🍂
🌴 پوکههای طلایی - ۸ )
ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ
نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
🔹 محمد امین یک پسربچه چهارده ساله یزدی بود که وقت اسارت به صدام فحش داده بود. در فاصله های زمانی مختلف می بردندش استخبارات بغداد.
خودش می گفت که زیر دستگاهی شبیه دستگاه پرس می گذاشتندش.
مثلاً اگر دور کمر محمدامین پنجاه سانت بود دستگاه را روی چهل سانت تنظیم می کردند و دل و روده او را از اطراف تحت فشار میگذاشتند.
محمد امین روانی شده بود و نیمه های شب یک دفعه با سر و صدا از جا می پرید داد و هوار می کرد و گاه ضجه میزد. انرژی اش آنقدر زیاد میشد که مجبور می شدیم چند نفری نگهش داریم. هر چیزی دم دستش بود می شکست، بدون اینکه بفهمد چه میکند. یک نفر آب میآورد و رویش میریخت تکان شدیدی میخورد و بعد طوری نگاهمان می کرد که انگار تازه ما را دیده است. بهت آلود می گفت:
- فهمیدین دوباره جنّا اومده بودن منو با خودشون ببرن؟
فجیع ترین شکنجه ای که اتفاق افتاد وقتی بود که یکی از بچه های اطلاعات عملیات سپاه مشهد را شناسایی کردند. رضایی را بردند حمام شیشه روی کمرش گذاشتند و آن قدر با کابل و باتون روی شیشه ها زدند که خرد شد. مجبورش کردند روی شیشه ها غلت بزند. پاهایش را فلک کردند و آنقدر زدند که انگشتهایش شکست. با انبر دست ناخنهایش را کشیدند و آخر آن قدر آب جوش رویش ریختند که گوشت تنش پخت و بند بندش از هـم گسست.
مدت زیادی حمام را تمیز کردند اما حتی بعد از گذشت زمان طولانی آثار خون و گوشت این شهید مظلوم در گوشه و کنار به چشم می خورد.
از این شکنجه ها و تنبیه های وقت و بی وقت چند هدف داشتند. اول بدبین کردن بچه ها به هم و ایجاد اختلاف و تفرقه میان سپاهی و ارتشی و بسیجی؛ دوم جاسوس پروری. همیشه چند نفر پیدا میشدند که تاب و تحمل شکنجه و آزار را نداشتند و با دشمن کنار می آمدند.
اواسط اردیبهشت هوا سرد بود. از زخمهایم چرک و خون بیرون می آمد. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم و سر سطل آب رفتم. وقتی برگشتم دیدم بغل دستیام توی خواب غلت زده و جای مرا گرفتـه اسـت. هـر چه کردم نتوانستم پتوهایم را بردارم. از سرما مچاله شده بودم. پنج پنجره باز بود و دو تا هواکش و سه تا پنکه کار میکرد. از جا بلند شدم و پنکه ها را خاموش کردم. اتفاقاً نگهبان که قیس نامی بود متوجه شد. با عصبانیت پرسید:
- چه کسی پنکه رو خاموش کرد؟
خودم را به خواب زدم. قیس سؤالش را تکرار کرد. دوباره ساکت ماندم. رفت و مسؤول آسایشگاه را بیدار کرد و با غیظ به او گفت:
- اگه معلوم نشه چه کسی پنکه رو خاموش کرده، فردا همه تنبیه میشن!
وقتی دیدم این طور است بلند شدم و گفتم:
- من بودم!
پوزخند زد. سری تکان داد و با لحنی خط و نشان دار گفت:
- باچر ! باچر! (فردا...فردا!)
دوباره که دراز کشیدم از فکر و خیال خوابم نمی برد. چشمانم در تاریکی روی پنکه ای که میچرخید و به من دهن کجی می کرد، ثابت مانده بود.
- خورشید که بالا بیاد چی بر سرم می یارن؟
هر روز نزدیک ظهر عراقیها وادارمان میکردند پتوها را بیرون ببریم و كف آسایشگاه را با اندکی آب بشوییم. میگفتند همه جا بوی گند می دهد. آن روز انتظار کشنده آزارم میداد. یکی دوبار از بچه ها پرسیدم:
- برم خودمو معرفی کنم!
آنها مخالف بودند. یکی شان گفت:
- گر چه به نظر نمیرسه یادشون رفته باشه ولی خدا روچی دیدی؟
- عجله نداشته باش!
ظهر که پتوها را بیرون بردیم قیس نشان داد که یادش نرفته اسـت. بـا صدای بلند گفت:
- کسی که دیشب پنکه رو خاموش کرده بیرون بیاد.
قلبم تند تند میزد. جلو رفتم و گفتم:
- من!
افسر عراقی مرا داخل آسایشگاه خالی برد به یعقوب که عرب زبان و ارشد آسایشگاه بود دستور داد که کابل بیاورد. یعقوب با کابل سه لایه قطوری برگشت آن را میان دست محکم گرفت و شروع کرد به زدن. همان طور که سرم پایین بود گوشه پیراهنم را لای دندانهایم فشردم و توی دلم شروع کردم به شمردن.
خستگی ناپذیر و بی رحمانه به کف دست، کتف، کف پا و بیشتر از همه به کمر میزد.
از همه جا خون بیرون میزد ولی او دیوانه وار دست برنمی داشت.
صد و بیست تا که زد، کابل را کنار گذاشت. پوست کمرم به شدت
ملتهب شده بود طوری که پف کرده و به رنگ قهوه ای سوخته درآمده بود. جابه جا هم خونریزی داشت.
تا بیست روز نشسته میخوابیدم. کمرم را نمی توانستم روی زمین بگذارم. از طرفی زخمهای شکم مانع از خوابیدن روی آن میشد.
گاهی وسوسه میشدم دراز بکشم ولی فشار روی زخمها غير قابل تحمل بود.
با این همه راضی بودم چون در غیر این صورت همه بچه ها تنبیه میشدند. این کار هم تازگی نداشت. در مواقع خطر خیلی پیش می آمد که یک نفر فدایی بقیه میشد.
به تجربه دریافته بودیم که عراقیها دنبال زهر چشم گرفتن هستند. آنها می خواستند با تنبیه یک نفر درس عبرتی به بقیه بدهند. به همین سبب بعضی از بچه ها برای کاری که نکرده بودند پیش قدم می شدند و هم بندهایشان را نجات میدادند.
ادامه دارد..
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#پوکههای_طلایی
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 همیشه همراه... تا بهشت
چه خوش بود
روزهای باهم بودنتان
خندهی لبانتان دل ما را بُرد!
دل ما هم رفیقی از جنس شهید میخواهد
لبخند زنان و در آغوش هم تا عرش أعلی...
🔸 فرماندهان گردان مهندسی
جهاد سازندگی نجفآباد اصفهان
از راست: جهادگر شهید کاظم حجتی
و جهادگر شهید احمدرضا ابراهیمی
که در تیرماه ۱۳۶۵ درحال احداث خاکریز
در "فاو" بال در بال ملائک گشودند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #شهید
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد ۲۳
بحثهای انجامگرفته در این جلسه نشان میداد که بهکارگیری توان موجود مهندسی در عرض یک هفته پاسخگوی کارهای باقیمانده نیست. اما همه مسئولین مصمم هستند تا اقدامات باقیمانده را در مدت تعیینشده به انجام برسانند. در چنین شرایطی که جلسه بهصورت نامنظم ادامه داشت، هر از چند گاهی یکی از مسئولین یا فرماندهان یگانها وارد اتاق فرماندهی میشد و ضمن بیان مشکلات خود، آخرین وضعیت منطقه و تصمیمات را جویا میشد. در همین هنگام که شرکتکنندگان در جلسه مشغول تقسیم جهادهای استانها در میان قرارگاهها بودند، قاسم سلیمانی فرمانده لشکر۴۱ ثارالله وارد شد و گفت:
با این شلوغی منطقه ما، عملیات را لو رفته حساب کنیم؟
غلامپور در پاسخ به این پرسش فرمانده لشکر۴۱ ثارالله، گفت:
برنامهریزی آقای محسن هم برهمین اساس است.
قاسم سلیمانی: ما چند تا کار داریم که باید برایمان انجام دهید، سوله میخواهیم، جهاد میخواهیم.
احمد غلامپور: درحد توانمان تأمین میکنیم.
اوضاع جلسه بسیار آشفته شده و همه با هم حرف میزنند، هیچکس حرف دیگری را گوش نمیدهد، هرگوشه اتاق فرماندهی، چند نفر جمعشده و باهم حرف میزنند. غلامپور در میان همهمه حاضرین به آقای مبلغ میگوید:
هر طور صلاح هست جهادها را تقسیم کنید، منتها باید کارهای ما انجام شود، ناسلامتی ما قرارگاه اصلی و بازکننده مسیر هستیم. باید اولویت اوّل، قرارگاه کربلا باشد تا راه را برای ورود دو قرارگاه دیگر هموار کند.
در این بین ناگهان برادر شوشتری قائممقام قرارگاه نجف که ساکت نشسته بود و به صحبتهای سایرین گوش میداد، با عصبانیت فریاد زد:
آقای مبلغ ما هم اینجا کار داریم، چرا با جوادالائمه (تیپ مهندسی) اینطور برخورد میکنید؟!
مثل اینکه تو سپاه هم فرهنگ داد و بیداد پیش میرود. ما ساکت نشستهایم، هیچکس حرف ما را گوش نمیکند.
مبلغ: شما هم که داد میکشی!!
شوشتری: بله! مجبورم داد بکشم، چون حرف گوش نمیکنید.
در این میان غلامپور از آنسوی جلسه به آقای مبلغ میگوید:
ببینید الان کار قرارگاه ما این است که برود داخل و بقیه قرارگاهها به دنبال ما بیایند، اینکه نمیشود، جهاد اراک را هم از ما گرفتهاید! الان بیمارستان هم راه نیفتاده، پد هلیکوپترها هم ساخته نشده است. من فردا به آقا محسن میگویم که اینجا هیچکار مهندسی انجام نمیشود. شما باید جهاد اراک و فارس را بدهید به ما.
شوشتری: جهاد اراک را که دادند به ما. ما هم بهشان کار دادهایم.
در همین لحظه مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا وارد اتاق شد و باخنده گفت:
آقای غلامپور، عراق از ما آمادهتر است. عملیات تکلیف هم لو رفته است، عراق از صبح دو هزار گلوله توپ بهسمت ما شلیک کرده است.
وی درحالیکه جمله آقای مبلغ خطاب به عزیز جعفری را گوش میکرد که میگفت، جهاد فارس را آزاد کنید تا بیاید جاده دژ مرزی را تکمیل کند، گفت: این جهادها را جابهجا نکنید، کلی مشکل بهوجود میآورد. الان دشمن هوشیار شده، جابهجایی خطرناک است. الان جادهها را ببینید، آمار تردد بالا رفته، ما جاده خط خودمان را میبندیم. کارهای عقب را تعطیل کنید، عراق فهمیده، در خط یک گردان نیرو آورده و سنگرهایش را محکم میکند. کارهای اضافی که انجام میشود، منطقه لو میرود.
محرابی اطلاعات قرارگاه کربلا، در تأیید حرفهای مرتضی قربانی گفت:
الان یازده آتشبار دشمن روی مهندسیهای ما آتش اجرا میکنند.
غلامپور که از حساسیت دشمن هراسناک است و مایل نیست حجم بالای ترددها سبب هشیاری دشمن شود، میگوید:
این جاده حسینیه را ببندید. حجم ترددها را کاهش دهید.
درحالیکه هیچگونه تصمیم مشخصی درباره وضعیت جهادهای مستقر در منطقه گرفته نشد، حساسیت فرماندهان نسبت به نکات مهم دیگر عملیات موجب کشیده شدن بحث به نیروهای بسیج شد. قاسم سلیمانی فرمانده لشکر۴۱ ثارالله که اصلیترین مشکل یگان خود را نیروهای بسیجی میداند، از یکسو معتقد است، بسیجیها مدت زیادی است که در جبهه هستند و باید به مرخصی بروند و ازسوی دیگر معتقد است که اگر بسیجیها به مرخصی بروند، امکان بازگشتشان ضعیف است. او دراینباره میگوید: اگر این بسیجیها بروند، نصف بیشترشان برنمیگردند.
غلامپور که این مسئله را بهانهای برای پوشاندن ابهام و تردید فرماندهان یگانها میداند در پاسخ فرمانده لشکر ثارالله میگوید: شما ابهام دارید.
مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در پاسخ به جمله معترضه غلامپور میگوید:
ما ابهام روی مأموریت نداریم، ابهام درباره نیروهاست. فرمانده گردانها بریدهاند.
پیگیر باشید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #کربلای_پنج
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیامبر اکرم (ص):
تقوای کامل آن است که آنچه را نمیدانی یاد بگیری و به آنچه میدانی عمل کنی
مبعث،
عید شکوفایی خوشبوترین گل هستی، اعطای ردای سبز رسالت
به اسوه صبر و استقامت
خجسته باد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عید_مبعث
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لاحَبِیبَ إِلاَّ هُوَ وَ أَهْلُهُ
ما را عشق مُحَمَّد
بس است و آل مُحَمَّدﷺ
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عید_مبعث
#لبیک_یارسولالله
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۸۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
در ادامه ترغیب و اجبار عموم برای پیوستن به جبهه و تامین نیروی آن، جای دیگر اتفاق مسخره تری افتاد. مسئولین آن ناحیه، افرادی را که قرار بود وادار به پیوستن به نیروهای ویژه بشوند در یک سالن که دارای دو در بزرگ بود گرد آوردند.
بر روی یکی از درها نام صدام و بروی در دیگر نام حضرت امام خمینی نوشته شده بود. سپس ، اعلام کردند، داوطلبانی که مایل به پیوستن به نیروهای ویژه هستند از دری که نام صدام روی آن نوشته شده خارج گردند و کسانی که داوطلب نیستند از دری که نام امام روی آن نوشته شده. البته طبیعی است کسی جرات نمیکرد از آن در که نام امام روی آن نوشته شده بود خارج شود چون این عمل از دیدگاه بعثی های عفلقی به معنای علاقه به امام و تایید ایشان و در عین حال عدم تایید صدام کافر بود. بنابراین آنها ناگزیر به خروج از در صدام حسین شدند که محض خروج توسط عده ای که در بیرون سالن ایستاده بودند، اسمهایشان به عنوان داوطلبین یادداشت شد. شیوه های متعدد دیگری نیز جهت وادار کردن مردم برای پیوستن به نیروهای ویژه اعمال میشد از قبیل تهدید به اخراج از ادارات دولتی و زندانی شدن در زندانهای سازمان امنیت و سازمانهای وابسته به حزب بعث.
خودم شاهد فرار شبانه افراد بیگناهی بودم که برای پیوستن به نیروهای ویژه تحت تعقیب قرار میگرفتند.
در آن مقطع افراد ساده لوح حزب که فیلم کذایی را مشاهده کرده و از خبر اعدام فرمانده جيش الشعبی "شیب" تابع استان «العماره» به دست شخص صدام حسین مطلع شده بودند، در حالت رعب و وحشت فزاینده ای بسر میبردند.¹
با پایان یافتن کارهای مربوط به تشکیل تیپهای نیروهای ویژه، مرحله جدید تبلیغات آغاز گردید. بعثیها تعداد تیپهای داوطلب هر استان را بنا به سوابق سیاسی و ملاحظات مذهبی هر استان مورد ارزیابی قرار دادند. از این نظر آنها این گونه تبلیغ می کردند که استان «دیوانیه» به دلیل سوابق سیاسی و مبارزاتی مردمانش که به سال ۱۹۲۰ علیه استعمار انگلیس قیام کرده بودند بیشترین داوطلب را داشته و در میان تمام استانها رتبه اول را احراز کرده است. به همین ترتیب استان نجف به دلیل وجود حوزه علمیه و مرجعیت تقلید در آنجا در مرتبه دوم قرار گرفت. استانهای مرکزی و جنوبی هر کدام یک تیپ داوطلب روانه جبهه ها کرده بودند اما استان بغداد چندین تیپ تشکیل داده بود که اغلب آنها از نقاط محروم و شیعه نشین پایتخت بودند. تعداد داوطلبین از سایر استانهایی که دارای اکثریت سنی بودند بسیار اندک بود چون مردم آن استانها یعنی استان الرمادی ، «موصل» و تکریت مورد تعقیب قرار نمی گرفتند و رژیم از آنها نفرت نداشت.
هنوز به یاد دارم که چگونه تلویزیون عراق صحنه هایی از نیروهای ویژه شامل زنان و روشن دلان در حال آموزش را به نمایش می گذاشت تا بدین وسیله بتواند مردم را تحت تاثیر قرار داده و آنها را وادار به پیوستن به این نیروها کند. پس از پایان دوره آموزش نظامی نیروهای ویژه که مدت ٤٥ روز طول کشید، رژیم بعث تصمیم گرفت آنها را مستقیماً روانه جبهه ها نماید.
سالگرد تاسیس جيش الشعبی ، یعنی در شب هشتم فوریه سال ۱۹۸۲/ ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ بعثيها تصميم گرفتند با استفاده از نیروهای ویژه دست به حمله گسترده علیه شهر بستان و حومه آن بزنند و مجدداً این شهر را به تصرف خود در آورند. فرماندهان نیروهای ویژه متعهد شدن که این شهر را تسخیر و به عنوان هدیه تقدیم صدام کنند. نقشه عملیات این بود که چند تیپ از نیروهای ویژه با حمایت یگانهایی از ارتش از محور تنگه چذابه واقع در منطقه «شیب» مقابل شهربستان به سوی این شهر پیشروی کنند و همزمان لشکرهای پنجم و ششم ارتش از محور رودخانه نیسان و کرخه کور در جنوب غربی بستان حملات خود را آغاز نمایند.
--------
۱- بعد از عملیات شهر بستان، صدام عازم منطقه مرزی در نزدیکی شهر «العماره» شد و جبار طارش فرمانده نیروهای جيش الشعب آن ناحیه را فراخواند و از او پرسید: چرا از جبهه فرار کردی ؟... تو آدمی ترسو «هستی» جبار طارش دلیرانه به او پاسخ داد: خیر من ترسو نیستم... بلکه ترسو کسی است که همراه صدها محافظ ویژه به پشت جبهه میآید. صدام از این سخن بر آشفت و به شدت خشمگین شد. او به یکی از محافظین خود دستور داد که با شلیک گلوله وی را به قتل برساند تا عبرتی برای سایرین باشد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
دعای ماه رجب
•┈••✾✾••┈•
🔹ایام مـاه رجب بـود و هـر روز دعـای "یـا من ارجوه لکل خیر" را میخواندیم.
حـاج آقـا قبـل از مراسـم بـرای آن دسـته از دوسـتان کـه مثـل مـا توجیـه نبودنـد،
توضیــح مــی داد کــه وقتــی بــه عبــارت "یــا ذوالجــال و االکــرام" رســیدید، کــه در ّ ادامـه آن جملـه "حـرم شـیبتی علـی النـار" مـی آیـد، بـا دسـت چـپ محاسـن خـود را بگیریـد و انگشـت سـبابه دسـت دیگـر را بـه چـپ و راسـت تـکان دهیـد.
هنـوز حـرف حاجـی تمـام نشـده بـود کـه، فریـرز از انتهـای مجلـس برخاسـت و گفـت: اگـر کسـی محاسـن نداشـت چـه کار کنـد. بـرادران روحانـی هـم کـه اصـوال در جـواب نمـی مانـد گفـت: محاسـن بغـل دسـتی اش را بگیـرد. چـاره ای نیسـت، فعـلا دوتایـی اسـتفاده کنیـد، تـا بعـد! ... 😂😂
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂