eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۴ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ از دیگر فعالیت مجموعه ، اطلاع رسانی احیای منابع صوتی و تصویری است. احیای منابع، یعنی بازسازی و بهینه سازی منابع موجود به نحوی که قابل بهره برداری باشند. ------- منابع موجود را بیشتر نوارهای ضبط شده راویان مرکز در قرارگاهها و یگانها تشکیل می دهند. این نوارها در مجموع، بیش از سی هزار کاست اند که حدود ۳۰ درصد آنها پیاده شده و بین ۱۵ تا ۲۵ درصدشان آماده سازی و صحافی شده اند. ------- تصمیم مرکز این است که در آینده، تمامی نوارها را به صورت مکتوب و صحافی شده آماده کند. البته، باید یادآور شد که بعد از مرحله آماده سازی و صحافی، این منابع به شورای مشروح مذاکرات تحویل داده شوند تا مراحل بعدی در آنجا پی گیری شود. احیای منابع تصویری شامل فیلم و عکس نیز از اقدامات در خور توجه مرکز است. جمع آوری عکسها را یگانها، افراد و عکاسان حرفه ای بر عهده داشته اند که تاکنون، بیست هزار عدد از آنها اسکن شده اند. همچنین، قرار است که حدود ۱۲۰۰ ساعت فیلم نیز با شناسنامه و مشخصات کامل به صورت لوح فشرده آماده شوند. سایت جغرافيا، نقشه ها و کالكها از جمله پروژه های انجام شده بخش اطلاع رسانی است. منظور از احیای کالكها و نقشه ها، بازسازی نقشه های مناطقی است که در دوران جنگ تحمیلی، تحرکات نظامی و عملیاتی روی آنها انجام گرفته است و زمین برای مدتی از وضعیت طبیعی پیش از عمليات خارج شده است، یعنی هنگامی که قرار است روی زمین طبیعی عملیات شود، متناسب با آن عملیات خاکریز بنا شده و به طور کلی، زمین تسلیح می شود. این روند تغییر و تحول در طول دوران جنگ ادامه دارد؛ بنابراین، برای هر دوره، به کالک (مجموعه اطلاعات درباره تغییرات روی زمین) و نقشه نیاز است. مرکز مطالعات کار عظیم احیای کالكها و نقشه ها را از چند سال پیش آغاز کرده است. البته، با توجه به اینکه در دوران جنگ، قرارگاههای مختلفی درباره هر عملیات کالک و اطلاعات کامل از منطقه و عملیات تهیه کرده اند، این کار اندکی تسهیل شده است. بنابراین، با ساخت بستر عمومی منطقه با روش دیجیتایز در محیط GIS نخستین گام برداشته می شود و به تناسب، هر عملیات محدوده نقشه مشخص و به تناسب تغییرات زمین در عملیاتهای مختلف اطلاعات آن دوره روی نقشه در نظر گرفته می شود. در پایان نیز، با افزودن اطلاعات نظامی به آن، نقشه ها برای بهره برداری آماده اند. در حال حاضر، مرکز مطالعات بیشتر این نقشه ها و کالكهای عملیاتی را رایانه ای کرده است. باقی مانده نقشه ها نیز در دست اقدام است که در آینده نزدیک به پایان خواهد رسید. برای دسترسی محققان به این نقشه ها می توان با مشخص کردن موضوع، تاريخ حادثه با نقشه عملیات، آن را در رایانه جست و جو کرد و بدین ترتیب، به راحتی در اختیار مراجعان قرار داد. باید یادآور شد که تمامی مراحل رایانه ای نقشه ها در محیط نرم افزاری GIS انجام می گیرد. همچنین، در این واحد، دفاتر راوی نیز برای استفاده عموم مورد بهره برداری قرار گرفته است. مجموعه یادداشتها و گزارشهایی که راویان در زمان جنگ (چه در زمان عملیات و چه در زمانهای دیگر از جمله صورت جلسات، مشاهدات و ... ) تهیه کرده اند، به صورت منبع و سند دست اول تاریخ جنگ در مرکز مطالعات موجود است. مرکز برای قابل استفاده کردن این مجموعه، آنها را بازنویسی و تایپ کرده است. البته، باید یادآور شد که بخش بیشتر این دفاتر به صورت لوح فشرده در آمده است. با توجه به مجموعه ۱۴۰۰ نسخه ای دفاتر، مرکز مراحل آماده سازی آنها را می گذراند و تاکنون، ۲۵۰ دفترچه را آماده انتشار کرده است که هریک از آنها را در یک جلد به چاپ خواهد رساند. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۷ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ بعد از عملیات بیت المقدس که خرمشهر آزاد شد، متاسفانه دیگر هیچ عملیات موفقی نداشتیم و این حسابی مردم و رزمنده ها و فرماندهان را کلافه کرده بود. قبل از عملیات خیبر، یعنی اوایل سال ۱۳۶۲ که معاون حسن شاه حسینی در فرماندهی پلیس راه بودم طبق نظر واحد بازرسی سپاه به عنوان قائم مقام واحد عقیدتی سیاسی منصوب شدم. رئیس واحد، محمد قاسم زاده بود که از بچه های خوب مسجد صاحب الزمان بود. او را از قبل که در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان فعالیت داشت می شناختم. آن زمان او رئیس اتحادیه بود و من معاون ارتباطات او بودم. کار اصلی او کار کردن با نوجوانان در عرصه معارف دینی بود. محمد ذاتا آدم بی سروصدا و بی حاشیه ای بود و سرش به کار خودش گرم بود. در روزی که مرا به ایشان معرفی کردند بعد از سلام و احوال پرسی گرم گفت: انگار تقدیره ما با هم کار کنیم. اول اتحادیه و حالا سپاه - برای من افتخار است کنار شما باشم - امیدوارم بتوانیم خدمتی برای سپاه انجام بدهیم -امیدوارم آن روز محمد کارهای واحد را بین خودش و من تقسیم کرد و تا روزی که در واحد بودیم این رویه ادامه داشت. یک روز ظهر که داشتم همراه محمد اخبار ساعت ۱۴ را گوش میدادم. خبر عدم مصاحبه یک اسیر ایرانی بنام رحیمی را با خبرنگار بی حجاب نقل می‌کرد که به او گفته بود: تا حجاب نداشته باشی مصاحبه نمی کنم نگاهی به محمد کردم که خیره مانده بود و حرفهای رحیمی را گوش می داد گفتم ببین نوجوانها رفتند جبهه، جنگیدند، اسیر شدند، باز قلدری می کنند، و من ماندم در سپاه و دارم چه می کنم. ـ محمد دستی به ریش هایش کشید و گفت آقا مهدی! آسیاب به نوبت ـ یعنی چی؟ ـ یعنی ما هم می رویم ـ کی؟ ـ به وقتش ـ کی؟ ـ خبرت می کنم آن زمان حسن باقری فرمانده سپاه شده بود. جوانی با محاسن طلایی و قدی متوسط که دیدنش به ما روحیه می داد. او را تازه سید احمد آوایی رئیس ستاد منطقه ۸ معرفی کرده بود. اهل کوهدشت بود و از قدیم همراه صادق آهنگران و حسین علم الهدی در اهواز در سپاه همرزم بود. یادم است که چقدر بچه ها این فرمانده را دوست داشتند. شخصیت، ادب و مهربانی در کلام و رفتارش جاری بود. در طول هفته کلاسهای عقیدتی برای نیرو برپا می کردیم و با دعوت از روحانیون خوب منطقه و سخنرانان قهار فعالیت مان را انجام می دادیم. شبها در واحد باقی دوستان دیگر سپاه می آمدند و تا پاسی از شب با هم حرف می زدیم. آن روزها علی جمالی فر مسئول تبلیغات، محمد تقی خوانساری مسئول تدارکات، مصلح مسئول پرسنلی بودند که دور همی خوبی داشتیم. بیشتر مواقع که دور هم جمع می شدیم، ناگهان حسن باقری هم به جمع ما اضافه می شد و بدون این که احساس کند فرمانده سپاه است با همه شوخی می کرد و خاطره می گفت. در شهریور ماه ۱۳۶۲ وقتی برای شرکت در سمیناری به ستاد منطقه هشت رفتم،  متوجه شدم سخنران اصلی حجه السلام اسلامی نماینده امام در منطقه هشت است. اتفاقا محافظ او همدوره ای ام در دوره آموزشی سپاه بود. او بعد از مراسم مرا خدمت نماینده امام برد و بعد از آن که دست ایشان را بوسیدم نگاهی از سر مهربانی بمن کردند و گفتند پس آقا مهدی شما هستید؟ ـ ارادتمندم و در خدمت شما هستم ـ آقا هادی از شما خیلی برایم تعریف کرده است ـ ایشان حسن ظن دارند ـ ظاهرا درست نقل کردند ـ شما محبت دارید  ـ شما دوست دارید به ستاد منطقه منتقل شوید؟ ـ کجا؟ ـ دفتر خودم ـ هرچه شما امر بفرمایید ـ قصد دارم شما را معاون سیاسی ام قرار بدهم ـ برایم افتخاری است ـ پس دفتر پیگیری می کند ـ ان شاء الله یک هفته بعد نامه ای از ایشان خطاب به فرماندهی منطقه نوشته شد که نسبت به انتقال محمد مهدی بهداروند به این قسمت اقدام نمایید. فرماندهی هم پاراف کرده بود فرماندهی سپاه اندیمشک اقدام نمایید آن روزها بین ما و جانشین فرماندهی شکر آب بود. تلاش می کردم راهی پیدا کنم و از سپاه اندیمشک بروم. به مناسبتی دو روز بعد یعنی اوایل مهرماه برای جلسه ای به اهواز رفتم که برای عرض ادب به دفتر نماینده امام سری زدم. وقت اذان بود که ایشان از اتاقشان بیرون آمدند و تا مرا دیدند بغل باز کردند و با محبت مرا در آغوش گرفتنتد و گفتند آمدید که بمانید؟ ـ نه هنوز منتقل نشده ام ـ چرا؟ ـ توضیح خواهم داد ایشان در حالی که دست مرا گفته بودند گفتند فعلا وقت نماز است با هم می رویم نماز جماعت و برمی گردیم حرف می زنیم. ـ در خدمت شما هستم با هم به نمازخانه گلف رفتیم و ایشان به عنوان امام جماعت نماز ظهر و عصر را خواندند. در صف اول نماز آقای مرتضایی فرمانده منطقه و سید احمد آوایی رئیس ستاد هم حضور داشتند. بعد نماز همراه ایشان به دفتر آمدیم و پس از خوردن یک استکان چای گفتند حالا هر حرفی داری بفرما ـ سوالی از محضرتان دارم ـ بپرسید ـ در سپاه اندیمشک یکی از مسئولین ما می گوید که شما در نجف عکس ام
ام خمینی را پاره کرده اید و رابطه خوبی با امام ندارید ـ چه کسی این حرف را زده است؟ ـ یکی از دوستان آبادانی ـ عجب. اولین بار است که این دروغ را می شنوم. من در نجف مکرر خدمت امام خمینی مشرف می شدم و ارادت داشتم. اصلاً من مرید امام بودم. این حرفها را کسانی می زنند که دین ندارند. ـ اجازه دارم این جواب شما را به بچه های سپاه انتقال بدهم؟ ـ بله، مانعی ندارد ـ تمام عرض من این بود ـ حالا چرا منتقل نشدید ـ باید فرماندهی سپاه موافقت کند ـ مگر نکرده است ـ هنوز نه ـ ان شاء الله درست می شود. نگران نباشید مدتی بعد حسن باقری از فرماندهی سپاه رفت و کس دیگری جای ایشان آمد.  دو روز بعد وقتی در نماز خانه سپاه، گزارش سمینار و دیدار با نماینده امام را دادم نسبت به شایعه ای که بر علیه ایشان راه افتاده بود جواب ایشان را برای بچه ها مطرح کردم. همه بچه ها با شنیدن این جواب، تعجب کردند و ولوله ای در سپاه افتاد. فردا ساعت ۱۲ ظهر وقتی داشتم برای نماز ظهر و عصر آماده می شدم دفتر فرماندهی تلفنی اطلاع داد ساعت ۲ بعد از ظهر بیایید فرماندهی ـ برای؟ ـ بیایید می فهمید. بعد نماز با محمد حرف زدم که به نظرت چه شده که احضار شدم؟ ـ شک نکن در مورد سخنرانی دیروزت است ـ من که حرف خلافی نزدم ـ حالا نگران نباش. تو حرف نماینده امام را زدی. ساعت ۲ راهی فرماندهی شدم. در اتاق فرماندهی اقای محمد دریکوند مسئول اطلاعات هم حضور داشت. ایشان بی‌مقدمه گفتند شما به چه حقی در نماز خانه آن سخنرانی را کرده ای؟ - در حالی که منتظر این برخورد بودم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم با اجازه نماینده امام در منطقه هشت ـ ولی جو سپاه را بهم ریختی ـ فکر نمی کنم ـ چه خبری بود که ضد اطلاعات سپاه خبر نداشت ـ -مشکل خودشان است ولی خبر صحیح است ـ شاهد داری ـ ده نفر ـ هرچه او می گفت من تندتر جواب می دادم عاقبت گفت حالا که این طورست شما را به دادستانی نظامی معرفی می کنم تا تکلیف شما روشن شود ـ به چه جرمی ـ همین حرفها ـ مشکلی نیست. فردا صبح همین فرمایش شما را خدمت نماینده امام مطرح می کنم تا در جریان باشند چند روز بعد وقتی موضوع را تلفنی خدمت نماینده امام مطرح کردم گفت نگران نباش. کسی نمی تواند شما را به دادستانی معرفی کند. شما زیرمجموعه نمایندگی امام هستید. چند روز گذشت و حرف نماینده امام شد و خبری از معرفی به دادستانی نبود و گویی یک بلوف بود بدلیل حساسیتهایی که وجود داشت سعی کردم اصلاً با فرماندهی روبرو نشوم تا بتوانم کار را انجام بدهم چند ماهی استخوان لای زخم کارم را می کردم که محمد قاسمزاده ،فردچیان، ضیایی و عده ای دیگر راهی لشکر شدند. با رفتن محمد، قاعدتًا من رئیس واحد شدم و دیگر باید حتماً در شورای فرماندهی شرکت می کردم و رابطه مستقیم با مافوقم داشته باشم. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻حاج صادق آهنگران 🔅سوی دیار عاشقان یادش بخیر روزهای اعزام و روزهای عاشقی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خیبر شکنان ۴ خاطرات حسن تقی زاده ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ دمدمای غروب بود که تازه به دکل مرزی رسیدیم و هنوز کلی راه مونده بود تا به خط دشمن برسیم، دکل مرزی در محوطه‌ای باز قرار داشت، با دو سه تا آبراه که به سمت دشمن می رفت! گفتم خُب حالا از کدوم طرف باید بریم، نه‌تابلوی جهت نمایی، نه‌مامور راهنمایی، نه‌رهگذری که بپرسیم از کدوم راه بریم...! نمی‌دونم چطور شد که بالاخره راه راست رو انتخاب کردیم، شاید بخاطر این‌که همیشه گفتند راه راست به مقصد می‌رسه و شایدم بخاطر این‌که در موقع توجیه نقشه عملیات گفته بودند که روستای الصخره و البیضه در سمت راست قرار دارند و القرنه سمت چپ، هرچه بود ما از راه راست رفتیم. دیگه غروب شده بود، تا الان که روز بود مشکلی نداشتیم، چون ناخدا چشمانش آبراه رو می‌دید و خودش راهش رو می‌رفت اما در تاریکی شب با آبراه های تنگ و پیچ در پیچ امکانش نبود. چون مثل حرکت توی دریا نبود که با قطب‌نما یا ستاره‌ای، راه خودشو پیدا کنه، باید فکری می‌کردم. لذا چراغ‌قوه نظامی که همراهم بود و چند شیشه‌ای که به رنگهای مختلف داشت، رو برداشتم و با گذشتن چندتا از شیشه‌ها، رنگی فسفری درست کردم، اونو سمت ناخدا گرفتم و شدم چشم‌های ناخدا. وقتی آبراه به‌راست می‌پیچید به سمت راست، و وقتی به چپ می پیچید به چپ علامت می دادم، اما وقتی پیچ‌ها پشت‌سرهم بود از دست من کاری ساخته نبود و ابوفس فس یک‌هو درون نیزار می‌رفت و باید عقبگرد می‌کرد، تا برگرده به مسیر. یادم نیست که صبحانه خورده بودیم یا نه اما نهار که نخورده بودیم و حالا هم که از شام خبری نبود، همه خسته و گرسنه و بدتر از همه بلاتکلیف بودیم!! یکی از بچه‌ها خودش رو به زحمت به من رسوند و گفت که نیاز به دستشویی داره، گفتم: وامصیبت!! فکر این یکی رو دیگه نکرده بودیم، حالا در این دریای آب و جلوی یک گروهان حدود ۱۳۰نفری چکار کنیم؟ گفتم: یه خورده تحمل کن تا بببنیم چی میشه گفت: خیلی فشار بهم میاد، گفتم: چاره‌ای نیست یه خورده تحمل کن!! اما از ذهنم خارج نمی‌شد آخه ممکن بود بچه‌ها کم کم همین مشکل رو پیدا کنند، اول فکرم به نی هایی رسید که ابوفس فس روی آن می‌رفت، چون انبوه نی‌ها محکم بود امکان رفتن روی آن ها بود. اما بعد بچه‌ها با ناخدا در میون گذاشتند که پیشنهاد پشت سر کابین رو داد که هم پنهان بود و هم امکان نشستن بود، اما وقتی آن برادر رفت نتونست کارش رو انجام بده چون انگاری ادرار به کلیه‌ها برگشت شده بود، دیگه بچه‌ها هر کی نیاز پیدا می‌کرد به همان‌جا می رفت. پاسی از شب گذشته بود و ما هنوز در راه بودیم، ادامه راه بی فایده بود، لذا دستور برگشت دادم، خورشید در آسمان بود که به دکل مرزی رسیدیم، منتظر بودیم تا هر فرماندهی رو دیدیم داغ علاف شدنمون رو سرش خالی کنیم، اما از شانس اولین فرماندهی رو که دیدیم سردار شهید بهروز غلامی فرمانده تیپ بود و وقتی با مظلومیت گفت: پس شما کجایید؟ زبانم بند اومد، یه لنج کوچک‌تر از ابوفس فس همراهش بود و گفت: یه تعداد از نیروهات رو بردار با این به خط برو که نیاز شدید به نیرو هست. دیگه با ۳۵ نفر از نیروها با آن لنج جدید به روستای الصخره که خط مقدم دشمن بود رفتیم... ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔅 «خاویر پرزدکوئه‌یار» ـ دبیر کل وقت سازمان ملل ـ در خاتمه جنگ، با انتشار بیانیه‌ای رسماً از عراق به عنوان «شروع کننده جنگ» نام برد. این بیانیه نیز سندی از مجموعه اسناد حقانیت جمهوری اسلامی ایران در جنگ بود. در خلال این جنگ هیأتهای متعدد صلح از سوی سازمان ملل، سازمان کنفرانس اسلامی، اتحادیه عرب و جنبش عدم تعهد برای میانجی‌گری به تهران و بغداد سفر کردند که غالباً داوری آنها به دلیل آن که فاقد اصل بیطرفی و گاهی عاری از عدالت و صداقت بود، به نتیجه‌ای نرسید. قطعنامه‌های منتشره از سوی شورای امنیت سازمان ملل نیز به استثنای قطعنامه هفتم ـ قطعنامه ۵۹۸ که در تیر ۱۳۶۶ به تصویب رسید، غالباً جانب انصاف و عدالت را رعایت نکرده بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۵ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ • یکی از مواردی که به آن احساس نیاز می شود، تحقیقات بنیادی و پاسخگویی در مورد شبهات جنگ است. لطفا بفرمایید مرکز مطالعات در این زمینه چه فعالیتی داشته است؟ تحقیقات بنیادی یکی از اساسی ترین و مهم ترین کارهایی است که مرکز به آنها می پردازد و بنده مختصر به بعضی از آنها اشاره می کنم. مجموعه بزرگ روز شمار جنگ ایران و عراق مهم ترین فعالیت مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه است که ۵۷ عنوان کتاب از ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ تا ۲۷ تیر ماه سال ۱۳۶۷ روز پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران ) را در بر می گیرد. این مرکز در طرح تحقیقاتی روزشمار جنگ ایران و عراق، با اتکا به تحقیقات میدانی و نیز تحقیقات کتابخانه ای وسیع، در پی پاسخ بدین پرسشهاست که "جنگ چرا و چگونه آغاز شد"، تداوم یافت و پایان پذیرفت. شیوه ارائه روزشمار جنگ به نحوی است که ترکیب ارزشها و بی طرفی را ممکن می کند. در این روزشمار، هم، ارزشهای مورد نظر جنگ با صراحت باز گو و هم، مطالب به گونه ای از منابع متعدد ارائه می شود که آزادی خواننده را در قضاوت و تحلیل محدود نکند. مجموعه بزرگ روزشمار جنگ ایران و عراق در نخستین طراحی به بیست عنوان تقسیم شد، اما پس از تدوین چند جلد، مشخص گردید که از نظر حجم و موضوع، هریک از این عنوانها چندین جلد را در بر می گیرد، به همین علت، در طراحی اولیه تجدید نظر و در نتیجه، این مجموعه به ۵۷ عنوان مستقل تقسیم شد که هر یک عنوان و شماره خاص خود را دار است. از نظر ساختار متن، هر کتاب به روزها تقسیم بندی شده و هر روز به مثابه یک فصل است که خود، مجموعه ای از گزارشها را شامل می شود و هریک از آنها، در بر گیرنده یک یا چند خبر و تحلیل مربوط به رخدادهای همان روز است که با شماره ای از گزارشهای قبل و بعد تفکیک شده است. این مجموعه که در نهایت، در حدود شصت هزار صفحه ارائه خواهد شد، کلیت یکپارچه ای از جنگ است که بی گمان، بخش درخور توجهی از اطلاعات مورد نیاز محققان را حتی اگر با نیازهای مختلف بدان مراجعه کرده باشند، در زمینه های سیاسی و نظامی جنگ پاسخ خواهد داد. باید یادآور شد که تاکنون، نه جلد از این مجموعه منتشر شده است، ده جلد در مرحله ویرایش محتوایی و چهارده جلد نیز در مرحله تحقیق و تدوین است. تلاش مرکز مطالعات تقديم مجموعه کامل روزشمار جنگ ایران و عراق به عنوان هدیه ای به بازماندگان راه ایثار و فداکاری است. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۸ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ با رفتن محمد، حال و حوصله کارکردن نداشتم. اکثر بچه های مسئول مثل علی جمالی فر، ماشاء الله ابراهیمی هم به لشکر رفته بودند. اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود که دیدم ادامه کار اصلاً ممکن نیست. با نماینده امام مشورت کردم که قصد دارم به جبهه بروم و نمی توانم در واحد بمانم. مسئول دفتر حاج آقا هرچه اصرار کرد بی خود بود و من تصمیم را گرفته بودم. روز به روز درگیری من و مافوقم بیشتر می شد و دیگر به صلاح نبود بمانم. به قرآن استخاره زدم که بمانم یا بروم، استخاره خوب آمد بروم . وقتی آیه را خواندم اشک از چشمانم سرازیر شد. آیه گویی مطابق زبان حال من بود. فضل الله‌المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما آن شب تا صبح در اتاق کارم قدم می زدم و کارهایم را آماده تحویل دادن می کردم. فردا صبح خودم را آماده کردم که به لشکر بروم. رفتن به لشکر مراحل خاصی داشت ولی تصمیم گرفتم بی هیچ مرحله ای بروم و کاری به کسی نداشته باشم. عصری در حالی که در محوطه سپاه تنها بودم و داشتم در گوشه حیاط قدم می زدم صدای وارد شدن لندکروزی مرا متوجه خودش کرد. تا سربرگرداندم محمد رضا فردچیان و قاسمزاده را دیدم. انگار دنیا را بمن داده بودند. بعد از سلام و روبوسی پرسیدم محمد آقا این جا چه کار می کنید؟ ـ آمدیم نیروها را ببریم ـ مگر خبری هست؟ ـ بگو خبرها ـ چه خبری؟ ـ عملیات است - حتماً ـ حتماً حتماً ـ من هم میایم ـ چه بهتر ـ حالا کی حرکت است فردا ۹ صبح ـ از کجا ـ از همین جا نیم ساعتی با آنها حرف زدم که خداحافظی کردند و رفتند. دیگر حجت بر من تمام شده بود و دلیلی بر ماندن نداشتم. فردا صبح ساعت ۷ برخی اسناد لازم را به دفتر فرماندهی دادم و گفتم این کلید اتاق این هم استاد. خداحافظ ـ کجا؟ ـ جبهه ـ کجا ـ لشکر ـ به‌دستور کی؟ ـ خودم ـ نرو ـ امکان ندارد ساعت ۹ صبح  باعده زیادی از بچه های خوب شهر مثل شعبان قلاوند، جواد زیودار، فتح الله بهاروند، خلیل دشتی، حبیبی با یک مینی بوس راهی پادگان کرخه شدیم. در مسیر حرکت هرکس حدیث، نوحه یا خاطره ای می گفت. جواد زیودار و محمد قاسمزاده هر دو ساکت کنار هم نشسته بودند و تنها گوش می دادند. رو به  محمدرضا فردچیان که صندلی جلو کنار راننده نشسته بود کردم و گفتم داشی آخر طلسم شکست و تو هم آمدی جبهه. او خنده ای کرد و گفت بچه بختیاری لوس نشو همین جا پیاده ات می کنم تا یادبگیری چه طور حرف بزنی . از باند اضطراری فرودگاه که در نزدیکی پادگان قرار داشت رد شدیم صلوات ها شروع شد و تا درب اصلی پادگان ادامه داشت. مینی بوس ما را کنار بلوک گردان اندیمشکی ها که بنام قائم بود پیاده کرد. بچه ها داخل پادگان به استقبالمان آمدند و بازار بوسه و خنده گرم شد.  این اولین بار بود که تمامی بچه ها اندیمشک به جبهه آمده بودند. اتفاقاً از هر دو گروه صفایی و منتجب که آن زمان با هم درگیر سیاسی بودند آمده بودند ولی انگار نه انگار اینها با هم اختلاف دارند. جو صمیمت و مهربانی عجیبی راه افتاده بود. کسی به گذشته فکر نمی کرد. همه فکر فردا و آینده و عملیات بودند. مشغول وضو گرفتن بودم که دستی روی شانه ام خورد و گفت توفیق یعنی این که قبل عملیات سروکله ایت پیدا شود برگشتم دیدم مسعود صالح‌فر است. او از طلبه های شهرم بود. جوانی آرام و متدین. او تا شنیده بود بوی عملیات می آید درس و بحث و مدرسه را رها کرده و آمده بود. مثل او در آن زمان آدم های زیادی بودند که نیامدند ولی او کار خودش را خوب انجام داد. با هم وضو گرفتیم و قدم زنان به سمت نمازخانه پادگان راه افتادیم. ـ او از بچه های گردان پرسید که چه کسانی هستند گفتم اکثراً بچه های مسجدی هستند ـ کدام مساجد؟ ـ محمدی، امام حسین، صاحب الزمان ـ پس همه را می شناسم نماز ظهر را به امامت یک روحانی خواندیم. او بین دو نماز روایتی را خواند و قدری نصیحت کد که کلامش عجیب به جانمان می نشست. از فرمانده گردان مان حسن رضوانی که کنارم نشسته بود پرسیدم امام جماعت را می شناسی؟ ـ بله. چطور؟ ـ اهل کجاست؟ ـ نجف آباد اصفهان ـ کیه؟ ـ آقای عابدی ـ اینجا چه می کند؟ ـ یعنی چه؟ ـ نجف آباد بیاید خوزستان ـ از والفجر مقدماتی با فرمانده لشکر رفیق بوده است ـ -آدم خوبی است ـ بله از شاگردان علامه حسن زاده آملی است ـ جدی؟ ـ بله. از حرف های عارفانه اش معلوم است بعد نماز عصر با فرمانده گردان و مسعود به سراغش رفتیم. داشت روی سجاده  اش که نشسته بود تحت الحنک عمامه اش را می بست. همه سلام کردیم و دورادور او نشستیم. به گرمی جواب سلاممان را داد که رضوانی گفت این برادران از همشهریهای ما هستند. ـ خوش آمدید. فامیل شریف شان ـ این آقا محمد مهدی بهداروند و ایشان هم مسعود صالح‌فر هستند ـ خدا حفظ شان کند ـ آقای صالح‌فر طلبه هستند ـ به به چه سعادتی ـ کدام مدسه قم می خوانید ـ شهابیه ـ بله مدرسه آیت الله العظمی مرعشی
نجفی است ـ بله ـ امیدوارم در گردان برای بچه ها سخنرانی های خوبی بکنید ـ ان شاء الله رضوانی ادامه داد این برادر هم صدایش مثل آهنگران است ـ چه بهتر. پس جنس شما جور است ده دقیقه ای با شیخ حرف زدیم و بعد از خداحافظی به گردان آمدیم. امروز ۱۸ بهمن ۱۳۶۲ بود که اولین نهارمان را در پادگان می‌خوردیم. نهار برنج و کباب کوبیده بود. همه سر یک سفره بزرگ جمع شدیم که مشغول خوردن شدیم. رضوانی گفت اول دعای سفره را بخوانیم. ـ من با تعجب گفتم دعای سفره؟ ـ آره ـ بلد نیستم ـ پس گوش بده  اللهم الزقنا رزقاً حلالاً طیباً همه این دعا را خواندیم و صلوات فرستادیم. بعد از نهار هرکس به کار خودش مشغول شد. عده ای خوابیدند. عده ای حرف می زدند. عده ای قدم می زدند. من و مسعود با هم شروع به قدم زدن کردیم. او می گفت کاری که برای خدا باشد هیچوقت در آن رنگ دنیا دیده نمی شود ـ منظور؟ بچه ها علی رغم اختلافشان درشهر اینجا چقدر باهم مهربان هستند و خبری از اختلاف نیست ـ این هم از برکات جبهه است عصری ساعت ۵ بود که حسن رضوانی همه را جمع کرد و گفت برادران فردا صبح باید در پشت پادگان چادرهایمان را برپا کنیم ـ دستم را بلند کردم و گفتم چرا صبح، الان برویم ـ نه امشب استراحت کنید. عجله ای نیست شب بعد نماز مغرب و عشا وقتی شام را خوردیم از فرط خستگی نفهمیدم کی خواب رفتم. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خیبر شکنان ۵ خاطرات حسن تقی زاده ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ وقتی به خط رسیدیم حاج سعید نجار فرمانده گردان رو دیدیم که پشت خاکریز نشسته بود و به طرف دشمن تیراندازی می‌کرد اما از بقیه نیروها خبری نبود. نیروهای همراهم رو توی طول خاکریز مستقر کردم و گفتم برای خودتون جان‌پناهی در خاکریز درست کنید تا از تیر و ترکش‌ها در امان باشید، چون دشمن اگه بخواد پاتک بزنه با توپخانه این‌جا رو شخم میزنه. دیگه هرکسی برای خودش یه گودالی درست کرد و درون آن جای گرفت، تا شب سمت ما خبری نبود، شب که شد بخاطر وسعت خط بچه‌ها رو با فاصله از هم مستقر کردم و گفتم هرچند دقیقه به سمت دشمن تیراندازی کنید تا فکر نکنند که خط خالیه. هرکدوم از بچه‌ها مجبور بود شش ساعت نگهبانی بده، چون نیروی تعویضی نبود، با روشن شدن هوا دشمن برای پاتک زدن شروع به ریختن آتش تهیه کرد، یکی از نیروها که از بچه‌های نیروی هوایی بود و با ما بود با اصابت خمپاره پایش از مچ قطع شد و صدای آه و ناله او بلند شد، شهید علیرضا بقایی دم دست بود، گفتم: علیرضا، به عطا سلمان رضایی بگو بیاد این مجروح رو سر و سامون بده و بفرسته عقب. عطا داشت به طرف دشمن تیراندازی می‌کرد و با روحیه بالا، نوحه‌ی آب فرات گریه کن تا که مثال خون شوی رو می‌خوند. وقتی علیرضا بهش گفت اسلحه رو زمین گذاشت و سریع به همراه علیرضا اومدن؛ و اونقدر عطا به آن مجروح روحیه داد که دیگه آه و ناله نمی‌کرد و به عقب فرستادنش. باز یکی از بچه‌های نیروی هوایی که در گروهان بود از ناحیه بازو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و باز عطا بود که او را پانسمان کرد و به عقب فرستاد. جلوی یکی دوبار پاتک دشمن رو گرفتیم، دم دمای غروب بود به حاج سعید گفتم: نیروهای من دو شبه نخوابیدند و غذایی هم نخوردند و واقعا دیگه توانی براشون نمونده اگه اجازه بدید برای تجدید قوا اونا رو به عقب ببرم، حاج سعید هم دیگه اجازه دادند و به عقب برگشتیم و در محل گردان مورد استقبال بقیه نیروها قرار گرفتیم. پایان بخش اول خاطرات عملیات خیبر ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔅 قطعنامه ۵۹۸ نیز عاری از اشکال نبود قطعنامه ۵۹۸ نیز عاری از اشکال نبود اما نسبت به سایر قطعنامه‌های منتشره، مواضع بیطرفانه‌تری داشت و جمهوری اسلامی ایران علیرغم بی‌میلی اولیه سرانجام در تیر ۱۳۶۷ آن را رسماً پذیرفت. روز ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ از سوی سازمان ملل آتش بس اعلام شد و به تدریج آتش جنگ در جبهه‌ها خاموش گردید. با این همه، هنوز اکثر بندهای قطعنامه ۵۹۸ اجرا نشده است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه / ۶ گفتگو با سرهنگ‌پاسدار محسن رخصت طلب جانشین مرکز ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ دومین پروژه مرکز، اطلس جنگ است که سابقه تهیه و تدوین آن، به سال ۱۳۶۸ می رسد. بدین صورت که نخست، طرحهای اولیه با همکاری سازمان جغرافیای وزارت دفاع و با استفاده از منابع جمع آوری شده در طول جنگ آماده و سپس، با استفاده از نقشه ها، نمودارها و استخراج آمار و اطلاعات به تهیه اطلس پرداخته شد. البته، باید یادآور شد که تهیه متن اطلس نیز با بهره گیری از نتایج پروژه های دیگر (مانند روزشمار، بازسازی کالكهای عملیاتی، پروژه های احیای منابع و ... ) تکمیل می شود. در اطلس، عناصر مهم و پایه ای، مانند محیط جغرافیایی، دوره زمانی، اطلاعات مربوط به آن دوره و تحولات تاریخی، ارکان تحقیق را تشکیل می دهند که در اطلس‌های جنگ ایران و عراق نیز، در نظر گرفته شده اند. این اطلس به دو نوع تقسیم می شود ۱) اطلس بزرگ جنگ ایران و عراق، که نخستین تجربه مرکز مطالعات در این زمینه است و فشرده نبردهای زمینی را در بر می گیرد و بحثی از نبردهای هوایی، دریایی یا جنگ شهرها در آن مطرح نمی شود. برای تهیه این اطلس نخست، اطلاعات مربوط به هر عمليات تهیه و سپس، نقشه های منطقه نیز متناسب با موقعیت زمانی ترسیم و در نهایت، عکسها انتخاب می شوند. در این اطلس، مجموع ۳۷ عملیات مورد توجه قرار گرفته و سعی شده است تا با ارائه اطلاعات کامل آماری از تعداد نیرو، منطقه، استعداد قوای دو طرف، خسارات، هدف از عملیات و ... مجموعه فشرده ای از هر عملیات ارائه شود. ۲) اطلس راهنما، نمونه دیگر فعالیتهای مرکز مطالعات در زمینه انتشار اطلس است که راهنمای استانها و شهرهای جنگ زده است که بازدید کنندگان و علاقه مندان به موضوعات جنگ می توانند با استفاده از آن با مناطق و تحولات جنگی آشنا شوند. مجموعه اطلس راهنما نمونه قابل استفاده ای برای عموم است که در قالب اطلاعات متنوع ارائه می شود و علاقه مندان می توانند با مطالعه و دیدن آن با محورهای تهاجم دشمن و مناطق مقاومت نیروهای خودی تا عقب راندن متجاوزان آشنا شوند. البته، اطلس راهنما با دو عنوان و برای دستیابی به دو هدف منتشر می شود ۱) اطلس راهنمای مناطق، مانند خوزستان که در آن، محور بحث بر عملیات و حوادث مهم نظامی است؛ ۲) اطلس راهنمای شهر ها که در آن، درباره یک شهر در دوران جنگ هشت ساله تحقیق می شود، یعنی اینکه تمامی وقایع نظامی مربوط به یک شهر را در دوران جنگ استخراج می کند و سپس، به پیاده کردن آن با نقشه و نمودار می پردازد که از آن جمله می توان به اطلس راهنمای خرمشهر اشاره کرد. از دیگر کارهای صورت پذیرفته، کار تهیه مشروح مذاکرات جنگ است. مرکز مطالعات برای استفاده بهتر و بیشتر از اسناد موجود در این مرکز پروژه ای را در نظر گرفته که موضوع آن گفت و گوهای فرماندهان جنگ درباره موضوعات محوری یک عملیات مانند طرح مانور، مهندسی، تصمیم گیری نهایی و ... در دو سطح قرارگاه خاتم (ص) و قرارگاه یگان‌هاست. اسناد مورد بحث در این پروژه به پیاده شده نوارهایی مربوط است که راویان مرکز مطالعات در زمان جنگ تهیه کرده اند. البته، این نوارها پس از پیاده شدن و مراحل مختلف آماده سازی، صحافی می شوند و بخش احیای منابع صوتی آن را در اختیار شورای مشروح مذاکرات قرار می دهد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 بعد از شهیدان جای ماندن نیست اینجا می آيم از راهی که لبريز سفرهاست پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست از معبری که غرق باور غرق شور است از سنگری که چشمه جاری نور است از نيمه شب‌های مناجات و عبادت از لحظه های روشن قبل از شهادت شبهای جمعه ذکر يا قدّوس يا نور معراج اشک و بندگی پرواز تا نور صحن حسينيه نوای سينه زن ها بوی خدا و بوی سيب پيرهن ها سربند يازهرا ، سلوکی آسمانی يعنی شکوه عاشقی در بی نشانی هر صبح جمعه ندبه های بيقراری دلتنگی و بی تابی و چشم انتظاری http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۹ خودنوشت حجت الاسلام مهدی بهداروند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ قبل از اذان صبح بیدار شدم که دیدم مسعود صالحفر آرام کنار دیوار دارد نماز شب می خواند. برای چند لحظه ای مات و مبهوت نماز خواندن او شدم. آرام و شمرده نماز می خواند. خوب چشم انداختم دیدم علی جمالی فر، ماشاءاله ابراهیمی، زیودار هم دارند نماز می خوانند .اولین بار بود چنین صحنه ای را می دیدم. صدای گریه بعضی از بچه ها آرام شنیده می شد. هنوز صدای العفو العفو بچه ها در گوشم است. فردا صبح بعد از ورزش صبحگاهی و خودن صبحانه همگی اردوکشی کردیم و راهی پشت پادگان شدیم. بهر کدام از بچه ها چادری می دادند و می بایست با عده ای آنرا سرپا نمایند. در عرض یکساعت تمام چادرها برپاشدند. فرماندهی گردان با موتور دوری در محوطه گردان زد و کنار بچه ها ایستاد و گفت بعد از نماز جماعت ظهر و عصر جلسه عمومی داریم. چیزی به اذان ظهر نمانده بود. با محمد قاسمزاده از رودخانه کرخه وضو گرفتیم و به نمازخانه بزرگ گردان رفتیم. از محمد سؤال کردم از سپاه چه خبر؟ ـ هیچ.مگر قرارست خبری بشود ـ نه، همین طوری سؤال کردم صفهای نماز جماعت تشکیل شد و روحانی ترک زبانی بنام اقای اطهری امام جماعت مان شد. او از همدرس های حجت الاسلام امیر عطار بود. بعد از نماز حسن رضوانی میکروفون را بدست گرفت و گفت برادران برای آشنایی کامل گردان مسئولیت ها را معرفی می کنم. او تمام فرمانده گروهان ها و دسته ها را معرفی کرد و آخرش گفت مسئولیت اطلاعات آقای سعید یزدانی و مسئول تبلیغات آقای بهداروند است. تقریباً مسئولین و فرماندهان گردان مشخص شدند. محمد و مسعود هم فرمانده دسته و گروهان شدند. چارد من کنار چادرنمازخانه بود. فرماندهی دو پاسدار بمن مامور کرده بود که یکی از آنها اهل سپاه ازنا بود. احمد قماشچی هم به من معرفی شد. با احمد به تبلیغات لشکر رفتیم و مقدار زیادی عکس، سربند، مفاتیح و کتابچه خاطرات گرفتیم و بین بچه ها تقسیم کردیم. در نماز جماعت هایمان همیشه صدای احمد وفایی برای صلوات فرستادن بلند بود و کوتاه نمی آمد. یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء، فرماندهی به چادرم آمد و آقای ضیایی را هم همراهش آورده بود. برای آنها چای گرم آوردم و پذیرایی کردم. بعد از آن که هر دو چایشان را خوردند، رضوانی گفت از امروز آقای ضیایی معاون شماست ـ با تعجب پرسیدم معاون من؟ ـ بله ـ آقای ضیایی؟ ـ بله ـ امکان ندارد. قبول نمی کنم ـ چرا؟ ـ او فرمانده من بوده است ـ والله منم گفتم ولی خودش قبول نمی کند - ـ من که اصلاً زیر بار نمی روم ـ ضیایی در حالی که دو لیوان را کنار دستم قرار داد گفت حاج مهدی! این حرفها را ول کن. ما آمده ایم خدمت کنیم ـ بله ولی من حد خودم را می دانم ـ تو نگران من نباش ـ امکان ندارد ـ خواهش می کنم قبول کن   برایم خیلی سخت بود که کسی فرمانده بسیج مرکزی سپاه بوده و آن همه نیروی تحت امر داشته است حالا معاون من بشود. به تقوا و اخلاص او غبطه خوردم. من اگر خودم بودم قبول نمی کردم ولی او قبول کرد. فضای پشت پادگان بسیار با معنویت بود. نمازها، دعا خواندن ها، رفتارها همه ۱۸۰ درجه تغییر پیدا کرده بودند. هر شب که بچه ها به چادرم می آمدند، ضییایی برای آنها داستان، روایت، قرآن و خاطره می گفت. گاه قهقهه خنده بود و گاه صدای گریه. تبحر عجیبی در حرف زدن داشت. از اوج خنده ناگهان همه را صحرای کربلا می برد. یک شب که بحث ثواب عبادت آدم متاهل در برابر آدمهای مجرد مطرح شد، ضیایی طبق معمول فرمان جلسه را بدست گرفت و گفت بچه ها إن شاء الله بعد عملیات حتماً ازدواج کنید. -من که کنار دستش نشسته بودم گفتم حالا کو تا بعد عملیات -چه طور -کی زنده است و کی شهید -او خندید و گفت توو علیرضا زنده زنده می مانید نگران نباش.  -علیرضا خندید و گفت من شهید می شوم شک نکن -باز ضیایی گفت من خواهراین علیرضا را با وام گرفتم. تا سالیان سال قسط او را می دادم. گاهی که از حرفهای خنده عبور می کرد تک مضرابی به آخرت می زد و می گفت دنیا ارزش ماندن ندارد. خوشا بحال هرکس که زودتر رفت. علی رضا به زبان دزفولی گفت حاج مهدی حرفهایت بوی شهادت میدهند. نکند هوای رفتن داری؟ -من که لیاقت ندارم. ولی خدا قسمتم کند چرا که  نه -اماده رفتن هستی؟ -مگر چه می خواهد؟ -کارهایت را کردی؟ -کاری ندارم -قرضی قوله ای نمازی روزه ای؟ -الحمدلله هیچکدام را ندارم. احتیاطاً ممکن است -جلسه رنگ و بویش عوض شد. در حالی که آرام زیر چشمی نگاه ضیایی می کردم حس کردم دارد می رود ولی نمی خواهد کسی بفهمد. آن شب وقتی همه رفتند و پتو هایمان را برای خوابیدن پهن کردیم، آرام گفتم آقای ضیایی این حرفها چه بود که زدی؟ -کدام حرفها؟ -شهادت، رفتن -حرف بدی زدم؟ نه ولی تو باید بمانی -که چه کنم؟ -به اسلام خدمت کنی -آدم زیاد است -مثل تو -نه -فکر می کنی -احمد قماشچی که سمت چپ من دراز کشیده بود گفت هیمشه شهادت آخر راه نیست -ض
یایی در حالی که پتو را روی خودش می کشید گفت حالا به هرکس شهادت را بدهند می گویند اول راهی یا آخر راه -احمد خندید و گفت صد ساله عمر کنی و برایمان بمانی -دعای خوب کن حاج احمد -آن شب تا دیری خوابم نمی آمد تا آمدم حرفهایم را ادامه بدهم دیدم ضیایی خواب خواب رفته بود که انگار صد سال است خوابیده. یکی از نیروهایم پاسداری از سپاه ازنا بنام محمد خاوری بود. گاهی اوقات که ضیایی می خواست او را صدا بزند به فامیلی های مشابه اش صدا می زد. گاهی می گفت خاور گاهی می گفت خاوران و گاهی می گفت باختران. تا او صدایش میزد من و احمد ریسه می رفتیم و او خودش جدی نگاهمان می کرد و نمی خندید حدود یک هفته پشت پادگان روزها را به شب می بردیم و بالعکس و هر لحظه منتظر بودیم آهنگ الرحیل زده شود. •┈••✾○✾••┈• لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂