eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۱۸ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 زمان اجرای عملیات 🔹 هیچ بهانه‌ای برای انجام عملیات وجود نداشت اِلا یه نکته! 🔸 همه نگران یک چیز بودند. حالا همه‌ی کارها صورت گرفته و سپاه همه‌ی تجهیزاتش آماده است، آموزش هایش را دیده و امکاناتش را دارد؛ ولی آیا می توانیم از این رودخانه عبور کنیم؟ ما موفق می شویم؟ عبور ناموفقی خواهد شد؟ این عبور دست به دست خواهد داد؟ یعنی شکافی وسط ما نمی ماند که یگانی نتواند عمل کند و یگانی بتواند عمل کند؟ لذا اولین نگرانی یکی عبور بود. حالا عبور را کردیم، آیا این خط می شکند؟ یعنی همه غافلگیری در انتخاب منطقه، در اقدامات پیش از عملیات، در گمراه کردن عراق در انتخاب منطقه، حالا سوال اصلی اینجاست، آیا این خط می‌شکند؟ 🔹 این خط به طول صد کیلومتر را ما با دوربین به صورت کامل تست کرده بودیم. بهترین سنگرها از بتن، استحکامات، همه گونی انداخته، داخلشون بهترین تیربارها و بیشترین مهمات و نیرویی که دستش را می گذارد روی تیربار و می زند؛ هیچ کم و کسری هم نیروی عراقی ندارد که یه وقتی تیرش تمام شود... 🔸 وقتی رسیدیم آن‌طرف، بقیه تجهیزات عراقی‌ها از قبیل سیم خاردار، نبشی، خورشیدی، مین‌های منور را از نزدیک دیدیم. تازه این‌ها در کنار وضعیت باتلاقی زمین است. زمینی که فقط بدرد ماهی‌های آن منطقه می‌خورد. اصلا پرنده نمی‌تواند آن‌جا بشیند چه برسد به راه رفتن انسان! 🔹 از طرفی هدف اصلی ما هم این بود که بدون سر و صدا باید بالای سر عراقی‌ها در سنگر قرار بگیریم. یعنی به صورت قاطع باید خط بشکند چون اینجا ریسک یعنی کل عملیات. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 «استقامت در مسیر»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ... همچنان که در جاده پیش میرویم سنگرهای فراوانی در اطراف جاده است که نیروهای زیادی در کنار آن ایستاده و برای ما دست تکان میدهند صلوات میفرستند و دعا میکنند. اینها رزمندگانی هستند که برای مراحل بعدی عملیات آماده میشوند و شاید فردا و یا روزهای بعد عملیات را ادامه دهند ولی هر چه هست خیلی باصفایند. اسپند روشن کرده و با استتار آتش دود آن را جلوی ماشینها میگیرند صدای نوار برادر آهنگران نیز یک لحظه قطع نمی شود و همچنان در طول راه به وسیله بلندگوهای تبلیغات پخش می شود. پیر مردی به نام حاج آقا بخشی جلوی بچه ها را می‌گیرد و آنها را می بوسد و به آنها عطر میدهد. چندان خوشبو نیست ولی هر چه از دوست رسد نیکوست. شعار هم میدهد. « ماشاء الله كربلا، حزب الله ماشاء الله » . عبور از جاده ی تاریک و بدون چراغ کمی مشکل است و چند بار راننده به شانه کناری جاده کشیده شد و نزدیک بود ماشین چپ شود ولی یا حسین و یا زهرای بچه ها کمک کرد. کم کم بوی دود و باروت به مشام میرسد و آسمان بدون ستاره در تاریکی مطلق به تماشا می‌نشیند. نبرد نزدیک است، حالا باید آهسته و آرام رفت صدای بی سیمها قطع نمی شود و فرمانده دستور می دهد، دیگر کسی صدا نکند و کوچکترین صدایی نباید از کسی شنیده شود. این همان درسهای رزم شبانه است که حالا باید خوب به کار بست تا پیروز شد. ماشینها می ایستند. بچه ها پیاده میشوند و با کمی جستجو در صف دسته و گروهان و گردان قرار میگیرند. حالا به ستون یک باید رفت. شاید حدود یک کیلومتر به جلو می رویم باز هم آهسته و ساکت بعد کنار یک خاکریز مینشینیم. در سینه و پایین این خاکریز سنگرهای متعددی وجود دارد که یکی دو نفر را در خود جای داده است. اینجا خط مقدم است و اینها رزمندگانی هستند که از قبل در خط بوده اند باید به خاکریز چسبید و در پناه آن نشست چند لحظه بعد کمی جلو میرویم و باز هم جلوتر. در امتداد خاکریز. شاید هر پنج دقیقه یک بار به اندازه ی چند ده متر به جلو می رویم و دوباره می نشینیم حالت عجیبی است. سکوت گرانترین کالای خط مقدم است خیلی ارزش دارد مسئول گروهان دولا دولا از جلوی بچه ها عبور می کند و در حالی که صدای خود را آهسته کرده می گوید: « بچه ها کنار خاکریز یه سنگر درست کنین و برین توش. شاید یکی دو ساعت معطل بشیم. استراحت کنین. ولی کاملا آماده باشین. هر وقت گفتم حرکت یعنی حرکت... » چند لحظه بعد چند خمپاره ۶۰ کنار بچه ها فرود می آید و چند نفر همین اول کار مجروح می شوند...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ به قلم: طاهر موذن مرکز تحقیقات رایانه‌ای قائمیه اصفهان @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۲۶ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 شام دستگیری آن شب مهتابی بود. چنین شبهایی برای افراد ما بهتر بود، زیرا به منور نیاز نداشتیم و نگهبانها بهتر می توانستند مأموریت خود را انجام دهند. خودروی حامل شام آمد و بازرسی آغاز شد، سرباز راننده و آشپز همراه او کمی احساس تعجب کردند. زیرا برای اولین بار بود که با چنین صحنه ای مواجه می شدند، چنین بازرسی دقیقی از خودروها سابقه نداشت. ستوانیار عاشور الحلی بر بازرسی نظارت داشت. در حالی که دژبان مشغول بازرسی سطح بالای خودرو بود او با یک قبضه تفنگ قندان تاشو مواظب اوضاع بود. ستوانیار خم شد و زیر خودرو را نگاه کرد. ناگهان قسمتی از بدن یک انسان را مشاهده کرد که خود را زیر خودرو چسبانده بود. ستوانیار فریاد زد پیدایش کردم، ملعون را یافتم، جانی را پیدا کردم، پیدا کردم... نیروها دور خودرو حلقه زدند. افسران با سرعت می دویدند. من هم پشت سر آنها بودم. از نیروها خواستم متفرق شوند و آن رزمنده ایرانی را به سنگر خودم آوردم. جوانی هجده ساله بود، صورت گرد و نورانی داشت. جوانی خوش قد و قامت و دور گردنش دستمالی پیچیده بود که نشان می‌داد بسیجی است. در سمت چپ کمرش، چاقو یا سر نیزه ای داشت. از او خواستم بنشیند و با رئیس استخبارات لشکر تماس گرفتم. پرسیدم: اسمت چیست؟ گفت: «عبدالرضا خفاجی - ساکن کجا هستی؟ از اهالی خرمشهرم بگو محمره، نه خرمشهر اگر محمره بگویم تاریخ شهر را تغییر می‌دهد؟! - میزان تحصیلات؟ - دانش آموز دبیرستانی ام. ازدواج کرده ای یا مجردی؟ - مجردم. آیا انقلاب اسلامی را دوست داری؟ - بله. امام خمینی را چطور؟ - بله. افراد دیگری هم با تو هستند؟ بله، گروههای دیگری نیز وجود دارند که به سراغ شما می آیند! اهالی این جا انقلاب و [امام] خمینی را دوست ندارند، این طور نیست؟ می خواهم با شما صریح باشم زیرا میدانم چه سرنوشتی دارم. می‌خواهم حقیقت را به شما بگویم. مردم خرمشهر عاشق انقلاب و رهبرند و دلیل آن هم این است که بر روی دیوارهای بسیاری از خانه ها عکس امام خمینی وجود دارد. این دروغ محض است اگر مردم این چنینند، پس چرا از ارتش ما استقبال کردند....؟ بله گروهی به استقبال شما آمدند، اما همان کسانی بودند که با دلار و به نام وابستگی به حزب بعث خریداری شده بودند. آنها از همان ابتدای پیروزی انقلاب از دولت شما حقوق می گرفتند و به هر حال وابسته به عراقند؛ گرچه لباس و زبانشان ایرانی است. این سخن ناروایی است. طرفداران ما زیادند. - تعداد این افراد بسیار کاهش یافته است آنها انسانهای فریب خورده ای بودند که امروز پی به اشتباه خود برده اند. - برای چه؟ آنها تصور می‌کردند که منطقه خوزستان به صورت مستقل زیر نظر دولت خودمختاری به نام حزب بعث قرار می‌گیرد. اما امروز آرزوهای آنها نقش بر آب شده است! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۲ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 عبدالله می‌گفت حتی در خانه را قفل نکرد؛ فکر می‌کرد خیلی زود سر خانه و زندگی اش بر می‌گردد. به طرف آبادان حرکت کردیم. پرسید ننه از برادرهایت خبر داری؟ گفتم آره ننه همه خوب‌اند. از یکی یکی سؤال می‌کرد؛ محمد را دیدی؟ غلامرضا را دیدی؟... گفتم حالشان خوبه. زد زیر گریه گفت ننه این چه بلایی بود سرمان آمد. سعی کردم آرامش کنم. موضوع حرف را عوض کردم، گفتم ننه همه بچه ها چند تا تانک زدند، چند تا عراقی را اسیر گرفتند. عبدالله گرم صحبت با مادرم متوجه نبوده از جاده کنار اروند و توی دید عراقی ها می‌رود. می‌گفت تا آمدم مسیرم را عوض کنم، از آن طرف اروند ماشین ما را زیر رگبار گرفتند. تیر بود که از بالا و پایین ماشین رد می‌شد. سرعتم را زیاد کردم. مسافتی را زیر آتش عراقی‌ها رفتم. مادرم هی می گفت قربونت برم سرت را بیاور پایین به سمت بیمارستان شرکت نفت پیچیدم و از دید عراقی‌ها خارج شدم. عبدالله نیمه شب به خانه خواهرم در کوی ذوالفقاری رسیده بود. روز بیست مهر شنیدیم عراقیها بالاتر از «حفار شرقی» بر روی کارون پل نظامی زده‌اند. برای بررسی وضعیت، با دو خودرو به آن طرف رفتیم. نزدیکی روستا خودروها را پارک کردیم و بقیه راه را پیاده رفتیم. ابتدای روستا جای چرخ کامیون و جیپ دیده می‌شد. با احتیاط وارد روستا شدیم. به جز یک پیرمرد کسی در روستا نبود. از او سراغ گرفتیم، گفت عراقی‌ها یکی دو ساعت قبل اینجا بودند و به طرف رودخانه رفتند. شمال رودخانه را نشان داد. بچه ها مخالف رفتن به آنجا بودند می‌گفتند با این تعداد کم توی بیابان هیچ عقبه نداریم. شهری هم پشت سرمان نیست. اصرار کردم برویم، ببینیم کجا دارند پل می‌زنند و وضعیتشان چیست. بچه ها گفتند اگر برویم و با عراقی ها درگیر شویم همه کشته می‌شویم. گفتم حداقل برویم، موقعیت پل را شناسایی کنیم. از کنار رودخانه به طرف شمال حرکت کردیم. مسافت زیادی نرفته بودیم که حسن سواریان گفت: «عراقی‌ها دارند ما را دور می‌زنند!» به سمت چپ رودخانه اشاره کرد و گفت: «آنجا را ببین!» جایی را نشان می‌داد که گردوخاک به هوا شده بود. برای اینکه بچه ها نترسند، گفتم اینها که گله گوسفندند! گفت: «نه به خدا، اینها ماشین اند دارند طرف ما می آیند.» چند جیپ و کامیون با سرعت به طرف ما می آمدند. پیش از آنکه محاصره شویم، پیاده به سمت روستا دویدیم. نفس زنان خودمان را به خودروها رساندیم و از آن محل دور شدیم. ارتش عراق آن روز با زدن پل بر روی رودخانه کارون تعداد زیادی از مردم را به اسارت گرفت. روز بیست و یک مهر، خبر دادند دیشب عراقی ها با حمله به پادگان دژ، نیروهای آنجا را به شهادت رسانده اند. با حدود پانزده نفر به پادگان دژ رفتیم. وارد ساختمان پادگان شدیم، کسی نبود، درها باز بود، باد توی اتاقها زوزه می کشید و کاغذها و اسناد را در محوطه می پراکند. تعدادی بیسیم در محوطه افتاده بود که با گلوله آنها را از کار انداخته بودند. توی یکی از اتاقها جنازه هفت سرباز و درجه دار را چیده و رویشان ملافه سفید کشیده بودند. معلوم بود پیش از ما، نیروهای خودی دیگری آنجا بوده‌اند و اجساد را جمع کرده اند. تعدادی توپ ۱۰۶ نو هم در محوطه بود. موضوع را با بیسیم به فتح الله افشاری خبر دادم، گفت چند نفر را می‌فرستم توپها را ببرند. انگار خاک مرده روی پادگان پاشیده بودند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست ۲۰ اسفند ماه ۱۳۶۳ هورالهویزه، منطقه عملیاتی بدر تردد قایق‌ های موتوری و انتقالِ نیروهای قهرمان وطن به خطوط مقدم صبحتون بخیر و روزتان با موفقیت ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۱۹ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 زمان اجرای عملیات 🔹 شاید اولین بار بود که عراق چنین عملیاتی در طول این چند سال بر علیه‌اش انجام می‌شد. لذا نتوانست یک درکی و یک تجزیه تحلیلی از این رفتار ما به دست بیاورد. 🔸 ما این موضوع را باید در تشریح‌ عملیات برای مردم باز کنیم که ما همه جا می‌توانیم کار مهندسی انجام دهیم، هر چه قدر هم بخواهیم می توانیم برای شما جاده، استحکامات و مهمات و توپخانه بیاوریم ولی غافلگیر کردن دشمن نه کار مهندسی است نه کار توپخانه! کاری است که هنر می خواهد و از هنرهای جنگ است که شما باید آن را داشته باشید و اگر بتوانید یک ارتش را غافلگیر کنید، بهترین نتایج را از عملیات می توانید بدست بياوريد. 🔹 پس نتیجه‌گیری می‌کنیم که تقریبا در تمام جنگ‌ها و حرکات انقلابی می‌شود از غافلگیری به عنوان یک تاکتیک که برتر از سلاح و نیرو است استفاده کرد. در تاریخ هم اگر مطالعه کنیم می‌بینیم پیامبر اعظم(ص) هم از غافلگیری استفاده کرده و باعث شده دویست سیصد نیروی ایشان بر هزار نیرو به راحتی غلبه کند و عملیاتی شود که قرآن هم از آن اسم می‌برد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
📸 تصاویری از رزمندگان گردان ۴۱۰ غواص لشکر ۴۱ ثارالله که به عنوان گردان خط شکن نقش ارزنده‌ای در عملیات والفجر ۸ داشتند حاج‌ قاسم سليمانی‌ فرمانده لشکر ثارالله در مصاحبه‌ای در وصف گردان ۴۱۰ گفته است: «گردان ۴۱۰ يک ستاره‌ی درخشان در لشکر ۴۱ ثارالله بود. ستاره‌ی زهره‌ای بود که همه نور آن را می‌ديدند، دليل برجستگی اين گردان يکی فرماندهان آن بود و ديگری بچه هايی که آنجا تجمع کرده بودند که عصاره‌ی به تمام معنای فضيلت‌های مختلف بودند، وقتی وارد گردان می‌شديم، نمی‌توانستيم تصور کنيم که اينجا حوزه‌ ی‌ علميه است، يا نشانه‌های کوچکی از صدر اسلام است يا فضای کعبه است که تعدادی مشغول طواف و ذکر و دعا هستند.» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«یک تیر و چهارده نشان»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ غذای بچه‌های خط را گرفتیم که به آنها برسانیم. تأکید داشت غذای بچه‌ها را خیلی سریع ببریم که گرسنه هستند. گفتم: «خوبه غذا رو بدیم به کس دیگه‌ای ببره.» گفت: «نه، خودمون غذای بچه‌ها رو میبریم.» بعد هم خاطره‌ای از یک شهید گفت که زمان جنگ موقع بردن غذای نیروها به شهادت رسید. غذا را رساندیم و رفتیم جلوتر. همانجا بود که با گلولة یک تک‌تیرانداز تکفیری با حالت سجده به زمین افتاد. وقتی او را از زمین بلند کردم، چند مرتبه دستش را به طرف جلو با حالت ادب بالا آورد. مطمئن شدم همان یک تیر و چهارده نشان شده است. به روایت همرزم شهید       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ بر اســاس زنـدگی و خاطرات پاسدار شهیـــــد ابـــوالفضل شیروانیــــان مدافع حریم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام‌الله علیها به قلم: مهری‌السادات معرک‌نژاد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روایت مهدی 🔻 در کلام سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی عملیات بدر شهید مهدی باکری ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۲۷ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 شام دستگیری ستوانیار عاشور ضربه محکمی به سر بسیجی زد. به او گفتم: رسیدن به چنین هدفی از برنامه های رهبری و حزب بعث است. گفت: اما منطقه خوزستان آن را نمی پذیرد؛ زیرا بسیاری از مردم اهواز، آبادان و خرمشهر دست به تظاهرات زدند و به بسیج پیوستند تا شر شما را از این سرزمین کم کنند. ستوانیار عاشور ضربه دیگری به سر او زد و گفت: «خفه بزدل، تو عرب نیستی، عجمی؟!» جوان رو به ستوانیار کرد و گفت: عجم با زنان ما بدرفتاری نکرد؛ عجم خانه های ما را غارت نکرد؟ آنها ما را نکشتند. طلاهای ما را غارت نکردند، پیر مردان ما را کتک نزدند. آنها بچه های ما را زنده به گور نکردند..... در اینجا گریه اش گرفت. به خدا سوگند خودم شاهد بودم که سرباز عراقی با تفنگ کودک شیرخواری را کشت. به خدا، خودم مشاهده کردم که یک عراقی پیرزن ناتوانی را با قنداق تفنگ میزد و پیرمردی را بر روی زمین انداخته بود. گفتم: ما آمده ایم تا به شما فرهنگ و انقلاب صحیح را یاد بدهیم. اگر رفتارهای غیر مسؤولانه ای از سربازان ما سر زده است، مجازات خواهند شد. در این وقت رییس استخبارات اطلاعات لشکر وارد شد. او به دقت گفت و گوی ما را گوش می‌داد. به جوان بسیجی گفتم می‌خواهیم از نحوه وارد شدنت به اردوگاه و اجرای عملیات قتل بگویی. - من به عنوان یک شهروند این منطقه دیدم که دشمن وطنم را لگدمال کرده است. به محض ورود تانکها به خرمشهر، در مقابل دیدگان من و صدها نفر از اهالی جنایات متعددی رخ داد. ده ها نفر از سربازان شما را دیدم که به خانه ها هجوم بردند، شیشه ها را شکستند، مزارع را آتش زدند، طلا و جواهر و اسباب و وسایل مردم را غارت کردند و به هیچکس و هیچ چیز رحم نکردند. آنها در اشغالگری مانند مغول ها بودند. بعضی از افسران دختران پاکدامن خرمشهری را با خود بردند و دامن آنها را آلوده ساختند. ما در مقابل چنین رفتاری گروههای مبارزه با اشغالگر را تشکیل دادیم. گروه ما را شیخ خزعل خرمشهری رهبری می‌کرد و ما راه شهادت را در پیش گرفتیم. هر یک از افراد ما به سراغ یکی از گردانهای لشکر شما می‌رود. بعد از انجام هر عملیاتی در نزدیکی خرمشهر، در یکی از خانه‌ها اجتماع می‌کنیم. برادرانم پیروزیهای درخشانی کسب کرده اند. صحبت‌های او را قطع کردم و پرسیدم: چگونه وارد گردان ما شدی؟ - من عربی صحبت می‌کنم و همان طور که مشاهده می‌کنی لباس عراقی بر تن دارم. به پشت خط جبهه شما می رفتم و به دژبان می گفتم که من از گردان تانک الحسن هستم، او به من می‌گفت: سوار شو. بالای خودرو می رفتم و مرا به نزدیک گردان شما می آورد. در آنجا راننده توقف می‌کرد تا آشپز غذا را میان افراد تقسیم کند. او می دانست که من هر بار در اینجا پیاده می‌شوم و اهمیتی به من نمی‌داد. پس از پیاده شدن در این مکان از تاریکی شب استفاده می‌کردم و زیر ماشین مخفی می‌شدم. در گذشته من دوره اجرای چنین کارهایی را دیده ام. خودرو به راه می افتاد و غذا را میان سربازان تقسیم می‌کرد. در شرایطی که سربازان برای دریافت غذا و میوه و نوشابه جمع می شدند. به آرامی وارد انبار نزدیک دستشویی می‌شدم و در آنجا خود را مخفی می‌کردم. این انبار جای خوبی بود تا همه چیز را بشنوم و اگر شخصی متوجه من می‌شد او را می‌کشتم. مأموریتم را در یک زمان معین یعنی ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب اجرا می‌کردم. روش کار ساده بود؛ خفه کردن با سیم! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 فرصت خوب.. مقام معظم رهبری ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا