوش و بش کردن کرد. گویا آشنایی قبلی با حاج آقا داشت. این سرهنگ عراقی که فارسی و عربی رو قاطی کرده بود خطاب به حاج آقا گفت دستور آزادی شما صادر شده و من ماموریت دارم همین الان شما رو به همراه تعدادی از دوستانتان به سمت مرز ایران ببرم. حاج آقا خیلی متین و شمرده خطاب به سرهنگ عراقی گفت پس تکلیف بقیه اسرایی که توی این اردوگاه هستند چه میشود؟ و دوباره چه نقشه ایی واسه من کشیده اید؟ سرهنگ در جواب گفت به شرفم قسم میخورم که شما آزاد میشوید و فعلا با اشاره به من و حاج آقا به همراه ۸ نفر از اسرایی که همراه حاج آقا بودند رو امشب به سمت مرز می بریم و ظرف فردا و پس فردا هم بقیه اسرا آزاد ميگردند.....
🔸 تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مدیریت مرحوم ابوترابی
در اسارت /۳
🔅 پیگیری برای حل مشکلات اسرا
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
🔸 رسیدگی به مشکلات اسرا از دیگر مؤلفههای رفتاری حجتالاسلام ابوترابی در دوره اسارت به حساب میآید. ابوالفضل خسروی میگوید:« اردوگاه موصل زمستانهای سخت و طاقت فرسایی داشت. یک سال به قدری هوا سرد شده بود که تحمل آن واقعا برای بچه ها سخت بود. از طرفی هر کاری هم که میکردیم به ما لباس گرم بدهند نمی دادند. یک روز ۵ نفر از نمایندگان صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه آمدند. ابتدا به سراغ حاج آقا ابوترابی رفته تا وضع موجود و مشکلات را از ایشان جویا شوند. صلیبی ها از کشورهای مختلف بودند، از جمله خانمی که اهل سوئیس بود. خواستههای اسرا را جویا شدند، حاج آقا فرمودند: ما برای اسرا لباس گرم میخواهیم تا بتوانند زمستان را تحمل کنند. زن سوئیسی، بلافاصله گفت: من به خاطر احترامی که برای شما قائل هستم خودم شخصا از سوئیس لباس گرم تهیه کرده و برای شما میفرستم و سپس آمار اسرای آسایشگاه را گرفته و ۲ روز بعد برای همه ما لباس گرمهایی فرستادند که زمستان را برای ما تابستان کرد و تا آخرین روز اسارت هم این لباس ها را داشتیم».
┄┅═✦═┅┄
#تاریخ_شفاهی
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۲۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
اسم اسارت که میآمد همه تو خودشان فرو میرفتند. انگار شرمشان میشد. حتی به آن فکر کنند.
- کی بلد است راهش بیندازد؟
با این سوال نگاهها در هم گره خورد. همه به دنبال راننده لودر بودند. یکی باید میانمان پیدا میشد. با چشم از همه سوال کردم. صدای هیچکس در نیامد. با آن حال هر لحظه منتظر بودم یک نفر داوطلب شود. یک نفر لودرران فقط یک نفر نه بیشتر و نه کمتر. ولی حتی یک نصفه لودر ران هم میانمان نبود. یکهو شادیمان شد غم به چه گندگی و سیاهی. آن قدر که تو دلمان جا نمیشد. همه نقشه ها از مغزها پرید. قرار بود بچه ها را بریزیم تو بیل خاک برداری اش و راه بکشیم به طرف معبر. شدنی بود. آسان تر از آن که فکرش را می کردیم. کافی بود یک نفر راننده پیدا شود و لودر را راه بیندازد. بیرون کشیدن لودر از گل کار سختی نبود. با چنگ و دندان آن کار را میکردیم. در آن لحظه نیرومان هزار برابر شده بود. گرسنگی و تشنگی حالیمان نبود. فکر آزادی از محاصره عراقیها سیرمان کرده بود.
بوی باروت حنجره مان را میسوزاند. گلولهها دور و برمان چرخ می زدند. آسمان را انگار شلاق زده بودند. رد کبودی همه جایش دیده میشد. چشمم افتاد به ساعت مچی یکی از زخمی ها. سه و نیم بعد از ظهر بود. نگاهی به زخم شکماش انداختم. خون و چرک قاتی هم شده بود. چفیه ای که دور گردنش بود باز کردم و بستم رو زخم. چفیه رنگ چرک به خود گرفت. چشم چرخاندم رو صورت بیخون بقیه. به میت می ماندند. فریاد سید هادی غنی سر جا میخکوب ام کرد.
- عراقی ها ... عراقی ها ...
رد صدا را گرفتم. از بالای نخل سالمی به گوش میرسید. دویدم به طرف سنگرم. بچه ها با چشمان گشاد شده زل زده بودند به جایی که عراقیها می آمدند. نگاه کردم. چیزی ندیدم. چند گلوله آرپی جی درست پشت سرم به زمین کوبیده شد. خیز برداشتم تو سنگرم. یکهو انفجاری شدید زمین و آسمان را لرزاند.
- سه تا تانک ... سه تا تانک
سرک کشیدم. سه تانک به صورت مثلث حلزون وار جلو می آمدند. پشت سرشان پر بود از نیروهای پیاده. ترس وجودم را فشرد. همه اش هفت، هشت نفر بیشتر نبودیم. با دستهای خالی از این که نتوانسته بودیم لودر را راه بیندازیم حرص ام گرفته بود. فشارم زده بود بالا و خون بدنام کبود شده بود. سر چرخاندم تا رضا رحیمی را ببینم. ندیدم. محمود را صدا زدم. درازکش اسلحه را گرفته بود.
طرف تانکها هیکل چاق و کوتاهش تو سنگر گم شده بود. صورتش انگار یکهو پیر شده بود. در جوابم فقط سر تکان داد. انگار داشت خداحافظی میکرد. ترس را تو حرکاتش دیدم. دوباره به تانکها نگاه کردم. نو بودند. نتوانستم بفهم روسی هستند یا آمریکایی. فرقی هم نمیکرد نگاه کردم به راهی که از آن آمده بودند. حدس زدم از راه بصره داخل نخلستان شدهاند. یکهو تانکها ترمز کردند و بعد پشت سر هم صف بستند. پیادهها ردیف شدند. پشتشان به مورچه های درشتی میماندند. همان مورچههای جهنمی. ابهت نیروها و تجهیزات عراقیها گرفته بودنمان. ولی هیچکس از مرگ خوف نداشت. گلوله ها نزدیکتر میشوند. داغیشان را میشد حس کرد. فریاد کشیدم.
- ما آماده ایم .... یک جان که بیشتر نداریم ...
صدای رحیمی بلند شد.
- بخوابید تو سنگرهایتان. نباید ببینندمان.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛
🍂 سینه زنی بوشهری رزمندگان
در آبادان
با حضور شهدای گرانقدری که کمتر از یکسال بعد از این مراسم به شهادت رسیدند.
□ حسینیه شهداء(رامهرمزیها)
سال ۱۳۶۵
□ فیلمبردار: ناصر عطشانی
□ نورپرداز: علی فروزان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند #زیر_حاکی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
؛
🍂 شیوههای شکنجه ساواک 1⃣1⃣
┄❅✾❅┄
🔹 سیم خاردار: از سیم خاردار که دارای خارهای بسیار تیزی بود، برای شکنجه و مجروح کردن بدن زندانیان استفاده میکردند. این وسیله تأثیرات زیادی بر روی فرد شکنجه شده بر جای میگذاشت. دکتر هلدمن وکیل مدافع آلمانی ناظر کنفدراسیون و نمایندهی سازمان عفو بینالملل در گزارش خود آورده است: «در پای کامرانی سیم خاردار ساییدهاند و هنوز جای زخم آن معلوم است.»[15]
شلاق: شلاق زدن را شاید بتوان گفت که در مورد تمام زندانیان سیاسی اعمال شده است. به سبب کثرت استفاده از این وسیله، برخی از شکنجهگران از جمله حسینی در این زمینه متخصص شده بودند. مهارت و تأثیر این کار به صورتی بود که گاهی اوقات بر اثر شدت شلاق، ناخنهای پای افراد میریخت. آقای غفاری میگوید: «چنان با این کابل کلفت میزد که من فکر میکردم، با تیر سیمانی به کف پایم میکوبند! حسینی تخصص هم داشت، یعنی کف پای آدم را به چهل قسمت تقسیم میکرد و چهل تا کابل میزد. چنان این چهل ضربه را وارد میکرد که هر کدام به یک قسمت از کف میخورد. بدتر از همه نوک این کابل بود که برمی گشت بر روی پا وقتی نوک کابل روی پا بر میگشت پوست روی پا را از جا میکند و این از همه بیشتر آزار دهنده بود.»[16]
گاهی این شکنجه برای شکنجهگران نیز عوارضی به دنبال داشت. آقای علی محمد بشارتی در کتاب «عبور از شط شب» آورده است: «یک نفس، یکی میزد و هنگامی که خسته میشد شلاق را به دیگری میداد تا خود استراحت کند... فردای آن روز فریدونی رسید... او از بس مرا زده بود، مجبور شد دستش را باندپیچی کند و شاید یک هفته باند روی مچ دستش بود.»[17]
------------
15] دربارهی جنایات ساواک، پیشین، ص 87
[16]. خاطرات هادی غفاری، پیشین، ص 78
[17]. بشارتی، علیمحمد، عبور از شط شب، تدوین احمد رشیدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1383، ص 78.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #شکنجه
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 چراغ انگلیسی؛ نفت ایرانی
🔹جرج کرزن، وزیر خارجه انگلیس و رئیس مجلس اعیان این کشور در مورد قرارداد نفتی 1933 که میان رضاخان و انگلیس بسته شد مینویسد: واگذاری کلیه منابع نفتی یک مملکت به دست خارجی حقیقتاً عجیب و غریب به نظر میآید و حرارت انگلیس دوستی در تهران در هیچ تاریخی به این درجه بالا نرفته است!
📚تاریخ بیست ساله ایران، ج5، ص306
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈تلینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂