eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔅 «خاویر پرزدکوئه‌یار» ـ دبیر کل وقت سازمان ملل ـ در خاتمه جنگ، با انتشار بیانیه‌ای رسماً از عراق به عنوان «شروع کننده جنگ» نام برد. این بیانیه نیز سندی از مجموعه اسناد حقانیت جمهوری اسلامی ایران در جنگ بود. در خلال این جنگ هیأتهای متعدد صلح از سوی سازمان ملل، سازمان کنفرانس اسلامی، اتحادیه عرب و جنبش عدم تعهد برای میانجی‌گری به تهران و بغداد سفر کردند که غالباً داوری آنها به دلیل آن که فاقد اصل بیطرفی و گاهی عاری از عدالت و صداقت بود، به نتیجه‌ای نرسید. قطعنامه‌های منتشره از سوی شورای امنیت سازمان ملل نیز به استثنای قطعنامه هفتم ـ قطعنامه ۵۹۸ که در تیر ۱۳۶۶ به تصویب رسید، غالباً جانب انصاف و عدالت را رعایت نکرده بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۵ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ • یکی از مواردی که به آن احساس نیاز می شود، تحقیقات بنیادی و پاسخگویی در مورد شبهات جنگ است. لطفا بفرمایید مرکز مطالعات در این زمینه چه فعالیتی داشته است؟ تحقیقات بنیادی یکی از اساسی ترین و مهم ترین کارهایی است که مرکز به آنها می پردازد و بنده مختصر به بعضی از آنها اشاره می کنم. مجموعه بزرگ روز شمار جنگ ایران و عراق مهم ترین فعالیت مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه است که ۵۷ عنوان کتاب از ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ تا ۲۷ تیر ماه سال ۱۳۶۷ روز پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران ) را در بر می گیرد. این مرکز در طرح تحقیقاتی روزشمار جنگ ایران و عراق، با اتکا به تحقیقات میدانی و نیز تحقیقات کتابخانه ای وسیع، در پی پاسخ بدین پرسشهاست که "جنگ چرا و چگونه آغاز شد"، تداوم یافت و پایان پذیرفت. شیوه ارائه روزشمار جنگ به نحوی است که ترکیب ارزشها و بی طرفی را ممکن می کند. در این روزشمار، هم، ارزشهای مورد نظر جنگ با صراحت باز گو و هم، مطالب به گونه ای از منابع متعدد ارائه می شود که آزادی خواننده را در قضاوت و تحلیل محدود نکند. مجموعه بزرگ روزشمار جنگ ایران و عراق در نخستین طراحی به بیست عنوان تقسیم شد، اما پس از تدوین چند جلد، مشخص گردید که از نظر حجم و موضوع، هریک از این عنوانها چندین جلد را در بر می گیرد، به همین علت، در طراحی اولیه تجدید نظر و در نتیجه، این مجموعه به ۵۷ عنوان مستقل تقسیم شد که هر یک عنوان و شماره خاص خود را دار است. از نظر ساختار متن، هر کتاب به روزها تقسیم بندی شده و هر روز به مثابه یک فصل است که خود، مجموعه ای از گزارشها را شامل می شود و هریک از آنها، در بر گیرنده یک یا چند خبر و تحلیل مربوط به رخدادهای همان روز است که با شماره ای از گزارشهای قبل و بعد تفکیک شده است. این مجموعه که در نهایت، در حدود شصت هزار صفحه ارائه خواهد شد، کلیت یکپارچه ای از جنگ است که بی گمان، بخش درخور توجهی از اطلاعات مورد نیاز محققان را حتی اگر با نیازهای مختلف بدان مراجعه کرده باشند، در زمینه های سیاسی و نظامی جنگ پاسخ خواهد داد. باید یادآور شد که تاکنون، نه جلد از این مجموعه منتشر شده است، ده جلد در مرحله ویرایش محتوایی و چهارده جلد نیز در مرحله تحقیق و تدوین است. تلاش مرکز مطالعات تقديم مجموعه کامل روزشمار جنگ ایران و عراق به عنوان هدیه ای به بازماندگان راه ایثار و فداکاری است. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۸ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ با رفتن محمد، حال و حوصله کارکردن نداشتم. اکثر بچه های مسئول مثل علی جمالی فر، ماشاء الله ابراهیمی هم به لشکر رفته بودند. اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود که دیدم ادامه کار اصلاً ممکن نیست. با نماینده امام مشورت کردم که قصد دارم به جبهه بروم و نمی توانم در واحد بمانم. مسئول دفتر حاج آقا هرچه اصرار کرد بی خود بود و من تصمیم را گرفته بودم. روز به روز درگیری من و مافوقم بیشتر می شد و دیگر به صلاح نبود بمانم. به قرآن استخاره زدم که بمانم یا بروم، استخاره خوب آمد بروم . وقتی آیه را خواندم اشک از چشمانم سرازیر شد. آیه گویی مطابق زبان حال من بود. فضل الله‌المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما آن شب تا صبح در اتاق کارم قدم می زدم و کارهایم را آماده تحویل دادن می کردم. فردا صبح خودم را آماده کردم که به لشکر بروم. رفتن به لشکر مراحل خاصی داشت ولی تصمیم گرفتم بی هیچ مرحله ای بروم و کاری به کسی نداشته باشم. عصری در حالی که در محوطه سپاه تنها بودم و داشتم در گوشه حیاط قدم می زدم صدای وارد شدن لندکروزی مرا متوجه خودش کرد. تا سربرگرداندم محمد رضا فردچیان و قاسمزاده را دیدم. انگار دنیا را بمن داده بودند. بعد از سلام و روبوسی پرسیدم محمد آقا این جا چه کار می کنید؟ ـ آمدیم نیروها را ببریم ـ مگر خبری هست؟ ـ بگو خبرها ـ چه خبری؟ ـ عملیات است - حتماً ـ حتماً حتماً ـ من هم میایم ـ چه بهتر ـ حالا کی حرکت است فردا ۹ صبح ـ از کجا ـ از همین جا نیم ساعتی با آنها حرف زدم که خداحافظی کردند و رفتند. دیگر حجت بر من تمام شده بود و دلیلی بر ماندن نداشتم. فردا صبح ساعت ۷ برخی اسناد لازم را به دفتر فرماندهی دادم و گفتم این کلید اتاق این هم استاد. خداحافظ ـ کجا؟ ـ جبهه ـ کجا ـ لشکر ـ به‌دستور کی؟ ـ خودم ـ نرو ـ امکان ندارد ساعت ۹ صبح  باعده زیادی از بچه های خوب شهر مثل شعبان قلاوند، جواد زیودار، فتح الله بهاروند، خلیل دشتی، حبیبی با یک مینی بوس راهی پادگان کرخه شدیم. در مسیر حرکت هرکس حدیث، نوحه یا خاطره ای می گفت. جواد زیودار و محمد قاسمزاده هر دو ساکت کنار هم نشسته بودند و تنها گوش می دادند. رو به  محمدرضا فردچیان که صندلی جلو کنار راننده نشسته بود کردم و گفتم داشی آخر طلسم شکست و تو هم آمدی جبهه. او خنده ای کرد و گفت بچه بختیاری لوس نشو همین جا پیاده ات می کنم تا یادبگیری چه طور حرف بزنی . از باند اضطراری فرودگاه که در نزدیکی پادگان قرار داشت رد شدیم صلوات ها شروع شد و تا درب اصلی پادگان ادامه داشت. مینی بوس ما را کنار بلوک گردان اندیمشکی ها که بنام قائم بود پیاده کرد. بچه ها داخل پادگان به استقبالمان آمدند و بازار بوسه و خنده گرم شد.  این اولین بار بود که تمامی بچه ها اندیمشک به جبهه آمده بودند. اتفاقاً از هر دو گروه صفایی و منتجب که آن زمان با هم درگیر سیاسی بودند آمده بودند ولی انگار نه انگار اینها با هم اختلاف دارند. جو صمیمت و مهربانی عجیبی راه افتاده بود. کسی به گذشته فکر نمی کرد. همه فکر فردا و آینده و عملیات بودند. مشغول وضو گرفتن بودم که دستی روی شانه ام خورد و گفت توفیق یعنی این که قبل عملیات سروکله ایت پیدا شود برگشتم دیدم مسعود صالح‌فر است. او از طلبه های شهرم بود. جوانی آرام و متدین. او تا شنیده بود بوی عملیات می آید درس و بحث و مدرسه را رها کرده و آمده بود. مثل او در آن زمان آدم های زیادی بودند که نیامدند ولی او کار خودش را خوب انجام داد. با هم وضو گرفتیم و قدم زنان به سمت نمازخانه پادگان راه افتادیم. ـ او از بچه های گردان پرسید که چه کسانی هستند گفتم اکثراً بچه های مسجدی هستند ـ کدام مساجد؟ ـ محمدی، امام حسین، صاحب الزمان ـ پس همه را می شناسم نماز ظهر را به امامت یک روحانی خواندیم. او بین دو نماز روایتی را خواند و قدری نصیحت کد که کلامش عجیب به جانمان می نشست. از فرمانده گردان مان حسن رضوانی که کنارم نشسته بود پرسیدم امام جماعت را می شناسی؟ ـ بله. چطور؟ ـ اهل کجاست؟ ـ نجف آباد اصفهان ـ کیه؟ ـ آقای عابدی ـ اینجا چه می کند؟ ـ یعنی چه؟ ـ نجف آباد بیاید خوزستان ـ از والفجر مقدماتی با فرمانده لشکر رفیق بوده است ـ -آدم خوبی است ـ بله از شاگردان علامه حسن زاده آملی است ـ جدی؟ ـ بله. از حرف های عارفانه اش معلوم است بعد نماز عصر با فرمانده گردان و مسعود به سراغش رفتیم. داشت روی سجاده  اش که نشسته بود تحت الحنک عمامه اش را می بست. همه سلام کردیم و دورادور او نشستیم. به گرمی جواب سلاممان را داد که رضوانی گفت این برادران از همشهریهای ما هستند. ـ خوش آمدید. فامیل شریف شان ـ این آقا محمد مهدی بهداروند و ایشان هم مسعود صالح‌فر هستند ـ خدا حفظ شان کند ـ آقای صالح‌فر طلبه هستند ـ به به چه سعادتی ـ کدام مدسه قم می خوانید ـ شهابیه ـ بله مدرسه آیت الله العظمی مرعشی
نجفی است ـ بله ـ امیدوارم در گردان برای بچه ها سخنرانی های خوبی بکنید ـ ان شاء الله رضوانی ادامه داد این برادر هم صدایش مثل آهنگران است ـ چه بهتر. پس جنس شما جور است ده دقیقه ای با شیخ حرف زدیم و بعد از خداحافظی به گردان آمدیم. امروز ۱۸ بهمن ۱۳۶۲ بود که اولین نهارمان را در پادگان می‌خوردیم. نهار برنج و کباب کوبیده بود. همه سر یک سفره بزرگ جمع شدیم که مشغول خوردن شدیم. رضوانی گفت اول دعای سفره را بخوانیم. ـ من با تعجب گفتم دعای سفره؟ ـ آره ـ بلد نیستم ـ پس گوش بده  اللهم الزقنا رزقاً حلالاً طیباً همه این دعا را خواندیم و صلوات فرستادیم. بعد از نهار هرکس به کار خودش مشغول شد. عده ای خوابیدند. عده ای حرف می زدند. عده ای قدم می زدند. من و مسعود با هم شروع به قدم زدن کردیم. او می گفت کاری که برای خدا باشد هیچوقت در آن رنگ دنیا دیده نمی شود ـ منظور؟ بچه ها علی رغم اختلافشان درشهر اینجا چقدر باهم مهربان هستند و خبری از اختلاف نیست ـ این هم از برکات جبهه است عصری ساعت ۵ بود که حسن رضوانی همه را جمع کرد و گفت برادران فردا صبح باید در پشت پادگان چادرهایمان را برپا کنیم ـ دستم را بلند کردم و گفتم چرا صبح، الان برویم ـ نه امشب استراحت کنید. عجله ای نیست شب بعد نماز مغرب و عشا وقتی شام را خوردیم از فرط خستگی نفهمیدم کی خواب رفتم. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خیبر شکنان ۵ خاطرات حسن تقی زاده ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ وقتی به خط رسیدیم حاج سعید نجار فرمانده گردان رو دیدیم که پشت خاکریز نشسته بود و به طرف دشمن تیراندازی می‌کرد اما از بقیه نیروها خبری نبود. نیروهای همراهم رو توی طول خاکریز مستقر کردم و گفتم برای خودتون جان‌پناهی در خاکریز درست کنید تا از تیر و ترکش‌ها در امان باشید، چون دشمن اگه بخواد پاتک بزنه با توپخانه این‌جا رو شخم میزنه. دیگه هرکسی برای خودش یه گودالی درست کرد و درون آن جای گرفت، تا شب سمت ما خبری نبود، شب که شد بخاطر وسعت خط بچه‌ها رو با فاصله از هم مستقر کردم و گفتم هرچند دقیقه به سمت دشمن تیراندازی کنید تا فکر نکنند که خط خالیه. هرکدوم از بچه‌ها مجبور بود شش ساعت نگهبانی بده، چون نیروی تعویضی نبود، با روشن شدن هوا دشمن برای پاتک زدن شروع به ریختن آتش تهیه کرد، یکی از نیروها که از بچه‌های نیروی هوایی بود و با ما بود با اصابت خمپاره پایش از مچ قطع شد و صدای آه و ناله او بلند شد، شهید علیرضا بقایی دم دست بود، گفتم: علیرضا، به عطا سلمان رضایی بگو بیاد این مجروح رو سر و سامون بده و بفرسته عقب. عطا داشت به طرف دشمن تیراندازی می‌کرد و با روحیه بالا، نوحه‌ی آب فرات گریه کن تا که مثال خون شوی رو می‌خوند. وقتی علیرضا بهش گفت اسلحه رو زمین گذاشت و سریع به همراه علیرضا اومدن؛ و اونقدر عطا به آن مجروح روحیه داد که دیگه آه و ناله نمی‌کرد و به عقب فرستادنش. باز یکی از بچه‌های نیروی هوایی که در گروهان بود از ناحیه بازو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و باز عطا بود که او را پانسمان کرد و به عقب فرستاد. جلوی یکی دوبار پاتک دشمن رو گرفتیم، دم دمای غروب بود به حاج سعید گفتم: نیروهای من دو شبه نخوابیدند و غذایی هم نخوردند و واقعا دیگه توانی براشون نمونده اگه اجازه بدید برای تجدید قوا اونا رو به عقب ببرم، حاج سعید هم دیگه اجازه دادند و به عقب برگشتیم و در محل گردان مورد استقبال بقیه نیروها قرار گرفتیم. پایان بخش اول خاطرات عملیات خیبر ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔅 قطعنامه ۵۹۸ نیز عاری از اشکال نبود قطعنامه ۵۹۸ نیز عاری از اشکال نبود اما نسبت به سایر قطعنامه‌های منتشره، مواضع بیطرفانه‌تری داشت و جمهوری اسلامی ایران علیرغم بی‌میلی اولیه سرانجام در تیر ۱۳۶۷ آن را رسماً پذیرفت. روز ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ از سوی سازمان ملل آتش بس اعلام شد و به تدریج آتش جنگ در جبهه‌ها خاموش گردید. با این همه، هنوز اکثر بندهای قطعنامه ۵۹۸ اجرا نشده است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۶ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ دومین پروژه مرکز، اطلس جنگ است که سابقه تهیه و تدوین آن، به سال ۱۳۶۸ می رسد. بدین صورت که نخست، طرحهای اولیه با همکاری سازمان جغرافیای وزارت دفاع و با استفاده از منابع جمع آوری شده در طول جنگ آماده و سپس، با استفاده از نقشه ها، نمودارها و استخراج آمار و اطلاعات به تهیه اطلس پرداخته شد. البته، باید یادآور شد که تهیه متن اطلس نیز با بهره گیری از نتایج پروژه های دیگر (مانند روزشمار، بازسازی کالكهای عملیاتی، پروژه های احیای منابع و ... ) تکمیل می شود. در اطلس، عناصر مهم و پایه ای، مانند محیط جغرافیایی، دوره زمانی، اطلاعات مربوط به آن دوره و تحولات تاریخی، ارکان تحقیق را تشکیل می دهند که در اطلس‌های جنگ ایران و عراق نیز، در نظر گرفته شده اند. این اطلس به دو نوع تقسیم می شود ۱) اطلس بزرگ جنگ ایران و عراق، که نخستین تجربه مرکز مطالعات در این زمینه است و فشرده نبردهای زمینی را در بر می گیرد و بحثی از نبردهای هوایی، دریایی یا جنگ شهرها در آن مطرح نمی شود. برای تهیه این اطلس نخست، اطلاعات مربوط به هر عمليات تهیه و سپس، نقشه های منطقه نیز متناسب با موقعیت زمانی ترسیم و در نهایت، عکسها انتخاب می شوند. در این اطلس، مجموع ۳۷ عملیات مورد توجه قرار گرفته و سعی شده است تا با ارائه اطلاعات کامل آماری از تعداد نیرو، منطقه، استعداد قوای دو طرف، خسارات، هدف از عملیات و ... مجموعه فشرده ای از هر عملیات ارائه شود. ۲) اطلس راهنما، نمونه دیگر فعالیتهای مرکز مطالعات در زمینه انتشار اطلس است که راهنمای استانها و شهرهای جنگ زده است که بازدید کنندگان و علاقه مندان به موضوعات جنگ می توانند با استفاده از آن با مناطق و تحولات جنگی آشنا شوند. مجموعه اطلس راهنما نمونه قابل استفاده ای برای عموم است که در قالب اطلاعات متنوع ارائه می شود و علاقه مندان می توانند با مطالعه و دیدن آن با محورهای تهاجم دشمن و مناطق مقاومت نیروهای خودی تا عقب راندن متجاوزان آشنا شوند. البته، اطلس راهنما با دو عنوان و برای دستیابی به دو هدف منتشر می شود ۱) اطلس راهنمای مناطق، مانند خوزستان که در آن، محور بحث بر عملیات و حوادث مهم نظامی است؛ ۲) اطلس راهنمای شهر ها که در آن، درباره یک شهر در دوران جنگ هشت ساله تحقیق می شود، یعنی اینکه تمامی وقایع نظامی مربوط به یک شهر را در دوران جنگ استخراج می کند و سپس، به پیاده کردن آن با نقشه و نمودار می پردازد که از آن جمله می توان به اطلس راهنمای خرمشهر اشاره کرد. از دیگر کارهای صورت پذیرفته، کار تهیه مشروح مذاکرات جنگ است. مرکز مطالعات برای استفاده بهتر و بیشتر از اسناد موجود در این مرکز پروژه ای را در نظر گرفته که موضوع آن گفت و گوهای فرماندهان جنگ درباره موضوعات محوری یک عملیات مانند طرح مانور، مهندسی، تصمیم گیری نهایی و ... در دو سطح قرارگاه خاتم (ص) و قرارگاه یگان‌هاست. اسناد مورد بحث در این پروژه به پیاده شده نوارهایی مربوط است که راویان مرکز مطالعات در زمان جنگ تهیه کرده اند. البته، این نوارها پس از پیاده شدن و مراحل مختلف آماده سازی، صحافی می شوند و بخش احیای منابع صوتی آن را در اختیار شورای مشروح مذاکرات قرار می دهد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 بعد از شهیدان جای ماندن نیست اینجا می آيم از راهی که لبريز سفرهاست پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست از معبری که غرق باور غرق شور است از سنگری که چشمه جاری نور است از نيمه شب‌های مناجات و عبادت از لحظه های روشن قبل از شهادت شبهای جمعه ذکر يا قدّوس يا نور معراج اشک و بندگی پرواز تا نور صحن حسينيه نوای سينه زن ها بوی خدا و بوی سيب پيرهن ها سربند يازهرا ، سلوکی آسمانی يعنی شکوه عاشقی در بی نشانی هر صبح جمعه ندبه های بيقراری دلتنگی و بی تابی و چشم انتظاری http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۹ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ قبل از اذان صبح بیدار شدم که دیدم مسعود صالحفر آرام کنار دیوار دارد نماز شب می خواند. برای چند لحظه ای مات و مبهوت نماز خواندن او شدم. آرام و شمرده نماز می خواند. خوب چشم انداختم دیدم علی جمالی فر، ماشاءاله ابراهیمی، زیودار هم دارند نماز می خوانند .اولین بار بود چنین صحنه ای را می دیدم. صدای گریه بعضی از بچه ها آرام شنیده می شد. هنوز صدای العفو العفو بچه ها در گوشم است. فردا صبح بعد از ورزش صبحگاهی و خودن صبحانه همگی اردوکشی کردیم و راهی پشت پادگان شدیم. بهر کدام از بچه ها چادری می دادند و می بایست با عده ای آنرا سرپا نمایند. در عرض یکساعت تمام چادرها برپاشدند. فرماندهی گردان با موتور دوری در محوطه گردان زد و کنار بچه ها ایستاد و گفت بعد از نماز جماعت ظهر و عصر جلسه عمومی داریم. چیزی به اذان ظهر نمانده بود. با محمد قاسمزاده از رودخانه کرخه وضو گرفتیم و به نمازخانه بزرگ گردان رفتیم. از محمد سؤال کردم از سپاه چه خبر؟ ـ هیچ.مگر قرارست خبری بشود ـ نه، همین طوری سؤال کردم صفهای نماز جماعت تشکیل شد و روحانی ترک زبانی بنام اقای اطهری امام جماعت مان شد. او از همدرس های حجت الاسلام امیر عطار بود. بعد از نماز حسن رضوانی میکروفون را بدست گرفت و گفت برادران برای آشنایی کامل گردان مسئولیت ها را معرفی می کنم. او تمام فرمانده گروهان ها و دسته ها را معرفی کرد و آخرش گفت مسئولیت اطلاعات آقای سعید یزدانی و مسئول تبلیغات آقای بهداروند است. تقریباً مسئولین و فرماندهان گردان مشخص شدند. محمد و مسعود هم فرمانده دسته و گروهان شدند. چارد من کنار چادرنمازخانه بود. فرماندهی دو پاسدار بمن مامور کرده بود که یکی از آنها اهل سپاه ازنا بود. احمد قماشچی هم به من معرفی شد. با احمد به تبلیغات لشکر رفتیم و مقدار زیادی عکس، سربند، مفاتیح و کتابچه خاطرات گرفتیم و بین بچه ها تقسیم کردیم. در نماز جماعت هایمان همیشه صدای احمد وفایی برای صلوات فرستادن بلند بود و کوتاه نمی آمد. یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء، فرماندهی به چادرم آمد و آقای ضیایی را هم همراهش آورده بود. برای آنها چای گرم آوردم و پذیرایی کردم. بعد از آن که هر دو چایشان را خوردند، رضوانی گفت از امروز آقای ضیایی معاون شماست ـ با تعجب پرسیدم معاون من؟ ـ بله ـ آقای ضیایی؟ ـ بله ـ امکان ندارد. قبول نمی کنم ـ چرا؟ ـ او فرمانده من بوده است ـ والله منم گفتم ولی خودش قبول نمی کند - ـ من که اصلاً زیر بار نمی روم ـ ضیایی در حالی که دو لیوان را کنار دستم قرار داد گفت حاج مهدی! این حرفها را ول کن. ما آمده ایم خدمت کنیم ـ بله ولی من حد خودم را می دانم ـ تو نگران من نباش ـ امکان ندارد ـ خواهش می کنم قبول کن   برایم خیلی سخت بود که کسی فرمانده بسیج مرکزی سپاه بوده و آن همه نیروی تحت امر داشته است حالا معاون من بشود. به تقوا و اخلاص او غبطه خوردم. من اگر خودم بودم قبول نمی کردم ولی او قبول کرد. فضای پشت پادگان بسیار با معنویت بود. نمازها، دعا خواندن ها، رفتارها همه ۱۸۰ درجه تغییر پیدا کرده بودند. هر شب که بچه ها به چادرم می آمدند، ضییایی برای آنها داستان، روایت، قرآن و خاطره می گفت. گاه قهقهه خنده بود و گاه صدای گریه. تبحر عجیبی در حرف زدن داشت. از اوج خنده ناگهان همه را صحرای کربلا می برد. یک شب که بحث ثواب عبادت آدم متاهل در برابر آدمهای مجرد مطرح شد، ضیایی طبق معمول فرمان جلسه را بدست گرفت و گفت بچه ها إن شاء الله بعد عملیات حتماً ازدواج کنید. -من که کنار دستش نشسته بودم گفتم حالا کو تا بعد عملیات -چه طور -کی زنده است و کی شهید -او خندید و گفت توو علیرضا زنده زنده می مانید نگران نباش.  -علیرضا خندید و گفت من شهید می شوم شک نکن -باز ضیایی گفت من خواهراین علیرضا را با وام گرفتم. تا سالیان سال قسط او را می دادم. گاهی که از حرفهای خنده عبور می کرد تک مضرابی به آخرت می زد و می گفت دنیا ارزش ماندن ندارد. خوشا بحال هرکس که زودتر رفت. علی رضا به زبان دزفولی گفت حاج مهدی حرفهایت بوی شهادت میدهند. نکند هوای رفتن داری؟ -من که لیاقت ندارم. ولی خدا قسمتم کند چرا که  نه -اماده رفتن هستی؟ -مگر چه می خواهد؟ -کارهایت را کردی؟ -کاری ندارم -قرضی قوله ای نمازی روزه ای؟ -الحمدلله هیچکدام را ندارم. احتیاطاً ممکن است -جلسه رنگ و بویش عوض شد. در حالی که آرام زیر چشمی نگاه ضیایی می کردم حس کردم دارد می رود ولی نمی خواهد کسی بفهمد. آن شب وقتی همه رفتند و پتو هایمان را برای خوابیدن پهن کردیم، آرام گفتم آقای ضیایی این حرفها چه بود که زدی؟ -کدام حرفها؟ -شهادت، رفتن -حرف بدی زدم؟ نه ولی تو باید بمانی -که چه کنم؟ -به اسلام خدمت کنی -آدم زیاد است -مثل تو -نه -فکر می کنی -احمد قماشچی که سمت چپ من دراز کشیده بود گفت هیمشه شهادت آخر راه نیست -ض
یایی در حالی که پتو را روی خودش می کشید گفت حالا به هرکس شهادت را بدهند می گویند اول راهی یا آخر راه -احمد خندید و گفت صد ساله عمر کنی و برایمان بمانی -دعای خوب کن حاج احمد -آن شب تا دیری خوابم نمی آمد تا آمدم حرفهایم را ادامه بدهم دیدم ضیایی خواب خواب رفته بود که انگار صد سال است خوابیده. یکی از نیروهایم پاسداری از سپاه ازنا بنام محمد خاوری بود. گاهی اوقات که ضیایی می خواست او را صدا بزند به فامیلی های مشابه اش صدا می زد. گاهی می گفت خاور گاهی می گفت خاوران و گاهی می گفت باختران. تا او صدایش میزد من و احمد ریسه می رفتیم و او خودش جدی نگاهمان می کرد و نمی خندید حدود یک هفته پشت پادگان روزها را به شب می بردیم و بالعکس و هر لحظه منتظر بودیم آهنگ الرحیل زده شود. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خیبر شکنان ۶ بخش دوم خاطرات حسن تقی زاده ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ وقتی به اسکله شط‌علی رسیدیم مورد استقبال عده‌ای ازجمله یک روحانی قرار گرفتیم؛ که نمی‌دانستیم از کدام یگان هستند. ما را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند و می‌بوییدند و به ما عطر می‌زدند. دست‌به‌سر و صورت ما می‌کشیدند و سپس بر سروصورت خودشان می کشیدند، به‌نحوی‌که انگار می‌خواستند خود را متبرک کنند. راستش انتظار چنین برخوردی را نداشتیم و غافلگیر شده بودیم، عرق شرم بر پیشانیمان نشسته بود، از این‌که ما جز عمل به وظیفه خودمان کاری انجام نداده بودیم، این‌همه تکریم و عزت و احترام ما را خجالت‌زده می‌کرد. البته آن موقع‌ها رزمندگان در نگاه مردم از قداست خاصی برخوردار بودند و آن‌ها را چون امامزادگانی قابل‌احترام می‌دانستند، حتی وقتی با ماشین گل مالی شده به شهر می‌آمدیم و در خیابان و یا درب منزل پارک می‌کردیم مردم که از کنار ماشین رد می‌شدند دست بر ماشین گل مالی شده می‌کشیدند و به‌عنوان تبرک بر سروصورت خودشان می‌کشیدند. بعد از آزاد شدن از زیارت آن‌ها به‌طرف محل اسقرار گردان رفتیم، در آنجا هم مورد استقبال همر‌زمان قرار گرفتیم و هرکدام از بچه‌ها توسط چند نفر دوره می‌شد و غرق محبت دوستان می‌گشت، باوجودی که فقط دو روز از آن‌ها دور بودیم اما انگار ماه‌ها بود که همدیگر را ندیده بودیم، جامانده‌ها به آن‌هایی که به خط آمده بودند غبطه می‌خوردند و می‌گفتند: خوش به حالتون شما لااقل رفتین توی عملیات ما که کاری نکردیم. گفتم: بابا چه خبرتونه عجله نکنید، هنوز اول عملیاته و مونده تا عملیات به نتیجه برسه، ان‌شاءالله مرحله بعدی باهم میریم. اما آن‌ها آن‌قدر آماده جان‌فشانی بودند که از نیامدن به خط خیلی غم‌زده بودند و این‌ها همه به خاطر کمبودی بود که به‌اجبار ما را با آن لندی‌گراف ابو فس‌فسی وارد عملیات کرده بودند و از عملیات جا ماندیم، یکی دو روز بعد فرمانده دستور داد که آماده رفتن به عملیات باشید، باز بازار وداع و حلالیت طلبی داغ شد و همه همدیگر را می‌بوسیدند و در آغوش می‌گرفتند و وداع می‌کردند هرچند که معلوم نبود کی شهید می‌شود و مجوز ورود به بهشت را دریافت می‌کند، به‌هرحال در هر عملیاتی تعدادی به شهادت خواهند رسید و داغشان بر دل دیگر دوستان تا ابد خواهد ماند. همه غسل شهادت کرده و بعضی‌ها حنا بر دست‌وپا گذاشته و آماده رفتن به حجله شهادت بودند، زمان حرکت فرارسید، اما این بار به‌جای قایق و ابو فس‌فس باید سوار بر ابابیل یعنی هلیکوپتر می‌شدیم، ابابیل‌ها که رسیدند دستور سوارشدن صادر شد و با خواندن نوحه "وداع، وداع آخر است می‌رویم به کربلا"، همه تجهیزات بسته و سلاح بر دوش به سمت هلیکوپترها حرکت کردیم و ... ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔅 قسمتی از پیام امام خمینی(ره) راجع به قطعنامه ۵۹۸ و شرایط سیاسی آن روز چنین است: ... من با توجه به نظر تمام کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور که به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام می‌دانم و خدا می‌داند که اگر نبود انگیزه‌ای که همه‌ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمی‌بودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود... ... خوشا به حال شما ملت، خوشا به حال شما زنان و مردان، خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانواده‌های معظم شهدا و بدا به حال من که هنوز مانده‌ام و جام زهر آلود قبول قطعنامه را سرکشیده‌ام و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می‌کنم، و بدا به حال آنان که در این قافله نبودند، بدا به حال آنهائی که از کنار این معرکه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظیم الهی تا به حال ساکت، بی تفاوت و یا انتقاد کننده و پرخاشگر گذشتند. به این ترتیب جنگی که در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ توسط همة ظالمان جهان و به دست صدام بعثی به جمهوری اسلامی ایران تحمیل شد، بدون دستیابی آنان به اهدافشان، در تابستان ۱۳۶۷ ش. به پایان رسید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۷ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ • آیا مرکز مطالعات در زمینه چاپ کتابهای موضوعی جنگ هم فعالیت دارد؟ موضوعی که شما به آن اشاره کردید، یکی از مهم ترین فعالیتهای مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ است که با عنوان تحقیقات کاربردی بدان پرداخته شده است. تحقیقات کاربردی به آن دسته از کتابهایی اطلاق می شود که در تحقیق و تدوین آنها، از دستاوردهای تحقیقات بنیادی استفاده می شود و جزء منابع دست اول به حساب نمی آیند، این تحقیقات می توانند کتابهای توصیفی- تحلیلی، ادبیات جنگ و حتی بروشورهای سیاحتی را شامل شوند. در زمینه کتابهای موضوعی باید عرض کنم، در زمينه فعالیتهای پژوهشی مرکز مطالعات، کتابهای موضوعی نیز در امر تحقیقات کاربردی اهمیت ویژه ای دارند. در مرکز، به آن دسته از تحقیقات کتابهای موضوعی اطلاق شود که در بر گیرنده بررسی، تجزیه و تحلیل رخدادهای نظامی و سیاسی جنگ هشت ساله در ابعاد و موضوعات مختلف جنگ اعم از خاطرات، تحقیقات عملی، نبردها و ... باشد. البته، باید یاد آور شد که پژوهشهایی از این دست شامل تألیف و ترجمه اند. از زمان آغاز به کار مرکز مطالعات، پژوهشهای موضوعی جنگ ایران و عراق فعال بوده و تاکنون، این مرکز بیش از چهل عنوان کتاب را در زمینه های مورد نظر منتشر کرده است. همچنین، دهها عنوان کتاب نیز در مرحله تحقيق اند که در آینده، به چاپ خواهند رسید. مجموعه شش جلدی سیری در جنگ ایران و عراق به طور کامل منتشر و در آن، جنگ به پنج دوره زمانی تقسیم و هر دوره در یک جلد گنجانیده شده است. □ جلد ۱ از خونین شهر تا خرمشهر، ■ جلد ۲ خرمشهر تا فاو، □ جلد ۳ فاو تا شلمچه، ■ جلد ۴ شلمچه تا حلبچه، □ جلد ۵ پایان جنگ، ■ جلد ۶ آغاز تا پایان. مجموعه پنج جلدی تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق نمونه دیگری است که درسهای آقای محسن رضایی در دانشکده فرماندهی و استاد را شامل می شود و تاکنون، سه جلد از آن منتشر شده است. جلد نخست؛ ریشه های تهاجم نام دارد که به علل و زمینه های تجاوز عراق به ایران پرداخته و موضوعاتی مانند علت آغاز جنگ، پیشینه روابط دو کشور، وضعیت نظام بین الملل و منطقه خلیج فارس، وضعیت داخلی ایران و عراق در آستانه جنگ و تمهیدات عراق برای آغاز تجاوز به ایران را بررسی کرده است، جلد دوم؛ جنگ، بازیابی ثبات نام دارد که به تشریح ابعاد و ویژگیهای هجوم سراسری عراق به خاک ایران و علل توقف آن و سرانجام، چگونگی بیرون راندن نیروهای متجاوز ایران پرداخته است. تنبیه متجاوز عنوان سومین جلد است که محور بحث آن دلايل ورود رزمندگان به خاک عراق، استراتژیها و تاکتیکهای مورد استفاده آنها در تنبیه متجاوز است، جلد چهارم پایان جنگ و جلد پنجم درسها و نتایج جنگ نام دارد. در ادامه فعالیتهای مرکز در زمینه کتابهای موضوعی می توان به انتشار کتابهایی در زمینه عملیاتهای دوران جنگ اشاره کرد. هر جلد از سلسله کتابهایی که با عنوان نبردها منتشر می شوند، یکی از عملیاتهای مهم ایران علیه عراق را شرح و توصیف می کند. جنبه های طراحی، تاکتیک ویژه، تجهیزات و ابزار جنگی، پشتیبانی و بسیج مردمی، زمینه های سیاسی و اجتماعی و ... از جمله موضوعات مورد بررسی در سلسله کتابهای نبردهاست. نبرد فاو، نبرد الائميه، نبرد شرق بصره و ... از جمله این کتابها محسوب می شوند. افزون بر کتابهای منتشر شده در این زمینه، چهار جلد از مجموعه نبردها در حال تحقيق است و برنامه آینده مرکز انتشار تمامی عملیاتهای بزرگ به صورت کتابهای مجزا با نام نبردهاست. ◇ جنگ از نگاه دیگران، مجموعه جدیدی است که مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ در دست تهیه دارد. این مجموعه ترجمه تعدادی از کتابهایی است که کارشناسان نظامی خارجی درباره جنگ ایران و عراق تدوین کرده اند. هدف مرکز از این اقدام، اطلاع رسانی به علاقه مندان از نظرها و دیدگاههای کسانی است که خارج از صحنه نبرد، با استفاده از اطلاعات دریافتی از سازمانهای اطلاعاتی، رسانه ها، خبرنگاران و ...، جنگ را بررسی، تجزیه و تحلیل کرده اند، مانند کتاب درسهایی از جنگ مدرن: جنگ ایران و عراق نوشته آنتونی کردز من. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۳۰ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ روز چهار شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۶۲، فرماندهی لشکر با علی شمخانی به پشت پادگان آمدند و به گردان ها سرکشی می کرد و با نیروها خوش و بش می کرد. وقتی به گردان ما آمد تا از ماشین پیاده شد همراه حسن رضوانی به استقبالش رفتم. او که از سپاه اندیمشک مرا می شناخت با خنده گفت تو هم آمدی؟ - مگر من سهم ندارم؟ - چرا همه شما سهم دارید - همراه او و شمخانی و رضوانی به گروهان ها سری زدیم و او با نیروها دست می داد و وضعیت گردان را می پرسید و شمخانی هم گوش می داد. شمخانی وقتی بازدیدشان تمام شد از رضوانی پرسید چه قومی در این گردان بیشتر است؟ - این جا اکثریت برادران لر هستند - عرب هم دارید - نه - چرا؟ - چون در شمال خوزستان عرب ها فقط در شوش هستند - حتی یک نفر ندارید؟ - نه شمخانی خنده ای کرد و گفت لااقل یک عرب ندیدیم که با او عربی حرف بزنیم آن شب حسن رضوانی بعد از نماز مغرب و عشاء برایمان سخنرانی کرد و گفت از برادران خواهش می کنم این قدر به فرماندهان فشار نیاورند. ما هم تابع دستور فرماندهی لشکر هستیم. هر موقع گفتند عملیات ما هم می رویم و الا در انتظار قرار خواهیم داشت. بعد از این که از چادر نمازخانه بیرون آمدیم او به سعید یزدانی که مسئول اطلاعات گردان بود گفت آماده شدی؟ وقت نداریم . من وسط حرفش آمدم و گفتم الان گفتی فعلاًٌ عملیات نیست -حالا هم می گویم -پس آمادگی چی؟ -قرارست برویم تا خط مقدم و برگردیم -خیر است؟ -شناسایی محور عملیاتی مان -پس عملیات نزدیک است؟ -با خداست -به بچه ها بگویم؟ -نه بابا. ساکت باش. محرمانه است -سعید طبق معمول گفت آماده آماده هستم فردا صبح بعد نماز صبح سعید یزدانی، رضوانی و مسعود اکبری خداحافظی کردند و گفتند زود برمی گردند.  پرسیدم آقای رضوانی کی برمی گردید؟ -إن شاء الله همین امروز -حتماً -إن‌شاءالله عصر بعد از این که قدری کنار ساحل رودخانه قدم زدم، آرام آرام به طرف چادرم می آمدم که علی جمالی فر سراسیمه به طرفم آمد و گفت خبر داری؟ -چه خبر؟ -بچه ها زخمی شدند -بچه ها؟ -حسن رضوانی، مسعود اکبری و یزدانی -کی -همین ظهر -چه طور -ظاهراً دیدبان عراقی ها آن را موقع شناسایی می بیند و با خمپاره آن را هدف قرار میدهند -حالا زنده که می مانند؟ -با خداست -کجا هستند حالا؟ -بردند بیمارستان اهواز -با هم به چادرم آمدیم و موضوع را به مهدی ضیایی گفتم. او خیلی عادی گفت جنگ است حلوا که پخش نمی کنند -از او سؤال کردم به نظرت موقع نماز مغرب عشا بگویم  بچه ها زخمی شدند؟ -که چه شود؟ -که دعا کنند -فکر بدی نیست ولی از مش عباس عیدی سؤال کنی بهتر است . با هم به چادر فرماندهی گردان رفتیم که دیدم او و جواد زیودار نشسته اند و گرم صحبت هستند. سلام کردیم و وارد چادر شدیم. -عباس عیدی گفت از این طرفا؟ -والله خواستیم سؤال کنیم خبر زخمی شدن بچه ها را امشب موقع نماز مغرب عشا بدهیم یا نه؟ -ضرورت دارد؟ -جواد زیودار وسط حرف آمد و گفت بگویند بهتر است -عباس عیدی هم گفت با مقدمه بگو که جوسازی نشود -مثلاً چه طور بگویم؟ -آقای ضیایی گفت بگو موقع بستنی خوردن زخمی شدند -همه خندیدیم و ما از چادر بیرون آمدیم موقع نماز بعد ادای نماز مغرب میکروفون را گرفتم و گفتم برادران امروز برادرانمان رضوانی، اکبری و یزدانی که برای شناسایی رفته بودند زخمی شدند و به بیمارستان سینا اهواز منتقل شدند. لطف کنید برای آنها ام یجیب بخوانید. علی رضا عصا بدست که کنار امام جماعت نشسته بود بلند گفت پس عملیات تعطیل است. -نه چرا تعطیل. حتماً عملیات برقرار است. فردا عصر یک‌مرتبه سر و کله فرماندهی تیپ آقای کلولی پیدا شد و همراهش عده ای از ماشین پیاده شدند. به جمالی فر گفتم او آمده برای کار مهمی. بنظرت چه کار دارد؟ -معلوم می شود او آرام به طرف چادر فرماندهی رفت و بعد از سلام و احوالپرسی با عباس عیدی همگی وارد چادر شدند. چند لحظه پیک گردان به سراغ تمام فرمانده گروهان هارفت و آنها را به چادر فرماندهی هدایت کرد. او سراغ من هم آمد و گفت بیا چادر فرماندهی -برای؟ -من چه میدانم -خبری است؟ -حتماً -چه خبری؟ -گفتم که نمیدانم پوتین هایم را پوشیدم و به چادر گردان رفتم. گوش تا گوش چادر آدم نشسته بود. من هم سلامی کردم و کنار فتح الله بهداروند نشستم. آقالی کلولی یکی از فرمانده تیپهای لشکر بود که فرماندهی بسیار خوبی داشت و همه از او حساب می بردند. او بعد از آن که کسی قرآن خواند گفت برادران حتماً اطلاع دارید که فرماندهی گردان شما برادرمان آقای رضوانی زخمی شده است. چون امکان برگشت ایشان به گردان نیست و گردان باید آماده عملیات باشد، از امروز برادرمان آقای محسن ظریفی فرمانده گردان قائم می باشد. امیدوارم با صمیمیت و برادری ادامه کار را بخوبی انجام بدهید و آماده عملیات باشید. پس از ایشان محسن ظریفی هم قدری حرف زد . او گفت امیدوارم بتوانم برا
در خوبی برای شما باشم. از نوع حرف زدن و کلماتی که بکار می برد خوشم آمد و به جمالی فر گفتم احتمالاً برادر خیلی خوبی است -چه طور؟ -از نوع حرف زدنش -همین؟ -همین. مطمئن باش آقای کلولی از جمع خداحافظی کرد و رفت و قرار شد شب بعد نماز مغرب و عشا همه مجدداً در چادر فرماندهی جمع شویم. شب تا نمازمان را خواندیم به جمالی فر گفتم سریع برویم جا بگیریم -مگر سینماست؟ -بهر حال جای خوبی بنشینیم بهتر است دست او را گرفتم و به چادر فرماندهی آمدیم. هنوز همه بچه ها نیامده بودند. در عرض ۵ دقیق همه نیروها آمدند و آقای ظریفی هم از راه رسید. او بی هیچ مقدمه ای گفت: من آمده ام که همراه شما آماده زدن به دشمن بشویم. من مخلص بچه های اندیمشک هستم من کاری به ترکیب قبلی گردان ندارم من از شما فقط و فقط آمادگی نظامی می خواهم و لاغیر من می خواهم بر سر خاکریز طوری عمل کنیم که ملائک بفمند چرا خدا به آنها امر کرد به آدم سجده نمایند. شروع کرد با کلمات بازی کردند که کار هر فرماندهی نبود. آن قدر شیرین حرف زد که نفهمیدم یکساعت حرف زد. او تک تک فرماندهان و مسئولین را صدا می زد و سوالاتی از آنها می کرد. نوبت بمن که رسید گفت برادر بهداروند اوضاع گردان را چه طور می بینی؟ -خیلی خوب -یعنی چه؟ -یعنی آمادگی کامل دارند -جسمی یا روحی؟ -هر دو -روحی را از کجا می گویی؟ -از نیمه شب های گردان -دیگر؟ -تلاوت قرآن نیروها بعد نماز -خدا را شکر. این ها علائم خوبی هستند -از مسعود اکبری پرسید نیروهایت چقدر آماده هستند؟ -صددرصد -مطمئن هستی؟ -شک ندارم او وقتی با تمام فرماندهان و معاونین حرفهایش را زد گفت طبق نظر فرماندهی کل سپاه دو لشکر از سپاه به ارتش مامور می شوند لشکر ما و لشکر ۱۴ امام حسین، امیدوارم بتوانیم دل امام را شاد نماییم صدای صلوات همگی، برای استجابت دعای او در محوطه چادر پیچید و او مطمئن و امیدوار گفت إن شاء الله این صلوات مقدمه پیروزی همه ما باشد. باز صدای صلوات دوم بلندتر از قبلی به آسمان رفت. آن شب محسن حرفهای تاریخی برایمان زد که تا بحال کمتر فرماندهی این چنین شیوا و ادبی سخنرانی نکرده بود. از چادر که آمدیم بیرون، امین آرام مدام جملات محسن را تکرار می کرد و می گفت عجب جملاتی را گفت. یک ساعت از جلسه که گذشت همه دوستان طبق معمول به چادرم آمدند و مباحث سیاسی شروع شد. شعبان قلاوند از فتح الله پرسید تو فرمانده جدید را چه طور دیدی؟ -آدم خوبی است. -در خوب بودن او که شکی نیست. اهل فرماندهی است یا نیست؟ -حتماً هست که معرفی شده است ضیایی که احتمال می داد بحث منحرف شود شروع کرد به گفتن خاطرات پدرش در زمان پیروزی انقلاب اسلامی. او فقط روایت می کرد و بچه ها از خنده روده بر شده بودند. شاید حدود نیم ساعت ما خندیدیم که آخرش گفت امیدوارم همیشه لبتان خندان باشد و هیچوقت ناراحت نشوید. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂