eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
«مهرنجون»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ آغاز دلتنگی چهار روز اقامت در شیراز حال همه را گرفته بود. رفتن به داخل شهر غدغن بود و ما فقط می‌توانستیم تا حرم شاهچراغ برویم. گاهی هم نبش بازار کنار مسجد، از ساندویچی «یکتا» سوسیس بندری می‌گرفتیم، دندان می‌زدیم، بعد یک دست به کمر، ته‌مانده نوشابه را تا قطره آخر بالا می‌رفتیم. دیگر از کابوس پذیرفته نشدن و بازگشت به روستا بیرون آمده بودم. فقط گاهی دلم برای خانه و به‌خصوص عباس تنگ می‌شد. این را به حساب همان کم‌تحرکی توی مسجد می‌گذاشتم و فکر می‌کردم اگر به جبهه بروم و درگیر کارهای آموزش و جنگ بشوم، مجالی برای فکر کردن به روستا و دوستان و برادر کوچکم نخواهم یافت. از آن طرف عبدالرسول در آب‌باریک شیراز بود و من هر چقدر فکر می‌کردم، راهی که حضورمان را در شیراز به او اطلاع دهم، نمی‌یافتم. فقط یک شماره تلفن از او داشتم که هر بار زنگ زدم، کسی جواب نداد. آن چند روز فقط یک بار دوست ییلاقی‌ام، اکبر براتی، که از من جلو افتاده بود و در دبیرستان عشایری درس می‌خواند، به دیدار ما آمد؛ دیداری که برای من و نعمت مسرت‌بخش بود       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نویسنده: محمد محمودی نورآبادی خاطرات رزمندگی نویسنده @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۶۴ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آبادان محاصره بود. مهمات با هلیکوپتر یا لنج می‌آمد. یکی از بچه های سپاه به اسم همت الله رودباری می‌رفت با ارتشی ها صحبت می‌کرد و از آنها مهمات می‌گرفت. هر چند وقت یکبار، رودباری با یک تریلی مهمات می‌آمد. تخلیه جعبه های سنگین مهمات سخت بود. بچه ها تا می‌دیدند تریلی همت وارد مقر سپاه شد، هرکسی گوشه ای فرار می‌کرد. محمد جهان آرا به تنهایی با یک زیرپوش می‌رفت کنار تریلی می ایستاد جعبه به دوش می‌کشید. بچه ها خجالت می‌کشیدند، یکی یکی می آمدند می‌گفتند جهان آرا داره مهمات خالی می‌کنه، نامردیه! وقتی محمد نبود، یک ساعت التماس می‌کرد، می گفت: «لا مصبها الآن یک خمپاره می‌آید منفجر می‌شود همه به هوا می‌رویم، بیایید خالی کنید.» غروب که می‌شد لذت خاصی داشت. گرمای هوا کمی می شکست، بچه ها با زیرپوش و دمپایی توی حیاط دنبال آماده کردن افطار بودند. از ستاد پشتیبانی شیراز مقداری عرقیجات و خاکشیر و آب لیمو می‌آوردند. بچه ها چند کلمن شربت گلاب، شربت آبلیمو و شربت عرقیجات درست می‌کردند. غذای خوبمان استانبولی بود. سیب زمینی و پیاز و برنج را با رب قاطی میکردند، می شد استانبولی؛ شاید با ذره بین گوشت هم پیدا می‌شد. گاهی هم مرغ داشتیم. مرغ های تخم گذار مرغداری که به سن کشتار می‌رسیدند، یک وعده غذای بچه ها می شد. سر اذان، نماز جماعت برگزار می‌شد. آنهایی که توی خط بودند نوبتی عوض می‌شدند. بچه ها پس از افطار می‌نشستند به شعر خوانی، دعا و نماز و مناجات، تا سحر بیدار بودند. روحیه و نشاط جوانی بود. بچه ها حس و حال خوبی داشتند. انگار سختی‌ها بر آنها غالب نمی‌شد. با زبان روزه لذتی می‌بردند که مپرس. یکی از تفریح های ما تشکیل تیم فوتبال بود. باوجود محاصره و جنگ، بچه ها تیم فوتبال درست کرده بودند و توی مقر سپاه بازی می کردند. کم کم به استادیوم صنعت نفت رفتند و آنجا تمرین می‌کردند. با سپاه آبادان با ارتش و واحدهایی که آنجا بودند مسابقات دوره ای فوتبال برگزار می‌شد. یک دوره هم سپاه خرمشهر جام را برد. بازی‌ام خوب نبود، جزو تشویق کننده ها بودم. تفریح دیگرمان این بود که به بازار آبادان می‌رفتیم. نیمچه بازار محدودی در آبادان دایر بود. عده ای از روستایی ها که گوسفند و گاو و گاومیش داشتند و نمی‌توانستند اینها را از منطقه ببرند توی روستا مانده بودند. زنهای روستایی شیر، سرشیر، کره و ماست توی سینی های بزرگ می‌گذاشتند و می‌فروختند. در فصل میوه هم بعضی تولیدات محلی در بازار پیدا می‌شد. تک و توک کسانی هم چرخ و گاری داشتند. شنیدم بعضی از مغازه دارهایی که فرار کرده بودند، به آنها اجازه داده بودند مغازه هایشان را باز کنند و اجناس‌شان را روی گاری بفروشند. مشتری هایشان ارتشی‌ها و پاسدارها یا خانواده هایی بودند که در شهر زندگی می‌کردند، مثل کارکنان شهرداری، آتش نشانها و کارکنان بیمارستانها که موظف بودند در شهر باشند. کارکنان سازمان آب و برق و بعضی پرسنل پالایشگاه داوطلبانه مانده بودند و خدمت می کردند. هربار که می‌توانستیم لباس شخصی می‌پوشیدیم، به نماز جمعه و از آنجا به بازار می‌رفتیم. شانه و برس و اینطور چیزها می خریدیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
ای شهید دعا کن که گام‌های روزمرگی‌مان بر حُرمت نام شما پا نگذارند دعا کن میراث پاکباختگی‌تان را به فراموشی نسپریم ... دعا کن برای عاقبت‌ بخیری ما؛ تویی که ختم بخیر شد عاقبتت ... صبحتون همراه با دعای شهیدان        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @bank_aks @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 همراه با قصه‌گو ۱ رضا رهگذر از کتاب سفر به جنوب ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 در مقدمه این کتاب آمده: نام رضا رهگذر در ادبیات کودکان و نوجوانان انقلاب ما نامی آشنا است. او در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ که سفری به جبهه های جنوب داشت، یادداشتهایی را به همراه خود آورد که محصول دیده‌ها و شنیده های او از رزمندگان نوجوان بود. صفحات مقاومت هشت ساله ملت ما در برابر یک تجاوز جهانی پر است از این گلچهره های نوجوان که طراوت انقلاب ما مدیون ایمان و مقاومت آنان است.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ✍ به دو راهی (اهواز_دهلران) که می‌رسیم سروصدای بچه ها از تشنگی بلند می‌شود. دکه سر دو راهی و دیدن ظرف بزرگ نوشیدنی خنک، آن همه را به یاد تشنگی شان انداخته است. مینی بوس از دو راهی می‌پیچد و در یال خاکی جاده توقف می‌کند. پیش از ما یک تریلی کمر شکن ارتشی و یک مینی بوس دیگر هم نگه داشته است. همه هجوم برده اند به دکه و مشغول خوردن نوشیدنی هستند. شربت لیمویی رنگی در یک پاتیل بزرگ، به گرمازدگان چشمک می‌زند. تکه یخ بزرگ شناور در آن عطشمان را بیشتر می‌کند. دو جوان، پشت پاتیل ایستاده اند. یکی با ملاقه شربت در لیوانهای باریک و بلند بلوری می‌ریزد و یکی پول می گیرد. نفری یک لیوان شربت می‌گیریم. کمی که می‌چشم می‌فهم که شربت آبلیمو نیست. مخلوطی است از کمی شکر، کمی گلاب، کمی آبلیمو و اسانس لیمو، اما هر چه هست در آن گرمای تند سوم اردیبهشت ماه خوزستان می چسبد. بعد از آن جاده فرعی نسبتاً باریکی است و چند کیلومتری جلوتر، پیچیدن به راست. پادگان ولی عصر (عج) در زمینی شیب دار با ساختمانهای منظم، باغچه های زیبا و به ردیف و... در مجموع ترکیب نوساز و زیبا و سرسبز پادگان حالت خوشی را به آدم سرایت می‌دهد. با پادگانهای قدیمی، هیچ شباهتی ندارد. وقت نماز است. در همه پادگانها، نماز را اول وقت می‌خوانند. اول نماز، بعد ناهار. در نمازخانه وسیع پادگان به نماز می ایستیم. بعد از نماز، همانجا سفره ها پهن می‌شود .نمازخانه ناهارخانه است و ناهارخانه نمازخانه. چه فرقی می‌کند مجاهد راه خدا همیشه در حال عبادت است. همه کارش عبادت است. غذا خوردنش، نفس کشیدنش، خوابیدنش، تفریحش، ورزشش... از آن گذشته، این جور جاها باید از کمترین جا بیشترین استفاده را کرد. ما عده ای مهمان ناخوانده ایم. کسی تدارک غذا برایمان ندیده است. می‌شنوم که مسؤول غذا، آهسته به رزمندگان می‌گوید برادرها امروز به هر دو نفر یک غذا می رسد. باید به مهمانها هم ناهار بدهیم. کمبودش را با کنسرو جبران می‌کنیم. غذا، ساده است. سبزی پلو با ماست. کمکش، چند کنسرو بادمجان، لوبیا یا هویج، نان هم که فراوان است. بیشترش هم کمک‌های مردم پشت جبهه. ناهار بخصوص اگر ماست هم همراهش باشد آدم راست می‌کند. هوای گرم هم که به مددش بیاید درازت می‌کند روی موکت‌ها زیر پنکه های سقفی استراحت هم همانجاست، توی همان محل.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 طنز جبهه عقب عقب می رویم حاج صادق آهنگران ✾࿐༅◉༅࿐✾ در کشور ما هر برنامه ای که عمومی شده و در سطح کشور فراگیر می شود داستانهای طنزی هم درباره ی آن پرداخته و در سطح جامعه منتشر می گردد. نوحه هایی هم که من می خواندم از این قاعده مستثنی نبود و برای بعضی از نوحه ها شعرهای طنزی هم ساخته می شد مثلاً برای نوحه "بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت  از کنار مرقد آن سر جدا باید گذشت" شعر طنزی با این کیفیت ساخته بودند: "بهر آزادی شوش از مولوی باید گذشت  از کنار  دکه احمد یخی باید گذشت" و نمونه هایی از این قبیل حتی این شوخی ها به جبهه ها هم رسیده بود. مثلاً هر وقت در عملیاتی عدم الفتح و عقب نشینی داشتیم وقتی کمی جلو می رفتم تا ببینم اوضاع از چه قرار است بعضی از رزمندگان که در آن شرایط روحیه خوبی داشتند و شوخ بودند به محض اینکه مرا می دیدند می خواندند: "به کربلا می رویم عقب عقب می رویم" که این طنز مربوط می شد به نوحه "سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم" ‌‌‍‌‎‌ ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حیات عندالرب ما از مرگ نمی ترسیم که مرگ ما شهادت است        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا