🍂 انتقال اسرای عراقی به عقبه
در عملیات آزادسازی خرمشهر
حدود ۱۹ هزار نفر از نیروهای عراقی
به اسارت درآمدند..!
عکاس: یعقوب راهواره
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#اسرای_عراقی
#عملیات_بیت_المقدس
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مستند فتح خرمشهر 1⃣
از سقوط تا آزادی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#مستند
#عملیات_بیت_المقدس
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 جناب معینیان از توضیحاتی که فرمودید تشکر می کنم، لطفا از منطقه گردان نور و دیگر گردان ها در شمال منطقه عملیات و عقب نشینی آنها صحبت بفرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دفاع مقدس امروز ما
و فتحی بزرگ در پیشروی ما
مجری آمریکایی خطاب به دانشجویان دانشگاههای ایالات متحده:
🔸 شعارهای آیت الله را در دانشگاههای آمریکا تکرار نکنید...
▪︎ آنچه در باره ما میگویند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
#گزیده_کتاب
« در حسرت یک آغوش»
┄═❁❁═┄
گاهی خوشحال میشدم و میگفتم شاید سید برود و آن جا بتوانند گلولهای را که شش سال زیر نخاع گردنش جا خوش کرده، درآورند و از این شرایط خلاص شود،گاهی هم ناراحت میشدم به خاطر دوریاش. خیلی این حس دوگانهام را با او در میان نمیگذاشتم، اما خودش بیشتر موافق رفتن بود. پیشنهاد رفتن به آلمان امیدی دوباره را در دلم ایجاد کرده بود. امیدی که چند ماهی میشد به دلم رخنه نکرده بود.سید مهیای رفتن شد. گفتند خیلی طول نمیکشد، نهایتاً یک ماه. باید تنها میرفت. تصمیم این بود. گفتند: «نمیشه برای هر نفر یک همراهی ببریم. خودمون باهاشون همراه میفرستیم.» سید رفت. بیشتر از من برای بچهها سخت بود. چند سالی بود که سید تماموقت کنار بچهها بود. از شروع کلاس اولِ سمیه سه ماه میگذشت. مجبور بودم بیشتر روزهای هفته را به خاطر مدرسۀ سمیه در کاشمر بمانم. هر چند روز یک بار به بنیاد جانبازان میرفتم تا خبر از سید بگیرم. میگفتند رسیده و حالش خوب است و قرار است اقدامات درمانی آغاز شود. رفتن سید از مرز یک ماه گذشته بود، اما خبری از برگشتش نبود. علت را که پرسیدم گفتند درمانش طول کشیده است. دلم میخواست با او صحبت کنم تا لااقل خیالم راحت شود که خوب است. شمارهای به من دادند. به مخابرات رفتم. شماره را برایم گرفتند و بعد از چندین تماس به سید وصل شد...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#در_حسرت_یک_آغوش
خاطرات شفاهی زهرا رحیمی همسر جانباز شهید سید محمد موسوی
نویسنده: سعیده زراعت کار
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 رزمنده ارتش جمهوری اسلامی ایران
در جبهه دب حردان ، سال ۱۳۵۹
برای "خلیج فارس"
┄═❁❁═┄
اگر روزی خدا خواهد
جوابت را به نوك اين سنان سرد ميگويم
خليج فارس ميخواهی؟
چنين گستاخ ميگويی؟
تو خوزستان همی خواهی؟
بدان اين را، ميان آبهای نيلگونش غرق می گردی اگر روزی خدا خواهد
اگر روزی امام امت ما اين چنين گويد
رويد وخاك آنجا، بر سر آن بی همه چيزان فرو ريزيد
به پيشت باز می گردم
برايت من حديث مرگ می خوانم
وتخم مرگ افشانم
به پيش آن دروغين رب بی چيزت
سيه روزت بگردانم
تورا بر خاك بنشانم
مرا از مرگ ترسانی؟
اگر روزی خدا خواهد
جوابت را به نوك اين سنان سرد ميگويم
خليج فارس ميخواهی؟
چنين گستاخ ميگويی؟
تو خوزستان همی خواهی؟
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#دب_حردان
#روز_خلیج_فارس
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی
"سرباز عراقی" ۲
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 حادثه ای که در همان روزهای اول که پاسگاه زید را تصرف کرده بودیم اتفاق افتاد. البته همزمان با تصرف پاسگاه زید شهر مهران هم توسط دو تیپ چهارم و سی وششم با پشتیبانی گروههائی از تانک اشغال شده بود و من اخبار آنرا از رادیو کوچکی که داشتیم شنیدم.
در همان روز عدنان شریف شهاب رئیس ستاد عام که قبلاً سفیر عراق در مراکش بود و مدتی هم یکی از مشاوران حسن البکر محسوب می شد، بعد از دیدار از نیروهای به اصطلاح پیروز جبهه مهران و تشویق آنان با هلی کوپتر به منطقه پاسگاه زید آمد. هنگامی که هلی کوپتر به نزدیک زمین رسید ناگهان آتش گرفت و در همان منطقه و در برابر دیدگان ما سقوط کرد. خود من هفده جنازه از هلی کوپتر بیرون کشیدم که یکی از آنان عدنان شریف شهاب بود، در میان کشته شدگان آنهائی را که من می شناختم ـ سرهنگ مدلول سرهنگ فوزی رئیس اطلاعات تیپ دوم ـــ و سرگرد ستاد علی بودند اخبار این حادثه در روزنامه ها و رادیو تلویزیون عراق اصلاً منعکس نشد. بله مطمئنم ! بعد از این حادثه شایعه ای در میان افراد پخش شد که میگفتند این حادثه از طرف صدام طرح ریزی شده بود زیرا عدنان شریف را که همدوره عدنان خیرالله بود برای خودش خطرناک
احساس میکرد.
عدنان شریف شهاب پسر برادر حمادی شهاب بود که مدتی وزیر بود و اینها از یک طایفه هستند که در عراق ثروت و نفوذ فراوانی دارند.
ما جمعاً دوماه در منطقه پاسگاه زید بودیم. سرهنگ جواد اسعد شیتنه یک مرکز فرماندهی منظم در آن منطقه بوجود آورد و یک روز که صدام به منطقه آمده بود سرهنگ جواد را بخاطر این کار تشویق کرد و بعد از اینکه یک درجه به او داد او را به فرماندهی لشگر سوم که در جنوب بود منصوب کرد و همانطور که میدانید بعد از آزادی خرمشهر سرهنگ جواد به دستور صدام اعدام شد.
بعد از دو ماه واحد ما را به نفت شهر فرستادند البته صدام نام این منطقه را تغییر داد و بنام "نفت صدام" در نقشه ها ثبت کرد. ما هر چه در این شهر بود غارت کردیم در این شهر فقط یک مسجد نیمه ویران به چشم میخورد البته از اهالی شهر من هیچکس را ندیدم.
یک سال و نیم در این منطقه پدافند میکردیم. میدانستیم که از این شهر نفت به پالایشگاه خانقین و کرکوک می بردند و مسئول این کار یک مهندس بود که نامش را نمیدانم. البته به غیر از واحد ما یک تیپ هم از کشور اردن در این منطقه پدافند میکرد، نام این تیپ یرموک بود که با فاصله تقریباً زیادی پشت واحد ما قرار داشت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂