eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 عملیات بیت المقدس از کتاب ویرانی دروازه های شرقی وفیق السامرایی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ ظهر روز ۱۴ ژوئیه، نیروهای ما دست به پاتک زدند و طی آن توانستند نیروهای ایرانی را عقب برانند. ولی حملات ایران پنج بار دیگر تکرار شد، تا سرانجام در روز ۱۹۸۲/ ۷ / ۳۱ با شکست مواجه شد. ( عملیات رمضان در تاریخ ۲۳ / ۴ / ۶۱ آغاز شد.) این مجموعه عملیات ایران تنها منجر به تصرف بخش کوچکی از قلمروی عراق در منطقه ای به عرض حدود چهار کیلومتر، و طول تقریبی ده کیلومتر گردید. در جریان این عملیات سنگین، من در قرارگاه مقدم فرماندهی کل نیروها در بصره بودم. مرا فورا به بغداد فراخواندند. به محض آنکه به بغداد رسیدم، مرا به یکی از خانه های مجلل سازمان كل اطلاعات، در کرانه رود دجله بردند. در آنجا با سه نفر از اعضای سرویس اطلاعات مرکزی « CIA» ملاقات کردم. یکی از آنها درجه بالایی داشت و راجع به خود و همکارانش می گفت که در ارتش دارای درجه ژنرالی هستند. نفر دوم پایش را در جنگ ویتنام از دست داده بود، و نفر سوم مدتی در تونس و یمن کار کرده بود و زبان عربی را می دانست. آنان آمده بودند تا مستقیم آمادگی خود را برای دادن اطلاعات لازم راجع به ایران اعلام نمایند. از اواخر مارس ۱۹۸۲، آنها از طریق یک کشور عربی این اطلاعات را در اختیار ما می گذاشتند. من هم شمه ای از وضعیت نظامی و اطلاعاتی موجود را در اختیار آنها گذاشتم و آنها با خوشحالی تمام گزارش من را گوش دادند. این گروه، اطلاعات خوب و اساسی راجع به نیروهای ایرانی با خود آورده بودند که بسیاری از آنها برای ما فاش شده بود و ما از بخشی از آنها، برای تکمیل اطلاعات ناقص استفاده کردیم. آمریکایی ها نقشه ها و طرح های بسیار دقیقی راجع به یگانهای ایرانی و همچنین کروکی های توضیحی که از تصاویر ماهوارهای اقتباس شده بود با خود آورده بودند. در آن مرحله از جنگ ما به این گونه نقشه ها و طرح ها نیاز مبرم داشتیم. پیش از این نیز در فوریه ۱۹۸۱ که مأمور سفر به ژنو شده بودم، با یکی از تجار اسلحه آمریکایی، که یک ارمنی لبنانی الاصل بود، ملاقات کردم و قرار شد با او درباره خرید نقشه های نظامی با مقیاس یک پنجاه هزارم در ازای ۲/۱ میلیون دلار مذاکره نمایم. این مبلغ از طریق سپهبد ستاد عدنان خير الله تأمین گردیده بود و قرار بود پس از این سفر به آمریکا بروم تا هرچه زودتر نقشه ها را تحویل بگیرم. ولی پس از آنکه دریافتم نیازی به چنین سفری نیست، به عراق بازگشتم و مجموعه ای از نقشه های مختلف، راجع به مناطق غير مهم ایران برای ما ارسال گردید! نبردهای اول شرق بصره در هر پنج مرحله آن، این احساس را در ایرانی ها به وجود آورد که باید به مناطق دیگر جبهه های جنگ بیندیشند، تا ضمن کاهش زیان‌هایشان، نیروهای ما را در مناطق عملیاتی دیگر پراکنده سازند و شرایط لازم برای غافلگیری هم فراهم آید. من شخصا کلیه تحرکات ساده و غیر ساده ایرانی ها را در طول خط تماس و حتی به صورت عمقی پیگیری کرده و تحت نظر داشتم. هر روز صبح و شب، گزارش هایی راجع به کلیه تحرکات ایران، و حتی تعداد گلوله های دودزا و نقاط سقوط آنها و ماهیت زمینی که این گلوله ها بر آن سقوط می کردند، دریافت می کردم. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بدون تعارف با سید ناصر حسینی پور (نویسنده کتاب پایی که جا ماند) و حکایت ۵+۱ و تماس زنده با حاج صادق آهنگران http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۹۳ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• در تصویرسازی نوحه "با نوای کاروان" و تجسم بخشی به واژگان و عبارات سخنان آقا محسن الهام بخش من بود و مرحوم معلمی نیز به زیبایی عبارات و الفاظ را در کنار هم قرار داده و آن سروده زیبا را نگارش کرد. به طور حتم او نقش بیشتری نسبت به من در ماندگاری و مانایی این نوحه داشت. به طور حتم اگر او با فرهنگ عاشورا بیگانه بود یا آشنایی نداشت، محصول نهایی آن چیزی نبود که من می خواندم. بدون تردید اطلاع و اخلاص وی با هم سبب جذابیت و محبوبیت این نوحه شده بود. بهداروند: حاج صادق برای اولین بار این نوحه را در نماز تهران در دانشگاه تهران خواندی. چرا؟ بعد از شایعه اسیر شدن من توسط رادیو عراق این کار نوعی خنثی کننده تبلیغات سیاه دشمن بود و با پخش آن از صدا و سیما شایعه دشمن بی اثر شد. در واقع راديو و تلويزيون هم چندين بار اين نوحه را در برنامه های مختلف پخش کرد؛ و خودبخود شايعه اسارت من هم ملغی شد و همه ديدند که من آزاد و در تهران هستم و اسیر نشده ام. بعد از تهران، به بسياری از شهرها رفتم و اين نوحه را خواندم. در برخی شهرها عده ای بعد از مراسم می آمدند و مرا بغل می کردند و می گفتند خدا را شکر اسير نشديد. 🔅 اخطار نظامی گرفتم بهداروند: از برخی دوستان شنیدم که در جریان عملیات والفجر۱ قصد شرکت در عملیات را داشتی امّا با دستور فرماندهی مجبور به بازگشت شدی. حقیقت دارد؟ بله. بعضی مواقع به سرم می زد که میکروفن را بر زمین بگذارم و دوباره مثل روزهای اول جنگ اسلحه را در دست بگیرم و به جنگ رویارو با دشمن بپردازم. شاید هر کسی هم جای من بود همین کار را می کرد. هنگامی شور و شوقی که در شب های عملیات در چهره های مصمم و بشاش رزمندگان می دیدم و عزم راسخ آنان را برای مبارزه با دشمن بعثی مشاهده می کردم، از خود خجالت می کشیدم. وقتی می شنیدم که فلان دوست قدیمی هم به شهادت رسیده است، از خود بی خود می شدم و عنان اختیار خویش را از دست می‌دادم؛ اما گفتم که بعد از عملیات طریق القدس دیگه از طرف فرماندهی به من دستور داده شد که حق شرکت در عملیات را ندارم. چند باری هم می‌خواستم به قول معروف جیم شوم اما فرماندهان یگان حواس شان به من بود و در دقایق آخر محترمانه عذرم را می‌خواستند. ولی من دست بردار نبودم و در فرصتی بخت خودم را امتحان می کردم. در عملیات والفجر۱ هم فرصتی به وجود آمد تا به دعوت شهید [غلامرضا] رهبر خبرنگار صدا و سیما به کانالی بروم که بچه‌های رزمنده آماده مقابله با دشمن بودند. شهید رهبر همین طور که گزارش ضبط می کرد، به من گفت آهنگران برای بچه‌ها نوحه بخوان. با تعجب پرسیدم الان زير اين آتش نوحه بخوانم؟ در حالی که به سبب اصابت گلوله ها و خمپاره ها صدایش قطع و وصل می شد، گفت: آتش دشمن پیشروی بچه‌ها را متوقف کرده است و تعدادی شهید و زخمی شده اند، به روحیه نیاز دارند، بخوان تا روحیه شان را از دست ندهند. از جيب شلوارم دفتر کوچکی را در آوردم و شروع به نوحه‌خوانی کردم و رزمنده ها با من شروع به هم خوانی و سينه زنی کردند. اصلاً يادمان رفت اين همه آتش دشمن روی سرمان می بارد.من می خواندم و صدای يا حسين يا حسين آن‌ها بلند بود. چه گريه هايی که نمی کردند. هيچ وقت اين صحنه ها يادم نمی رود. در حالی که می خواندم شايد حدود ۵۰ گلوله اطرافمان خورد که به لطف خدا يکی از آن‌ها هم به ما ضربه ای نزد. بچه‌ها بی خيال گلوله ها در حال عزاداری بودند. شهید رهبر با دوربين از اين صحنه بی نظیر فيلم می گرفت و خودش هم با ما تکرار می کرد؛ حسين حسين... ( فیلم این مراسم در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻حاج صادق آهنگران گشته چون کرب و بلا کشور ما یا اباعبدالله یا اباعبدالله http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۹۴ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• یک لحظه به ذهنم رسید که همراه آن‌ها به جلو بروم. دنبال اسلحه ای می گشتم که بردارم و با بچه‌های رزمنده همراه شوم که صدای فرمانده بلند شد: آقای آهنگران کجا؟! شما بیشتر از این حق نداری جلو بروی. ابتدا به خواهش و تمنا متوسل شدم و از او خواستم اجازه دهد با بچه‌ها جلو بروم اما وقتی دیدم التماس فایده ای ندارد، با عصبانیت و فریاد تلاش کردم خواسته ام را به او دیکته کنم. ولی با واکنش تند وی مواجه شدم و به عنوان یک فرمانده نظامی از من به عنوان یک پاسدار خواست اطاعت امر کنم و گرنه با من برخورد نظامی می شود. به ناچار با رزمنده ها خداحافظی کردم و افسرده و ناراحت به عقب آمدم. در مسیر بازگشت وانتی را دیدم که به عقب جبهه می رفت. دست تکان دادم و وقتی ایستاد از اینکه مرا با آن سر و وضع خاکی و در آنجا دیده، تعجب کرد و پرسید: آقای آهنگران این‌جا چکار می کنی؟ با ناراحتی جواب دادم که آمده ام برای بچه‌ها نوحه بخوانم. باز سوال کرد؛ اینجا نوحه بخوانی مگر نمی دانی خط مقدم است و آتش دشمن همه جا را می کوبد. گفتم برای تقویت روحیه بچه‌ها آمده ام. لبخندی زد و آفرین گفت و اشاره کرد سوار شوم. از بس ناراحت بودم، به عقب وانت رفتم و اصرار و خواهش او برای آمدن به جلو ماشین را نپذیرفتم. به راه خود ادامه دادیم که در مسیر یک نفر را دیدم که وسط اتوبان افتاده است. به روی کاپوت ماشین زدم تا راننده بایستد. پرسید چی شده؟ گفتم یک نفر آنجا افتاده است. با کمک راننده آن فرد را پشت وانت گذاشتم اول فکر کردم که شهید شده است اما کمی بعد گریه کرد و سپس با صدای بلند شروع به خندیدن نمود. از راننده پرسم چرا این طوری می کند؟ راننده که احتمالاً صحنه های مشابه آن ا زیاد دیده بود، گفت: نگران نباش دچار موج گرفتگی شده است و باید در بیمارستان بستری شود. سر راه مرا کنار قرارگاه پیاده کرده و برای بردن مجروح به راه خود ادامه داد. به محض اینکه وارد قرارگاه شدم همه از سر و وضع ژولیده و خاکی من متعجب شدند و پرسیدند کجا بودی که شرح واقعه را گفتم. یکی به شوخی گفتی آقای آهنگران شانس آوردی به زور عقب آمدی در جایی که بودی دشمن پاتک سنگینی کرده و عده ای از بچه‌ها شهید، اسیر و مجروح شده اند. اگر مانده بودی، الان یا جزء شهدا یا اسرا و یا مجروحان بودی! با عصبانیت کوله کوچکی که با خود داشتم را به گوشه ای پرت کردم و گفتم مگر خون من از خون این بچه‌ها رنگین تر است؟! بعد در حالی به سمت کلمن آب می رفتم تا کمی آب بخورم، گفتم من هر طور شده باید در عملیات شرکت کنم. بهداروند: اسم فرمانده ای که تو را از خط مقدم عقب کشید را به خاطر داری؟ فکر می کنم سیدمحسنی بود. شکایت مرا به آقا محسن هم کرده بود که فلانی می‌خواسته خلاف دستور عمل کند و از این حرفها... چند روز بعد که به قرارگاه مرکزی رفتم دفتر فرماندهی مرا احضار کرد و گفت آقا محسن با شما کار دارد. با تعجب پرسیدم چه کار دارد؟ معمولاً در برخی مراسم ها مرا برای خواندن نوحه با خود می برد یا شب عملیات صحبت می کرد تا نوحه ای مناسب برای آن عملیات را تهیه کنم و بخوانم. من هم با همین ذهنیت به دفتر فرماندهی رفتم اما آقامحسن به محض دیدن من گفت: برادر آهنگران! شما سعی کن در عملیات‌ها شرکت نکني. فهمیدم قبلاً طومارم پیچیده شده است. خواستم اعتراض کنم که آقامحسن ادامه داد وظیفه شما تقویت روحیه بچه‌های رزمنده است. این وظیفه سازمانی توست. با کمی احتیاط گفتم هم نوحه می خوانم و هم در عمليات شرکت مي کنم. آقامحسن نگاه تندی به من کرد و گفت شما همان نوحه‌خوانی را ادامه بده، بهترین کار و خدمت است. خواستم اصرار کنم که اجازه نداد حرفی بزنم و با تحکم گفت: شما برای همیشه حق شرکت در عملیات‌ها را نداری! احساس کردم در دریاچه یخی فرو رفتم و برای دقایقی مغزم هنگ کرده بود. بین احساس و وظیفه باید یکی را انتخاب می کردم و دستور فرمانده کل را می پذیرفتم. بدون اینکه حرفی بزنم از اتاق آقا محسن خارج شدم و با خودم کلنجار رفتم تا قانع شوم فقط به کار تبلیغات بپردازم و سراغ اسلحه و عملیات نروم. بهداروند: حاج صادق شما برای عملیات والفجر۱ هم نوحه ای خواندی؟ فکر می کنم این نوحه را خواندم... ای صف شکن عرصه پیکار شهیدم ای روح بزرگی که سزاوار درودی ايثارگر لشکر اسلام تو بودی اهداف خدايی همه مدّ نظرت تا فديه شدی در ره دادار شهيدم ای شاهد وارسته و ای عاشق صادق بر رحمت حق روح تو بود در خور و لايق با فيض خدا گشت روان تو موافق همراه شدی با همه ابرار شهيدم •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۷۱ يكی بايد در خانه می‌ماند تا به پدر و مادر برسد. قرعه كـشی كردنـد. يكی ماند و ديگری رفت. °°°° خبر رسيد برادرش را در مقر ديده اند. باورش نشد. چنـد نفـر ديگـر همين را گفتند. ناراحت شد. نگران پدر و مادر بود. °°°° با عصبانيت به سراغش رفت، ولی تا چشمانشان به هـم افتـاد، از تـه دل خنديدند. خودشان هم نمی‌دانستند چرا می‌خندند! °°°° برادرش بدون خداحافظی برای خريد شير خشك از خانه خارج شده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۲ عمليات مرصاد بود. از قبل اعلام اعزام نيرو نكرده بودند. °°°° جمعيت زيادی برای اعزام جمـع شـده بودنـد. آن قـدر كـه لبـاس و تجهيزات به همه نرسيد. ماشين‌ها هم كفاف این همه آدم را نمی‌داد. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۳ دلش شور می‌زد. می‌دانست الان همه نگرانند. تا صبح بيدار بود و بـه مادرش فكر می‌كرد. شايد مادرش گريه می‌كرد و شايد پدرش همه جا را دنبالش می‌گشت. °°°° تا صبح بيدار بود و به خانه فكر می‌كرد، ولی می‌دانست اگر به خانـه برود اجازه اعزام نمی‌دهند. °°°° صبح از مسجد خارج شد و سوار اتوبوس شد. با خودش گفت: «بالاخره خودشان می‌فهمند.» •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۴ نگاهی به قد و قواره ريزش انداختند. فوراً فهميد چه خبر است. ـ آقا به خدا من يه ماه آموزش ديدم. توی پادگان قدس...آقا به خدا... °°°° نيروها برای عمليات رفتند؛ بدون او. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۵ پشت سرش را نگاه كرد. همه جلوی در صف كشيده بودند. پدر، مادر، خواهر، برادر... مادر پشت سرش يه كاسه آب ريخت. كسی چه مـی‌دانـست؛ شـايد ديدار آخر بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 عملیات بیت المقدس و تحول در ارتش (۱) در گفتگویی کوتاه با سردار هادی مرادپیری مسئول مرکز مطالعات دفاع مقدس دانشگاه جامع امام حسین(ع) ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ عملیات بیت القدس در بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز «یا علی ابن ابی‌طالب» با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش آغاز و بعد از ۲۴ روز به ثمر نشست و آزادسازی خرمشهر را برای ملت ایران به ارمغان آورد. به همین مناسبت با سردار هادی مرادپیری مسئول مرکز مطالعات دفاع مقدس دانشگاه جامع امام حسین(ع) و از فرماندهانی که در عملیات بیت المقدس حضور فعالی داشت، به گفتگو نشستیم تا بیشتر از این عملیات برایمان بگوید. توجه مخاطبان را به این گفتگو جلب می نماییم. 🔅 مرآت- دلیل نامگذاری این عملیات به نام "بیت المقدس" چه بود؟ در آن زمان براساس دیدگاه حضرت امام خمینی(ره)  شعارهایی مطرح می شد به این مضمون که "راه قدس از کربلا می گذرد"، در اوایل دهه ۶۰ چنین بحث هایی تازه شروع شده بود و یکی از بهترین شعارها نیز همین شعار بود. یکی از دلایلی که در آن زمان نام عملیات آزادسازی خرمشهر، "الی بیت المقدس" نامگذاری شد براین اساس بود که می گفتند راه فتح قدس این است که ابتدا باید خرمشهر را آزاد کنیم و پس از آن کربلا را آزاد نماییم و بعد آن نیز ان شالله به سمت قدس برویم. 🔅 مرآت: مختصری از عملیات بیت المقدس برایمان بگویید که چرا در ۴ مرحله اجرا شد؟ این عملیات در۴ مرحله طرح ریزی شد و سه قرارگاه فتح، نصر و قدس برای اجرای آن به کارگیری شدند. اجرای عملیات در ۴ مرحله به این دلیل بود که هم عمق سرزمینی که باید آزاد می شد بسیار طولانی بود و هم نیروهای عراقی به شدت مقاومت می کردند. نحوه اجرای عملیات هم پیچیدگی هایی داشت که لازم بود مرحله بندی شود. دشمن در مرحله اول و دوم به شدت با ما می جنگید و از مواضع خود عقب نشینی نمی کرد، هر لحظه هم نیروهای تازه نفس را وارد کار می کرد و با تعداد زیادی لشکر و تیپ در مقابل ما ایستاده بودند. مقاومت دشمن تا جایی بود که لشکر ۲۷ محمد رسول الله  را محاصره کرده بودند ولی حاج احمد متوسلیان و نیروهایش ۱۰ روز مقاومت کردند و در نهایت نیروهای احتیاط ما وارد شدند و هم محاصره را شکستند و هم عملیات آفندی را ادامه دادند. 🔅 مرآت: پیامدهای این عملیات برای جهانیان چه بود؟ با اجرای ۴ عملیات پیروزمندانه ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس، دنیا به این نتیجه رسید که ما به بلوغ علمی دسترسی پیدا کردیم و قدرت طراحی و اجرای پیچیده ترین عملیات ها در مراحل مختلف و توان انجام همزمان عملیات هوایی و زمینی را داریم. دنیا درعین ناباوری باور کرد که ما می توانیم به مواضع دفاعی مستحکم دشمن ورود پیدا کنیم و آنها را منهدم کنیم. می توانیم پیچیده ترین عملیات ها را طراحی کنیم و از سلاح ها و تجهیزات غنیمتی عراق بر علیه خودشان استفاده کنیم. بسیاری از خلاقیت ها و ابتکاراتی که فکر نمی کردند در ایرانیان وجود داشته باشد را ما انجام دادیم. دنیا فهمید که عراق قادر نیست در مقابل نیروهای اسلام مقاومت کند بنابراین بعد از این سلاح های شیمیایی به وفور در اختیار عراق قرار گرفت. تجهیزات بسیار زیادی دنیای شرق و غرب به عراق دادند. کشورهای حوزه خلیج فارس هم کمک های مالی فراوانی به عراق کردند. بنابر اسنادی که موجود است حدود ۳۶ کشور به صورت مستقیم و غیر مستقیم از نیروهای عراق پشتیبانی و حمایت می کردند تا رژیم بعث عراق سقوط نکند. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۹۵ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 نوحه خوانی و مداحی در مراسم برائت از مشرکین در مکه چکیده یکی دیگر از برنامه های فرهنگی صادق آهنگران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، نوحه خوانی در جوار خانه خدا در ایام حج بوده است. وی بیش از شصت بار در قالب حج تمتع یا عمره و از طریق سپاه، بعثه امام خمینی یا بیت رهبری به حج رفته و در آنجا دعا و نوحه خوانده است. نوحه خوانی او فقط منحصر به جمع حجاج ایرانی نبوده و وی در فرصت های فراهم شده، برای حجاج سایر کشورها مثل کویت هم نوحه خوانده و کمک های مالی آنان به جبهه های جنگ را جمع آوری کرده و به مسئولان داده است. واقعه مهم زندگی آهنگران در سفرهایش به عربستان، حضور او در فاجعه خونین حج سال ۱۳۶۶ به همراه پدر و مادرش است که خاطره تلخی در ذهن او به جای گذاشته است. وی در رثای شهدای آن حادثه نوحه ای خوانده که سربند آن «مکه شد کربلا واویلا از جور اشقيا واویلا» است. (نوحه در ادامه) اولین حج درباره فعالیتهای فرهنگی شما در کشورهای منطقه، بفرمایید آیا شما در مراسم حج هم نوحه خوانی و مداحی کردید؟ بله. خداوند به من این توفیق را عنایت کرده که چندین بار از طریق بعثه امام خمینی یا سپاه، در قالب حج تمتع یا عمره، به مراسم حج مشرف شوم. یادم هست که اولین بار، سال ۵۹، قرار شد با حسین علم الهدی به حج بروم. برنامه ریزی کردیم در مراسم برائت از مشرکین تعدادی عکس و پوستر امام خمینی را بین حجاج سایر کشورها توزيع کنیم. علم الهدی موضوع را با آقای محسن رضایی در میان گذاشت. آقا محسن هم برای کسب تکلیف، به دفتر حضرت امام اطلاع داد که ما قصد داریم چنین کاری انجام بدهیم. وقتی امام از ماجرا مطلع شدند، مخالفت کردند و گفتند: «این کار صلاح نیست.» البته آن سال من توفیق پیدا نکردم که به حج مشرف شوم. بنابراین، اولین حضورم در مراسم حج، در سال ۶۰ بود. آن سال، همراه کاروان بعثه زودتر از سایر کاروانها عازم عربستان شدم. به قول حاجی ها، مدینه اول بودم. بعد از انجام دادن مناسک حج تمتع، مدتی در عربستان ماندم. وقتی مراسم حج تمام شد، دوباره به مدینه برگشتم و چند روز آنجا ماندم و در مراسم های زیادی نوحه خواندم. بعد از دو ماه، به اهواز برگشتم. بهداروند: بار برای من تعریف کردید که در مکه برای حجاج کویتی نوحه خواندید. آنها خودشان از شما خواستند که برایشان نوحه خوانی کنید؟ یک سال که به مکه مشرف شدم، یکی از مدیران کاروان های کشور کویت به نام سلام که از نیروهای مبارز و انقلابی کویت بود، به بعثه آمد و سراغ من را گرفت. وقتی او را دیدم، گفت: «آقای آهنگران، من سلام اهل کویت هستم. اگر ممکن است، برای حاجی های ما هم نوحه بخوانید.» گفتم: «من فارسی می خوانم. اشکالی ندارد؟» گفت: «دوست داریم عربی بخوانید.» گفتم: «نوحه عربی ندارم.» گفت: «یکی از نوحه هایی که در لبنان خواندید، برایمان بخوانید. نوحه خوبی است.» با تعجب پرسیدم: «شما این را از کجا می دانید؟!» گفت: «من با آنها مرتبطم.» روز بعد، به کاروان کویتی ها رفتم و برای حاجی های کویتی نوحه عربی خواندم. بعد از اجرای مراسم، سلام به حاجی های آن کاروان گفت: «این، آقای آهنگران مداح جبهه های جنگ در ایران است. او بعد از مراسم حج، به ایران می رود تا در مقابل ارتش عراق بجنگد. هر کسی می خواهد به جبهه مقاومت در ایران کمک مالی کند، هدیه اش را به او بدهد.» تا او این حرف را زد، زن های کویتی طلاهای دست و گردنشان را در آوردند و برای کمک به جبهه ها به من دادند. وقتی به ایران برگشتم، همه طلاها را تحویل سپاه دادم. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۹۶ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 فاجعه خونین مکه سال ۶۶ بود که پدر و مادرم با یکی از کاروان های اهواز به حج مشرف شدند. من هم آن سال در مکه بودم. در آن سال توفیق خواندن قسمت مرثیه دعای کمیل را در مدینه در جوار ائمه بقیع داشتم که هیچ وقت لذت آن از یادم نمی رود. هر سال، ایرانی ها در سفر حج دو راهپیمایی بزرگ در مدينه و مکه برگزار می کردند. آن سال هم طبق معمول، قرار بود روز هشتم ذیحجه مراسم برائت از مشرکین برگزار شود. در این راهپیمایی بزرگ، حجاج ایرانی و حجاج خیلی از کشورهای دیگر، حضور پیدا می کردند و شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سر می دادند و صدای آنها سراسر خیابان ها را فرا می گرفت. آن روز صبح قبل از شروع راهپیمایی، در بعثه رهبری مشغول خواندن شعری بودم که یکی از دوستانم آمد و گفت: حاج صادق، امروز اوضاع غیر عادی است. سعودی ها مثل هر سال نیستند. خیابان ها پر از نیروهای نظامی و امنیتی است. در همین حین، حجت الاسلام هادی غفاری وارد بعثه شد و با ناراحتی گفت: «وضیعت مکه اصلا عادی نیست. اوضاع به هم ریخته و مشکوک است» بلافاصله فؤاد کریمی، نماینده اهواز در مجلس شورای اسلامی که عرب زبان بود، آمد و گفت: «من از شرطه ها پرسیدم که چه خبر است؟ برای اینکه به من مشکوک نشوند، گفتم که عراقی هستم و از این راهپیمایی ایرانی ها ناراحتم. می خواهم با شما همکاری کنم. آنها بعد از شنیدن حرف من پوزخندی زدند و گفتند که ما خودمان امسال می خواهیم خون به پا کنیم تا درس عبرتی برای ایرانی ها شود و دیگر از این کارها نکنند.» بهداروند: شما موضوع را به نماینده امام در امور حج اطلاع دادید؟ بله. نیروهای سپاه به نماینده امام در امور حج گفته بودند که اوضاع چندان مساعد نیست و احتمالا سعودی ها قصد انجام دادن اقداماتی را دارند، اما ایشان گفته بودند که مراسم حج باید برگزار شود. من قبل از مراسم، همراه عباس محتاج از بعثه بیرون آمدم که اوضاع شهر را بررسی کنیم و ببینیم چه خبر است. به محض اینکه وارد خیابان شدیم و آقای محتاج نیروهای نظامی و پلیس عربستان را دید، گفت: «حاج صادق، وضع خراب است. آرایشی که اینها گرفته اند، نشان می دهد آماده درگیری اند.» در بعثه رهبری برنامه ریزی شده بود که جانبازها در راهپیمایی، چند صف عقب تر از بقیه باشند و عده ای از جوان‌های تنومند و جسور جلوی صف حرکت کنند که اگر درگیری شد، آنها صف سعودی ها را بشکنند و بقیه جلو بروند. بین ما و جانبازها یک فضای خالی به وسعت چهل متر بود. برای اینکه کجا بایستم، استخاره کردم. برای ایستادن در عقب، بد آمد. دوباره برای ایستادن در وسط صف استخاره کردم. بازهم بد آمد. بار سوم که برای صف جلو و خط شکنی استخاره کردم، خیلی خوب آمد. سریع به سمت صف جلو رفتم. هنوز چند دقیقه از شعار دادن آقای مرتضایی فر که می گفت: «الموت لأمريكا، الموت لاسرائيل» نگذشته بود که پلیس و نیروهای نظامی سعودی در گیری را شروع کردند. آنها هم از جلو و هم از پشت سر راهپیمایان تیراندازی می کردند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
1250147_478.mp3
1.69M
🍂 نواهای ماندگار 🔻حاج صادق آهنگران مکه شد کربلا واویلا مکه شد کربلا واویلا ز جور اشقیا واویلا ز جور اشقیا واویلا زائران حرم را کشتند جسمشان را به خون آغشتند در حریم خدا واویلا در حریم خدا واویلا قلب مهدی ز غم شد پر خون  خاتم الانبیا شد محزون سینه زن در عزا واویلا  سینه زن در عزا واویلا چشم جن و ملک گریان شد  آسمان و زمین لرزان شد از چنین ماجرا واویلا ز جور اشقیا واویلا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۷۶ از صف كشيدنش بيرون. ـ شما بفرماييد بيرون. هم قدش كوتاه بود و هم كم سن و سال بود. °°°° پشت پتوها قايم شده بود. وقتی مسئول اعـزام رفـت، بيـرون آمـد و لباس گرفت. لباس به تنش زار می‌زد. °°°° اتوبوس به راه افتاد. مسئول اعزام او را نديده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۷ ساختن خانه‌اش را نيمه‌كاره رها كرد؛ به اميد خانه‌ای زيبا در بهـشت. از مادرش كمی پول خواست. مادرش پولی نداشت. °°°° به سرعت از خانه خارج شد. مادر به سراغ عروسش رفت. ـ علی كجا رفت؟ ـ مادرجان علی فردا اعزام می‌شه. پول كرايه ماشين نداشت، گردنبندم را دادم بفروشه! °°°° بعد از شهادت وسايلش برگشت. ۲۰۰ تومان از پـول گردنبنـد بـاقی مانده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۸ مثلاً برای ديدنش آمده بود، ولی فقط گله می‌كرد: ـ می‌خوام براش زن بگيرم، قبول نمی‌كنه. می‌گـه جبهـه بـرای مـن از عروسی بهتره! اگه شهيد بشم و اگر شهيد نشم باز هم برام مثـل عروسی ميمونه. °°°° همديگر را بوسيدند. پدر خداحافظی كرد و رفت. هنـوز حـرفهـای پسرش را درك نمی‌كرد. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۹ دوباره دست مادرش را گرفت و به پايگاه بسيج برد. دوبـاره مـادرش گريه زاری راه انداخت كه تو رو خدا بچه منو بفرستيد جبهه. °°°° دوباره اعزام شد. راه خوبی پيدا كرده بود. كار هر دفعه‌اش شـده بـود اين. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۸۰ ـ پدرجان! قرار نيست همه تفنگ بگيرند و بجنگند. يه عده بايـد پـل‌بسازند تا يه نفر بتونه بجنگه. ۹ نفر بايد كار كنند تا يه نفر بجنگه. هر كاری كردم گوش نداد. تازه اعزام شده بود. خيال مـيكـرد بـرای جنگيدن فقط بايد تفنگ به دست بگيرد؛ انگـار ايـن مـسئله فقـط بـرای بچه‌های جهادسازندگی حل شده بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂