🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅 شورای همکاری خلیج فارس که در ۱۳۵۹ ش. به بهانه همکاریهای اقتصادی، سیاسی و نظامی ۶ کشور عضو ـ امارات متحده عربی، بحرین، قطر، کویت، عربستان سعودی و عمان ـ به وجود آمد، عملاً کانونی برای گردآوری دلارهای نفتی منطقه و انتقال آن به بغداد برای تقویت بنیه نظامی عراق شده بود.
هنگامی که جنگ به پایان رسید، تنها مطالبات نقدی ۶ کشور عضو این شورا از عراق، از مرز ۸۰ میلیارد دلار گذشته بود.
این غیر از میلیاردها دلار نفتی بود که دولتهای منطقه به ویژه کویت و عربستان از پالایشگاهها و پایانههای خود به حساب عراق به شرکتها و کمپانیهای نفتی غرب فروخته بودند.
شیخ نشینهای عرب منطقه به مدت یک دهه به مثابه دولتهای دست نشانده بغداد عمل میکردند. عراقیها دائماً از آنها متوقع بودند و برای جنگ و اقدامات نظامی خود بر سر آنان منت میگذاشتند و رژیمهای عرب نیز سپاسگزار بعثیها، دلارهای نفتیشان را برای حاکمان بغداد ارسال میکردند؛ همان حاکمانی که دو سال بعد از پایان جنگ تحمیلیشان بر ایران، در حمله جدید خود به کویت و عربستان تلافی حمایتهایشان را کردند!. به همین دلیل، هنگامی که در تابستان ۱۳۶۹ ش.، صدام، طرح حمله گسترده به کویت را آماده میکرد، کمترین بهایی برای واکنش احتمالی عربستان و سایر شیوخ شورای همکاری قائل نبود. دولتهای عرب حوزه خلیج فارس در آن سال، در حقیقت پاداش سیاست ده ساله خود را در دفاع یکجانبه از صدام دریافت کردند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و
تحقیقات جنگ سپاه / ۲
گفتگو با سرهنگپاسدار
محسن رخصت طلب
جانشین مرکز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
• آیا فعالیت راوی در همین جا پایان می یافت؟
خير، بحث مهم دیگر این بود که وقتی راوی از منطقه می آمد، باید گزارش انجام فعالیت را می نوشت. عملیات را از آغاز تا پایان تجزیه و تحلیل می کرد و خلاصه، در مناطق عملیاتی، مناسب با مأموریت خود در قرارگاه، لشکر، تیپ یا گردان مشغول به کار می شد و پس از ضبط جلسات فرماندهی، مصاحبه، شنود و ضبط بی سیم فرماندهی، تهیه گزارش از عملیاتها و تهیه و تکمیل مطالب خود، اطلاعات مکتوب و ضبط شده خود را به تهران منتقل و آنها را تنظیم می کرد. البته، پیش از عملیات، به راوی گفته می شد که این گزارش باید چه مطالبی را از شناسایی و طراحی گرفته تا آموزش و آماده سازی و تدارکات (نیروی انسانی و ادوات) در بر گیرد که وقتی عملیات تمام می شود، چیزی کسر نداشته باشد؛ کاری که بسیار سنگین و پردقت بود. راوی نیز با توجه به این مسئله در منطقه به جمع آوری اطلاعات می پرداخت.
موضوعات مختلفی را نیز بررسی می کرد. در حال حاضر، دستاوردهای راویان به صورت سند، دفترچه راوی، پیاده شده نوار و ... که جزء منابع دست اول تحقیقات جنگ به شمار می روند، موجود است.
• آیا راوی به تنهایی، همه این کارها را انجام می داد؟
در عین حال که این آموزشها را می دید، باز هم یکی دو نفر به عنوان نیروی آزاد به راویان کمک فکری می داد. البته، این نیروهای آزاد اطلاعات بیشتری، به ویژه از قرارگاه مرکزی داشتند که آنها را به راوی یگان خود منتقل می کردند تا راوی با چشم باز با مسائل برخورد کند.
• راویان در کار خود با چه مشکلاتی روبه رو بودند؟
مجموعه راویان مشکلات فراوانی را در یک فرآیند تهیه گزارش پشت سر می گذاشتند. یکی از این مشکلات نبودن امکانات مناسب برای تهیه گزارش و دیگری عدم هماهنگی بین راویان و فرماندهان یگانهای مختلف بود. گاهی، پیش می آمد که بعضی از فرماندهان راویان را درون مجموعه تحت امرشان به سختی می پذیرفتند. البته، دستور صریح فرماندهی محترم کل سپاه به تمام یگانها این بود که آنها موظف هستند با راویان همکاری کنند، اما با تمام این مسائل باز هم برخی از آنها همکاری نمی کردند. این عدم همکاریها امروز نیز ادامه دارد.
• آیا اکنون، گزارشهای عملیات قابلیت بهره برداری دارد؟
همان طور که گفته شد، گزارشهای عملیات، مجموعه اطلاعاتی از مراحل مختلف و عوامل مؤثر در یک عملیات اند که بر اساس اسناد و یادداشتهای راویان (دفاتر راوی) و نوارهای ضبط شده از جلسات فرماندهی، نوشته شده اند. این گزارشها تمامی فعالیتهای مربوط به یک عملیات از جمله طرح مانور، شناسایی، مهندسی، نتایج عملیات و ... را در بر می گیرند.
گزارشهای مزبور در سطوح قرارگاه مرکزی خاتم الانبيا و قرارگاه اصلی کربلا، نجف، قدس، حمزه و یگانها و گردانها تهیه شده اند، مجموعه این اطلاعات و گزارشها به دلیل نواقص موجود برای عموم محققان قابل استفاده نیستند؛ بنابر این، مرکز تصمیم گرفته است تا تمامی آنها را تصحیح و نواقصشان را برطرف کند. در مرحله طراحی این پروژه، بیش از ۹۸۰ جلد گزارش عملیات شناسایی شده، که در مرحله نخست، ۴۲ جلد آن مورد توجه قرار گرفته است. گزارشهایی که در دست بررسی و آماده سازی اند عبارت اند از: عملیات بدر، والفجر ۸، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵ و والفجر ۱۰. در این مرحله، چند جلد آماده شده است و تا چند ماه دیگر، جلدهای بعدی نیز آماده خواهند شد. با استعانت از حضرت حق و همکاری محققان مرکز، تصمیم بر این است که تمامی ۹۸۰ گزارش آماده بهره برداری شوند.
• بخش حفظ و نگهداری اسناد که به آنها اشاره کردید، چگونه و با چه برنامه هایی فعالیت می کند؟
پس از پایان جنگ و کارشناسیهای بسیار، امر نگهداری و حفظ اسناد به نحو مطلوب برای استفاده های بعدی در دستور کار مرکز قرار گرفت.
پس از انجام این مرحله، که انصافا، در حد بسیار خوبی انجام شد، نوبت به تجزیه و تحلیل اسناد و گردآوری مجموعه تاریخ جنگ رسید که در قالب پروژه های مختلف، کار تهیه و تدوین این اسناد انجام شد. مرکز مطالعات نیز با توجه به حجم بالای داده ها و اطلاعات، محور فعالیتهای پژوهشی خود را بعد از قطعنامه ۵۹۸، تکمیل تحقیقات مربوط به جنگ هشت ساله و تدوین کتب و جزوه ها و گزارشهای مربوط به این دوره از تاریخ انقلاب اسلامی ایران قرار داد.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ارتفاعات_گاما - ۲۵
خودنوشت
حجت الاسلام مهدی بهداروند
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
یکماهی دوره طول کشید. در فاصله یکماه دو شخصیت برایمان در دو مناسبت شهادت و عید سخنرانی کردند. اول آیت سید علی شفیعی دزفولی و دوم حجه السلام شیخ محسن اراکی بود.
آن روزها آقای اراکی ۲۸ سال داشت و حاکم شرع استان خوزستان بود و محافظ های زیادی داشت که او را دوره کرده بودند. او آن روز چقدر زیبا درباره شخصیت امام حسین برایمان حرف زد.
البته در خلال دوره آیت الله علی اسلامی، نماینده امام در سپاه منطقه هشت هم سری می زد و سخنرانی می کرد. او هم از شاگردان امام در نجف بود که قامتی درشت و پیشانی بلندی داشت.
عاقبت پس از یکماه ، دوره آموزشی ما سپری شد و ما جهت استراحت دو روزه به اندیمشک آمدیم. فردا صبح که سری به سپاه زدم، بحث از پایان دوره ما بود. آقای صدیره فرمانده سپاه گفت هیچکدام از شما لازم نیست به اهواز برگردید. شما در سپاه اندیمشک مشغول بکار می شوید.
چقدر از این حرف خوشحال شدم. چون شنیده بودم که سپاه اهواز تمام نیروهای آموزشی را تقسیم می کند و کسی به شهرش نمی رود.
اولین مسئولیتی که در سپاه آقای صدیره بمن داد، جانشین فرماندهی پلیس راه بود. از رحیم یوسف آبادی معاون عملیات سپاه سؤال کردم: مش رحیم فرمانده پلیس راه چه کسی است؟
ـ او را می شناسی
ـ کی است؟
ـ حسن
ـ حسن؟
ـ حسن شاه حسینی
ـ چقدر خوب
تا شش ماه در سمت جانشین شاه حسینی خدمت می کردم ولی اصلاً از کارم راضی نبودم و مدام بهانه می آوردم که من اهل این کار نیستم ومرا جابجا کنید
سال ۱۳۶۱ به سرعت سپری شد و آقای صدیره دریکی از مسافرتهایش متاسفانه در اثر تصادف ماشینش همسرش را از دست داد.
او مدتی بعد از سپاه اندیمشک رفت و آقای سید احمد آوایی رئیس ستاد منطقه هشت در یک صبحگاه حسن باقری را به عنوان فرمانده جدید سپاه اندیمشک معرفی کرد.
روزی که سید احمد آوایی اورا به عنوان فرماندهی سپاه در مراسم صبحگاه معرفی کرد چشم از چهره آرام و متین او برنمی داشتم. سید احمد برایش سنگ تمام گذاشت و او سرش را از زمین بلند نمی کرد. انگار داشت موزاییک های کف سپاه را می شمرد.
این اولین بار و اولین دیدار من و او بود. جوانی شاداب و با محاسن جوگندمی که لهجه اش او را سریع لو می داد. سید احمد نیم ساعتی حرف زد و او هم ده دقیقه ای از آمدنش گفت. میگفت من در راه به برادرمان اقای آوایی گفتم که من برای فرماندهی نمی روم بلکه برای همراهی می روم.
برادران عزیز اندیمشکی من آمده ام همراه شما تنور دفاع مقدس را گرم نگهدارم.
من آمده ام همچنان برادری و صمیمیت را بینمان رد و بدل کنیم.
بخداقسم من فرمانده شما نیستم من دوست شما هستم.
من همسایه استان کناری شما هستم.
من و شما زبان هم را خیلی خوب می فهمیم.
همین حرفهایش دلبری کرد و همه ما را جذب خودش کرد.حمید صدیره هم برای خداحافظی حرفهایی زد و التماس دعا داشت.
آن روزها من تنها ۱۹ سال داشتم ولی به اندازه ۵۰ سال بزرگ شده بودم. من، جمالی فرو ماشاالله ابراهیمی در صف آخر صبحگاه ایستاده بودیم .بعد ازصحبت های او نگاهی بهم کردیم که ماشاالله به لهجه دزفولی گفت( ایان ورش میا اهل دل بووه / به این می آید اهل دل باشد) از فردا صبح فرمانده جدید کارش را شروع کرد. ،قاطع و مهربان، موقع نماز سریع کار را رها می کرد و به نمازخانه می آمد. هر روز تعدادی از نیروها را طبق برنامه به اتاقش دعوت می کرد و از حال و روزشان سوال می کرد.
در يكي از ماموريت هايم از حاج صادق آهنگران در جلسه ای در اهواز سوال کردم،تو حسن باقری را می شناسی؟
چطور مگر؟
- همین طوری
- آره از اقوام صرامی است
- صرامی واحد؟
- آره
از صرامی سراغ گرفتم که گفت برادر حسن، داماد ما است.
- پس فامیل هستید.؟
- اگر خدا قبول کند.
شاید کمتر ازیکسال در سپاه باهم بودیم. بعضی شب ها با جمالی فر و ماشالله در اتاق فرماندهی سر بحث را با او باز می کردیم و او از جنگ وشهید و رفیق حرف می زد. ماشالله قایمکی گریه می کرد و جمالی تنها نگاه می کرد.
دو ماه بعد برای اردویی کل سپاه را به کوهدشت برد و همراه سپاه کوهدشت در یکی از جنگل ها درکوه و کمرها اردو زدیم، رحیم یوسف آبادی، مرتضی کشکولی، محسن کشکولی، اصغر مرادی، بازوند، پیرزادی، محمد دریکوند، همه و همه آن قدر با هم صمیمی شدیم که انگار سالیان سال رفیق هستیم. چند روزی بودیم ولی آن قدر فضای معنوی قوی بود که انگار یک چشم بهم زدن بود و تمام شد. طرح های نظامی مش رحیم و دست انداختن او و خنده های مرتضی کشکولی همه از خاطرات خوش آن ایام بود.
مدتی بعد او از سپاه رفت . مدتی بعد در محوطه لشکر یکی از دوستان گفت : خبرداری که حاج حسن تصادف کرده و...
- ای بمیری و چی؟
- خانمش فوت کرده
- کی؟
- دیروز
- کجا؟
- در مسیر جاده
آن موقع هنوزموبایل به راه نبود، با هزار بدبختی این ور و آن ور شماره محسن کشکولی را گیر آوردم و قصه را پرسیدم که او هم تایید کرد. آن ر
وزمن و جمالی و ماشاالله چقدر برای او گریه کردیم.
فرداصبح از فرماندهی سه روزمرخصی گرفتم و رفتم کوهدشت و همراه محسن به سراغش رفتم. وقتی وارد اطاقی شدیم که او به بسط نشسته بود، آرام بلند شد و دستی بر کمر داشت. محسن با صدای بلند گریه کرد و او در حالی که زورکی خودش را کنترل می کرد گفت عیبه برادر محسن گریه نکن. من هاج و واج او را نگاه می کردم و آرام گوشه ای نشستم و در چهره اش دنیایی غم و غصه موج می زد.
گریه های محسن که تمام شد سوال کردم :حاج اقا قصه تصادف شما چی بوده ؟
او که انگار یادآوری خاطرات اذیتش میکرد ، گفت فلانی کار خدا بود. همین.
- یعنی چی؟
- مشیت خدا بر جدایی من وحاج خانم بود.
- انشاالله هرچي بوده خير بوده
- الان من ماندم و صادق
- باز خدا رو شکر
آن شب پیش او ماندم ولی تلخ ترین شب او بود.
تا صبح احساس می کردم بیداراست
بعد از این موضوع دیگر همدیگر را ندیدیم و او راهی کردستان و بوکان شد و زندگی جدیدی را غیر از جنوب شروع کرد.
•┈••✾○✾••┈•
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 خیبر شکنان ۲
خاطرات حسن تقی زاده
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
جهت انتقال خیبرشکنان برای فتح خیبری دیگر، تعدادی قایق بادی که به آنها جیمینی گفته می شد و چندین قایق لگنی در اسکله شطعلی رو به صف کردهبودند.
اما برای انتقال همه نیروها کافی به نظر نمیرسید.
گردانها یک به یک سوار می شدند و به محض تکمیل راهی خط مقدم می شدند.
سوال اینجا بود که چرا روز را، بجای شب برای عملیات انتخاب کرده بودند؟
که گویا بچههای قرارگاه اطلاعاتی نصرت به فرماندهی سردار مظلوم هور، شهید سیدعلی هاشمی، چنان تمیز و شسته رفته کارشون رو انجام داده بودن که دشمن به فکرشم خطور نمیکرد که ایران با گذشتن از حدود چهل کیلومتر دریای هور، به آنها حمله کنه، به همین دلیل خط پدافندی محکمی در آنجا ایجاد نکرده بود که در روز هم قابل فتح کردن بود!
نیروها همه سوار شدند و به راه افتادند، اما گروهان ما یعنی گروهان ابوالفضل هنوز روی زمین مانده بود، گفتیم لابد یه قایق تندروتر و ویژهتری رو برای ما اختصاص دادهاند!!!
چرا؟
چون بقول فرمانده گردان، حاج سعید نجار و معاونش حاج کمال صادقی، جای سخت عملیات، که میشد تنگه اُحد اتوبان العماره بصره، رو به گروهان ما واگذار کرده بودن.
یادمه فرمانده گردان گفتهبود که اگه دشمن بخواد برای پس گرفتن اتوبان، پاتک بزنه حتما اول از همین پیچی که شما پشتش قرار گرفتین اقدام میکنه، چون اگه این پیچ رو بگیره کل خط رو فتح خواهدکرد، بخاطر همین حجم عظیمی از آتش توپخانه و دیگر ادواتش رو روی شما میریزه و احتمال شهادت همه شما وجود داره، لذا به هیچ وجه شما نباید اونجا رو رها کنید و تا پای جان باید ایستادگی کنید.
ما هم گفتیم لابد به همین علت قایق ویژهای رو برای ما در نظر گرفتند، در همین خیال بودیم که بالاخره از ناو جنگی ویژه ما رونمایی شد.
ابوقداره ای بنام لندیگراف!!!
راستش خیلی تو ذوقمون خورد، چون اونطوری که فکر میکردیم نبود و هیچ ویژگی خاصی نداشت و نمونهاش رو ماهیگیران در سواحل بوشهر و بندرعباس داشتند.
عقل ما میگفت این وسیله برای مانور دادن نیاز به میدانی باز و وسیع مانند دریا داره و بهدرد آبراهای تنگ و پیچ در پیچ هور نمیخوره، اما به خودم گفتم حالا کی از عقل شما نظر خواسته؟!
لابد اون کسی که این تحفه رو برامون در نظر گرفته عقلش بیشتر از ما کار میکرده و شایدم بیشتر از این در توانش نبوده تا برای گروهان ویژه ما تهیه کنه.
و اما بالاخره فرمان رسید که برای سوار شدن به کشتی نوح حرکت کنید، ما هم حرف نوح نبی رو که موقع سوار شدن به کشتی خوند را خوندیم و راه افتادیم:
وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ
ﻭ ﻧﻮﺡ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻧﺶ ﻭ ﻟﻨﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺶ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(٤١)
┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄
همراه باشید
#خاطرات_شما
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و
تحقیقات جنگ سپاه / ۳
گفتگو با سرهنگپاسدار
محسن رخصت طلب
جانشین مرکز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
آرشیو مرکز مطالعات از جمله فعال ترین بخشهای مرکز است که در دوران جنگ، در جمع آوری اسناد، منابع، گزارشها و ... و در دوران بعد از آن، افزون بر جمع آوری، طبقه بندی و ساماندهی منابع، سرویس دهی به محققان و مراجعه کنندگان را نیز عهده دار بوده است.
به طور کلی، فعالیت آرشیو در چهار محور خلاصه می شود
الف) ساماندهی دسته بندی، ثبت و نگهداری منابع و اطلاعات برای اصلاح ساختاری آرشیو؛
ب) تأمین منابع تهیه تمامی منابع مورد نیاز مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ و رفع نواقص اسناد و منابع؛
ج) بهینه سازی ، طبقه بندی اسناد و منابع، صحافی، آفت زدایی، مرمت، نظافت و گردگیری؛ و
د) سرویس دهی خدمات و سرویس دهی به محققان و مؤسسات طرف قرارداد با مرکز مطالعات از جمله فعالیتهای مهم آرشیو است.
آرشیو در دو بخش رایانه ای و غیر رایانه ای به محققان سرویس می دهد. در بخش رایانه ای منابع از جمله اسناد نظامی، نوار، منابع سیاسی، عکس، نقشه و ... بر روی لوح فشرده ارائه می شود.
در بخش غیر رایانه ای با کتابخانه ای نیز، منابع سیاسی و نظامی مانند روزنامه ها، مجله ها، بولتنها، مشروح مذاکرات مجلس و ... نگهداری می شوند.
• مرکز مطالعات در زمینه اطلاع رسانی چه فعالیتی داشته است؟
مرکز مطالعات پس از سالها تلاش در امر تحقیقات، موفق شده است مدارک و منابع مهمی از جنگ را در ابعاد نظامی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جمع آوری کند که در حال حاضر، در اطلاع رسانی مرکز مطالعات نگهداری می شوند.
از آنجا که اسناد جمع آوری شده بسیار متنوع و گسترده اند، اطلاع رسانی مرکز در حال تکمیل، بهینه سازی و
طبقه بندی آنهاست. هدف از اطلاع رسانی این است که محققان و مراجعان بتوانند با بهترین و آسان ترین روش به منابع و اسناد مورد نظر خود دست یابند.
در حال حاضر، به دو شیوه به مراجعه کنندگان خدمات ارائه می شود.
یکی از طریق سایت اینترنت به نام کتابخانه تخصصی جنگ انجام می شود که تاکنون، ۲۷هزار صفحه مطلب از انتشارات مرکز مطالعات و دوره عالی جنگ در آنجا آماده بهره برداری است و دیگری از راه مراجعه محققان به بخش اطلاع رسانی مرکز مطالعات می باشد که افزون بر خدمات آرشیو و رایانه، حدود هفت هزار جلد کتاب نیز در این بخش موجود است.
و در بخش اطلاع رسانی چه پروژه های دیگری انجام می شود؟ و یکی از کارهای انجام شده، جمع آوری اسناد سازمان ملل در مورد جنگ ایران و عراق است. مجموعه اسناد سازمان ملل شامل تمامی مصوبات شورای امنیت و مجمع عمومی و نامه های ثبت شده دو طرف جنگ در دبیرخانه سازمان ملل درباره جنگ ایران و عراق از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ است که ۱۵۰۰ سند را در بر می گیرد. این اسناد بر اساس ترتیب شماره دبیرخانه و به تاریخ هر روز تهیه و ترجمه و در قالب سالانه، دسته بندی شده اند.
مرکز مطالعات کار ترجمه این اسناد را تمام کرده است و در حال حاضر، مراحل آماده سازی برای استفاده محققان چه در سطح مرکز مطالعات و چه محققان سیاسی نظامی بیرون از مرکز را می گذراند که امید است در آینده نزدیک، به صورت کتاب منتشر شوند. تهیه فهرست تفصیلی از اسناد از جمله کارهای مهمی است که مدیریت بهره دهی مرکز روی این مجموعه انجام داده است.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ارتفاعات_گاما - ۲۶
خودنوشت
حجت الاسلام مهدی بهداروند
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
یادش بخیر اولین بار او بود كه مرا با مرحوم حاج اسماعیل دولابی آشنا کرد، با هم به مجلس سخنرانی او رفتیم . با حرف هایش عجیب با دل من بازی کرد.او بهانه مراودات بعدی من و او شد. چقدر من از این مرد پنهان استفاده کردم.
.... اینک که من دارم تمام آن روزها را ورق می زنم و می خوانم. هنوز که هنوز است همه بچه ها از صفای او و معرفت و آقایي اش حرف می زنند. بهترین دوران فرماندهی سپاه دوران او بود. اگر حسن باقری معروف ،بن بست جنگ را باز کرد این حسن باقری هم بن بست های اخلاقی بسیاری از بچه ها را باز می کرد و آن ها را عاقبت به خیر کرد.
جامعه امروز ما محتاج امثال باقری هاست. قدم، قلم، کلام و رفتار او بهترین دلیل اخلاقی برای تربیت نسل امروزی ماست. دوری از او و امثال او برای جامعه ما سهم مهلک است. خدارا گواه می گیرم که اصحاب خمینی اگر در حاشیه باشند متن مشکل پیدا می کند.
این روزها چقدر دلم برای شب های سال ۶۲ لک زده است. مهمانی هایی که چند وقت یکبار در منزل اعضای شورای فرماندهی جمع می شدیم .
خنده های سردار یوسف آبادی .
شب هایی که همراه هم به بهشت زهرا می رفتیم و او های های گریه می کرد را یادم هست.
تا بود هر کس تلاش می کرد به سپاه ما بیاید و تا او رفت همه تلاش کردیم از سپاه برویم. من و ما هنوز همان نیروهای صادق و سرباز او هستیم.
او تنها فرمانده نظامی ما نبود. او در هر کاری فرماندهی می کرد و پیش رو بود.
من همیشه دلتنگ او هستم . تمام خوبی های او یادگاری اند. غزل یادگاری از آن غربت و کربت است و گوینده، داعیه هنری و سخن پردازی ندارد. از این روست که گفته ها و حرفهای جوانی من سال های درازی است به نهانخانه خاطر سپرده شده و در جایی دهان باز نکرده است.
باید امثال حسن باقری کمک کنند تا از محاصره دنیای فریب بیرون بیاییم، او از این کارها خوب می دانست و امتحانش را عالی پس داده بود.
اگر بخواهم از وضعیت رقت بار کنونی که حیات و هستی ما را تهدید می کند، رهایی یابیم، باید مثل شهری که در محاصره دشمن است و می داند اگر تسلیم شود همه را از دم تیغ می گذرند، به جهادی مردانه اقدام نماییم.
باید بدانیم و متوجه شویم که علاج واقعی و قطعی دردهای ما تربیت است، باید از بذل آنچه داریم در راه رسیدن به این منظور دریغ نداشته باشیم.
بگذریم...
یکماه پس از آمدن فرمانده جدید، من به عنوان جانشین واحد عقیدتی سیاسی منصوب شدم. رئیس واحد آقای محمد قاسمزاده بود و مدتی هم محمد رضا کرمی.
آن روزها برای سمینارهای زیادی به اهواز می رفتم و همین کار سبب شده بود با نماینده امام در سپاه ارتباط صمیمی تر و بهتری پیدا کنم.
حسن باقری ابتدا در صدد بود آقای خزایی همشهری های کوهدشتی اش را جانشین خودش بگذارد که نشد و او عاقبت یکی از بچه های اندیمشک را جانشین خودش معرفی کرد.
در مدتی که او فرمانده سپاه اندیمشک بود رابطه بسیار خوبی با هم داشتیم. او هرگز از موضع فرماندهی با هیچکس برخورد نمی کرد. صاف و صادق و زلال بود و ذره ای از کبر و غرور در رفتارش نبود.
او در مدت خیلی کمی توانست رابطه صمیمی و خوبی با پاسداران پیدا کند. من و علی جمالی فرماندهی و ماشاء الله ابراهیمی هر از چند گاهی به دیدن او می رفتیم و پای صحبت های خوب او می نشستیم. اهل اخلاق و ادب و مرام بود.
من در طول این چند روز که در اردو بودیم یاد دوره آموزشی ام افتادم که چقدر در آن ایام معنویت و حال خوشی نصیب مان شده بود.
روز سوم دوره بود که یکی از فرماندهان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل آمد و از وضعیت عراق برایمان توضیحات خوبی داد.
او آن قدر مستند و شیرین حرف می زد که نفهمیدیم یکساعت سخنرانی او کی تمام شد. بعد از سخنرانی اش آرام از حسن باقری پرسیدم آقا را معرفی نفرمودید؟
ـ ایشان را نمی شناسید؟
ـ نه
ـ چرا؟
ـ چون رابطه با هم نداریم
ـ ایشان برادرمان اقای مرتضی کشکولی است.
ـ چه کاره است؟
ـ معاون آقای نوری است.
ـ سؤال دو تا شد. برادر نوری کیه؟
ـ فرمانده تیپ ابوالفضل است.
ـ پس هم ولایتی شماست؟
ـ بگو هم شهری شماست.
شب ها تا دیری مش رحیم یوسف آبادی برایمان حکایت می گفت و ما می خندیدیم. از این که خدای متعال چنین فرمانده ای را نصیب ما کرده بود، خیلی شاکر بودم.
امروز که این حرفها را می زنم به جرات می گویم تنها فرمانده ای که مثل او قبل و بعدش نیامد حسن باقری بود. هم اهل دفاع مقدس بود هم اهل فرماندهی و هم اهل اخلاق و معنویت.
در سپاه هر از گاهی که از عده ای منافق و دو رو، ذله می شدم و از دیدن شان شرمنده می شدم به سراغ او می رفتم و از او روحیه می گرفتم.
من و جمالی بیشر اوقات به سراغ او می رفتیم و از او استفاده می نمودیم.
یک روز از ایشان پرسیدم شما اخلاق تان خیلی شبیه طلبه هاست.
ـ این حسن ظن شماست.
ـ شما هیچوقت طلبه نبودید؟
ـ چرا در اهواز مقداری درس حوزوی خواندم
ـ پس هما
ن. معلوم شد چه کاره هستید
ـ شما دوست دارید طلبه بشوید؟
ـ فعلاً بهترین جایگاه پاسداری است
ـ یعنی از طلبه گی هم بالاترست؟
ـ حتماً
ـ چرا؟
ـ صف اول مدافعین هستند.
ولی طلاب هم الان در جبهه هستند
این ها هم سهم خودشان را ادا می کنند
در طول فرماندهی حسن باقری، با کارهای دقیق و بزرگ اطلاعاتی که شد دمار از روزگار منافقین در آورده شد.
در سال ۱۳۶۲، موجی از دستگیری نیروهای گروهک منافقین توسط واحد تحقیقات سپاه راه افتاد.
اگر آن دستگیری ها نمی شدند معلوم بود چه بلایی سرمان آمده بود.
هر روز صبح که وارد سپاه می شدم مسئول تحقیقات در مراسم صبحگاه، خبری از دستگیری جدیدی از قماش منافقین را می داد.
روزهای شیرین ما با حسن باقری خیلی زود سپری شد و او با اتمام ماموریتش از اندیمشک رفتنی شد.
روز رفتن حسن باقری اکثر بچه ها گریه می کردند و دوست نداشتند او برود. همه می دانستیم جای حسن باقری پر شدنی نیست وعاقبت نشد که نشد.
•┈••✾○✾••┈•
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 خیبر شکنان ۳
خاطرات حسن تقی زاده
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
دسته اول...
والعادیات، به پیش!
نیروها پشت سر فرماندهی دسته، با قدمهای راسخ و شاد و شنگول وارد کشتی شدند.
دسته دوم...
القارعه، حرکت!
نفر به نفر قبراق و شاد به سمت ابوقداره حرکت میکردند، که ناخدای کشتی همونطور که کنار کابینش ایستاده بود و انگاری نیروها رو سرشماری و یا شایدم قد و وزن بچهها رو سبک سنگین میکرد، هنوز نصف دسته القارعه سوار نشده بود که دستاش رو بالا برد و فریادکنان گفت:
بابا بسه دیگه سوار نشید، این لنج که تحمل این همه وزن رو نداره!!
اما کسی گوشش بدهکار این حرفها نبود، شاید بچهها با خودشون میگفتن: ما یکبار از قافله اماممون جاموندیم، امام و همهی یارانش رو شهید کردند و اهل بیتش رو به اسارت بردند. ما دیگه ریسک نمیکنیم.
از آن طرف هم فرمانده میگفت سوار شید که غیراز این دیگه وسیلهای نیست.
دسته دوم سوار شد.
حالا نوبت به دستهی دسته سوم، یعنی الحدید، رسید. الحدید هم که دلش نمیخواست از قافله جا بمونه، با هر زوری بود خودش رو داخل ابوقداره جا داد.
همه زانوها در بغل، اسلحه ها توی پهلو و شکم، مثل خرما بههم چسبیده بودند و بقول معروف دیگه جای سوزن انداختن نبود.
ناخدا که حرفش خریدار نداشت ناامید، درون کابینش رفت!
سردار حاج یدالله مواساتی، که در آن موقع فرمانده گروهان ابوالفضل بود، به همراه بیسیمچیهاش، آقا سید حمدالله عزیزی و آقا نورالله فکور و عباس آقای سیاری، سوار بر قایقی لگنی شدند و به عنوان پیش قراولان گروهان، به سمت خط حرکت کردند به امیدی که ما هم به آنها ملحق شویم.
منم به عنوان جانشین سردار بهزور جای پایی برای خودم در جلوی ابوقداره پیدا کردم و سرپا ایستادم تا این کشتی رو بر بلندای کوه الجودی فرود بیارم.
دستور حرکت صادر شد و بالاخره ناو جنگی ماهم بهراه افتاد.
ناو جنگی چنان سرعتی داشت که با لاکپشت مسابقه میداد، شش هیچ عقب میوفتاد. با خودم گفتم کوه الجودی پیشکش، با این وضعیت ما به روستای الصخره که نقطه شروع عملیات هست هم نمیرسیم با این ابوفس فس!!!
کار ابوفس فس به همینجا هم ختم نشد و هنوز ده دقیقهای راه نرفته بودیم که حرف ناخدا به کرسی نشست و دود از کلهی دو موتور ابوقداره بلند شد و ترترکنان خاموش شدند و کشتی از حرکت ایستاد.
گفتیم ناخدا چیشد؟
گفت: من هرچه فریاد زدم که این لنج زورش به این همه آدم نمیرسه کسی گوشش بدهکار نبود و حالا هم یکی از موتورها سوخت و از کار افتاد!
گفتم: حالا تکلیف چیه؟
گفت؛ باید با یک موتور حرکت کنیم که اونهم داغ میکنه و باید هرچند دقیقه مدتی هم استراحت کنیم تا خنک بشه.
گفتم ای بابا گل بود به سبزه نیز آراسته شد، هیچی دیگه هر پنج دقیقهای که میرفت ده دقیقه استراحت می کرد، گفتم با این وضع ما به تهدیگ عملیات هم نمی رسیم......
┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄
همراه باشید
#خاطرات_شما
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅 ناکامی صدام در دستیابی به اهدافش
ایمان و اعتقاد راسخ رزمندگان ایران به حقانیت انقلاب اسلامی و موج عظیم مردمی که در قالب «بسیج» برای دفاع از کیان نظام جمهوری اسلامی ایران طی ۸ سال دائما ً حضور خود را در جبهه حفظ کردند، بزرگترین سرمایه انقلاب و نظام بود و مهمترین نقش را در توقف ماشین جنگی عراق بر عهده داشت.
در بررسی عوامل شکست عراق در دستیابی به اهداف اعلام شدهاش، علاوه بر ایمان و اعتقاد رزمندگان ایرانی، عوامل دیگر از قبیل ناامیدی حامیان صدام از سقوط جمهوری اسلامی ، مردمی شدن جنگ و سرانجام پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از جانب ایران نیز بی تأثیر نبود. نتیجه آن شد که عراقیها ۸ سال پس از شروع جنگ در همان نقطه اولیه آغاز قرار داشتند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و
تحقیقات جنگ سپاه / ۴
گفتگو با سرهنگپاسدار
محسن رخصت طلب
جانشین مرکز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
از دیگر فعالیت مجموعه ، اطلاع رسانی احیای منابع صوتی و تصویری است. احیای منابع، یعنی بازسازی و بهینه سازی منابع موجود به نحوی که قابل بهره برداری باشند.
-------
منابع موجود را بیشتر نوارهای ضبط شده راویان مرکز در قرارگاهها و یگانها تشکیل می دهند. این نوارها در مجموع، بیش از سی هزار کاست اند که حدود ۳۰ درصد آنها پیاده شده و بین ۱۵ تا ۲۵ درصدشان آماده سازی و صحافی شده اند.
-------
تصمیم مرکز این است که در آینده، تمامی نوارها را به صورت مکتوب و صحافی شده آماده کند.
البته، باید یادآور شد که بعد از مرحله آماده سازی و صحافی، این منابع به شورای مشروح مذاکرات تحویل داده شوند تا مراحل بعدی در آنجا پی گیری شود. احیای منابع تصویری شامل فیلم و عکس نیز از اقدامات در خور توجه مرکز است. جمع آوری عکسها را یگانها، افراد و عکاسان حرفه ای بر عهده داشته اند که تاکنون، بیست هزار عدد از آنها اسکن شده اند. همچنین، قرار است که حدود ۱۲۰۰ ساعت فیلم نیز با شناسنامه و مشخصات کامل به صورت لوح فشرده آماده شوند.
سایت جغرافيا، نقشه ها و کالكها از جمله پروژه های انجام شده بخش اطلاع رسانی است. منظور از احیای کالكها و نقشه ها، بازسازی نقشه های مناطقی است که در دوران جنگ تحمیلی، تحرکات نظامی و عملیاتی روی آنها انجام گرفته است و زمین برای مدتی از وضعیت طبیعی پیش از عمليات خارج شده است، یعنی هنگامی که قرار است روی زمین طبیعی عملیات شود، متناسب با آن عملیات خاکریز بنا شده و به طور کلی، زمین تسلیح می شود. این روند تغییر و تحول در طول دوران جنگ ادامه دارد؛ بنابراین، برای هر دوره، به کالک (مجموعه اطلاعات درباره تغییرات روی زمین) و نقشه نیاز است.
مرکز مطالعات کار عظیم احیای کالكها و نقشه ها را از چند سال پیش آغاز کرده است. البته، با توجه به اینکه در دوران جنگ، قرارگاههای مختلفی درباره هر عملیات کالک و اطلاعات کامل از منطقه و عملیات تهیه کرده اند، این کار اندکی تسهیل شده است.
بنابراین، با ساخت بستر عمومی منطقه با روش دیجیتایز در محیط GIS نخستین گام برداشته می شود و به تناسب، هر عملیات محدوده نقشه مشخص و به تناسب تغییرات زمین در عملیاتهای مختلف اطلاعات آن دوره روی نقشه در نظر گرفته می شود. در پایان نیز، با افزودن اطلاعات نظامی به آن، نقشه ها برای بهره برداری آماده اند. در حال حاضر، مرکز مطالعات بیشتر این نقشه ها و کالكهای عملیاتی را رایانه ای کرده است. باقی مانده نقشه ها نیز در دست اقدام است که در آینده نزدیک به پایان خواهد رسید.
برای دسترسی محققان به این نقشه ها می توان با مشخص کردن موضوع، تاريخ حادثه با نقشه عملیات، آن را در رایانه جست و جو کرد و بدین ترتیب، به راحتی در اختیار مراجعان قرار داد.
باید یادآور شد که تمامی مراحل رایانه ای نقشه ها در محیط نرم افزاری GIS انجام می گیرد.
همچنین، در این واحد، دفاتر راوی نیز برای استفاده عموم مورد بهره برداری قرار گرفته است. مجموعه یادداشتها و گزارشهایی که راویان در زمان جنگ (چه در زمان عملیات و چه در زمانهای دیگر از جمله صورت جلسات، مشاهدات و ... ) تهیه کرده اند، به صورت منبع و سند دست اول تاریخ جنگ در مرکز مطالعات موجود است.
مرکز برای قابل استفاده کردن این مجموعه، آنها را بازنویسی و تایپ کرده است. البته، باید یادآور شد که بخش بیشتر این دفاتر به صورت لوح فشرده در آمده است. با توجه به مجموعه ۱۴۰۰ نسخه ای دفاتر، مرکز مراحل آماده سازی آنها را می گذراند و تاکنون، ۲۵۰ دفترچه را آماده انتشار کرده است که هریک از آنها را در یک جلد به چاپ خواهد رساند.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ارتفاعات_گاما - ۲۷
خودنوشت
حجت الاسلام مهدی بهداروند
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
بعد از عملیات بیت المقدس که خرمشهر آزاد شد، متاسفانه دیگر هیچ عملیات موفقی نداشتیم و این حسابی مردم و رزمنده ها و فرماندهان را کلافه کرده بود.
قبل از عملیات خیبر، یعنی اوایل سال ۱۳۶۲ که معاون حسن شاه حسینی در فرماندهی پلیس راه بودم طبق نظر واحد بازرسی سپاه به عنوان قائم مقام واحد عقیدتی سیاسی منصوب شدم.
رئیس واحد، محمد قاسم زاده بود که از بچه های خوب مسجد صاحب الزمان بود. او را از قبل که در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان فعالیت داشت می شناختم. آن زمان او رئیس اتحادیه بود و من معاون ارتباطات او بودم.
کار اصلی او کار کردن با نوجوانان در عرصه معارف دینی بود. محمد ذاتا آدم بی سروصدا و بی حاشیه ای بود و سرش به کار خودش گرم بود.
در روزی که مرا به ایشان معرفی کردند بعد از سلام و احوال پرسی گرم گفت: انگار تقدیره ما با هم کار کنیم. اول اتحادیه و حالا سپاه
- برای من افتخار است کنار شما باشم
- امیدوارم بتوانیم خدمتی برای سپاه انجام بدهیم
-امیدوارم
آن روز محمد کارهای واحد را بین خودش و من تقسیم کرد و تا روزی که در واحد بودیم این رویه ادامه داشت.
یک روز ظهر که داشتم همراه محمد اخبار ساعت ۱۴ را گوش میدادم. خبر عدم مصاحبه یک اسیر ایرانی بنام رحیمی را با خبرنگار بی حجاب نقل میکرد که به او گفته بود: تا حجاب نداشته باشی مصاحبه نمی کنم
نگاهی به محمد کردم که خیره مانده بود و حرفهای رحیمی را گوش می داد گفتم ببین نوجوانها رفتند جبهه، جنگیدند، اسیر شدند، باز قلدری می کنند، و من ماندم در سپاه و دارم چه می کنم.
ـ محمد دستی به ریش هایش کشید و گفت آقا مهدی! آسیاب به نوبت
ـ یعنی چی؟
ـ یعنی ما هم می رویم
ـ کی؟
ـ به وقتش
ـ کی؟
ـ خبرت می کنم
آن زمان حسن باقری فرمانده سپاه شده بود. جوانی با محاسن طلایی و قدی متوسط که دیدنش به ما روحیه می داد.
او را تازه سید احمد آوایی رئیس ستاد منطقه ۸ معرفی کرده بود. اهل کوهدشت بود و از قدیم همراه صادق آهنگران و حسین علم الهدی در اهواز در سپاه همرزم بود.
یادم است که چقدر بچه ها این فرمانده را دوست داشتند. شخصیت، ادب و مهربانی در کلام و رفتارش جاری بود.
در طول هفته کلاسهای عقیدتی برای نیرو برپا می کردیم و با دعوت از روحانیون خوب منطقه و سخنرانان قهار فعالیت مان را انجام می دادیم.
شبها در واحد باقی دوستان دیگر سپاه می آمدند و تا پاسی از شب با هم حرف می زدیم. آن روزها علی جمالی فر مسئول تبلیغات، محمد تقی خوانساری مسئول تدارکات، مصلح مسئول پرسنلی بودند که دور همی خوبی داشتیم.
بیشتر مواقع که دور هم جمع می شدیم، ناگهان حسن باقری هم به جمع ما اضافه می شد و بدون این که احساس کند فرمانده سپاه است با همه شوخی می کرد و خاطره می گفت.
در شهریور ماه ۱۳۶۲ وقتی برای شرکت در سمیناری به ستاد منطقه هشت رفتم، متوجه شدم سخنران اصلی حجه السلام اسلامی نماینده امام در منطقه هشت است. اتفاقا محافظ او همدوره ای ام در دوره آموزشی سپاه بود. او بعد از مراسم مرا خدمت نماینده امام برد و بعد از آن که دست ایشان را بوسیدم نگاهی از سر مهربانی بمن کردند و گفتند پس آقا مهدی شما هستید؟
ـ ارادتمندم و در خدمت شما هستم
ـ آقا هادی از شما خیلی برایم تعریف کرده است
ـ ایشان حسن ظن دارند
ـ ظاهرا درست نقل کردند
ـ شما محبت دارید
ـ شما دوست دارید به ستاد منطقه منتقل شوید؟
ـ کجا؟
ـ دفتر خودم
ـ هرچه شما امر بفرمایید
ـ قصد دارم شما را معاون سیاسی ام قرار بدهم
ـ برایم افتخاری است
ـ پس دفتر پیگیری می کند
ـ ان شاء الله
یک هفته بعد نامه ای از ایشان خطاب به فرماندهی منطقه نوشته شد که نسبت به انتقال محمد مهدی بهداروند به این قسمت اقدام نمایید. فرماندهی هم پاراف کرده بود فرماندهی سپاه اندیمشک اقدام نمایید
آن روزها بین ما و جانشین فرماندهی شکر آب بود. تلاش می کردم راهی پیدا کنم و از سپاه اندیمشک بروم.
به مناسبتی دو روز بعد یعنی اوایل مهرماه برای جلسه ای به اهواز رفتم که برای عرض ادب به دفتر نماینده امام سری زدم. وقت اذان بود که ایشان از اتاقشان بیرون آمدند و تا مرا دیدند بغل باز کردند و با محبت مرا در آغوش گرفتنتد و گفتند آمدید که بمانید؟
ـ نه هنوز منتقل نشده ام
ـ چرا؟
ـ توضیح خواهم داد
ایشان در حالی که دست مرا گفته بودند گفتند فعلا وقت نماز است با هم می رویم نماز جماعت و برمی گردیم حرف می زنیم.
ـ در خدمت شما هستم
با هم به نمازخانه گلف رفتیم و ایشان به عنوان امام جماعت نماز ظهر و عصر را خواندند. در صف اول نماز آقای مرتضایی فرمانده منطقه و سید احمد آوایی رئیس ستاد هم حضور داشتند. بعد نماز همراه ایشان به دفتر آمدیم و پس از خوردن یک استکان چای گفتند حالا هر حرفی داری بفرما
ـ سوالی از محضرتان دارم
ـ بپرسید
ـ در سپاه اندیمشک یکی از مسئولین ما می گوید که شما در نجف عکس ام
ام خمینی را پاره کرده اید و رابطه خوبی با امام ندارید
ـ چه کسی این حرف را زده است؟
ـ یکی از دوستان آبادانی
ـ عجب. اولین بار است که این دروغ را می شنوم. من در نجف مکرر خدمت امام خمینی مشرف می شدم و ارادت داشتم. اصلاً من مرید امام بودم. این حرفها را کسانی می زنند که دین ندارند.
ـ اجازه دارم این جواب شما را به بچه های سپاه انتقال بدهم؟
ـ بله، مانعی ندارد
ـ تمام عرض من این بود
ـ حالا چرا منتقل نشدید
ـ باید فرماندهی سپاه موافقت کند
ـ مگر نکرده است
ـ هنوز نه
ـ ان شاء الله درست می شود. نگران نباشید
مدتی بعد حسن باقری از فرماندهی سپاه رفت و کس دیگری جای ایشان آمد.
دو روز بعد وقتی در نماز خانه سپاه، گزارش سمینار و دیدار با نماینده امام را دادم نسبت به شایعه ای که بر علیه ایشان راه افتاده بود جواب ایشان را برای بچه ها مطرح کردم.
همه بچه ها با شنیدن این جواب، تعجب کردند و ولوله ای در سپاه افتاد.
فردا ساعت ۱۲ ظهر وقتی داشتم برای نماز ظهر و عصر آماده می شدم دفتر فرماندهی تلفنی اطلاع داد ساعت ۲ بعد از ظهر بیایید فرماندهی
ـ برای؟
ـ بیایید می فهمید.
بعد نماز با محمد حرف زدم که به نظرت چه شده که احضار شدم؟
ـ شک نکن در مورد سخنرانی دیروزت است
ـ من که حرف خلافی نزدم
ـ حالا نگران نباش. تو حرف نماینده امام را زدی.
ساعت ۲ راهی فرماندهی شدم. در اتاق فرماندهی اقای محمد دریکوند مسئول اطلاعات هم حضور داشت. ایشان بیمقدمه گفتند شما به چه حقی در نماز خانه آن سخنرانی را کرده ای؟
- در حالی که منتظر این برخورد بودم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم با اجازه نماینده امام در منطقه هشت
ـ ولی جو سپاه را بهم ریختی
ـ فکر نمی کنم
ـ چه خبری بود که ضد اطلاعات سپاه خبر نداشت
ـ -مشکل خودشان است ولی خبر صحیح است
ـ شاهد داری
ـ ده نفر
ـ هرچه او می گفت من تندتر جواب می دادم
عاقبت گفت حالا که این طورست شما را به دادستانی نظامی معرفی می کنم تا تکلیف شما روشن شود
ـ به چه جرمی
ـ همین حرفها
ـ مشکلی نیست. فردا صبح همین فرمایش شما را خدمت نماینده امام مطرح می کنم تا در جریان باشند
چند روز بعد وقتی موضوع را تلفنی خدمت نماینده امام مطرح کردم گفت نگران نباش. کسی نمی تواند شما را به دادستانی معرفی کند. شما زیرمجموعه نمایندگی امام هستید.
چند روز گذشت و حرف نماینده امام شد و خبری از معرفی به دادستانی نبود و گویی یک بلوف بود
بدلیل حساسیتهایی که وجود داشت سعی کردم اصلاً با فرماندهی روبرو نشوم تا بتوانم کار را انجام بدهم
چند ماهی استخوان لای زخم کارم را می کردم که محمد قاسمزاده ،فردچیان، ضیایی و عده ای دیگر راهی لشکر شدند.
با رفتن محمد، قاعدتًا من رئیس واحد شدم و دیگر باید حتماً در شورای فرماندهی شرکت می کردم و رابطه مستقیم با مافوقم داشته باشم.
•┈••✾○✾••┈•
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔻حاج صادق آهنگران
🔅سوی دیار عاشقان
یادش بخیر روزهای اعزام و
روزهای عاشقی
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 خیبر شکنان ۴
خاطرات حسن تقی زاده
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
دمدمای غروب بود که تازه به دکل مرزی رسیدیم و هنوز کلی راه مونده بود تا به خط دشمن برسیم، دکل مرزی در محوطهای باز قرار داشت، با دو سه تا آبراه که به سمت دشمن می رفت!
گفتم خُب حالا از کدوم طرف باید بریم، نهتابلوی جهت نمایی، نهمامور راهنمایی، نهرهگذری که بپرسیم از کدوم راه بریم...!
نمیدونم چطور شد که بالاخره راه راست رو انتخاب کردیم، شاید بخاطر اینکه همیشه گفتند راه راست به مقصد میرسه و شایدم بخاطر اینکه در موقع توجیه نقشه عملیات گفته بودند که روستای الصخره و البیضه در سمت راست قرار دارند و القرنه سمت چپ، هرچه بود ما از راه راست رفتیم.
دیگه غروب شده بود، تا الان که روز بود مشکلی نداشتیم، چون ناخدا چشمانش آبراه رو میدید و خودش راهش رو میرفت اما در تاریکی شب با آبراه های تنگ و پیچ در پیچ امکانش نبود.
چون مثل حرکت توی دریا نبود که با قطبنما یا ستارهای، راه خودشو پیدا کنه، باید فکری میکردم.
لذا چراغقوه نظامی که همراهم بود و چند شیشهای که به رنگهای مختلف داشت، رو برداشتم و با گذشتن چندتا از شیشهها، رنگی فسفری درست کردم، اونو سمت ناخدا گرفتم و شدم چشمهای ناخدا.
وقتی آبراه بهراست میپیچید به سمت راست، و وقتی به چپ می پیچید به چپ علامت می دادم، اما وقتی پیچها پشتسرهم بود از دست من کاری ساخته نبود و ابوفس فس یکهو درون نیزار میرفت و باید عقبگرد میکرد، تا برگرده به مسیر.
یادم نیست که صبحانه خورده بودیم یا نه اما نهار که نخورده بودیم و حالا هم که از شام خبری نبود، همه خسته و گرسنه و بدتر از همه بلاتکلیف بودیم!!
یکی از بچهها خودش رو به زحمت به من رسوند و گفت که نیاز به دستشویی داره،
گفتم: وامصیبت!! فکر این یکی رو دیگه نکرده بودیم، حالا در این دریای آب و جلوی یک گروهان حدود ۱۳۰نفری چکار کنیم؟
گفتم: یه خورده تحمل کن تا بببنیم چی میشه
گفت: خیلی فشار بهم میاد،
گفتم: چارهای نیست یه خورده تحمل کن!!
اما از ذهنم خارج نمیشد آخه ممکن بود بچهها کم کم همین مشکل رو پیدا کنند، اول فکرم به نی هایی رسید که ابوفس فس روی آن میرفت، چون انبوه نیها محکم بود امکان رفتن روی آن ها بود.
اما بعد بچهها با ناخدا در میون گذاشتند که پیشنهاد پشت سر کابین رو داد که هم پنهان بود و هم امکان نشستن بود، اما وقتی آن برادر رفت نتونست کارش رو انجام بده چون انگاری ادرار به کلیهها برگشت شده بود، دیگه بچهها هر کی نیاز پیدا میکرد به همانجا می رفت.
پاسی از شب گذشته بود و ما هنوز در راه بودیم، ادامه راه بی فایده بود، لذا دستور برگشت دادم، خورشید در آسمان بود که به دکل مرزی رسیدیم، منتظر بودیم تا هر فرماندهی رو دیدیم داغ علاف شدنمون رو سرش خالی کنیم، اما از شانس اولین فرماندهی رو که دیدیم سردار شهید بهروز غلامی فرمانده تیپ بود و وقتی با مظلومیت گفت: پس شما کجایید؟
زبانم بند اومد، یه لنج کوچکتر از ابوفس فس همراهش بود و گفت: یه تعداد از نیروهات رو بردار با این به خط برو که نیاز شدید به نیرو هست.
دیگه با ۳۵ نفر از نیروها با آن لنج جدید به روستای الصخره که خط مقدم دشمن بود رفتیم...
┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄
همراه باشید
#خاطرات_شما
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂