eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 ستاد گردان / ۸ خاطرات دکتر محسن پویا از عملیات فتح المبین تدوین: غلامرضا جهانی مقدم ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔹 در کنار آموزش‌ها، کلاس‌های اعتقادی هم داشتیم. یک نفر روحانی به طور دائم در گردان حضور داشت که نماز جماعت و سؤالات شرعی نیروها را پاسخ می‌داد. روزانه در حدّ یک ساعت، کلاس اخلاق و بحث‌های اعتقادی و معنوی را مطرح می‌کرد. در مسائل معنوی، یک‌سری مستحبّات و عادت‌های اخلاقی بین بچّه‌ها در اردوگاه سنّت شده‌بود و تقریباً همه بدون استثنا انجام می‌دادند. مثلاً نیم ساعت قبل از اذان ظهر، خواب نیم‌روز (قیلوله) داشتند. بعد از خواب، برای نماز ظهر آماده می‌شدند. بعد از نماز ظهر و ناهار، معمولاً فرصتی داده می‌شد که به اموراتِ شخصی برسند. اگر کسی می‌خواست استراحت کند یا نامه یا کاری انجام دهد تا یکی دو ساعت تقریباً آزاد بود. بعد‌ازظهر هم كه مجدّداً برنامۀ آموزش برقرار می‌شد. همۀ این آموزش‌ها به ابتکار خود گردان بود و حتّی از نیروهای گردان که سابقۀ بیشتری در جنگ داشتند هم، استفاده می‌کردند. ••••• سنگرِ خیلی بزرگی به طول شاید ده متر، در محلّ اردوگاه داشتیم که پُر از امکانات بود. در تأمین امکانات و مُهمّات اصلاً احساس کمبودی نمی‌کردیم. البتّه درتأمین تجهیزات و ادوات جنگی کمبود وجود داشت. امکانات مورد نیاز از هر محلّی تأمین می‌شد. چه از طریق پشتیبانی تیپ و یا از طریق ایستگاه‌های صلواتی و یا از پایگاه‌های کمک‌های مردمی. تمام نیاز نیروها از لوازم شخصی گرفته تا موادّ شوینده و حتّی برخی تجهیزات عملیّاتی، مثل لباس نظامی را تأمین می‌کردیم. همۀ اینها در پشتیبانی تأمین می‌شد. یکی از اقداماتی که در این زمان دنبال می‌کردیم، تأمین نیازهای گردان بود. گردان امکانات و تجهیزات چندانی نداشت. چند‌دستگاه از بی‌سیم‌های معمولی PRC داشت که یکی در ارتباط با گروهان‌ها بود و دیگری در ارتباط با تیپ. هر گروهان هم یک دستگاه فقط برای ارتباط با گردان در اختیار داشت. فرماندۀ گروهان‌ها هیچ بی‌سیمی برای ارتباط با فرماندۀ دسته‌ها نداشتند. هیچ سیستم مخابراتی دیگری وجود نداشت. وقتی گروهان در خط مستقر بود برای ارتباط با دسته‌ها از تلفن‌های موجود در خط، استفاده می‌کردند. ▪︎ عزيمت به منطقۀ «شهادت» بعد از چند روز که در اردوگاه مستقر بوديم، مأموریت پدافندی از خطّ منطقۀ زعن از طرف تیپ به فرماندهی گردان ابلاغ شد. زعن، نام روستایی از توابع شهر شوش بود که به دلیل موقعیّت و شرایط بسیار سختی که داشت، تعداد زیادی شهید در این نقطه داده‌بودیم. به همین خاطر این روستا به «منطقۀ شهادت» معروف شده‌بود. در مأموریتی که داده‌بودند، یکی از گروهان‌ها باید به خط می‌رفت و روبروی عراق پدافند می‌کرد. این اوّلین مأموریّتی بود که به گردان داده‌می‌شد. حاج‌اسماعیل با توجّه به سختی اين مأموريت، گروهان قدس را که فرماندۀ آن، آقای علیرضا معینیان و معاون ایشان، نادر دشتی پور بود، انتخاب کرد. پس از توجیه اوّلیۀ فرماندهان گروهان قدس و تأمین امکانات لازم، این گروهان در خط مستقر شد. چند روز قبل از این جابه‌جایی، بارندگی زیادی در منطقه صورت گرفته‌ و به همین خاطر، زمین‌ها بسیار گل‌آلود شده‌بود و انتقال نیروها به سختی انجام شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 شوش، منطقه شهادت، سال ۱۳۶۰ جمعی از رزمندگان گردان نور، قبل از عملیات فتح المبین @defae_moghadas 🍂
🍂 جبهه دب حردان و تحویل تدارکات از راست ابوطالبی، شهید صادق مروج، بهروز خسروی، علیرضا معینیان، شهید فرجوانی، نشسته، مرتضی شریفپور، شهید دباغ، هاشم مروج و کاظمی.               @defae_moghadas 🍂
«سه‌ هزار شیشلیک»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ صدایش را به زور می‌شنیدم. یاد بچه‌ها و قیافه‌های خسته و گرسنه‌ی‌شان که افتادم بی‌اختیار از جایم بلند شدم. چند نفر از بچه‌ها هم داوطلب شدند که با من بیایند. چهل نفر شدیم. یک مینی‌بوس و یک بنز تک و دو تا نیسان پاترول آن‌جا بود. داد زدم راننده بنز تک‌رو بگید بیاد روشن کنه بزنه پای انبار. هنوز نمی‌دانستم باید چه چیزهایی بردارم. به انبار رفتم که موجودی بگیرم. چیز زیادی نداشتیم. اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که در این موقعیت باید غذای آماده برسانیم، چون دیگر شرایط آماده کردن غذای گرم مهیا نبود. انبار چیز خاصی نداشت. همه مواد را به فاو برده بودند. تنها چیزی که مانده بود ماست‌های پاکتی بود. راننده بنز تک آقای کاظمی که حدوداً 48 سالش بود آمد. گفت: حاجی کجا می‌خوای بری؟ یعنی او نمی‌دانست که می‌خواهیم کجا برویم؟! بدون اینکه نگاهش کنم، گفتم: سوال نکن! یه جای خوب می‌ریم. یه جای با حال که یه شربت شیرین هم بهت می‌دم. فقط ماشین‌ رو روشن کن بیار اینجا تا بچه‌ها ماست‌ها رو بچینند عقب ماشین. حالم را که دید چیزی نپرسید و فقط گفت: حاجی من نمی‌خوام این ماشین رو از دست بدم. فهمیدم که می‌دانست می‌خواهیم کجا برویم. گفتم: نگران نباش! اتفاقی برای ماشینت نمی‌افته. سرش را پایین انداخت و ماشین را آورد پای انبار. چند نفر شروع کردند به چیدن ماست‌ها در عقب بنز. به یکی از راننده‌های نیسان گفتم: همین الان پاتو روی گاز می‌ذاری و به اهواز می‌ری و چندین کیسه پلاستیک خیار می‌خری بار می‌زنی می‌یاری. راننده نیسان دیگر را هم گفتم: تو هم برو پایگاه شهید رجایی هر چی نان اونجا هست باربزن بیار. هر دو ماشین‌ها را روشن کردند. چرخی در محوطه زدند...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ خاطرات حاج محمد قاسم‌آبادی نویسند:سیده فاطمه حسینی کوهستانی @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 طنز جبهه "نماز متابعه" •┈••✾✾••┈• بچه ها مشغول نماز جماعت بودند که افسر اردوگاه وارد آسایشگاه شد و رو به من کرد و گفت: ماجد، مگر دستور را نشنیدی که نماز جماعت ممنوع است؟ حالا از دستور ما امتناع می کنی؟ من در پاسخ گفتم: سیدی، اینکه نماز جماعت نیست! درست است که عده ای در کنار هم در یک صف و به امامت فردی نماز می خوانند ولی نام این نماز، نماز متابعه است نه نماز جماعت! بعد پیرامون لغت متابعه شروع به تحلیل و تفسیر کردم و افسر عراقی هم که سعی می کرد خود را مسلمان نشان بدهد، گفت: اگر نماز متابعه است اشکالی ندارد، اما اگر نماز جماعت بخوانید وای به حالتان! و رفت. سپس ما ماندیم و نماز جماعتی پرصفا و دلی شاد از حماقت و نادانی افسر عراقی اردوگاه. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۴۱ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 انفجار بزرگ ستوانیار علی حنتوش اللامی به جای عاشور الحلی، تعیین گردید. او به سربازان گفت نمی‌دانم به شما چه بگویم، اگر بگویم مواظب باشید فردا جنازه ام را پیدا خواهید کرد، اگر بگویم ایرانی ها ترسو هستند فردا صبح با سر بریده من در توالت مواجه می‌شوید. اگر بگویم شما قهرمان قهرمانانید و من هم شجاعت را از عنتر بن شداد به ارث برده ام، دروغ محض است، پس برقص ای رقاص برقص. تکه پارچه ای دور کمرش بست و با گروهی از سربازان شروع به رقصیدن کردند. آواز همراه موسیقی هم به آنها می گفت: در این دنیا فقط نصيب ما رقص و آواز است. در همین حال که ستوانیار در میان سربازان بود، انفجار بزرگی در قرارگاه لشکر رخ داد. قرارگاه لشکر۱۸ در پشت خرمشهر واقع بود. شب تاریکی بود و انفجار زبان همه ما را بند آورد. از سنگر بیرون آمدم و با فریاد دستوراتی دادم، برو به سمت خاکریز... برو به سنگر... تانکها مستقر شوند... ستوانیار علی پیش من بیاید... ستوانیار با عجله به سمت من آمد و گفت: «بله جناب سرگرد!» به او گفتم: انبار مهمات لشکر منفجر شد، همه باید آماده و مراقب باشند.» با ترس و وحشت گفت: «دستور شما اجرا می‌شود.» سرهنگ دوم ستاد، نبيل «الربيعي» افسر عملیات با من تماس گرفت و گفت: «یک دسته از افرادت را به قرارگاه لشکر بفرست.» از ستوان عبدالزهره رشم الکریم خواستم که دسته اش را به قرارگاه ببرد. او پس از بازگشت از مأموریت به من گفت: «وقتی به قرارگاه لشکر رسیدیم، متوجه شدیم که انفجار بزرگی رخ داده است. دفتر فرمانده لشکر و دفتر افسران ستاد منفجر شده بود.» هنگام وقوع انفجار، فرمانده لشکر و تعدادی از افسران ستادش در دیدگاه شماره یک در نزدیک خرمشهر بودند اما در اثر این انفجار افراد زیادی کشته شدند از جمله همه محافظان و نیروهای آشپزخانه و مخابرات و نگهبانهای قرارگاه لشکر. این انفجار لشکر را در عزا و ماتم فرو برد. از فرماندهی کل درخواست شد تا قرارگاه لشکر به منطقه «شلهة الاغوات» منتقل کند. در قرارگاه جدید لشکر، مجلس ترحیمی برای کشته شدگان برپا کردیم. تعداد زیادی مهمان از دیگر لشکرها و همچنین تعدادی از اهالی خرمشهر در آن شرکت کردند. یکی از افسران به اهالی خرمشهر اشاره کرد و گفت: «ما را می‌کشند و پشت سر جنازه ما راه می‌افتند!» به او گفتم: «اینها کسانی اند که با ما همکاری می‌کنند.» او به من گفت: جناب سرگرد آیا تو این را باور داری؟ آنها به خون ما تشنه اند. ما بلاهای زیادی به سر برادران و عشایر آنها آورده ایم، گمان می‌کنی که ما توانسته ایم علایق و عواطف گذشته آنها را بگیریم و از قومیت‌شان جدایشان کنیم؟» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴۶ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آن دو آقا و آن خانم فردای آن روز هم به بیمارستان آمدند. آن خانم از کیفش چند نسخه نشریه رنجبر بیرون آورد. تاریخ انتشارشان به روزهای شروع جنگ بر می‌گشت. در یک نسخه با تیتر درشت نوشته بود: «گروه چریکی طعمه در خرمشهر مقاومت می‌کند.» در شماره دیگر با این مضمون تیتر زده بودند که گروه چریکی محمد نورانی همچنان می‌رزمد. در تیتر بعدی آمده بود: «رزمندگان ما در کنار محمد نورانی دلیرانه می‌جنگند و از این مرز و بوم دفاع می‌کنند.» از کار تشکیلات آنها متعجب شدم که چگونه از جنگیدن تعدادی از اعضایشان نهایت بهره برداری تبلیغاتی کرده بودند. شهادت رضا دشتی اختلاف‌هایی را بین بچه های سپاه خرمشهر به وجود آورد. جوان ترها فتح الله افشاری را عامل شهادت رضا می دانستند. می‌گفتند فتح الله دستور آتش داد و موحد دانش هم زد. سید صالح موسوی می‌گفت در ظلمات شب چیزی نمی دیدم، به همین دلیل تیراندازی هوایی کردم. جوان ترها با فتح الله کمی کج افتادند، اما بزرگ ترها مثل محمد جهان آرا، عبدالرضا موسوی و حاج عبدالله، احمد فروزنده و بهمن اینانلو می‌گفتند اگر بخواهیم این طور نگاه کنیم اصلاً اعتقاد به شهادت را زیر سؤال می بریم. رضا در حین مأموریت شهید شده است. در این بین فتح الله عذاب می‌کشید. از یک طرف رضا دشتی دوستش بود و کنار همدیگر جنگیده بودند، از طرف دیگر باید طعنه ها و گلایه ها را تحمل می‌کرد. روز به روز مثل شمع آب می شد. فتح الله آدم شجاعی بود چون دوره افسری زمان شاه را دیده بود، نظامی گری را خوب بلد بود و دیسیپلین داشت. از طرفی اهل زهد و تقوا و عرفان بود. بارها می دیدم در حین کار گوشه خلوتی پیدا می کرد، ساعتی به نماز و دعا می‌گذراند و دوباره به سر کارش برمی‌گشت. فتح الله در شلیک توپ ۱۰۶ حرفه ای بود. توپ ۱۰۶ تفنگ ضدتانک است که تیر مستقیم شلیک می‌کند. فتح الله تنها کسی بود که توپ ۱۰۶ را طوری تنظیم می‌کرد که تیر قوسی می انداخت. این نوع شلیک در تاریخ استفاده از این سلاح را برای اولین بار او انجام داد. زمان اشغال خرمشهر از این طرف رودخانه به طرف دیگر، چنان دقیق قوسی میزد که گلوله از پنجره ها وارد می‌شد به طوری که معروف شد. آقای محسن رضایی، آقای رحیم صفوی و دیگر بزرگان همه می‌دانستند فتح الله افشاری در خرمشهر چنین مهارت خاصی در زدن توپ ۱۰۶ دارد. او یک واحد ۱۰۶ راه انداخت محمد جهان آرا تعدادی توپ ۱۰۶ از ارتش گرفت و در اختیارش گذاشت. فتح الله ابتکاراتی به خرج داد. توپ ۱۰۶ به لحاظ سازمانی روی جیپ نصب می‌شود. او سکوهایی درست کرد که توپ روی آن نصب می‌شد. توپ ۱۰۶ آتش عقبه ای دارد که پس از شلیک خاک بلند می‌کند و باید سریع تغییر مکان دهد. او حوضچه ای پشت توپهای ۱۰۶ گذاشته بود که وقتی شلیک می‌کرد آتش عقبه توی آب می‌خورد و مکان توپ معلوم نمی‌شد. فتح الله تعدادی از جوانهای پرشور و پرهیجان مثل رسول بحر العلوم و فرهاد ملایی را تربیت کرد. از آنها افرادی متخصص و منضبط ساخت چون خودش اهل تهجد و عبادت، نیروهایی پر از معنویت بار آورده بود. یکی از آنها عبدالحسین کاظمی بود که در عملیات بیت المقدس شهید شد. فتح الله افشاری برایم نقل کرد: «شب، وارد سنگر شدم دیدم عبدالحسین دارد خودش را با کابل می‌زند. گفتم چه کار می‌کنی؟ گفت چیزی نیست. از زیر زبانش کشیدم گفت با خودم عهد بستم هر وقت غیبت کردم دروغ گفتم و خطایی کردم خودم را تنبیه کنم. او ضمن تنبیه فیزیکی، روزه هم می‌گرفت. نیروهایش تا این حد پر معنویت و عارف شده بودند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا