╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
شنبـــــــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۱۶
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۳
1982 ژوئــــــن 6
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 خبرنگار خبرگزارى فرانسه که همراه باگروهى از خبرنگاران خارجى ازمناطق آزادشده درعملیات بیتالمقدس دیدن کرده است، از مشاهداتش در امتداد جاده اهواز - خرمشهر گزارش داد.
وى در گزارش خود آورده است: «... کمى دورتر از ریلهاى درهم پیچیده و واگنهاى واژگون شده و محلى که ً قبلا ایستگاه کوچک راهآهن حسینیه بوده است، نیروهاى زرهى و توپخانه ایران روى جاده اهواز - خرمشهر که به قول یکى از افسران ایرانى کلید جنوب خوزستان است، سرگرم مراقبت هستند. ... ایرانىها در اطراف این جاده خاکریزى شده، تنها نقطه مرتفع در دشت جنوب خوزســتان، نیروهاى فراوانى مستقر کردهاند. منطقه آرام است. اینجا از شلیک توپخانه مثل مناطق دیگر مرزى مانند خرمشهر و آبادان اثرى نیست. تانکهاى ام60 با تریلى به این منطقه آورده مىشوند. براى رزمندگان اکنون وقت حمام گرفتن و تجمع در اطراف آشپزخانههاى متحرك است. در جاده، کامیونها براى تدارك رزمندگان خرمشهر از یکدیگر پیشى مىگیرند. ...
با مشاهده اسکلت بىشمار تانکهاى ساخت شوروى عراقىها که در سراسر جاده پراکندهاند و بعضى از آنها کاملا سوخته یا بهصورت قوطى کنسرو درآمدهاند، افسر عملیات لشکر ۹۲ زرهى نقش شکارچیان تانک را مورد ستایش قرار مىدهد. افسر ایرانى مىگوید بسیجىهاى جوان و پاسداران که به خط مقدم نفوذ مىکنند و منتظر رسیدن تانکها مىشوند تا با آر.پى. جى. آنها را منهدم کنند، شکارچیان تانک لقب داده شدهاند.
در مقابل خرابههاى [پادگان] حمید، افســر ایرانى مىگوید عراقىها منتظر بودند ما از شمال حمله کنیم، درصورتىکه از شرق مورد حمله قرار گرفتند. آنها توانستند فرار کنند. آنها همه چیز را منهدم کرده و فرار کردند. از ساختمانها بجز تلى از آوار چیزهایى باقى نمانده است. ...»
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۱
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
از این که دانشگاه پزشکی را ول کرده بودم رنج میبردم. خودم را راضی کردم و در دانشگاه کشاورزی - یوستوس لیبیک یونیور سیتی - اسم نوشتم از آقای دکتر تبدیل به یک کشاورززاده شده بودم.
- حرف دهانت را بفهم. کشاورززاده یعنی چه؟ مهندس کشاورزی درست مثل داداش قاسم.
- چه فرقی میکند؟ کشاورززاده یا مهندس کشاورزی هر دو بیل به دست هستند. در آلمان برخلاف ایران بیشتر کلاسها عملی است تا تئوری. دانشجو مثل یک کشاورز زمین را شخم میزند و می کارد و برداشت میکند این کار باعث شد عاشق رشته تحصیلی ام بشوم و با جان و دل ادامهاش دهم و نمره های خوب بگیرم. تا آخرین روزی که در آلمان بودم کارهای جور واجور کردم. از مسئول انبار محصولات کشاورزی در سردخانه های آمریکاییها گرفته تا کارخانه پتو و ماکارونی سازی و گرفتن آمار تردد ماشین.های یک خیابان برای آسفالت آن. شده بودم آچار فرانسه. چند بار هم بنزهای مدل بالا را به ایران آوردم و بابت آنها پول خوبی به جیب زدم. مجبور بودم. زندگی خرج داشت. این را از همان دوران بچگیام فهمیده بودم. یعنی داداش عباسم بهم فهمانده بود.
کشاورززاده یا مهندس کشاورزی.
°°°°°°
هر دو مشتهایم را پر از آب میکنم و به صورتم میپاشم. سردی آب لوله کشی آپارتمان هیچ به سردی آب یخ زده اردوگاه نمیماند. حتی خنکای آن را هم ندارد. آب حوض و لوله اردوگاه به تیزی سرنیزه ای میماند برنده و وحشی. زمستانها تن ضعیف شده مان را با شکستن يخ قطور حوض و آب منجمد شده آن میشستیم. خون در بدنمان در دم یخ میزد. به خودمان فشار میآوردیم تا نفسمان نگیرد و رنگمان نپرد. عراقی ها از آن حالمان لذت می بردند. با فک قفل شده و چشمهای از حدقه بیرون زده و خون منجمد شده، ساعتها کنج سلول کز میکردیم. بچه ها به دادمان میرسیدند. آن قدر مالش مان میدادند تا گرما به جانمان برود و خون یخ زده مان به جریان بیفتد.
روزها می گذشت تا کبودی و سیاهی تنمان کمرنگ شود. سردم شده است. مشتی آب کار خودش را کرده است. هنوز ضعف دوران اسارت را در وجودم دارم. دست می اندازم به دستگیره در یخچال. با صدای خشکی باز میشود. دلم میلرزد. طبقه ها را یکی یکی نگاه میکنم. چیزی برای پر کردن معده ام وجود ندارد. یک قالب کره و کمی پنیر و لیوانی شیر نیم خورده همه دارایی یخچال است. به دنبال کف دستی نان میگردم. دریغ از خردههای به جا مانده از آن. آهسته در را چفت میکنم. به یاد سردخانه آمریکاییها در دوران تحصیل ام می افتم. از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشد. کارم کنترل درجه سردخانه بود. بعضی وقتها ناخنکی هم به مواد غذایی داخل آن و انبار میزدم. صبحها صبحانه شاهانهای میخوردم. کره و پنیر و عسل و مربا عصرها با آب گوجه فرنگی و موز از خودم پذیرایی میکردم. خب حقم بود، نباید به شکمم ظلم میکردم.
پس چرا حالا ظلم میکنی؟ اسارت یادم داده است که چگونه گرسنگی را از یاد ببرم و صدای معده ام را در دم خفه کنم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 صدای ماندگار
سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی
🔸 روایتی از عملیات فتحالمبین
و یاری امام زمان علیه السلام
🔸 تیپ جوادالائمه (علیهمالسلام) ۱۳۶۱/۰۵/۰۲
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #زیر_خاکی
#نماهنگ #برونسی
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد ۱۸)
خاطرات علی مرادی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 [در مخالفتهایی که با سازمان می کردم، جنبه احتیاط را سرلوحه کار خود قرار داده بودم.] نمیخواستم بهعنوان لیدر و الگوی افراد غیر مجاهد باشم، چرا که برخی افراد غیر مجاهد اعمال و رفتارشان خارج از عرف و کنترل بود و به خصوصیات اخلاقی و تعهدات من هم آسیب میرساند.
نمیخواستم انگ و تهمت محفلی و تفکر انشعابی و مخالف تشکیلات را متحمل شوم. زیرا وقتی در مظان اتهام قرار میگرفتم دیگر توان و تحمل رویارویی روزمره با تشکیلات را نداشتم و فرسوده میشدم. نمیخواستم به ارزش های اخلاقی، دیدگاهی و شخصیتی خودم لطمه وارد شود و نهایتا موانع و محدودیت های بسیاری در مسیرم قرار گیرد که کار را برایم سخت کند.
حفظ ارزش ها و ویژگی های اخلاقی، رفتاری و سیاسی یک فرد انقلابی برایم از اهم موضوعات بود و سعی کردم تا آخرین روز حضورم در داخل تشکیلات مجاهدین به آن پایبند باشم و هم اینکه مجاهدین از صدر تا ذیل یعنی از خود مسعود رجوی و حسین مدنی گرفته تا علیرضا خالو و برخی همشهری های خودم که با اجبار وادار به موضعگیری شدند برای اتهام زنی و تهمت های آنچنانی کاملا دستشان خالی باشد و از همان آغاز تاکنون به صراحت اعلام کرده ام که در هر جا که سران سازمان موافق باشند و امنیت طرفین کاملا تضمین شود برای مناظره با آنها اعلام آمادگی می کنم.
حال من با محاسبات دقیق و چندین روزه این معذوریت ها و محدودیت ها و پایبندی به ارزش های مد نظر تصمیم گرفتم با احتیاط و آرام آرام در حاشیه و بعنوان عضو ناظر شرکت کنم و از درگیری و مخالفت با موضوع پرهیز کنم و درعین حال خیلی هم ذوق زده نشوم و به بحث هم ورود جدی نکنم و مانند سایرین بادمجان دور قاب چین و بهبه و چهچه گو نباشم. البته ابرهای تیره را در آسمان مجاهدین دیده بودم و انتهای کار را خیلی طوفانی و سیل آسا میدیدم و میدانستم فقط در نقطه طلاق باقی نمی مانند و ناگزیر هستند برای خنثی کردن عواقب و پس لرزه های این کار محیر العقول و عجیب زمانه کلاف باز شده را ادامه دهند اما تا کجا!! معلوم نبود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 همراه ثواب
زهرا شمس
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 گاهی ساعت ۱۲ یا ۱ به خانه می رسیدم. آنقدر خسته و گیج بودم که ننشسته خوابم میبرد. همسرم هم پتویی رویم می انداخت و به بچه ها می گفت آروم باشین تا مادرتون استراحت کنه. از صبح بیرون بوده و خسته است. اصلا نشد که به دلیل نبودنم گله کند. ظرف میشست و جارو می کرد. اگر روزی غذا درست میکردم بدون اینکه شاکی شود خودش غذا درست می کرد.
صبح ها در داروخانه بود، بعد از ظهرها هم در مغازه اجاره ای وقتش را میگذراند. یکبار به او گفتم
- ببین من هرکاری می کنم و هرجا که هستم تو ثوابش باهام شریکی.
- اصلاً نگران نباش با خیال راحت به کارت برس. من حرفی ندارم.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
یکشنبــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۱۷
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۴
1982 ژوئــــــن 7
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 نیروهاى خودى در دو عملیات چریکى و اجراى آتش در جبهههاى میمک و سرپل ذهاب، مواضع نظامیان عراقى را منهدم کردند.
به گزارش واحد اطلاعات عملیات ســپاه پاسداران سرنى (مستقر در جبهه میمک)، ساعت ۲ بامداد امروز، یک گروه از نیروهاى ســپاه و بسیج مســتقر در تپه اسحاق (از ارتفاعات) میمک در عملیاتى با پشتیبانى آتش توپخانه ارتش بهمواضع نظامیان عراقى حمله کردند و پس از منهدم کردن ۳ سنگر اجتماعى و یک سنگر دیدبانى و وارد کردن تلفاتى به آنها سالم به پایگاه خود بازگشتند. واحد طرح و برنامه عملیات سپاه منطقه ۷ کشور (باختران) نیز گزارش داد امروز براثر اجراى آتش شــدید رزمندگان ایران در قله ۱۱۵ بازىدراز (در جبهه سرپل ذهاب)، ۳ سنگر اجتماعى با تجهیزات سبک نیروهاى عراقى منهدم و حدود ۱۰ نفر از آنها کشته شدند.
🔸 در ساعت ۱۰ صبح امروز نیز ۲ هلیکوپتر عراقى در محدوده نوار مرزى
حدفاصل کوشک تا جاده حسینیه، مشغول شناسایى بودند که با آتش خودى متوارى شدند.
در گزارش شهربانى استان خوزستان هم آمده است که امروز شــهر آبادان هدف حملات خمپارهاى دشمن قرار داشــت. براثر این حملات، علاوه بر مجروح شدن ۱۷ نفر، به چند منزل مسکونى در خیابانهاى امام خمینى، نادرى و امیرى خساراتى وارد آمد.
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂 بیل را بردار و برو
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد .با بیل خاک ها را بیرون می ریخت.
هر بیل خاک راکه بیرون می ریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمی گشت. نزدیک اذان مغرب بود. مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمی گردیم .صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم.
به محض رسیدن به سراغ بیل رفت. بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد !
با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟!
نگاهی به من کرد و گفت : دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم ! بیل را بردار و برو.
•┈••✾○✾••┈•
#تفحص
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
چشم میچرخانم تا رادیاتور را پیدا کنم. هنوز همه چیز این آپارتمان برایم غریبه است. پیدایش میکنم. در جای خوبی نصباش کرده اند. آهسته نزدیکش میشوم. چشمهایم را میبندم.... زندان کمیته روبه روی در شرقی وزارت خارجه یکهو پشت پلک هایم ظاهر میشود. مانده ام چرا آنجا؟ کجای این آپارتمان به آن زیرزمین نمور و تاریک میماند؟ بر میگردم به طرف قالیچه، گوشه آن را به دست میگیرم و میکشماش به طرف رادیاتور. پشت به رادیاتور رو قالیچه مینشینم. داغی پرهها رو پشتم خط میاندازند. پاهایم را جمع میکنم. دراز میکنم. صاف مینشینم. سرم را تکیه میدهم به رادیاتور. روزنامه چند روز - گذشته را از رو قالیچه برمیدارم. از جایی که تا خورده است میخوانمش. بی حوصله لوله اش میکنم و پرت میکنم رو زمین. نوشته هایش بیات است. جانی در آنها نمیبینم. کلمات در حال مردن هستند.
- پس چرا خاطراتت را به گوشه تاریک ذهنات پرت نمی کنی؟ یعنی آنها بیات نشده اند؟ ... یعنی هنوز تازه هستند و جان دارند؟!
- بله ... آنها همیشه تازه هستند ... حتی بعد از تجزیه شدن بدن نحيف من زیر خروارها خاک.
خاطرات تو سرم قاتی هم شدهاند. انگار سوار چرخ فلکی شده اند و هی می چرخند و میچرخند. به اولین جایی که دست می.رسد، چنگ می اندازم. آپارتمان زیر شیروانی داداش قاسم یک جا با تمام وسایلش جلو نگاهم میخکوبم میشود. داش اسدالله بیست و دو ساله پشت میز تحریر زل زده است به رساله ناتمام مهندسیاش. خانم هیدرون هم دورتر از او کتابی را میخواند. موهای بور که مثل شعله های آتش چند رنگاند روشانههای باریک اش ریخته اند. خانم هیدرون را در راه پله های ساختمان موقع رفت و آمدم به خانه دیده بودم. همسایه بودیم. در طبقه پایین آپارتمان ما زندگی می کرد. شیمی میخواند و معلم شیمی هم بود. هفت هشت سالی بزرگتر از من بود. همیشه تو خودش بود. چنان که انگار غم آلمان شکست خورده را به دوش میکشید. مثل خیلی از دانشجوها وضع مال خوبی نداشت. روزی چند ساعت تو یکی از رستورانهای محله لیبیک اشتراس غذا سرو میکرد. خیلی از وقتها حتی تو خیابان و خانه با پیش بند آشپزی رفت و آمد میکرد. انگار عوض کردن لباس وقت زیادی از او میگرفت. بی آن که بدانم چرا، دلم برای خانم هیدرون میسوخت. با آن حال هیچ وقت عکس العملی نشان نمیدادم مثل دو تا غریبه از کنار هم میگذشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کتک به عشق بچهها
صادق جهانمیر
سال ۱۳۶۰ در اردوگاه عنبر بودم که با یکی از بچههای اهل بیرجند یک تئاتر اجرا می کردیم که نگهبان آمد و ما را بخاطر نمایش تئاتر توی حمام برد و دو نگهبان حسابی کتکمان زدند!
بعد از نیم ساعت که برگشتیم به آسایشگاه، دیدم بچهها خیلی دمق شدند و حسابی رفتن تو لک. به دوستم گفتم فلانی ما که کتکِ رو خوردیم بذار بقیه ش رو هم ادامه بدیم. حال داری باقی تئاتر را بازی کنیم تا حال بچهها بیاد سر جاش؟ فوقش یه کتک دیگه هم می خوریم!؟
گفت: خیلی هم خوب، چرا که نه.
دوباره شروع کردیم به باقی اجرای تئاتر که ناگهان نگهبان عراقی اومد پشت پنجره و با فحش و بد و بیراه، ما را صدا کرد و گفت شما بازم که دارید کار خودتون را انجام می دهید!
ارشد آسایشگاه هم گفت: سیدی! میگن ما که کتکمون را خوردیم پس چرا ادامه کارمون را انجام ندیم!
عراقی چشماش گرد شد و گفت انتم قشمار، ماکو عقل؟ یعنی شما خیلی مسخره هستید، مگه عقل ندارید!؟
ما هم خندیدیم و گفتیم سیدی! مهم نیست بعدش چی میشه! بذار این تئاتر انجام بشه و به لب بچهها کمی خنده بیاد.
سرشو تکون داد و گفت:« والله ما آدری شی سویکم» (بخدا نمیدونم باهاتون چکار کنم ) فقط سریع.
بعد گفت: تا شیفت من تمام بشه باید مسرحیه(تئاتر) شما هم تمام بشه !
ما هم قول دادیم و سر ته اون را به هم آوردیم.
🔹 آزاده موصل و عنبر
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
#کلیپ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
Ahangaran - Ey Yeke.mp3
4.45M
🍂 یکه سوار
اجرای اول در روز تشییع شهید آوینی در سال۱۳۷۲ در مسجد بلال صداوسیما
🔸 با نوای آهنگین
حاج صادق آهنگران
🔹 شعر: علیرضا قزوه
🔸 بالایی من روح تو درخاک چه میکرد
میگفت بمان عقل چنین گفت که برگرد
یک روز اگر از منو عشق تو بپرسند
پیغمبرتان کیست بگو درد بگو درد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد ۱ )
مریم سنجابی
عضو رها شده سازمان منافقین
👈 توضیح: از آنجاییکه ادامه خاطرات آقای علی مرادی تاکنون تکمیل نشده و به دست ما نرسیده، از صحبت های خانم مریم سنجابی ، عضو دیگر جدا شده که به صورت مصاحبه می باشد بهره میبریم و ابعاد دیگری از اردوگاه منافقین نشر میدهیم.
نکته: تاکنون بازخوردی از این موضوع از طرف خوانندگان کانال حماسه جنوب نداشتهایم که لازم است دوستان نظر خود را ارسال نمایند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 مریم سنجابی متولد سال ۱۳۴۷ در کرمانشاه است. سنجابی از سنین نوجوانی به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) پیوست و توانست پس از ۲۵ سال از اردوگاه اشرف در عراق فرار کرده و به آزادی برسد و این درحالی است که مریم سنجابی تا عضویت در شاخه رهبری سازمان هم رسیده بود. سنجابی از چگونگی شروع عملیات «مرصاد» میگوید:
🔸 چرا هیچ وقت سازمان به صورت رسمی مسئولیت انفجار حزب جمهوری را برعهده نگرفت؟
تقریبا هیچ وقت در سازمان کسی به جرأت و با رسمیت نتوانست بگوید انفجار حزب جمهوری و دفتر نخستوزیری کار سازمان بوده، حتی در جلسات خصوصی این مطرح نمیشد. شما از بالاترین مسئول سازمان هم چنین حرفی را نشنیدهاید. دلیلش هم شنیع بودن این کار برای افکار عمومی بود و البته دافعه برانگیز هم بود. اما ترور صیاد شیرازی را اعلام و مسئولیتش را هم قبول کردند اما در آن دو مورد نه.
🔸 منظورتان از افکار عمومی اعضای سازمان است یا مردم دیگر؟
اعضای خود سازمان. وقتی دو گروه با هم در حال جنگ هستند خوب طبیعتا از هم تعریف نمیکنند. آن زمان هم یکی از کسانی که خیلی بر علیه سازمان صحبت میکرد آیتالله بهشتی بود و یکی از دلایل انفجار حزب جمهوری شخص آقای بهشتی بود. ولی واقعا این سوال در ذهن بسیاری از هوادارها شکل گرفته بود و میپرسیدند چرا افراد دیگر حزب باید کشته میشدند؟ آقای بهشتی دشمن بود بقیه که کاری نکرده بودند اما چون در سازمان سوال کردن ممنوع بود کسی پاسخ به این سوالات را نمیداد. یا مثلا در مورد ترور آقای رجایی برخی میگفتند ایشان تازه چند وقت بیشتر از رییسجمهور شدنش نمیگذشت چرا باید کشته میشد؟
🔸 با این سوالات چطور خودتان را قانع میکردید؟
اینها همیشه در ذهن اعضای سازمان سوال ایجاد میکرد اما وقتی آدم در یک بستر فرقهای قرار میگیرد دیگر سوال نمیکند چه شد؟ چون سرباز آنجا است و مبارزه میکند. البته فرماندهان هم اجازه کنکاش و سوال نمیدادند و طوری به بچهها القا میکردند که طرف با خود میگفت من توان تحلیل ندارم.
🔸 اتفاق افتاد که خودتان شخصا با اینکه عضو سازمان هم بودید اما از ترور شخصی ناراحت شوید؟
بله. ترور آقای رجایی و باهنر برای شخص خود من خیلی دردناک بود چون آنها هنوز حکومتی نکرده بودند و ترور آنها خیلی ناراحت کننده و بیعدالتی بود. یا در مورد انفجار حزب جمهوری این سؤال را خیلی در ذهن من ایجاد کرده بود که آقای بهشتی دشمن ما بود بقیه چه کار کرده بودند؟ حتی تیتر یک روزنامه این بود که هنوز هم یادم مانده: با بهشتی شما دشمن بودید، ۷۲ تن چرا؟ این سؤال هیچ وقت از ذهن من پاک نشد.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شرایط زندگی در هور
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
منطقه هور در تابستانها گرم و مرطوب بود. در محور هورالعظیم از تنگه چذابه تا جزایر مجنون، پشه کوره هایی که از سر شب سرکلهشان پیدا می شد و هیچ چیزی نمی توانست مانع نیش زدن و اذیت و آزار آنان شود ، حتی مالیدن پمادهای مخصوص خارجی ضد حشرات.
پوشش کامل نیروها با بادگیر ،جوراب و پوتین ، پوشیدن سر وکله با چفیه وکلاه و دستکش آن هم در گرمای بالای ۶۰ درجه و رطوبت هوای ۱۰۰ درصد نیز اثری نداشت و در حقیقت انسان را کلافه و روانی می کردند.
با روشن شدن هوا اینبار سر و کله خرمگس ها پیدا می شد که حتی روی لباس های ضخیم نظامی هم نشسته و هیچ کاری نمی توانست مانع آنها شود و آنقدر سماجت می کردند تا مزه خون را می چشیدند و بعد بلند می شدند.
✍ نجف زراعت پیشه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
▪︎ از هر نوحه ای خاطره ای به یاد ماندنی دارم. هر کدام برای من شیرینی خاص خودش را دارد. باور کنید که تفکیک خوب و بد در میان آن همه نوحه برایم بسیار مشکل است. اما اگر بخواهم نام ببرم این یکی را نام می برم.
«لحظه ای فرما درنگ، ای امیر قافله، ای امیر قافله
نیست این دلخسته را با تو چندان فاصله، با تو چندان فاصله»
در عملیات والفجر من و جناب معلمی در خیمه ای نشسته بودیم. از طرف «محسن رضائی» که آن روزها فرمانده کل سپاه بود، رمز عملیات اعلام شد. یاالله یاالله یاالله. من این رمز را به معلمی دادم و گفتم چیزی بنویس. او از خیمه بیرون رفت و پشت چادر مشغول نوشتن شد. بعد این نوحه را سرود:
«والفجر شد آغاز ای گردان حزب الله
با رمز یا الله یا الله یا الله»
🔹 حاج صادق آهنگران
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂