فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظه شروع عملیات والفجر ۸
لحظاتی پر از شوق و هیجان
و احساسی عظیم
بین پذیرفته شدن و یا ماندن
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #مستند
#نماهنگ #والفجر_هشت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 1⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
در ساعت ۲۲:۱۰ روز ۲۰ بهمنماه سال ۱۳۶۴، محسن رضایی با گفتن رمز عملیات «یا فاطمه الزهرا»، گفت: امروز روزی است که ۷ سال پیش در چنین زمانی، امام (ره) فرمان داد؛ حکومت نظامی باید لغو شود، شما برادران نیز حکومتنظامی صدام را لغو کنید.
✧•✧•✧•✧
🔸 عملیات والفجر ۸ که منجر به تصرف شبهجزیره فاو در غرب رودخانه اروند و در خاک عراق توسط رزمندگان ایرانی شد، یکی از مهمترین و در عین حال شگفتانگیزترین عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس، بلکه طول قرن است.
گذشته از اهمیت سیاسی که تصرف این بخش از خاک عراق برای ایران داشت و باعث میشد که جمهوری اسلامی از موضع قدرت در فرآیند مربوط به چانهزنی و مذاکرات پایان جنگ وارد شود، خود شیوه و شکل عملیات و عبور از رودخانه پهناور و پرخروش اروند برای رسیدن به خط اول دشمن در آن سوی ساحل، مبحث مهم، استراتژیک و مهیجی است که حیرت بسیاری از استراتژیستهای نظامی دنیا را به همراه داشت که به مناسبت سالروز این عملیات غرورآفرین به آن میپردازیم.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
#گزیده_کتاب
🍂 راز کانال کمیل
┄═❁❁═┄
شب چهارم محاصره هم داشت کمکم از بچهها خداحافظی میکرد.
از
يک طرف غربت و ديدن پيكرهای دوستان، لحظهای آرامشان نميگذاشت؛
و از سويی ديگر عطش و تشنگی، رمقی برايشان باقی نگذاشته بود.
بيابان فکه و كانال دوم آن، با تمام دقت، جزئيات حادثهای را كه در آن شبها اتفاق میافتاد در خود ضبط و ثبت ميکرد.
من هم در كنار آنها و در گوشه كانال نشسته بودم. گاهی خوابم میبرد و گاهی بيدار میشدم.
يکي از بچهها به زحمت خودش را به ابراهيم رساند. رو به ابراهيم كرد و با صدايی نسبتاً بلند با او حرف زد.
من يكباره خواب از چشمانم پريد و به آنها خيره شدم. آن جوان به ابراهيم گفت: به خدا تا حالا هيچ کس نتوانسته توانمان را ببرد؛ نه دشمن و نه آتش بیامانش!
اما حالا تشنگی امانمان را بريده.
يه كم آب به ما برسه دمار از روزگار دشمن در میياريم.
نمیدانم چرا يك لحظه ياد كربلا افتادم؛ ياد علیاكبر؛ وقتی كه از ميدان به سراغ پدرش آمد و گفت: العطش قد قتلني...
ياد شرمندگی امام حسين ع .
من میدانستم و يقين داشتم كه ابراهيم از همه تشنهتر است.
همین امروز وقتی قمقمهها را تقسيم كرد، برای خودش چيزی نماند!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#راز_کانال_کمیل
روايت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان
كميل در كانال دوم فكه
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اروند
هرچیزی را با خودش میبرد،
حتی دل را ...
پس دلت را به او بسپار
🕊شادی ارواح طیبه شهداء صلوات🌹
#والفجر_هشت
#اروند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حضرت آقا:
کجای دنیا سالگرد انقلاب
به وسیله مردم
آنهم با این عظمت
با این شکوه
برگزار میشود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #رهبری
#نماهنگ #پیروزی_انقلاب
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 خرابکار بدبیار
#طنز_جبهه
─┅═༅𖣔𖣔༅═┅─
در آسایشگاه اسارت بودیم که جمعی را با سر و صدای زیاد از دالان وحشت عبور دادند و به داخل کمپ هدایت کردند. یک گردان کامل از ارتش که یک جا اسیر شده بودند و مسبب آن فقط یک نفر بود به نام محسن که معروف بود به خرابکار و بدبیار.
آنها می گفتند شب هنگام در مکانهای مختلفی کمین کرده بودند تا با دستور فرمانده بر دشمن یورش ببرند که محسن برای رفع حاجت از جمع جدا شده و عراقیها متوجه او میشوند و او را دنبال می کنند. محسن ناخواسته به زیر پلی که یک گروهان مخفی شده بود فرار می کند. عراقی ها او را دنبال می کنند و همه را به جز محسن اسیر می کنند.
کار به اینجا هم ختم نمی شود و او باز به شیار یک بلندیی که بالاتر از پل بود پناه می برد. درست جایی که مابقی گردان پناه آورده بودند و اینبار همه آن جمع به اتفاق محسن به اسارت در میآیند.
همه به او چپ چپ نگاه می کردند و منتظر فرصتی بودند تا از خجالتش در بیایند. این جمع یک فرمانده هم داشت که صورتش سوخته بود و می گفتند مقصر باز همان محسن است. وقتی علت را جویا شدیم، گفتند: وقتی فرمانده از محسن خواسته بود نارنجک تفنگی را آماده کند تا او شلیک کند، به جای فشنگ مشقی، فشنگ جنگی گذاشته بود و کار دست فرمانده داده بود.
حالا ما می خواستیم با این عتیقه چند سالی هم آسایشگاه شویم و فکرش هم باعث شده بود تا چهار ستون بدنمان از بودن در کنار او بلرزد و ترس داشته باشیم.
. ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه #طنز_اسارت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 2⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
🔸 آمادهباش ۳۰۰۰ غواصان
رزمندگان غواص پس از پوشیدن لباس مخصوص و صرف شام و اقامه نماز، در نقاطی از حاشیه اروند، در انتظار دستور ورود به آب نشستهاند. همه امید فرماندهان به این پیشتازان است و رمز اصلی پیروزی عملیات در دست آنهاست.
در ساعت ۸ شب بیستم بهمن ماه ۱۳۶۴، سه هزار رزمنده غواص در طول جبهه عملیاتی پا به اروندرود میگذارند. سکوتی عمیق منطقه را فراگرفته و وجود لکههای ابر مانع از روشنایی کامل مهتاب شده است.
از این لحظه علائم دلهره بیش از پیش در کلیه فرماندهان عملیاتی پدیدار میشود. در محورهای مختلف، غواصها، ستون به ستون به سمت دشمن در حرکتاند. برای آنها مشخص شده است که در صورت انحراف و یا بروز هر حادثهای، میبایست از هر نقطهای که به ساحل دشمن رسیدند، پس از گشودن معابر نفوذی، وارد عمل شوند و راه بازگشتی برای آنها وجود ندارد.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 عباس بحر العلوم، تقى محسنی فر بهروز قیصری و حسن طاهریان که با دستور محمد جهان آرا به پاسگاه «حدود» رفته بودند، با پاسگاه خالی مواجه میشوند. چند سرباز ژاندارمری که در این پاسگاه مستقر بودند به خاطر اینکه از سوی بچه های سپاه و ارتش حمایت نشدند پاسگاه را تخلیه کرده بودند. بچه ها از روی برجک نگهبانی پاسگاه میبینند انبوهی از تانکهای دشمن به ستون از پاسگاه شلمچه عبور کرده و به طرف "پل نو" در حرکت اند. با محمد جهان آرا تماس میگیرند. محمد میگوید سریعاً برگردید و به بچه هایی که در پاسگاه «مؤمنین» هستند خبر بدهید. ما در پاسگاه مؤمنین بودیم، سمت درگیریمان به طرف نهر خین بود و دشمن از پشت سر به سمت ما می آمد. بچه ها سراسیمه آمدند، گفتند شما دارید محاصره میشوید، عراقی ها از جاده آسفالت به طرف شما می آیند، قبل از آنکه اسیر شوید خودتان را نجات دهید.
با شنیدن این خبر متوجه شدیم وسط دشمن قرار گرفته ایم، هیچ نیرویی جلوتر نیست و در حال محاصره هستیم. هم از سمت نهر خین هم از طرف جاده شلمچه در تهدید بودیم. توپخانه و خمپاره اندازهای عراق آتش سنگینی میریخت. بچه ها با تعصب می جنگیدند. چیزی نگذشت که نیروهای عراقی ما را دور زدند. مسیر را میشناختم. به بچه ها گفتم با من بیایید تا از محاصره بیرون برویم. دلمان نمی آمد صندوق های مهمات را بگذاریم و خودمان را نجات دهیم. هنگام فرار در حالی که اسلحه روی دوشمان بود هر دو نفر یک جعبه مهمات را با خود می آورد. عراقی ها هر لحظه نزدیک تر میشدند.
«مرتضی رفیعی» از بچه های سپاه خرمشهر هیکل چاقی داشت، خودش را به زحمت این طرف و آن طرف میکشید. بچه ها به خاطر هیکلش فکر میکردند زورش بیشتر است. یک تیربار هم به او داده بودند. بنده خدا در تلاش بود مهمات را هم بیاورد. نفسش بریده بود و دیگر نمی کشید. لحظات آخر به او گفتم: «اینها را بینداز، بدو عراقی ها دارند میرسند!» صندوقهای مهمات را انداختیم و از بین نخلها و راه فرعی از حلقه محاصره فرار کردیم. مرتضی رفیعی و لطفی اسیر شدند. به زحمت خودمان را از دهکده ولیعصر به پل نو رساندیم، از روی پل عبور کردیم، آن طرف پل نو ایستادیم و پشت «نهر عرایض» موضع پدافندی گرفتیم. بچه های آغاجاری ماشین داشتند، در آن شرایط بحران توانستند مهماتشان را بیاورند و آنطرف پل نو خالی کنند.
بعد از ظهر روز دوم مهر در اوج خستگی محمد جهان آرا را در مقر سپاه دیدم. اوضاع را شرح دادم. به دقت به حرف هایم گوش کرد گفت: خدا بهتان قوت بدهد بروید قدری استراحت کنید.
هوای پر از غبار و دود روی شهر سایه انداخته بود. حتی محمد هم نمیدانست چه کار باید بکند. از سپاه خارج میشد، مدتی بعد بر می گشت، هی میرفت و می آمد؛ بی تاب بود. هرکس به او می رسید حرفی و نظری برای گفتن داشت؛ ولی کوچکترین ضعفی از خود نشان نمیداد. با صلابت به گزارش و اخبار گوش میکرد. با بچه ها بحث نمیکرد. با جملاتی مثل خدا خیرت بده، انشاءالله خدا کمک می کند، افراد را دلداری میداد و از او دور میشد.
سوم مهر، عراقی ها خودشان را به جاده اهواز خرمشهر، در هفت کیلومتری شهر رساندند. ما در منطقه پل نو درگیر بودیم. فردای آن روز، فرمانده سپاه دستور داد خودمان را به آن محور برسانیم، مقابل دشمن مقاومت کنیم و نگذاریم به طرف شهر پیشروی کنند. با ناجی شریزاده، بهروز قیصری، پرویز عرب، وهاب خاطری و سه چهار نفر دیگر از بچه ها به طرف سیل بند در هفت کیلومتری بیرون شهر حرکت کردیم. بعد از ظهر به پشت سیل بند رسیدیم. دو کامیون بزرگ ارتشی آنجا بود. دولا دولا با احتیاط به آن نزدیک شدیم. کامیونهای ارتش خودمان بود. کسی توی کامیونها نبود داخلشان پر از اورکت و آذوقه و مهمات بود. بچه ها پیش از اینکه موقعیت دشمن را ببینند سراغ مواد خوراکی مثل کنسرو گوشت، کنسرو لوبیا نان خشک و شکلات جنگی رفتند. عده ای میگفتند حرام است. اشکال شرعی دارد. بعضی هم می گفتند چه اشکالی؟ اینها را برای جنگ آورده و خودشان نیستند. گفتم: «اگر برگردند، آبرویمان میرود. یکی از بچه ها گفت: "می خواستند بمانند از اموالشان مراقبت کنند."
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 راههای ارتباطی آبادان
در هفته ششم جنگ
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #آبادان
#زیر_خاکی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂