🍂 با چند مجروح دیگر آورده بودندش.
پاهایش قطع شده بود.
هر چه گفتیم:"داداش وضعیتت اورژانسیه، خون ازت رفته" گوش نمیکرد.
ما را حواله مجروحی دیگر میکرد.
مجبور بودم گوش بدهم.
•••
بالای سرش رفتم.
خودم را سرزنش میکردم که چرا چند دقیقه دیر آمده ام و به حرفش گوش کردهام .
•┈••✾○✾••┈•
#اهواز #دزفول #آبادان #خرمشهر
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
دوشنبــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۲۰
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۷
1982 ژوئــــــن 10
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 شوراى فرماندهى انقلاب عراق با انتشــار بیانیهاى اعلام کرد به درخواست کمیته صلح اسلامى آماده اســت ضمن اجراى آتشبس فورى و پایان دادن بــه هرگونه درگیرى با ایران در مدت دو هفته همه نیروهایش را از خاك این کشور خارج کند. ارتش عراق نیز در اطلاعیه نظامى امروز خود اعلام کرد که فعالیتهاى نظامىاش را متوقف کرده است.
🔸 باوجـود اعلام آتشبس یکجانبه ازسوى عراق، امروز ارتش این کشور علاوه بر ادامه تلاش براى مستحکم کردن مواضع پدافندى خود به حریم هوایى ایران تجاوز کرد و آبادان را نیز هدف حملات توپخانهاى قرار داد.
🔸 مرکز فرماندهى سپاه پاسداران نیز در ساعت ۰۶:۱۷ ،با اشاره به بیانیه عراق چنین پاسخ داد: «فریب این سخنان یاوه را نخواهیم خورد و همچنان درجهت تجهیز و تقویت هرچه بیشتر نیروهاى خودى جهت واردآوردن آخرین ضربات بر پیکر رو به مرگ عراق عمل خواهیم نمود.»
🔸 غلامعلى رشید از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران که دراین هیئت حضور داشت، نیز گفت: «در سوریه ملاقاتهایى با آقاى حافظ اسد، رئیس ستاد مشترك ارتش و وزیر دفاع آنهاداشتیم که واقعا از هیئت استقبال خوبى بهعمل آوردند. در بحثهایى که در آنجا صورت گرفت تا آنجا پیش رفتیم که یک خط دفاعى مشترك در خاك لبنان و روى ارتفاعات مشرف به بیروت تا معبر ورودى مرز سوریه با لبنان درست کنیم. قرار شد ما با استعداد یک لشکر در وسط باشیم و سوریه هم در سمت چپ ما قرار بگیرد [و فلسطینىها و لبنانىهادر سمت راست].»
🔸 هاشمى رفسنجانى سپس با اشاره به بررسى موضوع ادامه جنگ در این جلسه ضمن توضیح نظر امام خمینى دراین خصوص، تصمیم گیرى ایشان براساس نظر نظامیان را مورد تأکید قرارداده و افزوده است: «راجع به مسائل جنگ تصمیم گرفتیم ... امام در مورد ادامه جنگ قاطعاند و اجازه نمىدهند حتى بهگونهاى بحث شود که کوچکترین تردیدى درجامعه و نیروها بروز کند و اهداف جنگ را بهگونهاى اعلام مىکنند کههمگى خودشان را براى مدت طولانى آمادهکنند و ضمنا توافقى براى ورود به خاك عراق هم نداشتند.... فرماندهان نظامى در حضور ما با امام بحث کردند و کارشناسانه ثابت کردند که ادامه جنگ با منع ورود به خاك عراق سازگار نیست. دشمن در جاهاى زیادى در خاك ما است و اگر مطمئن بشودکه نظام ما به خاك او وارد نمىشود یا ورود جزئى خواهد داشت، نه امتیازى خواهد داد و نه از نقاط حساس بیرون خواهد رفت و هر وقت آمادگى پیدا کرد، در خاك ما پیشروى مىکند؛ و با این استدلال امامرا قانع کردند که با ورود به خاك عراق در جاهایى که مردم نیستند یا کم هستند و آسیب نمىبینند، موافقت کنند.»
🔸 غلامعلى رشید یکى از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و از اعضاى هیئت اعزامى به سوریه، که در این جلسه حضور داشت نیز چنین گفته است: «در بازگشت از سوریه مستقیما خدمت حضرت امام رفتیم. به نظرم مىرسد که جلسه شوراىعالى دفاع هم برقرار بود. حضرت آیتاالله خامنهاى و آقاى هاشمى هم حضور داشتند. اوایل مغرب بود و قرار بود که در اتاق حضرت امام جلسه شروع شود که دیدیم حضرت امام دارند براى نماز آماده مىشوند. دیگران هم با شوق نماز را به جماعت به جاى آوردند. بعد از اتمام نماز، حضرت امام روى همان سجاده بهطرف جمع برگشته و گفتند همینجا بحث کنیم. جمع ما در یک نیمدایره بر گرد حضرت امام حلقه زدیم و توسط برادر [محسن] رضایى گزارش مفصلى از سفر داده شد. سپس، امام با ذکر مثالى توصیه کردند اینطور نباشد که شما بین زمین و آسمان در لبنان رها شده و پشتیبانى و عقبه نداشته باشید. کمک کردن درســت، اما از راهش. راه شما زمینى است که باید از سه، چهار کشور عبور کنید. شما که بهلحاظ جغرافیایى به لبنان وصل نیستید و مشکل ارتباط زمینى دارید. اگر بخواهید بجنگید، کار آسانى نمىباشد؛ زیرا در تداوم پشتیبانى گرفتار خواهید بود.»
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۵
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
اول کار به سختی و کند پیش میرفت، بعد کم کم انگار که کار دستمان آمده باشد روان و تند پیش میرفتیم. بعضی از روزها یک خط هم از رساله را نمینوشتیم. بحث مان که میگرفت دیگر کسی جلودارمان نبود. او از مسیحیت میگفت و من از اسلام. او از مسیح میگفت و من از محمد (ص). او از انجیل میگفت و من از قرآن. روز به شب میرسید ما تا دیر وقت بحث میکردیم. هول بودم که نکند وقت بگذرد و رساله به پایان برسد و حرفهای تلنبار شده، در سینه ام ناگفته باقی بماند. موقعی که فکمان به درد می افتاد و پلکمان سنگین میشد او به آپارتماناش میرفت و من رو کاناپه میافتادم.
پوست لبم مثل انار فاق باز میکرد و خون میزد بیرون.
- از بس چانه زدهای و لب لیسیدهای !
این را خانم خانما موقعی که لبم فاق باز میکرد و خون فواره میزد بیرون میگفت. روزهای بعد ترجمه قرآن را به برنامه مان اضافه میکردیم. بعضی وقتها آیههای قرآن را هم میخواندم. صوت خوبی نداشتم ولی میخواندم. کم کم احساس کردم هیدرون از شنیدن آیه ها به هیجان میآید و چنان با دقت به آنها گوش میدهد که انگار همان دم از آسمان نازل میشوند. برگهای نوشته شده رساله را رو هم میگذاشتم. میخندیدم و شاد بودم. از خودم میپرسیدم چه شده؟ از چند هفته پیش داش اسدالله نشاطش را بازیافته است. جوابی نداشتم تا آن روز چنان حالی را تجربه نکرده بودم. حس غریبی بود. غریبه تر از تمام غریبههایی که تا آن روز دیده بودم. دیگر غذای مانده نمیخوردم. آشپزخانه بوی غذا تازه به خود گرفته بود. یک وعده از دستپخت من میخوردیم و وعده دیگر از غذایی که هیدرون درست کرده بود. چه آشوبی موج کلام و آهنگ جملات، ما را با خود میبرد. نه هیدرون خودش بود و نه من خودم بودم. عشق در همه جا فرمان میراند، با آن حال سکاندار، من بودم.
- اسی
- اسی چه شده است؟
در جوابش از او خواستگاری کردم.
با نگاهش جوابم را داد. باید مسلمان میشد. من کسی نبودم که با غیر مسلمان ازدواج کنم. اما او قبل از خواستگاری مسلمان شده بود. هر دو این را میدانستیم ولی هیچ کدام کلمهای نگفته بودیم. قبل از هر اقدامی مسلمان شد. این برایم از هر عشقی بالاتر بود. زندگی ام سراپا معنی و مفهوم تازه ای پیدا کرده بود.
- اسی
- اسی چه شده است؟
- در زمین و آسمان معلق مانده ام. دارم پرواز میکنم. باور کن راست میگویم.
- من هم درست حال تو را دارم. این چه حالی است؟
- هر دو به خدا نزدیک شده ایم اما تو خیلی نزدیک تر از من به او هستی
- یعنی مسلمان شدن این حال را به من داده است؟
- بله ... بله ... اسلام دین طراوت است و سبکبالی.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 انتقال سیل اسیران به عقبه جبهه
در حماسه ماندگار
فتح خرمشهر
خرداد ۱۳۶۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #زیر_خاکی
#خرمشهر
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
مریم سنجابی ۴)
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 استعداد و آمادگی تجهیزات و نیروها در عملیات مرصاد چقدر بود؟
از عمر ارتشی که ما تشکیل داده بودیم کمتر از یکسال میگذشت و اکثر آدمها آموزش ندیده بودند. حتی خود من تا عملیات مرصاد حتی یک گلوله هم شلیک نکرده بودم. نفراتی را هم که از خارج جذب کرده بودند حتی بلد نبودند لباس نظامی را درست تن کنند و خانمها روسری را نمیتوانستند روی سرشان نگه دارند. سازمان حدود ۲۳ تیپ تشکیل داده بود که هر تیپ ۱۵۰ نفر بودند البته این با نظام کلاسیک جنگ همخوانی ندارد. سلاحهای ما خمپاره انداز و کاتیوشا بود. سازمان به شدت شتاب زده و با عجله عملیات کرد.
🔸رجوی روی چه حسابی تصمیم گرفت با چنین تجهیزاتی وارد جنگ با ایران شود؟
رجوی روی دو موضوع خیلی تاکید داشت. اگر این دو موضوع نبود فکر نمیکنم دست به این کار میزد، یکی اینکه روی پشتیبانی دولت عراق سرمایهگذاری کرده بود و دوم اینکه فکر میکرد اگر از مرز رد شود مردم ایران دسته دسته به آنها میپیوندند. به این دو دلیل و ابهامات و توهماتی که داشت دست به این کار زد وگرنه هیچ عقل نظامی حتی در تصورش هم نمیگنجد که چنین عملیاتی طرحریزی کند. شاید یکی از تجربیاتی که باعث شده بود رجوی و نیروهایش به آن تجهیزات تکیه کنند همان وقایع سال ۵۸-۵۷ و درگیریهای شهری بود.
کمااینکه من در گزارشات خیلی از افراد دیدم آنها هم این سؤال برایشان پیش آمده بود که چطور میشود با این تعداد نیروی قلیل وارد جنگ شد و ارتش چند میلیونی ایران را شکست داد؟! کسی این کار را نمیکند مگر اینکه در توهم باشد. علیرغم اینکه مسعود فکر میکرد مردم به او میپیوندند اما وقتی بچههای ما از کرند و کرمانشاه رد شدند حتی یک نفر هم به ما نپیوسته بود. البته یک خانم و یک آقا پیوستند اما آنها هم چند سال بعد جدا شدند. با هیچ دو دو تا چهار تایی انجام این عملیات جور در نمیآمد.
🔸 از جنگیدن نمیترسیدید؟
همه در وجودشان ترس است و کسی نمیتواند آن را کتمان کند. در لحظاتی انسان ترس در وجودش دیده میشود اما چیزی که بر این ترس ما غلبه داشت اعتقادات ما بود. تا سال ۷۲ ایدئولوژی من نسبت به سازمان محکم بود و تا همان زمان بر ترسم اینگونه غلبه میکردم.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آیا می دانید :
اعضای منافقین در آلبانی بعد از آنکه بنا به دستور تشکیلاتی سران وارد حوزه فعالیتهای سایبری شدند، ابتدا بر اساس میزان پایبندی و تعهد به سازمان و شخص رجوی گزینش شده و بعد از آن در صورت تأیید به محلی برای آموزش کار با رایانه و اینترنت منتقل میشدند. این آموزشها به علاوه آموزش شیوه های ارتباطگیری در نهایت افراد را به مرحله ای میرساند که تقریباً آماده میشوند پشت سیستمهای رایانه ای واقعی و متصل به اینترنت قرار بگیرند و در شبکه های اجتماعی، البته به شکلی محدود و کاملاً مانیتورینگ شده، با استفاده از آموزشها برای کابران جوان شبکههای اجتماعی تور پهن کرده و آنها را فریب دهند.
#آیا_میدانید
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 تجربه تلخ
سید نرگس آل عمران
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 اولین باری که شستن لباس رزمندگان را تجربه کردم، در خانه آل رضا بود. یکی از خانم ها گفت: بیبی نرگس، تو خیلی کوچیکی، دست به ملحفهها نزن، آلودهست.
اما دوست داشتم کاری انجام دهم. شروع کردم به شستن ملحفه. با تاید میشستیم و اگه لکهای نمیرفت صابون میزدیم.
ملحفهای را مشت میزدم که یک انگشت در دستم آمد. با جیغ از جا پریدم. چشم هایم از وحشت گرد شد و زبانم بند آمد. خانومی که کنارم بود گفت:" اشکال نداره اتفاق عادیه. همین که بهت شوک وارد شده، باعث میشه عادت کنی." سرش را با ناراحتی پایین انداخت و به لباس ها زل زد. مدتی که گذشت با خودم کنار آمدم. از آن به بعد باز هم این اتفاق افتاد. پوست، موی سر، استخوان و... اما دیگر اشک، جای ترس را گرفته بود.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
دوشنبــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۲۱
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۸
1982 ژوئــــــن 11
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 در شیراز یکى از خوانین فیروزآباد و همراهانش دستگیر شدند. در تهران نیز عناصر سازمان مجاهدین خلق (منافقین) یکى از روحانیون شاغل در نیروى دریایى ارتش را ترور کردند.
🔸 فرماندهى سپاه پاسداران منطقه ۵ (تبریز)، در ساعت ۱۷ امروز، عناصر حزب منحله دمکرات کردستان وارد شهر مهاباد شده و علاوه بر تیراندازى به سمت یک خودروى ارتشى، مراکز نظامى و انتظامى و مردم، در چند نقطه شهر به ایجاد درگیرى مبادرت کردند. بنا بر این گزارش، نیروهاى ســپاه پاسداران با همراهى نیروهاى انتظامى و عدهاى از مردم شهر به مقابله با آنها برخاستند و تا ساعت ۱۹:۳۰ توانستند این عناصر ضد انقلاب را مجبور به فرار کنند. در این درگیرى، ۲۱ تن از ضدانقلابیون کشته؛ و نیز از مردم شهر ۷ تن شهید و ۲۶ تن مجروح شدند.
🔸 على شــمخانى قائم مقام فرمانده کل سپاه پاسداران، در سخنانى در گردهمایى نهضتهاى آزادىبخش اســلامى در هتل استقلال تهران گفت: «نیروهاى ما، رزمندگان ما بر این اعتقادند که جنگ در جنوب لبنان، جنگ با صدام و در نهایت جنگ با آمریکاست و جنگ در خونینشهر نیز جنگ با بگین [نخستوزیر رژیم صهیونیستى] و جنگ با آمریکاست. نیروهاى خودمان را تقسیم مىکنیم. همانطورى که در خونینشــهر خون را بر شمشــیر به یارى پروردگار پیروز گرداندیم، در نبطیــه، در صور و صیدا نیز بر آنیم که هرچه ســریعتر ســینههاى خودمان را جلوى بمبها و موشکها و سلاحهاى صهیونیستى باز بکنیم و عاشقانه شهید شــویم و به لقاءاالله برسیم و درنهایت با خون، اسرائیل رسوا را رسواتر سازیم.»
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۶
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
رساله رو به پایان بود. نشاط روزهای اول را نداشتم. هیدرون هم حال من را داشت. ترس بینشان هر دوی ما را در چنگال میفشرد. هیدرون و من نمیتوانستیم کنجکاوی و نگرانی خود را از وضعیت نا آشنا که در انتظار ما بود پنهان کنیم. نامهای به خانواده ام نوشتم. از هیدرون گفتم و از ازدواجی که قرار بود به انجام برسد. از آن روز به بعد انتظار کشنده تر شد. انگار آزمون دشوار دیگری در انتظار ما بود. در آن اغتشاش هولناک تنها یک کلمه صفحه سفید نامه می توانست ما را آرام کند. از وقتی نامه را پست کرده بودم خواب شبانه نیز بر من حرام شده بود. بارها در نیمههای شب از خواب میپریدم و در تاریکی قدم میزدم و هی با خودم کلنجار میرفتم.
- زنگ خطر.
- زنگ خطر؟ چند بار در عمرم این صدا را شنیده بودم؟
- هیچ ... اصلا خطری نبود که صدایش را بشنوم. شاید بود و من نشنیده بودم.
- حالت چه طور است اسی؟ حالت خوب است؟
انگار چیزی به جز تکرار این جمله نمیدانست. من بیهوده در تلاش بودم اطمینان او را جلب کنم.
- آره آره تو چه طوری؟ تو چه طوری؟
هرگز از زبان هیدرون کلمه ای حاکی از تأسف و یا گلایه ای از دشواری های زندگی اش نشنیدم. این خود رنج بزرگی بود. با گذشت روزها طاقت من بیش از همیشه طاق شده بود. جواب نامه به زودی میرسید. جواب نامه ام سر شب موقعی که تازه سر میز غذا نشسته بودم به دستم رسید. ابتدا نفهمیدم چند بار از سر آن را خواندم. آشفتگی ام به حدی بود که نامه را رو میز میگذاشتم و دوباره برمیداشتمش. احساس میکردم در تاریکی نشسته ام. روشنایی لامپ به نظرم ضعیف می آمد. نوشتهها در مقابل چشمانم کج و معوج میشدند. حال خوبی نداشتم. نمی دانستم در کجای زندگی ایستاده ام. یکبار همه چیز دنیا به نظرم گیج کننده و بیهوده آمد. بیشتر از یک ساعت همان طور ماندم. بعد سعی کردم به زور بخندم بلکه حرفی بزنم اما غیر ممکن بود. همان طور وامانده و بیچاره و فلج مثل مجسمه رو صندلی میخکوب شده بودم. دوست داشتم گریه کنم ولی حتی یک قطره اشک رو گونه هایم سرازیر نشد. از لوس بازی بدم میآمد. هیچ وقت بچه ننه و عزیز دردانه نبودم. تو خانوادههای ما پایین شهریها که مدام به فکر بدبختی شان هستند این چیزها رسم نبود. احساس کردم چیزی داخل پاکت نامه باقی مانده است. تکانش دادم. عکس شش در چهار سیاه و سفید دختر جوانی از آن افتاد. او همسر آینده من بود. نامه به دست نشستم رو تخت و آن بیرون از پنجره سقف آسمان زغالی رنگ را نگاه کردم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سینه زنی بوشهری
نیروهای گردان بهبهان
عملیات الی بیت المقدس
دارخوین
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #زیر_خاکی
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
مریم سنجابی ۵)
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 مسعود رجوی هم خود در عملیات مرصاد شرکت داشت؟
من شنیدم مسعود با نیروهای حفاظتیاش تا پشت گردنه پاتاق آمده بود.
🔸 چند نفر از نیروهای سازمان در این عملیات کشته شدند؟
سازمان تبلیغات گستردهای داشت برای اینکه بتواند نیرو جمع کند و سمپات در سراسر دنیا داشته باشد. تعدادی از خارجیهایی که سازمان برای این عملیات جذب کرده بود به این عنوان بود که ما در ایران میرویم و در میدان آزادی با موفقیت به جشن و پایکوبی میپردازیم. اما افرادی که از خارج آمده بودند آموزش نظامی ندیده بودند و به محض پیاده شدن با یک تیر کشته شده بودند. آنها حتی پوتین پوشیدن را هم بلد نبودند. اکثر آنها از کشورهای اروپایی بودند و تعداد نیروهایی که از خارج آورده بودند فکر میکنم حدود هزار نفر بود. من چون در پرسنلی بودم میدانستم حدود ۲ هزار نفر کشته شده بودند. اما تنها عکس حدودا هزار نفر را در آمار به عنوان کشتهها برای تشکیل پرونده ثبت کردند. تقریبا کسی از نیروهای ما از عملیات مرصاد برنگشت. من در یگانی که بودم ۱۰-۱۵ نفر بودند که فکر میکنم یک نفر برگشت.
🔸 شکست در این عملیات چه تاثیری روی نیروها گذاشته بود؟
بعد از این عملیات سیر تناقضات افراد مشخص میشد و تا آن زمان رجوی در هالهای از قداست برای ما بود و کسی حتی به خودش اجازه نمیداد که از مسعود سؤال بپرسد. اما بعد از این عملیات همه اذهان به خودشان آمده بودند و میپرسیدند چه شد که سازمان چنین عملیات احمقانهای را انجام داد. من این را از گزارشاتی که بچهها تحویل میدادند متوجه شدم. ما در این عملیات از دو ناحیه ضربه روحی خوردیم یکی از دست دادن دوستانمان بود و دیگری اینکه از خواب غفلت بیدار شده بودیم.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
پایان این قسمت
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آیا می دانید :
در پروسه سایبری شدن اعضای سازمان منافقین یک اتفاق جالب و ناخواسته میافتاد که دور از اراده و کنترل سران منافقین بود؟
آن اتفاق شامل مشاهده واقعیت وضعیت جامعه ایران در فضای اینترنت، کلیپها، فیلمها، عکسها و به طور کلی صفحات مختلف شبکههای اجتماعی است.
درواقع اعضای سازمان به یکباره میدیدند که ایران نه تنها هیچ شباهتی با تصورات ذهنی آنها ندارد، بلکه پیشرفته، آزاد و بسیار مقتدرتر از بسیاری از کشورهای منطقه و حتی دنیاست. این تناقض از دو جنبه برای اعضای سازمان خُرد کننده و بسیار درآورد بود. اول اینکه به شکل شوکآوری به یکباره با فریب و دروغ سرکردگان خود روبهرو میشدند که برای کنترل ذهن اعضا چقدر راحت دروغ گفته و تصویری وارونه از ایران ارائه دادهاند. این مسئله خود میتواند بیانگر سلسلهای از افشای دیگر دروغپردازیها و فریبکاریهای سران سازمان باشد که معمولاً در ذهن اعضا به عنوان رهبرانی ایدئولوژیک و مقدس شناخته میشدهاند.
#آیا_میدانید
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خواب صادق
سکینه محمدیزاده
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 یکی از روزها، شهناز محمدی زاده با شهناز حاجی شاه در حال صحبت بودند که خواهر حاجی شاه گفت:" دیشب خواب دیدم که هر دو لباس سفید پوشیده ایم."
شهناز گفت:" تعبیرش این است که فردا با هم شهید می شویم... "
..و چه زود این رویای صادق به حقیقت پیوست. شهید شهناز محمدی زاده قبل از شهادت روی یک دستمالکاغذی وصیت نامه خود را نوشت و طبق همان رویای صادق با شهید شهناز حاجیشاه در تاریخ ۸ مهرماه ۵۹ در اثر اصابت ترکش خمپاره، کبوتر جانشان از قفس تن رهایی یافت و به ملکوت الهی پرواز کرد.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب شهرم در امان نیست
#خواهران_رزمنده
#خرمشهر
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دم دمای عروسی، که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم هایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد.
در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که:
«من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه».
🔸 پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها».
🔹 حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم.
موقع برگشت، النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س).
راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
•┈••✾○✾••┈•
برگرفته از کتاب «دیدار پس از غروب »
#شهید_مهدی_نوروزی
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آنژیوکت سهمیهای ۱
حسن تقیزاده بهبهانی
•┈••✾○✾••┈•
در بخش جراحی مغز و اعصاب بیمارستان امدادی شهید کامیاب مشهد هم مجروح بستری بود و هم بیماران عادی. من هم به خاطر اینکه پیچ و مهرههای بالای دوتا پلاتینی که کنار مهرههای کمرم گذاشته بودند باز شده بود و باعث عفونت شده بود، بستری بودم.
دکتر بعداز عکسبرداری تشخیص داد که باید میلهها بیرون کشیده شود والا عفونت به نخاع میرسد و با ورود به مغز احتمال شهادتم وجود دارد؛
ناچار جراحی شدم و میلهها بیرون کشیده شد. دکتر بعداز عمل و دیدن عفونت شدید، آنتی بیوتیک تزریقی قوی تجویز کرد که باید در رگ تزریق میشد و همین باعث گرفتگی رگها و درد شدید میشد و اگر نصف شب هم بود موقع تزریق از خواب بیدار میشدم و به پرستار التماس میکردم که تزریق را به آرامی انجام بده و الا تزریق رو سریع انجام میداد و اهمیتی هم به درد کشیدن من نمیداد، اما باز بیفایده بود و درد زیادی را تحمل میکردم، هرچی به پرستار میگفتم: خانم لطفاً جای این آنژوکت بیصحاب رو عوض کنید میگفت:
- بیمارستان کمبود داره و گفتند هر ۴۸ ساعت یک بار اقدام به تعویض آنژیوکت کنید.
- اما من دارم درد میکشم خانم. رگ دستم داره میترکه.
- چارهای نیست باید تحمل کنی.
- خانم چی چی رو تحمل کنم؟ تو انگار حالیت نیست، میگم رگ دستم گرفته و داره میترکه!
- به هرحال باید تحمل کنی، چون کاری از دست من برنمیاد.
بسیار خوب، پس باید خودم یه تدبیری برای اینکار پیدا کنم.
خُب شما اگه جای من بودید که مجروح جنگی بودید و در زمان جنگ این طور پرستارها باهاتون برخورد میکردند چکار میکردید؟.....
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آنژیوکت سهمیهای ۲
حسن تقیزاده بهبهانی
•┈••✾○✾••┈•
آنژیوکت نداریم
ادامه👇
آفرین! خُب منم همین کار رو کردم دیگه.
تو دلم گفتم حالا بهت نشون میدم که چارهای هست یا نه، دردی به جونت بزنم که از حرفت پشیمون بشی. من اگه از عهده تو یکی برنیام که بسیجی نیستم. ناسلامتی به ما بسیجی بیترمز میگن.
تخت من کنار پنجره بود و تا ایستگاه پرستاری که اول سالن بود ده متری فاصله بود و حدوداً هشت تخت بیمار بعداز من بود، قبل از تزریق بعدی خوب همه جا رو پاییدم و بعد از اطمینان از اینکه کسی من را نمیبیند، ملحفه را روی دستم کشیدم و یواش یواش چسب روی آنژیوکت را از پوستم جدا کردم. لامصب آنقدر چسب رو محکم چسبانده بود که تمام موهای دستم باهاش کنده شد. بعد آنژوکت رو از رگم بیرون کشیدم و با صدای بلند صدا زدم:
- پرستار پرستار!
- بله کاری داری؟
- بیا که آنژیوکت از دستم کنده شد و داره خونریزی میکنه.
- چسب به این محکمی زدم، چطور کنده شده؟
- کنده شده دیگه چه میدونم چطوری. لابد خواب بودم حواسم نبوده کنده شده.
هیچی دیگه ناچار شد آنژیوکت جدید بیاره و در دست دیگرم تزریق کنه، تا مدتی که آنجا بستری بودم چندبار این کار رو کردم و دیگه پرستار از دستم عاصی شده بود و میگفت:
- من نمیدونم چرا فقط آنژیوکت دست تو مدام جدا میشه؟
- چی میدونم خانم، شاید به خاطر داروهاست که گیجم میکنه و موقع پهلو به پهلو شدن از دستم کنده میشه. آدم گیج که چیزی حالیش نیست.
- چسبی که من بهش میزنم محاله با تاب خوردن کنده بشه.
- لابد اینم از شانس بد منه.
راست میگفت، چسبی که او میزد محال بود کنده بشه.
تقصیر من نبود که. خودش اینطور خواسته بود. اگه از همون اول به موقع آنژوکت رو جابجا میکرد منم مجبور نبودم که خودم اقدام به این کار کنم.
دیگه کارم شده بود کندن آنژیوکت و بیش از ۲۴ ساعت نمیگذاشتم آنژیوکت در یک رگ باقی بمونه و آن را از دستم بیرون میکشیدم و توانستم کمی از درد کشیدن تسکین پیدا کنم.
•┈••✾○✾••┈•
پایان
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 •┈••✾○✾••┈•