🍂
🔻 یازده / ۵
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
پست سرشب بهترین ساعت پست است؛ چون تا همه بیدارند پستت تمام میشود و وقتی همه برای خواب میروند تو هم میروی و تا صبح راحتی بدترین پست هم پست ۲ تا ۴ نصف شب بود چون تا میآمدی بخوابی برای پست بیدارت می کردند و وقتی پستت تمام میشد تا میآمد چشمت گرم شود برای نماز صبح و صبح گاه باید بیدار میشدی. همه بچه ها از پست ۲ تا ۴ فراری بودند یکی از شبها پست شب نوبت من بود و باید دم در مسجد نگهبانی میدادم. هنوز مسجد شلوغ بود. به نظرم پست قبلی امیر کریمی بود. اسلحه را تحویلم داد و بعد یک خشاب گذاشت کف دستم و گفت: «این هم جانت!» با این حرفش تصور کردم اسلحه خالی است. رفتم روی گونی های سنگر نشستم و قنداق اسلحه را گذاشتم روی زانوهایم. سر اسلحه رو به طاق ایوان ورودی مسجد بود، اسلحه را از ضامن خارج کردم. حواسم نبود و دستم رفت روی ماشه که ناگهان اسلحه شلیک شد. از جا پریدم. بچه ها ریختند بیرون که «چه خبره چی شده؟ بوی باروت در فضا پیچیده بود. گلوله به طاق مسجد خورده بود و یک تکه از آجر آن را گنده بود. هول کردم نمی دانستم جواب مردم را چه بدهم. پاس بخش آمد و صورت جلسه کرد و دلیل شلیک را پرسید. چیزهایی سر هم کردم اما قانع نشد و رفت. بعد از آن چندین بار مجبور شدم تیر هوایی بزنم مخصوصاً وقتهایی که به افراد مشکوک ایست میدادیم و آنها نمی ایستادند. برای همین معروف شده
بودم به تک تیرانداز مسجد جواد الائمه عليه السلام ! وظیفه هر شب ما کنترل رفت و آمدها و مواظبت از اموال مردمی بود که خانه شان را رها کرده بودند. باید به هر کس نمیشناختیم ایست میدادیم. یک شب داخل سنگر سر نبش نشسته بودیم که تعدادی ناشناس از دور نمایان شدند. روال این بود که سه نفری داخل سنگر مینشستیم و ایست میدادیم. بعد یک یا دو نفر برای تفتیش از سنگر بیرون میرفتند.
ایست دادیم آنها هم ایستادند. من ماندم، دو نفر از بچه ها از سنگر بیرون رفتند تا آنها را تفتیش کنند خوب که دقت کردم دیدم ای وای این که پدرم و تعدادی از دوستانش هستند. هر چه سعی کردم یواشکی به بچه ها بگویم این پدرم است متوجه نشدند. رویم نشد بروم جلو و معذرت خواهی کنم. خودم را قایم کردم تا آنها رفتند. یک روز دیگر برای مانور نظامی به فرماندهی عبدالله محمدیان از مسجد خارج شدیم. در طول مسیر به یک جوی آب برخوردیم. عبدالله دستور داد همه از روی جوی بپرند. من گفتم ای بابا این چه دستوریه؟ وقتی پل هست، خوب از روی اون رد میشیم. حقیقتش زورم میآمد دستور را اجرا کنم. عبدالله ناراحت شد و مرا از مسجد اخراج کرد ،اخراج مجازات سرپیچی از دستورات فرمانده به حساب می آمد. نمیتوانستم این مجازات را تصور کنم بالاخره بهانه ای جور کردم و گفتم: قبلاً جراحی فتق کردم و نمیتونم از جایی بپرم». در نهایت با وساطت برخی بزرگ ترها موضوع ختم به خیر شد. اما یاد گرفتم که دستور فرمانده را باید اجرا کرد.
خانواده ام برای در امان ماندن از آتش دشمن مجبور شدند بروند به خلف آباد (یا همان رامشیر فعلی) به زور من را هم با خودشان بردند اما برادرم علی ماند و در
مسجد حضرت مهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف به عنوان یک بسیجی خدمت کرد. در خلف آباد بسیاری از جنگ زدگان را اسکان داده بودند. مسجد خلف آباد اصلا پُر بود از خانوادههای جنگ زده که سهم هر کدام پنج شش متر بیشتر جا نبود. اجاره خانه هم به شدت سرسام آور بود و هر کسی از عهده آن برنمی آمد. زیر پله مسجد یک جای پنج شش متری سهم ما شد.
مدتی گذشت تا به اتاقی در همان نزدیکی نقل مکان کردیم. خانه ای که بر اثر طغیان رودخانه جراحی آسیب جدی دیده بود و درب و پیکر درست و حسابی هم نداشت. فقط ورودی اش سالم بود. دو اتاق گلی دو طرف درب ورودی و کمی آن طرفتر هم دو اتاق بلوک سیمانی قرار داشت که معلوم بود بر بقایای دو اتاق گلی مخروبه بنا شده است. وسط حیاط باغچه ای بود با چند درخت نخل و یک شیر آب که چند ساعت در روز آب داشت.
یکی از اتاقهای گلی را به ما دادند اتاقی حدوداً ۱۲ متر. هر شب حداقل ده نفر در آن می خوابیدیم.
صاحب خانه سیدی بود که در آن گرانی ناشی از جنگ آن اتاق را مجانی به ما داده بود. او معتقد بود نباید به جنگ زده ها که همه چیزشان را از دست داده اند بیش از این فشار بیاید. آن سید بزرگوار حتی گاهی که تعداد مهمان ها زیاد می شد، دیوانیه یا همان اتاق نشیمنش را هم در اختیار ما میگذاشت. ایشان با وجود سن بالا، هر روز بساط عبا بافی یا همان بشت عربی را راه می انداخت. من هم مدتها در کنار او می نشستم و با او سخن میگفتم و از صحبت کردن با او لذت میبردم. او هم با حوصله ساعتها مزاحمتم را تحمل میکرد و به سؤالاتم با مهربانی پاسخ میداد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کربلا نرفته ها
#کلیپ
#نماهنگ
#توسل
حماسه جنوب، کانال رزمندگان http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کربلای ۴)
1⃣
🔅 محتوای جلسات
فرماندهی عملیات
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
مقدمه:
بعد از گذشت ۳۵ سال از عملیات کربلای ۴، برای نخستین بار متن جلسات فرماندهی این عملیات در قرارگاه خاتمالانبیاء در دی ماه سال گذشته منتشر شد. متن این جلسات برگرفته از ایسنا تقدیم حضور خواهد شد.
عملیات آبی _خاکی کربلای چهار، یکی از عملیاتهای گسترده و غیرکلاسیک جمهوری اسلامی ایران است که توسط قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء (ص) سپاه پاسداران در سوم دیماه سال ۱۳۶۵ با رمز محمد رسولالله (ص) انجام شد. از آنجایی که اطلاعات عملیات کربلای چهار توسط آمریکا و منافقین در اختیار عراق قرار گرفت، این عملیات به هدف نهایی خود که تهدید شهر بصره بود، نرسید. اما جزایر تصرف شده در این عملیات باعث شد کربلای پنج با موفقیت انجام شود.
حال با توجه به نزدیکی عملیات کربلای ۵، مستند «بکلی سری» به بازخوانی برخی از اسناد منتشر نشده این عملیات مبتنی بر فایل صوتی جلسات فرماندهی پرداخته است.
در این مستند به بیان چرایی انجام عملیات کربلای چهار در سوم دیماه سال ۱۳۶۵ پرداخته است. در مستند «بکلی سری» از روند تصمیمگیری فرماندهان برای بهترین زمان آغاز عملیات، گزارش میزان موفقیت قرارگاهها در حین عملیات، چرایی تصمیمگیری بزرگ فرمانده کل سپاه برای عقبنشینی نیروها و علت انجام عملیات کربلای ۵ پس از ۲ هفته از عملیات کربلای ۴ با استفاده از اسناد فوق سری پرداخته است که در ادامه به روایت آن میپردازیم:
┄┅┅❀❀┅┅┄
شرایط جنگ:
🔻 عملیاتی که سرآغاز عملیات
کربلای ۴ شد
۲۰ بهمن سال ۱۳۶۴ بهمن شیر، قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا، ساعت ۲۲:۱۰ محسن رضایی با رمز «یا فاطمه زهرا» آغاز عملیات را اعلام میکند. ایران در عملیات آبی _خاکی والفجر ۸، شبه جزیره فاو تنها نقطه تسلط بعثیها بر خلیج فارس را فتح میکنند. چند دقیقه پیش از آغاز رسمی عملیات غواصان به خط دشمن میزنند و با گرفتن سرپل، حالا نیروهای ایران وارد فاو میشوند.
🔻 حضور مقتدارانه غواصان
در عملیات والفجر ۸
۶ ماه کار مطالعاتی و رفتار جز و مد اروندرود، ساعت دقیق حمله برای عبور غواصان را تعیین کرده است. صدام که حالا فاو را از دست رفته میبیند، سیاست دفاع متحرک را انجام میدهد. تا فشار ایران از جبهههای جنوب برداشته شود. اوج این حملات در جبهه غرب ساعت یک بامداد ۲۷ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۵ رخ میدهد. صدام به مهران حمله میکند.
🔻صدام حسین میخواهد
مهران را با فاو معاوضه کند
با حمله رژیم بعث به مهران، توجه جلسه فرماندهان در عملیات والفجر ۸ در منطقه ابوخصیب که یکی از محورهای عملیاتی بوده، کمتر میشود. این منطقه، محل پشتیبانی یا به اصطلاح عقبه سپاه هفتم عراق است. ایران در والفجر ۸ تقریباً ۷۰ درصد سپاه هفتم را که در جنوب بصره مستقر بوده است، نابود میکند.
با این اوصاف، طرح برای آزادسازی مهران در اولویت فرماندهان قرار میگیرد. ۹ تیرماه سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای یک انجام میشود. در کمتر از ۱۰ روز رژیم بعث از مهران عقب رانده میشود و بار دیگر این شهر آزاد میشود.
🔻دوباره تمرکز فرماندهان به منطقه عملیاتی جنوب معطوف میشود
حالا اولویت فرماندهان به منطقه ابوخصیب برمیگردد. طرح یک عملیات سری در دست بررسی است. از اردیبهشتماه سال ۱۳۶۵ جلسه طراحی این عملیات آغاز شده و شناساییها در حال انجام است، قرار است نام این عملیات، کربلای ۴ باشد. اما هنوز تاریخ دقیق و روش اجرای آن مشخص نیست. جلسات طراحی و شناسایی در پاییز به روزی نزدیک ۲۰ ساعت میرسد و تاکنون هیچکس از محتوای این جلسات اطلاعی ندارد.
🔻برخی اسناد عملیات کربلای ۴ از میان ۲ هزار و ۴۰۰ جلسه ضبط شده منتشر میشود
اکنون بیش از هزار و ۴۰۰ نوار ضبط شده از جلسات بکلی سری عملیات کربلای ۴ در آرشیو مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس وجود دارد که برخی از آنها بعد از گذشت ۳۵ سال منتشر شد که در این میان بیش از ۲ هزار و ۴۰۰ جلسه ضبط شده در کنار نزدیک ۶۰۰ سند نظامی از آرشیو سند سری اسناد جنگ استخراج شده است.
🔻جلسه تعیین روز عملیات کربلای ۴
اما جرقه اصلی برای تعیین زمان انجام عملیات کربلای ۴ از کجا زده شد؟ این سؤالی است که در مستند «بکلی سری» به آن جواب داده میشود. از اینجای گزارش، مطابق با اسناد موجود به بازخوانی جلسات فرماندهان در قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء در ماه پایانی منتهی به عملیات کربلای ۴ میپردازد:
┄┅┅❀❀┅┅┄
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 طنز جبهه
سه اصطلاح با نمک
•┈••✾💧✾••┈•
🔸 ترفیع گرفتن
شهید شدن و به فوز عظیم شهادت رسیدن.
اشاره به سیر منازل و نائل شدن به درجات عالی. گاهی که کسی در جریان شهادت عزیزی نبود و از برادران و همسنگران سراغش را می گرفت، در جوابی آمیخته با ملاحت می گفتند: ترفیع گرفت، رفت.
🔹 مید این ننه
ساخت ننه. به شورت های فوق العاده گشاد و بلند و تا سر زانو می گفتند.
«میداین ننه» در واقع ترجمه همان تعبیر «مامان دوز» است که پیش از این، صورت های دیگر آن را به عنوان اصطلاحات داشتیم؛ نظیر: «شورت خشت مالی»، «شورت با ایدئولوژی»، «شورت بلا تکلیف» و عناوین دیگر.
🔸دستمال همه فن حریف
چفیه (=چپی)
دستمال نخی و نوعاً مربع شکل و چهار خانه یا راه راهی که به همه کار می آید. از هیچ زحمتی روگردان نیست. به هیچ کس و هیچ شرایطی نه نمی گوید. در فصل حرب و شجاعت باند روی زخم و جراحت است و وقت نظافت حوله حمام. برای سرمای زمستان شال گردن و شال کمر و کلاه است و در گرمای تابستان سایبان و اگر مرطوبش کنی و در جهت باد قرار دهی کولر آبی. برای سفره نان بودن چیزی کم ندارد، در عین حال تور ماهیگیری و صافی شربت است. در مجلس عزا دستمال اشک و آه و هنگام اقامه نماز عبای روی دوش بچه هاست. و بعد از شهادت، «ماترک» و همه مال و منالی است که از همرزمان باقی می ماند و یک عمر یادگاری که عطر خلوت و جلوت آن ها با خدا را دارد و در خطوط و نقوش آن می توان با همه حواس محضر ایشان را درک کرد.
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 خاطرات مسئول نگهداری اسرای عراقی در مشهد /۴
حاج آقا خاکسار عکس هایی را نشان می دهد که عراقی ها در زمین های بزرگی مشغول بازی فوتبال اند. وی می گوید: دوازده تیم فوتبال داشتیم و بهترین لوازم ورزشی را در اختیارشان گذاشته بودیم. کمیته کار هم داشتیم و به آن ها حقوق می دادیم؛ حتی بیشتر از آن چه در قانون صلیب سرخ معین شده بود. آن ها وقتی به کشورشان بازمی گشتند چیزی حدود دویست هزار تومان پول داشتند.
حاج آقا خاکساری با اشاره به این که خودش برادر شهید است، بیان می کند: پیکر برادر من در همان قطاری بود که اسرا را منتقل می کردیم. یعنی هم قاتل و هم مقتول. اما من با آن دیدی که این ها قاتل اند، با آن ها رفتار نکردم.
در جبهه جنگ آن ها را می زدیم و با اقتدار نبرد می کردیم، اما به محض این که دست هایشان را به نشانه تسلیم بالا می آوردند، انسانیت و آموزه های دینی حکم می کرد رفتارمان تغییر کند. ما نظامی هستیم و تابع دستورات عمل می کنیم این طور نبود که احساسات بتواند بر ما غلبه کند.
آقای خاکسار وسایل و یادگاری های زیادی را نشان می دهد که بر درستی حرف هایش صحه می گذارد. روی پارچه هایی که اسرا برایش گلدوزی کرده اند، بیشتر کلمات محبت آمیز دیده می شود. یکی نوشته «اتحدوا» و دیگری نگهبانش را برادر و شفیق خودش خوانده. نوشته یکی از آن ها را با همان لهجه عربی می خواند. انگار که این کار را بارها و بارها تکرار کرده و مرور یادگاری ها جزئی از زندگی اش شده است.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۶
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
در خلف آباد کاری برای انجام دادن نداشتم مدتها روی تپه کنار رودخانه جراحی می نشستم و شنا کردن بچه ها را تماشا میکردم.
مدتی کلاسهای درس را در یک چادر برای جنگ زدگان برگزار کردند که من هم شرکت کردم اما چون رشته هنرستان نداشت ادامه ندادم.
حالا دیگر به زمستان سال ۵۹ رسیده بودیم. مرتب از رادیو اخبار جنگ را دنبال می کردم و با خبر هر عملیاتی آرزو میکردم ای کاش من هم میتوانستم به جبهه بروم. مرتب با خانواده ام برای برگشتن به جبهه درگیر بودم، اما هر چه تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم در همین ایام خبر عملیات هویزه و شهادت علم الهدی و یارانش علی رغم سانسور خبری از رادیو پخش شد. این عملیات به خاطر خیانت بنی صدر شکست خورده بود.
● بسیجی بمان
بازگشت به شهر و دیار
از مهرماه ۱۳۵۹ تا پایان زمستان آن سال را در خلف آباد ماندیم. آن اتاق کوچک خانه سید، اگر چه خوب بود ولی برای خانواده هشت نفری ما و مهمانهایی که از راه می رسیدند خیلی کوچک بود. پس از مدتی به امیدیه نقل مکان کردیم. این شهر به خاطر پایگاه هواییاش چندین بار مورد حمله میگهای عراقی قرار گرفت. بهار تا نیمه تابستان سال ۶۰ را در امیدیه ماندیم. یکی از کلاس های مدرسه ای که حالا تعطیل شده بود را به ما و خانواده خاله شاها دادند. وسط کلاس را با یک پرده جدا کردیم، نصف کلاس را ما و نصفه دیگر را خانواده خاله شاها مستقر شدند. یک کلاس را هم به عنوان آشپزخانه مشترک برای همه ساکنین مدرسه در نظر گرفته بودند. در امیدیه هم کار خاصی نداشتم فقط گاهی برای دیدن عمه وسیله که از سوسنگرد به رامهرمز رفته بود به آنجا میرفتم و بر میگشتم. هوای امیدیه خیلی گرم تر از اهواز بود و تحمل این گرما برای مان ممکن نبود.
مابقی تابستان را برای فرار از این گرمای طاقت فرسا به همدان رفتیم و در مدرسه ای در منطقه دره مرادبیگ ساکن شدیم. همان جا چند روز اول ماه مبارک رمضان را روزه گرفتیم. هر روز صبح مسافتی طولانی را با پای پیاده برای تهیه مایحتاج خانواده به روستایی که نزدیک مدرسه بود میرفتم. ماه مبارک آن سال در هوای خنک همدان خیلی به خانواده چسبید اما من هنوز حال و هوای شهرم را بیشتر می پسندیدم، اگر چه میدانستم هوای اهواز خیلی گرم است. لحظه شماری میکردم بهانه ای دست دهد و به اهواز برگردم.
بالأخره آن بهانه جور شد. مرحوم دایی عبدالزهرا که از اهواز آمده بود، خبر آورد که هنرستان شرکت نفت یک دوره فشرده در تابستان سال ۱۳۶۰ برای هنرجوها برگزار میکند. با اصرار خانواده را راضی کردم و با کمی پول توجیبی راهی اهواز شدم. بعد از مدتها دیوارهای شهر اهواز را از دور میدیدم. قلبم به تپش افتاد. از اتوبوس که پیاده شدم هوای شهر تندی گرمایش را به صورتم کوبید ولی آن گرما برایم مطبوع تر از هوای خنک همدان بود.
بلافاصله رفتم مسجد جواد الائمه علیه السلام پیش شهید سیاح، خواست مطمئن شود آمده ام که بمانم یا نه! گفت: «باز اومدی سری بزنی یا اومدی بمونی؟» گفتم: اومدم بمونم. گفت حالا شد! از همان تابستان زندگی من به عنوان یک
بسیجی تمام وقت در مسجد شروع شد. صبح ها میرفتم هنرستان و بعد ازظهرها می آمدم مسجد. هنوز چند روزی از ماه مبارک باقی مانده بود. هوا هم بسیار گرم، و شهر زیر توپخانه دشمن بود. روزها که میرفتم هنرستان خیلی سخت میگـذشت. باید کارگاه عمومی و کارگاه تراش را شرکت میکردم. توی کارگاه بیشتر سوهان کاری بود. باید تمام زوایای قطعه فلزی، قائمه یا همان ۹۰ درجه می شد. حوصله من برای سوهانکاری خیلی کم بود. هر بار قطعه را نشان استادکار می دادم، گونیا می انداخت و میگفت: «گرده ماهی، گرده ماهی». یعنی این که به پشت ماهی شبیه تر شده است تا زاویه ۹۰ درجه. سعی می کردم قطعه های جدید بسازم. قطعه ای به شکل A انگلیسی ساختم که حرف اول اسم من و پدر و برادرم بود. قشنگ شده بود، وقتی آن را به پدرم نشان دادم حسابی زد تو ذوقم و با لحنی تمسخرآمیز گفت: «بارک الله انشاء الله سال دیگه حرف B رو می سازی». این حرف پدرم توی روحیه ام تأثیر زیادی گذاشت و فهمیدم باید کارهای بزرگتری انجام دهم و به ساخت قطعات ساده بسنده نکنم.
روزها، شهر به شدت زیر آتش توپخانه دشمن بود. یک روز معلم می خواست ما را از یك كارگاه به كارگاه دیگر ببرد. یکی یکی ما را میفرستاد و با صدای سوت گلوله توپ یا خمپاره دستور درازکش میداد. صحنه خنده داری شده بود و کلی خندیدیم. معلم شده بود مثل یک فرمانده نظامی.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کربلای ۴)
2⃣
🔅 محتوای جلسات
فرماندهی عملیات
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
● ۱۱ آذرماه سال ۱۳۶۵
روز ۱۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در نوار جلسه ۲۰۷۹۱ با حضور حسن روحانی، محسن رضایی، علی شمخانی، صفوی و محمد باقری درباره نحوه عملیات صحبت میشود:
علی شمخانی: ما وقتی صحبت از زمان میکنیم، زمان به این مفهوم که شرایط آب و حرکت آب و وضعیت روشنایی (ماه) به نحوی باشد که بتواند در پوشش آن هم با استفاده از مد نیرو حرکت کند. به راحتی و هم تاریک باشد. این یک اصل است.
رحیم صفوی: این را کمی بیشتر توضیح دهید.
علی شمخانی: این چون در والفجر ۸ تجربه شده است. فکر نمیکنم احتیاج به توضیح داشته باشد.
در ادامه شمخانی برای حسن روحانی وضعیت جزر و مد را توضیح میدهد. اما او اصرار دارد عملیات در ۱۶ آذرماه انجام شود.
محمد باقری: ۱۶ آذرماه.
حسن روحانی (نماینده هاشمی رفسنجانی): چندم ماه (قمری) میشود.
محمد باقری: میشود چهارم ربیع الاول
حسن روحانی: چهارم زود است، یک ساعت از سر شب گذاشتیم.
محمد باقری: غروب ماه، ساعت ۱۱:۳۰ شب است؛ یعنی از ساعت ۶ شب که تاریک میشود تا ۱۱:۳۰، ما ۵:۳۰ مهتاب داریم.
رفتار آب این اجازه را نمیدهد. چون غواصان باید ساعتی به اروندرود بروند که در میان جزر و مد آب ساکن است و حرکت جریانی ندارد.
محمد باقری: از این که رد کنیم. میآییم برای اول برج (ماه شمسی)، ماه اینجاهاست (اشاره به جدول) که به ما اجازه میدهد که هم سر شب باشد، هم تاریکی باشد، هم مد باشد. دوم دیماه مد (بالا آمدن سطح آب) ساعت ۳:۳۰ بعد از ظهر شروع میشود. ساعت ۶:۱۵ شب ما میتوانیم نیروهایمان را رها بکنیم. ساعت ۱۰:۳۰ شب هم درگیر بشویم و ماه ۱۱ میآید و ما هیچ مشکلی نداریم.
• جذر و مد اروندرود؛ محور تصمیمگیری فرماندهان
حالا جلسات قرارگاه خاتم در روزهای منتهی به عملیات کربلای ۴ فشردهتر میشود. محتوای جلسه ۳۰ آذرماه حکایت از تمرکز فرماندهان برای گرفتن نتیجه مطلوب در حداقلترین زمان است.
● ۳۰ آذرماه سال ۱۳۶۵
محمد باقری: میخواهید آقای قاآنی (فرمانده لشکر ۲۱ امام رضا(ع)) هم بیایند که این حرکتهای (جذر و مد) اینجا را یک مقدار میدانند.
علی شمخانی: بیایند.
محسن رضایی: در کانال (آب) آرایش بگیرد؟
اسماعیل قاآنی: نه، از کانال که بیرون میآیند همه گردان نمیتوانند به وسط آب بروند. چون جریان آب حرکت میدهد.
پس از شکست رژیم بعث در فاو و مهران، حالا تمرکز رژیم بعثی در جبهه جنوب و حفظ مواضعشان بیشتر شده است.
• گزارش اطلاعاتی قبل از شروع عملیات کربلای ۴
البته در این میان نگرانیها برای هوشیار شدن دشمن وجود دارد، این مورد در گزارش اطلاعاتی محمد باقری به خوبی نمایان است که رژیم بعث از شمال خوزستان تا فاو حساس شده است که در ادامه به طور اجمال به این گزارش باقری اشاره میشود:
┄┅┅❀❀┅┅┄
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 خاطرات مسئول نگهداری اسرای عراقی در مشهد /۵
همسر حاج آقا خاکساری می گوید: شوهرم با خاطراتش زندگی می کند و آن زمان هم، همه فکر و ذکرش کارش بود. حتی غذا که می خورد در فکر اردوگاه بود و از روی بالکن منزلمان به حیاط اردوگاه دید داشت و همیشه وضعیت را رصد می کرد اما با این حال هیچ وقت مشکلات کاری اش را به خانه نمی آورد.
حاج آقا که حالا نوه اش را بغل گرفته است، با محبت خاصی رویش را می بوسد و می گوید: گاهی هفته ها در اردوگاه می ماندم و نمی توانستم به خانه بیایم، آن قدر که واقعا بزرگ شدن بچه ام را ندیدم. آن زمان تلفن و تلفن همراه و این چیزها هم که نبود، همسرم برایم نامه می نوشت که مثلا امروز دندان پسرمان افتاد یا امروز روی دو پایش ایستاد. اما حالا نوه ام پیش روی خودم بزرگ می شود، انگار که پسر خودم است...
نگهبان قدیمی اسرای عراقی ما را به دیدن باغچه کوچکی که روی بالکن منزلش درست کرده، می برد و از سرگرمی های دوران بازنشستگی اش می گوید؛ از این که دلخوش است به زندگی جدیدی که پس از آن دوران برای خودش ساخته، نوه ای که نقش پسر کوچولوی خودش را دارد، خانه ای که نزدیک همان پادگان است، کوچه هایی که هنوز بوی آن دوران را می دهد و خاطراتی که برایش تا آخر عمر زنده خواهند ماند.
پایان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 طنز جبهه
🔸 فریبرز
ناصر کاوه
•┈••✾💧✾••┈•
🔹نماز شب....
پاشـید نـماز شـب بخونیـد،
دعـا بخونید...
مـا هـم تحـت تاثیـر حرفـاش بلنـد
شـدیم و اجبـارا مشـغول عبـادت شـدیم،
و خـودش رفـت راحـت گرفـت خوابیـد...
🔹دنده دو!
رزمنــده هـــا برگشــته بـــودن عقــب. بیشترشــون هـــم راننــده کامیــون بــودن کــه چنــدروزى نخوابیده بــودند. ظهــر بــود و همـه گفتنـد نمــاز رو بخوانیم و بعد بریم بـراى اسـتراحت.
امِـام جماعـت اونجـا یـه حـاج آقـاى پیـرى بـود کـه خیـلى نـماز رو كُنـد مـى خوانـد. رزمنـده هـای زیـادى پشـت سرش ایستــادن و حـاجی نمـاز رو شروع کـرد.
آنقـدر کنـد نماز خوانـد کـه رکعـت اول ده دقیقـه اى طـول کشـید! وسـطاى ركعـت دوم بـود کـه فریبـرز کـه مکبـر بـود بلنــد داد زد:
حــــاجججججججییییییییى!
جـون مـادرت بـزن دنـده ددددددددددو.
صف نمـاز بـا خنده بچهها منفجـر شد...
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۷
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
بعد از ظهرها از هنرستان که برمیگشتم اول یک سری به خانه مان که خالی بود می زدم. دیدن یک محله خالی از سکنه حتی آن موقع روز هم وهم انگیز بود. مدتی زیر کولر استراحت میکردم و قبل از تاریک شدن هوا به مسجد میآمدم.
شب ماندن در محله ای که کسی در آن ساکن نبود هم ترسناک بود و هم خطرناک..
در آن ایامی که در مسجد جوادالائمه علیه السلام بودم با انسانهایی مأنوس شدم که خیلی از آنها در عملیاتهای مختلف شهید شدند. با هم غذا می خوردیم، پست می دادیم و نفس می کشیدیم. با هم از شنیدن خبرهای بد غمگین می شدیم و وقت خوشحالی هم با هم بودیم. البته گاهی هم دعوا میکردیم که حتی آن دعواها هم خاطره انگیز بود. الآن که در کسوت معلمی در دانشگاه مشغول نگارش این خاطرات هستم حاضرم زندگی الآنم را با آن دوران عوض کنم.
• دوباره سوسنگرد
خونی که در طریق القدس دادم
مهرماه سال ۱۳۶۰ خانواده هم به اهواز بازگشتند. آنها هم از آوارگی و به اصطلاح جنگ زدگی خسته شده بودند. شهر زیر شلیک توپ و موشک های دشمن بود، اما مردم خیلی اعتنا نمی کردند. حالا دیگر ۱۵ ساله شده بودم و میتوانستم به جبهه بروم. آذرماه، چند روز قبل از عملیات طریق القدس به مسجد فاطمه زهرا سلام الله عليها کوی فاطمیه (یوسفی سابق) رفتم. با تعداد زیادی از جوانان برای اعزام آماده شدیم. از آنجا اول به یک مسجد در خیابان امام خمینی قدس سره الشريف و بعد از آن به بسیج اهواز در بیست و چهارمتری رفتیم. آنجا یک جوان حدوداً هجده ساله سخنرانی غرایی کرد. او آیه ۵۲ سوره توبه را خواند و ترجمه کرد
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ
اللهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَتِصُونَ بگو: آیا جز یکی از آن دو نیکی انتظار چیز دیگری را برای ما دارید؟ ولی ما منتظریم که عذاب خدا یا از جانب او یا به دست ما به شما
برسد. پس شما منتظر باشید، ما نیز با شما منتظر می مانیم.
آن موقع برایم خیلی جالب بود که جوانی با این سن و سال کم، می تواند این قدر خوب صحبت کند و این قدر معلومات داشته باشد. از طرف دیگر از این که آیاتی در قرآن هست که در جنگ امروز ما هم کاربرد دارد خیلی خوشحال شدم.
احساس میکردم مثل این است که ما هم اکنون در رکاب حضرت رسول صلى الله عليه واله می جنگیم و این آیه در شآن ما نازل شده است.
برای اعزام اجازه ی والدین لازم بود اما من اجازه پدر و مادرم را نداشتم. برای گرفتن رضایت نامه به خانه برگشتم ولی هر چه تلاش کردم نتوانستم مادرم را قانع کنم. متأسفانه آن روز از قافله بسیجیان طریق القدس جا ماندم. به نشانه اعتراض، تا مدتی لب به غذا نمیزدم و به اصطلاح قهر کرده بودم. میخواستم برای خانواده هزینه مخالفتشان را بالا ببرم اما بالاخره گرسنگی فشار آورد و اعتصاب غذا را شکستم. چند روز بعد مارش عمليات طريق القدس را از رادیو و تلویزیون شنیدم. از اینکه نتوانسته بودم در این عملیات شرکت کنم اعصابم خورد شده بود. از خودم خجالت میکشیدم. دلم میخواست کاری کنم. آن روز را به جای مدرسه به همراه چند نفر از بچه ها رفتیم که به مجروحین خون اهدا کنیم. وقتی خون دادم ضعف کردم اما عوضش اعصابم راحت تر شد از اینکه من هم توانسته بودم در این عملیات خون بدهم هرچند به روشی متفاوت، خیلی خوشحال بودم. دلم به درس نمی رفت. همه فکر و حواسم پیش بچه های مسجد جواد الائمه علیه السلام بود. بچه های مسجدی که حالا دیگر به نام رزمندگان گردان بلالی شناخته می شدند و در جبهه بستان می جنگیدند. به این در و آن در میزدم تا راهی برای رسیدن به گردان بلالی پیدا کنم. همان شب اعلام شد فردا یک کامیون تدارکات از مسجد برای کمک به جبهه حرکت می کند. فردای آن روز به همراه بعضی از بچه ها با کامیون کمکهای مردمی به منطقه رفتیم. به پدر و مادر هم گفتم فقط برای تدارکات، آن هم یک روزه می روم و بر می گردم. آنها هم پذیرفتند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 من معتقد هستم
امام زمان که ظهور بکنند
حکومتی که ایجاد میکنند
قله اول حکومت،
آن دورهای خواهد بود
که در دفاع مقدس ما
در بخشها و حالاتش اتفاق افتاد
•┈••✾✾••┈•
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پايانش تو باشی
خوشا چشمی! که رخسار تو بيند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل اميدواری
که اميد دل و جانش تو باشی!
مشو پنهان از آن عاشق که پيوست
همه پيدا و پنهانش تو باشی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
توی جاده آبادان به طرف فاو، تانکر آب بلندی بود. نیروهای اطلاعات ما تانکر را خالی کرده و در آن دوربینی رو به شهر فاو گذاشته بودند. پایم را روی پله زنگزده نردبان تانکر گذاشتم و بالا رفتم. نگاهم را به حاج اسماعیل چرخاندم و گفتم: من میرم موقعیت رو میبینم و میام بهت میگم. میله را گرفت و پشت سر من راه افتاد و گفت: تو واسه خودت میبینی. دارم میام بالا.
فاصله پلهها زیاد بود و باید از دو دست کمک می گرفتیم. حاج اسماعیل بی توجه به دستی که نداشت تن را جلو داد و آرنجش را به دیوار نردبان بند کرد و بالا آمد. چشمهایش دودو میزد که خودش منطقه را ببیند. در اغلب ماموریتهای شناسایی خودش به منطقه می رفت و سعی می کرد شخصا به نتیجه برسد تا در جلسات با فرمانده لشکر، با ذهن باز صحبت کند و اگر نظر مخالفی داشت با او به صحبت می نشست و قانعاش می میکرد.
وقتی دستش قطع شد فکر میکردیم نمی تواند از پس فرماندهی بر بیاید اما نه فقط برای ما، برای فرمانده لشکر هم جا انداخت که میتواند مثل گذشته و حتی بهتر از قبل هر ماموریت سختی را انجام دهد و حتی می تواند خطشکن باشد.
••••
#بی_آرام
#گزیده_کتاب
🔸پاتوق کتاب / ارسال رایگان به سراسر کشور. 09168000353
🔹 لینک خرید آنلاین
https://idpay.ir/posti/shop/584177
__
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کربلای ۴)
3⃣
🔅 محتوای جلسات
فرماندهی عملیات
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
نگرانی هوشیاری دشمن در گزارش اطلاعاتی محمد باقری به خوبی نمایان است که رژیم بعث از شمال خوزستان تا فاو حساس شده است که در ادامه به طور اجمال به این گزارش باقری اشاره میشود:
وضعیت عمومی: در طی دوره دشمن ضمن ادامه فعالیتهای گذشته در جهت تحکیم مواضع، موانع و استحکامات خطوط پدافندی خود حساسیت بیشتری نسبت به منطقه از خود نشان داده است.
۱- روز گذشته اول دیماه ۶۵ دشمن در سه نوبت منطقه عمومی فاو را مورد هجوم هوایی قرار داد که ۲ مورد آن روی پل لولهای اروند بوده و بمبارانها منجر به قطع رفتوآمد گردیده.
۲- روز گذشته از ساعت ۱۲ الی ۱۵ دشمن در محور امالقصر در منطقه عمومی فاو اقدام به اجرای آتش سنگین توپخانه نمود.
۳- روز گذشته اول دیماه ۶۵ آتش توپخانه دشمن روی پتروشیمی آبادان نسبتاً فعال بوده و .....
• تردد دشمن در روز دوم دیماه
اول دیماه ۱۳۶۵
طراحی و آمادهسازی عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۶۶
فرماندهان همچنان با حساسیت موضوع را در دوم دی ماه پیگیری میکنند، به همین خاطر فرمانده توپخانه سپاه یکم، دیماه با محسن رضایی جلسه میگذارند.
میرصفیان(فرمانده توپخانه): چند شب است گزارش کردند ۲ طرف جاده لاستیک آتش میزنند و جاده را روشن میکنند.
علی شمخانی: شاید برای تردد است که چراغ روشن نمیکنند.
اکبر غمخوار: در شب مهتابی هم که روشن است. باز این کار را تکرار کرد.
رضایی: این شاید به منظور (تجهیزات) تظاهر به تک (حمله) پیدا نکرده هی لودر و بلدوزر میآورد.
هویت نامعلوم: برادر محسن من امروز خودم رفتم دیدم. روی آن جاده سوم (بصره - فاو) خیلی تردد داشت. اصلاً لودر و بولدزر، خودم امروز دیدم.
دیدهبانها گزارشی از وضعیت انتقال نیرو بر روی جاده فاو میدهند:
هویت نامعلوم: شما حالا با این دید (کنایه از خوشبینی) برخورد میکنید. ما با توپخانه باید دید بدبینی به دشمن نگاه میکنیم. میگویید اینها را حتماً دارد تک (حمله) میکند.
محسن رضایی: باز هم تأکید میکنیم که اینجا مثل فاو (والفجر ۸) توپخانه یک مأموریت چهارم (انهدام دشمن) پیدا کرده است.
• تأکید فرماندهان برای انتقال نیرو در شب با چراغ خاموش
۲ دیماه ۱۳۶۵
طراحی و آمادهسازی عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۸۱
همان روز، ساعت ۱۱ شب فرمانده توپخانه، در جلسهای دیگر آخرین هماهنگیها را با فرماندهی قرارگاه خاتم انجام میدهند.
همان روز ساعت ۱۱ شب فرمانده توپخانه، در جلسهای دیگر آخرین هماهنگیها را با فرماندهی قرارگاه خاتم انجام میدهند.
توپخانه مأمور به قرارگاه قدس: حاج آقا! فردا ما اگر اینطور (انتقال) است، کِی باید توپها را شب نشد در روز ببریم! چه موقع ببریم که به عملیات لطمه نخورد؟
محسن رضایی: که چی؟!
توپخانه مأمور به قرارگاه قدس: یعنی به فرض در روشنایی ببریم. ظهر ببریم؟
رحیم صفوی: برادر محسن! اینا هر چه قدر میتوانند امشب جابجایی کنند.
برای رعایت اصول حفاظتی، تأکید فرماندهان بر انتقال نیرو در شب با چراغ خاموش در ۴۸ ساعت منتهی به عملیات است.
هنوز برخی تردیدها وجود دارد
ساعت ۱۱ صبح روز سوم دیماه است. آخرین گزارش شناسایی و تحرکات روز گذشته دشمن بررسی و احتمال هرگونه اتفاق بین رشید و رضایی بحث میشود.
┄┅┅❀❀┅┅┄
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 طنز جبهه
سه اصطلاح با نمک
•┈••✾💧✾••┈•
🔸 شیخ اجل
خمپاره ۶۰. جنگ افزاری که بیش از هر سلاح دیگر با مأمور مرگ و قبض روح شبیه است. همان که از هیچ کس جز رسول خدا اذن دخول نگرفت. درست «سر به زنگاه» سر می رسد و بدون سر و صدا کار خودش را می کند؛ بر خلاف خمپاره ها و سلاحهای دیگر که جلوتر از خودشان سوتشان و پیش از انفجارشان ترس و دلهره و هیبتشان آدم را می کشد. همان سلاحی که به «نامرد» بودن شهرت دارد.
🔹 لشکر صلواتی
لشکر ۲۷ حضرت رسول صلی الله و علیه و آله که وقتی برادری به صورت کامل از آن نام می برد و نام حضرتش را بر زبان جاری می ساخت، همه از حیث مستحب مؤکد بودن ذکر صلوات بعد از شنیدن نام آن بزرگوار به تبع حق متعال و ملائکة الله باید صلوات می فرستادند.
🔸 سوره رهایی بخش
سوره والعصر از سوره های کوچک قرآن.
سوره ای که آرام و آهنگ و نشان رهایی و خلاصی بود. بعد از نظام جمع، راهپیمایی و کوه پیمایی، صبحگاه و احیاناً شامگاه، سخنرانی های ارشادی و توجیهی، حسن ختام همه رنج و آلام و صبر و شکیبایی جسمی و روحی، آیات بینات این سوره بود، که همه با هم با لحن دلنشینی قرائت می کردند. بای بسم الله اش که بر زبان جاری می شد، مثل آبی که روی آتش بریزند یا تن خسته و غبار آلود و گرمازده ای که به آبشار بسپارند، همه چیز کم کم خنک و مطبوع می شد و رو به آرامش می گذاشت.
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
زیباتر از نگاهت، نتوان سرود شعری
شعر تو، شاعر من! کاملترین کلام است
وقتی تو رخ بپوشی، در این شب مضاعف
هم ماه در محاق است، هم مهر در ظلام است
خواهی رها کن اینجا، در نیمه راه ما را
من با تو عشقم اما، ای جان علیالدوام است
آری تو و صفایت! ای جان من فدایت
کز من به خاک پایت، این آخرین سلام است
مینوشم و سلامم همچون همیشه با توست
ور شوکرانم اینبار، جای شکر به جام است
#منزوی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂