eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر روزهای اعزام همان موقع‌هایی که فکر و ذکرمان می‌شد رسیدن به خط مقدم. خطی که حسابی بوی خدا می داد و شهادت. باید با شکوه و جلال خاصی می‌رفتیم. اون ساعات انگار روی دور تند می‌افتادیم و تند و تند بار و بندیل جمع می کردیم و با سر وصدا و شور و شوق بخط می‌شدیم. چشمها دو دو می زد تا کمپرسی‌ها کی برسند و ما را بار کنند ببرند... و خالی کنند همانجایی که ماه‌ها انتظارش را می کشیدیم. با چهره‌های خسته و خاک گرفته که همان شکوه و جلال‌مان بود، پیاده می‌شدیم و هوایی تازه می کردیم و سجده شکری ... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 کربلای ۴) 5⃣ 🔅 محتوای جلسات فرماندهی عملیات ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ ● عملیات کربلای ۴ آغاز می‌شود حالا موعد اجرای عملیات کربلای ۴ است. ساعت ۱۰:۳۰ شب سوم دی‌ماه در قرارگاه خاتم الانبیاء ،علی شمخانی رمز عملیات را اعلام می‌کند: ● سوم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ موعد اجرای عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۸۸ علی شمخانی: بسم ‌الله الرحمن الرحیم، یا محمد، یا محمد، یا محمد (رمز عملیات) تمرکز بر ارتباط تلفنی در همان آغاز عملیات کربلای ۴ یک ساعت قبل از شروع عملیات غواصان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) درگیر شدند. به دلیل امکان شنود احتمالی و موقعیت بکلی سری قرارگاه، تمام ارتباطات با تلفن بوده است. هنوز زمانی  از آغاز عملیات نگذشته  است که علی شمخانی فرمانده سپاه از پیش‌روی گروه‌ها در محورهای عملیات گزارش می‌دهد: بچه‌های حسین (خرازی) رفتند. ام‌الرصاص هم بچه‌های قاسم (سلیمانی) رفتند. بچه‌های باقر( قالیباف) وارد بوارین (جزیره) شدند. بچه‌های (تیپ بدر) هم وارد شدند. شما هم (عزیز جعفری) آماده باشید که این قایق‌ها در اروند بروند. اسدی (لشکر ۳۳) سریع برسد. (خطاب به جمع) اولین شناور اسدی به ساحل رسید. قرارگاه نجف نیم ساعت بعد از شروع عملیات وارد دژ شلمچه می‌شود. ساعت ۱۱ شب خبر مهمی می‌رسد. قرارگاه نجف در تعجب همه، وارد دژ شلمچه شده است. سریع از سوی فرماندهان دستور تخریب و پاکسازی صادر می‌شود: رحیم صفوی: روی دژ تاکید بکنید که روی دژ درست جلو بروند. محسن رضایی: الان تا جذر (کاهش ارتفاع آب) نشده، امین شریعتی (لشکر ۳۱ عاشورا) برود روی هدف. قاسم سلیمانی (لشکر ۴۱) هم همین طور زودتر با قایق برود. الو (عزیز جعفری) این هفت تا هشت ساعت وقت خوبی است. عجله کنید. إن‌شاءالله حداکثر استفاده بشود. در همان ابتدا یکی از گردان‌ها آسیب می‌بیند  اما در این میان خبری  دیگر می‌رسد، محمد باقری مسؤول اطلاعات و عملیات قرارگاه، گزارشی از واحد شنود می‌دهد: تیپ ۱۰۴ که اینجا (ام‌الرصاص) هستم. در جنگ قبلی (والفجر ۸) هم اینجا بوده، حدود ۵۰ درصد آسیب دیده، بیسیم‌چی‌اش گریه کرده، پشت بیسیم می‌گفته به ما حمله شده و ما داریم می‌آییم عقب (نشینی).  • هدف قرار دادن مقر نیروی دریایی عراق در ساعت ۱۱ شب در قرارگاه خاتم‌الانبیاء فرماندهان در حال رفت وآمد هستند و گزارش گرفتن از نیروها سرعت بیشتری گرفته است، حسین علایی فرمانده نیروی دریایی سپاه، اسکله البکر و ام‌القصر را با موشک کرم ابریشم مورد اصابت قرار می‌دهد و فرماندهان با صدای بلند صلوات می‌فرستند: داوود رنجبر (راوی مرکز اسناد سپاه): الان ساعت ۲۳:۰۵ است.  علی شمخانی: علایی هم اولین موشک را زد به (اسکله البکر) محسن رضایی: باریکلا، آفرین (خطاب به حسین علایی). موشک دوم را هم به ام‌القصر (مقر نیروی دریایی عراق) زد. همچنان فرماندهان از سرعت پیشروی رضایت دارند. تا اینجای کار جز محور قرارگاه قدس، سه قرارگاه دیگر موفق عمل کردند و فرماندهان از سرعت پیشروی رضایت دارند. گزارش فعالیت نیروهای ایرانی و واحد شنود از دشمن ارائه می‌شود: •رحیم صفوی خطاب به عزیز جعفری(قرارگاه قدس): همه وضعشون خوبه، فقط شما گیر کردی؟ رحیم صفوی: عزیز جعفری (قرارگاه قدس) یک گردان  و یک گروهانش رفته دارد ۲ گردان دیگرش را می‌فرستد که از پشت بیاید برای (ام الرصاص). از این قالیباف (لشکر ۵ نصر) سه گردان رفته جاده (بصره) اول را تمام کرده دارد می‌رود در عمق (نفوذ و پیشروی به سمت ابوخصیب) محمد باقری: برادر محسن، ساعت ۱۱:۳۰ به توپخانه دشمن دستور دادند دهانه کارون را ببندند. (تیپ) ۱۱۱ اعلام کرده ایرانی‌ها رسیدن به زرهی(شکست و نفوذ به خط). زرهی هم که پشت خط دوم بود دیگر(منظور عمق ۵ کیلومتری) رنجبر (راوی مرکز اسناد سپاه): ساعت ۱۱:۴۵ تا ۱۱:۵۰ صحبت‌های برادر باقری (اطلاعات) پیشروی برخی گردان‌ها به مشکل می‌خورد. حسین خرازی مستقیماً‌ روی خط قرارگاه خاتم می‌آید. در محور او پیشروی به مشکل خورده است و این مورد را به گوش محسن رضایی می‌رساند، اما خبرها حکایت از گیر کردن نیروهای دیگر  دارد، چون آتش حملات عراق زیاد شده است.. ┄┅┅❀❀┅┅┄ پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
ندیدم آینه ای ، چون لباس خاکی ها همان قبیله که بودند ، غرق پاکی ها به‌عشق‌ زنده شدن«عند ربهم»بودن شده‌ست حاصل‌آنان ز‌سینه چاکی‌ها دلیل‌غربتشان اهل‌خاک بودن ماست نه بی‌ مزار شدن ها، نه بی پلاکی ها به آسمان که رسیدند رو به‌ ما گفتند زمین چقدر حقیر ست آی خاکی ها http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
بدجوری ترسیده بودم. پاهایم سست شده بود. بدنم را سرمای عجیبی گرفته بود. در عین حال غرورم اجازه نمی‌داد کسی متوجه حالات روحی‌ام بشود. نمی‌دانستم چه کار کنم تا بتوانم هم اوضاع و احوال خرابم را پنهان کنم و هم روحیه‌‌ام را حفظ کنم. یک آن به یاد آیة‌الکرسی افتادم. آیة‌‌الکرسی جلد شده‌ی کوچک را که در اردوگاه کارون از «مصطفی خرسندی» پس از خواندن عقد اخوت با او به یادگار گرفته بودم، از جیبم درآوردم و در انعکاس نور منورها شروع کردم به خواندن. شاید تا آن لحظه هیچ‌گاه خود را آن‌قدر محتاجش ندیده بودم. قبل از آن اصلا اهل این چیزها نبودم، ولی از وقتی وارد شلمچه شدم، آیة‌الکرسی و کلی ادعیه‌ی قرآنی را از حفظ شدم. •••• http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۰ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ بالأخره مأموریت گروه چهل شاهد تمام شد و به اهواز برگشتم. می دانستم همه چیز رو شده و خانواده ام از جبهه رفتنم باخبر شده‌اند. وقتی وارد خانه شدم دست پدرم را بوسیدم. پدر آن لحظه به روی خودش نیاورد ولی بعدها یک بار با مهربانی گفت: «احمد! تو که می‌خواستی بری جبهه بهتر بود راستش رو می‌گفتی! فروردین سال ۶۱ قرار شد گروه چهل شاهد به دیدار حضرت امام خمینی قدس سره الشريف مشرف شوند. از این بهتر نمی شد، خیلی خوشحال بودیم. رفتم پیش خانواده و گفتم قراره بریم تهران دیدار حضرت امام» گفتند: «دروغ می‌گی، بازم میخوای گفته بری جبهه! هر چه قسم خوردم باور نکردند. با دروغی که برای رفتن به جبهه گفته بودم حکم چوپان دروغگو را برایشان داشتم. گفتم یکی بیاد ببینه که من سوار قطار می‌شم. ولی فایده ای نداشت و آنها قبول نکردند خلاصه بی اجازه آنها آمدم ایستگاه قطار. بچه ها سوار شده بودند و قطار داشت راه می افتاد. من هنوز سوار نشده بودم یک لحظه پشت سرم را نگاه کردم مغزم سوت کشید. پدر بزرگم با آن سن و سالش با لباس عربی آمده بود راه آهن. او پایش را کرده بود توی یک کفش که منم می‌خوام با تو بیام «تهران» فرصت بحث نبود قطار در حال سرعت گرفتن بود. سریع دستش را گرفتم و سوارش کردم. رفتیم داخل کوپه پیش بچه ها آنها با اشاره چشم پرسیدند: «این کیه؟» گفتم: «پدر بزرگمه اومده تا مطمئن بشه میریم تهران». آن وقت‌ها برای یک کوپه چهارتخته شش تا بلیط می فروختند و باید یک نفر در محل چمدانها و دیگری روی زمین می‌خوابید. پدربزرگم بلیط نداشت. به خاطر همین توی کوپه اصلاً جایی برای او نبود حالا پول جریمه اش به کنار هوا خیلی گرم بود. پدر بزرگ به شدت نفس نفس می‌زد. نگران سلامتیش بودم. تصمیم گرفتم برگردم اولین ایستگاهی که قطار ایستاد و فکر کنم ایستگاه هفت تپه بود پیاده شدیم. پرسیدم چطور می‌شود به اهواز برگشت؟ گفتند یا باید منتظر قطاری بشوید که چند ساعت دیگر می‌رسد یا بروید سر جاده و با ماشین عبوری به اهواز برگردید. فاصله مان تا جاده حدوداً پانصد متری می‌شد. پدر بزرگ را راضی کردم تا سر جاده را پیاده بیاید. آن جا هم مدتی معطل شدیم تا بالاخره یک ماشین ما را سوار کرد و برگشتیم اهواز. با این اتفاقات تازه خانواده فهمیده بودند موضوع دیدار حضرت امام صحت داشت و من دروغ نگفته بودم. گفتند: «خُب چرا برگشتید؟ می رفتید حرم حضرت معصومه سلام الله عليها هم زیارتی می‌کردید و بعد برمی گشتید» به هر جهت پدر بزرگ را تحویل خانواده دادم و این بار با خیال راحت و رضایت خانواده مجدداً بلیط تهیه کردم و خودم را به بچه ها رساندم. در تهران چند برنامه برای ما در نظر گرفته بودند که یکی از آنها حضور در یکی از مساجد تهران و ذکر خاطرات عملیات بود. من هم آن شب برخی خاطراتم را برای مردم تعریف کردم. اولین باری بود که در حضور این همه آدم سخنرانی می‌کردم. آن موقع هنوز وضعیت حجاب برخی خیابانهای بالا شهر تهران خراب بود و خانم‌های بی حجاب توی خیابانها دیده می‌شدند. یک روز هم که بچه ها این صحنه را مشاهده کردند، تاب نیاوردند و شروع کردند به دادن شعار "مرگ بر بی حجاب". بالأخره روز موعود فرا رسید. باورم نمی‌شد که روزی بتوانم از نزدیک امام را ببینم. در تمام مدتی که در حال بازرسی بودیم فقط به این فکر می کردم که لحظه دیدار چگونه است و چه حالی به من دست خواهد داد. با خودم گفتم ما که فقط دو سه سالی است اسم حضرت امام را شنیده ایم؛ واقعاً این چه جذبه و کششی است که خداوند نصیب دلهای نورانی می‌کند که به چشم برهم زدنی عاشقشان می‌شوی و حاضری تمام هستی و دارایی ات را فدای‌شان کنی. اگر حضرت امام که در برابر مقام حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف مثل قطره ای از یک دریاست، این گونه است پس خود آقا چه جذبه ای دارد و اگر ایشان را ببینیم چه ها می‌شود. هنوز که هنوز است وقتی دعا می‌کنم می‌گویم خدایا تو دیدی که ما چگونه تمام هستی‌مان را فدای حضرت امام قدس سره الشريف کردیم پس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف ما را بفرست! به خودت قسم که در یاری اش کوتاهی نمی کنیم. بازرسی تمام شد و وارد حسینیه جماران شدیم. باورم نمی شد جماران این قدر کوچک باشد. آن گونه که تلویزیون نشان می‌داد به نظر خیلی بزرگتر می آمد. به سکویی که حضرت امام آنجا می نشستند نزدیک تر شدم. خیلی منتظر ماندیم. بالأخره انتظار به پایان رسید. با ورود حضرت امام همگی از جا کنده شدیم. از آن به بعد فقط سعی می‌کردم حتی برای لحظه ای پلک نزنم تا چشمانم بیشتر به تماشا و زیارت این بهترین انسان بنشیند.
گاهی قطره ای اشک منظره پیش رویم را تار می کرد. بلافاصله آن قطره مزاحم را کنار میزدم تا آن چهره نورانی را بهتر و بیشتر نگاه کنپ. فشار جمعیت همچون موجی ما را جلو و عقب می راند، اما اصلاً متوجه اطراف نبودیم. نگاه‌ها به نقطه ای نه به جهانی دوخته شده و دیگر هیچ. آن روز حضرت امام قدس سره الشریف کسالت داشتند و صحبتی نفرمودند. حضرت امام فقط نشستند و ما را نگاه می‌کردند و ما هم فقط ایشان را نگاه می کردیم. هاله ای از نور اطراف آن چهره را فرا گرفته بود و به سختی می‌توانستم جزئیات چهره مبارک ایشان را تشخیص دهم. یک نفر سخنرانی می‌کرد اما ما نه به حرفهای آن آقا توجهی داشتیم و نه نگاهش می کردیم. با این که ظاهراً آدم بزرگی بود اما در برابر عظمت حضرت امام، به حساب نمی آمد. دوست داشتم سخنران ساعتها صحبت می کرد تا ما از آن چهره نورانی توشه بر می گرفتیم. با تمام شدن صحبتهای آن فرد، حضرت امام برخاستند و به شعارهای ما ابراز محبت کردند و دستان مبارکشان را بر بالای سرمان چرخاندند. آن روز فکر نمی کردم این آخرین لحظاتی است که ایشان را از نزدیک می‌بینم و تا آخر عمر دیگر توفیق زیارت شان نصیبم نمی شود.... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔸با نوای حاج صادق آهنگران ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود اولین اجرای عمومی کانال رزمندگان دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 کربلای ۴) 6⃣ 🔅 محتوای جلسات فرماندهی عملیات ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ ● سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ عملیات و فرماندهی عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۹۲ رحیم صفوی: اینجا (ام الرصاص) گیر کرده است.   رضایی: شما چی میگی؟ آقای شمخانی! شمخانی: چاره‌ای غیر از (ماندن در ام الرصاص) نیست. البته (عزیز) جعفری باید ادامه دهد. رحیم صفوی: اگر ادامه دهد، وقت تلف می‌شود. شمخانی: قاآنی (لشکر ۲۱) هم کارش را ادامه دهد. محسن رضایی: قاسم (سلیمانی)، حسین (خرازی)، مرتضی (قربانی) گیر کرده‌اند.  رحیم صفوی: بله. چون این (لشکر ۱۴ حسین خرازی) خیلی کار دارد. محسن رضایی: ما باید فشار بیاوریم که ۲۱ (قاآنی) برود کار خودش را بکند. (نفوذ به عمق). دستور عقب‌نشینی نیروی بعثی از فاو ساعت یک  بامداد چهارم دی‌ماه است. از فاو خبر می‌رسد دستور عقب‌نشینی نیروی بعثی برای کمک به نیروهای درگیر به حمله ایران صادر شده است. ● چهارم دی‌ماه سال ۱۳۶۵  محسن رضایی (تماس تلفنی با عزیز جعفری): مگر از قبل  پیش‌بینی نکرده بودید! حسین (خرازی) مگر تانک ندارد. ادوات  مگر تنظیم تیر ندارد رویش (دشمن) با این وجود اگر قرارگاه قدس تا صبح نتواند به ساحل برسد. در پیشروی نیروی ایران رخنه ایجاد می‌شود. همچنین فشار لشکر بعث بر روی لشکر عملیاتی به خصوص لشکر ۱۴ امام حسین (ع) هر لحظه افزایش پیدا می‌کند. ● فرمانده کل سپاه باید یک تصمیم مهم بگیرد. ساعت ۱۱ چهارم دی ماه، بر اساس گزارش شنود و بازجویی اسرا، فرماندهان به این نتیجه می‌رسند که عملیات لو رفته است تا اینجای کار جزیره ام الرصاص، بوارین و جزیره ماهی در دست نیروهای ایرانی است و امکان پیشروی وجود دارد اما با دادن تلفات! برای همین حسن  رضایی برای جمع‌بندی ادامه عملیات،‌ محمد باقری،  غلامعلی رشید و حسین علایی و محسن رفیق‌دوست  را به محل استقرار هاشمی رفسنجانی می‌فرستد. آن‌ها ساعت ۱۴ در قرارگاه رعد حاضر می‌شوند. ● چهارم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ تصمیم‌گیری ادامه عملیات کربلای ۴؛ قرارگاه رعد (پایگاه هوایی امیدیه)، نوار ۲۰۸۹۵ غلامعلی رشید: عملیات از دیشب با  شروع مد راکد آب .... اینجا در بالای  شلمچه حالا اطلاعاتی که برادر آقای باقری (اطلاعات) دارد نشان می‌دهد که دشمن آمادگی داشته (لو  رفتن). در ادامه فرمانده رشید از آنچه در این ساعات گذشته برای هاشمی رفسنجانی توضیح می‌دهد: هاشمی رفسنجانی: عقب‌نشینی چه طور بوده یا فرار برگشتند؟ رشید: نه با جنگ برگشتند. هاشمی رفسنجانی: درست عقب‌نشینی کردند؟ رشید: درست  عقب‌نشینی کردند. هاشمی رفسنجانی: چیزی (ادوات و پیکر شهدا) جا گذاشتند آیا؟ رشید: یک گردانی که رفتن (جزیره) بلجانیه از لشکر ۱۴ امام حسین (ع) حتی خط سقوط کرد. ولی این نتوانستن  برگردند  و حدود ۲۰۰ غواص بودن جنگ کردن در بلجانیه. هاشمی رفسنجانی: ۲۰ تا (غواص) بودند؟ رشید: و هستند هنوز یک تعدادی، نه، ۲۰۰ تا و در بقیه محورها عمدتاً  مجروحین خودشان را نگذاشتند تخلیه کردند و اگر باقی گذاشتند تعدادی شهید است که آمار درستی الان نداریم. ┄┅┅❀❀┅┅┄ پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
ابومیثم که بزرگترشان به حساب می‌آمد و فارسی را با لهجهٔ غلیظ عربی حرف می‌زد روبرویم نشسته بود. از او پرسیدم: سید حسن نصرالله را چقدر قبول دارید؟ چشم‌هایش را به علامت این‌که چه سوالی است که می‌پرسی گرد کرد و گفت: وقتی می‌گوید جلوی تیر بایست می‌ایستیم، می‌بینی که. - لحظاتی سکوت کردم و پرسیدم: نظرتان دربارهٔ رهبر ما، سید علی خامنه‌ای (مدظله العالی) چیست؟ گویی به او برخورده باشد که گفته‌ام رهبر ما، ابروهایش را گره زد، پیچی به حنجره‌اش داد تا تن صدایش از آن که بود هم کلفت‌تر شود و گفت: اگر بگوید سر سید حسن نصرالله را برایم بیاورید بی‌درنگ می‌بریم. حالا بگو ببینم ایشان امام شماست یا ما؟! - از ابهت و صلابتی که در کلامش بود بر خودم لرزیدم. دستم را به علامت تسلیم بالا بردم و گفتم: من تسلیم، یک وقت سر مرا نبری هر کاری دلت می‌خواهد بکن. میمْ؛ مثلِ مَنْ •••• http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 یادش بخیر اروند خروشان همان رود وحشی نا آرام و شهدایی که آب را قسم دادند، به بی‌بی دوعالم که آرام گیرد تا بچه‌ها بگذرند. یا فاطمه جان! دنیای امروزمان هم پُراست از امواج خانه خراب کن پُر است از جذر و مدهایی که آدم را بالا و پایین می کند ... دنیای ما از اروند، خروشان تر است و وحشی تر ... دست ما را بگیر و از بین این امواج رهایی بخش.... به همان روضه‌های شهدا که از کناره اروند برایت خواندند و گذشتند. امروز هم بچه‌هایت تنهاتر از همیشه‌اند بی‌بی جان! http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۱ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ مامور خدا عملیات بیت المقدس هنوز چند هفته ای از پایان عملیات فتح المبین نگذشته بود که زمزمه دیگری به گوش رسید. این بار قرار بود خرمشهر آزاد شود. بچه های گردان جمع شدند. گروه چهل شاهد اصرار کردند که به خاطر تجربه فیلم برداری‌ام از عملیات قبلی همراه آنها برای ثبت زیبایی‌ها و عظمت ایثار و رشادت رزمندگان بروم می‌گفتند نیرو برای جنگیدن به اندازه کافی هست اما کسی که به فیلم برداری آشنا باشه نیست و اینکه تو دوره فیلم برداری دیدی و از این جور حرفها... بالأخره راضی شدم به عنوان فیلم بردار با آنها بروم. مطابق معمول، هر تیم به منطقه ای اعزام می‌شد. تیم ما هم ابتدا از جاده اهواز به طرف سوسنگرد حرکت کرد و بعد از حمیدیه به طرف جنوب غربی رفتیم تا رسیدیم به جایی که کرخه کور می شد و معروف بود به کرخه نور. نام آن منطقه طراح بود. شب عملیات آنجا بودیم. عجب شبی بود! به نظرم بیشتر از بچه های عمل کننده روی سر ما آتش ریختند. آن چنان حجم آتش توپخانه دشمن زیاد بود که امکان بیرون آمدن از سنگر غیر ممکن می نمود. فاصله ما با عراقیها زیاد نبود و حتی بچه ها توانسته بودند از داخل یک کانال به عراقی ها نزدیک شده و عملیات کنند ولی متأسفانه صبح فهميديم عملیات شان شکست سنگینی خورده و اکثر بچه ها شهید و زخمی شده اند. بچه های مستقر در خط حسابی پکر بودند. ما صبح به بچه ها ملحق شدیم و از صحنه های شهادت بسیجی‌ها فیلم گرفتیم. دشت پر بود از پیکر مطهر بچه هایی که کربلایی شده بودند! صحنه های دل خراشی که بعضی از آنها هیچ وقت از تلویزیون پخش نشد. چند روز بعد محل مأموریت ما عوض شد و به انرژی اتمی در جاده اهواز آبادان رفتیم. همان جایی که قرار بود زمان شاه غربی‌ها برای ما تأسیسات انرژی اتمی بسازند ولی با پیروزی انقلاب کار را نیمه کاره رها کردند و رفتند. آنجا معلوم شد مأموریت، فتح خرمشهر است و به دلیل عظمت عملیات، کلیه تیم ها باید در محورهای عملیاتی منتهی به خرمشهر مستقر می‌شدند. نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندیم. بعد از نماز با مجید خمبی شوشتری به خط مقدم اعزام شدم. دشمن آتش شدیدی می‌ریخت. بلافاصله به یکی از سنگرهای دیده‌بانی رفتیم تا اوضاع را برانداز کنیم. فاصله تا دشمن یکی دو کیلومتری می‌شد. کمی از وضعیت منطقه فیلم گرفتیم. هر حلقه فیلم فقط برای سه دقیقه فیلم برداری کافی بود. کوله پشتی ام پر بود از فیلم اما باید بیشتر فیلمها را برای شب عملیات نگه می‌داشتیم. کنار سنگر ما یک پی‌ام پی ارتشی به خاکریز چسبیده بود و چند سرباز زیر آن استراحت می‌کردند فاصله نوک پی‌ام پی و سرخاک ریز کمتر از یک متر بود. توی سنگر نشسته بودیم که یک گلوله خمپاره دقیقاً از لبه خاک ریز رفت زیر پی ام پی و با صدای مهیبی منفجر شد. صحنه دردناکی شده بود. همگی آن سربازها به شکل دل خراش و مظلومانه‌ای به شهادت رسیده بودند. پیکر مطهر آنها را از زیر پی‌ام پی بیرون کشیدیم. یکی از آنها مثل یک چوب کاملاً خشک شده بود و یک دستش هم از کتف کنده شده بود. با خودم فکر می‌کردم که چطور این خمپاره رفت زیر پی ام پی و منفجر شد ولی به ما که کنار آن بودیم هیچ آسیبی نرسید. گویا این خمپاره مأموریتی داشت که ما جزو مأموریتش نبودیم...... کم کم داشت شب می‌شد. آنجا سنگری برای استراحت نبود. برای استراحت یک خط به عقب برگشتیم. تمام شب حالم بد بود و تب داشتم. مجید هم تمام شب بالای سرم مریض داری می‌کرد. صبح که شد حالم بدتر شده بود. مرا به اورژانس منتقل کردند. دکتر گفت که گرمازدگی است. تزریق سرم هم افاقه نکرد و با تزریق غلط یک آنتی بیوتیک توی بغل مجید بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم روی تخت در حال انتقال به بیمارستان پشت خط بودم. مجید هم خداحافظی کرد و خودش رفت تا به عملیات فتح خرمشهر برسد و من از این عملیات هم جا ماندم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران بمناسبت ایام فاطمیهمثنوی شنیدنی بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده است کانال رزمندگان دفاع مقدس 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا