🍂 سلام خدمت همراهان کانال
و آرزوی قبولی طاعات و روزهداری ماه مبارک رمضان 👋
🔸 با توجه به رو به اتمام بودن "کتاب ۱۱ " ، از جناب دکتر احمد چلداوی دعوت کردیم تا در یکی از شب های آینده، مهمان کانال حماسه جنوب باشند و به سوالات خوانندگان عزیز پاسخ دهند.
دوستانی که در خصوص خاطرات ایشان نکته و یا سوالی دارند می توانند ارسال نمایند تا در تنظیم سوالات از آن استفاده نماییم.
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تصاویری از
عملیات فتح المبین
فروردین ۱۳۶۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#فتحالمبین
@defae_moghadas
🍂
4_702924891808072052.mp3
495.2K
🍂 نواهای ماندگار
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
نوحه ماندگار و زیبای
لاله خونین من ای تازه جوانم
شهید، تازه جوانم
به یاد علی اکبر دشت بلا
و شهدای ۸ سال دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
شعر: حبیب الله معلمی
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 دستمال سرخها 4⃣
شهید اصغر وصالی
گفتگو با مریم کاظمزاده (همسر وصالی)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 اصغر وصالی در وقایع گنبد نیز نقش داشت؟
اصغر وصالی اصلا در گنبد نبود، فرمانده سپاه در گنبد محسن چریک یا همان سعید گلاببخش بود که از فرماندهان بسیار زبده سپاه بود و در آبان ۵۹ در بازیدراز شهید شد. اتفاقا دستور دستگیری محسن چریک را هم داده بودند، فرماندهان اولیه سپاه دورههای چریکی را در لبنان دیده بودند و بسیار حرفهای بودند و متأسفانه همان ماههای اول جنگ شهید شدند و هیچکس به دنبال شناسایی اینها نرفت. معمولا اخلاقی نیست کسانی که از رده خارج شوند، دوستانشان را نیز از رده خارج کنند. متأسفانه سال ۶۲ من بهعنوان خبرنگار شاهد بودم کسانی فرمانده شدند که باید میشدند ولی اصولی نبود آنهایی که بودند دیگران را حذف کنند؛ نه به لحاظ اینکه قهرمان نبودند ولی این سؤال را از تبلیغات سپاه دارم که چرا فرماندهان زبده خودشان را به جامعه معرفی نکردند؟ مثلا اصغر وصالی که دوباره به جامعه معرفی شد بعد از ۳۸ سال بود که فیلم چ ساخته شد.
🔸 فیلم «چ» تا چه حد به واقعیت اصغر وصالی نزدیک است؟
از لحاظ اینکه یک فیلم و هنر است، هیچ انتقادی به آن ندارم. اگر فیلم مستند بود، شاید به لحاظ شخصیتی که ساخته انتقاد میکردم ولی چون فیلم سینمایی است، هنرمند اجازه دارد برداشت خودش را از قهرمانها ارائه دهد و از این بابت یادم هست وقتی فیلم چ اکران شد، خیلیها من را تحت فشار قرار دادند که گله کن، این اصغر وصالی نبود که حاتمیکیا درست کرد ولی من معتقدم هنرمندان بیایند از نگاه خودشان شهدا و فرماندهان را بهصورت آزادانه نمایش دهند. ما نباید هنر را محدود کنیم. این فیلم فقط همان ۴۸ ساعت پاوه بود و آقای بابک حمیدیان هم بهخوبی از عهده این فیلم برآمدند، البته تمامِ چمران و وصالی این نبود.
🔸 داستان اسارت یک خبرنگار و حمله وصالی به کمپ دشمن چیست؟
قطعا نه! این را میتوانم اصلاح کنم. در مهاباد که بودیم خیلی دلم میخواست شهر را ببینیم و نمیتوانستیم به داخل برویم.
آنجا دختری به نام بهاره بود که برادرش جزء دموکراتها بود و این ماجرا دقیقا بعد از ۱۳ آبان و حمله به سفارت بود که قاسملو با چرخشی از این حرکت و دانشجویان پیرو خط امام حمایت کرده بود و به صورت نمادین آمدند درِ سپاه و این کار را قاسملو تأیید کرده بود که در سخنرانیاش نیز من حضور داشتم. بهاره در آنجا اطلاعات میگرفت و اطلاعات میآورد. یک بار به من گفت دلت نمیخواهد به شهر بیایی؟ شرایط شهر متفاوت شده است. من خیلی دلم میخواست بروم. در یکی از خیابانهای اصلی شهر بودیم که کوملهها آمدند و میخواستند خودشان را به حزب دموکرات نشان دهند.
یک جیپ دموکرات که در حال حرکت بود، ایستاد و کومله میخواست من را ببرد و دموکرات نگذاشت. من از این رفتارهای کردها فهمیدم چقدر میانشان اختلاف است و در این حین یک نفر در آنجا به سپاه زنگ میزد که خبرنگارتان را بردند. اینها هم چون کردی حرف میزدند، من متوجه نشدم. وقتی اصغر وصالی فهمید به ارتش زنگ زده بود که اگر آزاد نشود، توپها را به شهر میریزم و همه خودشان را گم کرده بودند و من از همهجا بیخبر به سمت سپاه رفتم که داد میزدند خواهر آمد! خواهر آمد! وقتی آمدم، متوجه شدم در شهر چه خبری شده است و اصغر وصالی چقدر همه را تهدید کرده بود. البته در خاطرات کسانی که هیچ حضوری در آن صحنه نداشتند، خواندم که داستانپردازی کردهاند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#دستمال_سرخها
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
AUD-20220716-WA0012.opus
3.3M
🍂 خاطرات اسارت
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت چهارم
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 مقدمه
بنام خدا
میخواهم خاطره نوروز ۱۳۶۵ را بازگو کنم، در این ایام عملیات بسیار محیرالعقول و پیروزمند والفجر ۸ بهوقوع پیوست.
خاطراتم را در دو فصل تقدیم میکنم. فصل اول، در مورد عملیات و هنرنماییهای رزمندگان
فصل دوم، روزی که مجروح شدم و ایام بستری و بازگویی مشکلاتی که در آن روزها کمابیش برای رزمندگان مجروح پیش میآمد.
برای بازگویی این خاطرات مجبورم یک مقدمه بسیار مفصلی بنویسم تا با حال و هوای آن روزهای رزمندگان آبادانی بیشتر آشنا بشوید.
قصدم این است که در ضمن بازگویی حماسه ها و پیروزیهای رزمندگان اسلام، مظلومیت و مشقًاتی که به رزمندگان آبادانی اضافه بر بقیه مشکلات جنگ تحمیل میشد را بیان کنم.
امیدوارم بتوانم گوشه ای از آنهمه رنجی که به ملت ایران خصوصا مردم شهرهای مرزی بالاخص مردم آبادان و خرمشهر رفت را بهتصویر بکشم.
••••
با شروع جنگ تحمیلی و به زیر آتش رفتن شهرهای آبادان و سپس اشغال خرمشهر و محاصره آبادان، طبیعتا مردم این دوشهر، آواره شهرها و روستاهای مختلف شدند.
با ادامه جنگ تحمیلی، سپاه پاسداران با تشکیل تیپ و لشکرهای متعدد از بسیجیان و پاسداران هر استان، عملا هر استانی بهعنوان پشتیبان و تامین کننده نیرو و تا حدودی هزینههای تیپ و لشکر خودش شد.
این امر بسیار عالی و چاره ساز بود و بسیاری از مشکلات جنگ را حل کرد.
آبادان هم با وجود اینکه خالی از سکنه و تمامی ادارات و بازارش تعطیل بود، در چند نوبت اقدام به تاسیس تیپ و گردان کرد.
رزمندگان آبادانی دارای تخصصهای بسیار خوبی بودند ولی بهعلت عدم پشتیبان، توانایی زیادی در پایداری یگانهایشان نداشتند.
یکی از این یگانها که در دوران وجودش تاثیرات فوق العاده ای در جبهه ها داشت،
"تیپ زرهی ۷۲ محرم" بود.
این تیپ در سال ۱۳۶۲ و با استفاده از تانکهای بازسازی شده غنیمتی تاسیس و بهسرعت شکوفا شد.
شکوفایی این یگان مرهون تلاشهای شبانه روزی تعداد بسیار زیادی از رزمندگان آبادانی در نوسازی و بکارگیری تانکهای عراقی بود که در بعضی از موارد حتی تانکهای منهدم شده را نوسازی کردند.
همزمان با نیروهای زرهی، گردان ادوات و واحد اطلاعات عملیات و تخریب و آموزش هم با بهره گیری از نیروهای بسیار زبده آبادانی سروسامان گرفتند.
توانایی این یگان ظرف چندماه بهحدی رسید که فرماندهی دشمن هم آنها را شناخت.
یکی از شاهکارهای این تیپ در عملیات خیبر با شکستن خط مقدم دشمن در شب بهوقوع پیوست....
بگذریم.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 کپسول دل درد
باقر تقدس نژاد
یه روز تو سلولهای استخبارات بغداد نگهبان اومد و گفت که مریض کیه؟ بیاد جلو.
مرحوم کریم پناه بدو رفت جلو گفت من. همه تعجب کردیم. آخه چیزیش نبود. نگهبان هم پرسید کجات درد میکنه؟ گفت دلم. اونم یه کپسول داد و گفت قورت بده. اینم گرفت و قورتش داد. اصلا معلوم نبود کپسول چی بود و برای چی خوب بود. محرم اومد و ازش پرسیدیم: واقعا مریضی؟! گفت: نه بابا! گشنم بود، رفتم یه چیزی بخورم.
خدا رحمت کند مرحوم محرم کریم پناه رو. ایشون خاطرات تلخ و شیرین زیادی از خودش برامون بهیادگار گذاشت.
🔹آزاده تکریت ۱۱
#خاطرات
#خاطرات_آزادگان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
WhatsApp-Audio-2022-06-01-at-4.33.44-PM.mp3
1.39M
🍂صوت دلنشین اذان
با صدای شهید مهدی باکری
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 یازده / ۱۲۱
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 فرار از اردوگاه
یک کارگر مصری را آوردند که نگهبان همان نخلستانی بود که ما داخلش دستگیر شده بودیم. او متهم بود که به ما پناه داده و ما را مخفی کرده است. قایم شدن در یک گودال نیاز به کمک یک نفر دیگر در روی زمین داشت، اما ما این کار را بدون کمک کسی انجام داده بودیم. آنها نگهبان مصری را کتک می زدند و بازجویی میکردند. این بنده خدا از ترس خودش را خیس کرد. حالا دیگر هر از چند گاهی چشمانم را باز میکردم و زیر کتک آهی میکشیدم. از من پرسیدند: «این مصری با شما همکاری کرده؟» من گفتم: نه! اونو نمی شناسم. از هاشم هم همین سؤال را کردند. هاشم شجاعانه به عراقی ها گفت: فرار کردن از دست شما مردونگی زیادی میخواد پس من مردونه هم میگم؛ این بدبخت هیچ خبری از ما نداشت. هاشم در همین فاصله اجازه گرفت که به دست شویی برود. او از همان جا هم میخواست فرار کند که متأسفانه باز هم موفق نشد و برگشت.
مدتی که گذشت بعثی ها که خودشان را در بی رحمی خوب شناخته بودند، یقین شان شده بود من در حال مرگ هستم. البته شاید هم بودم خودم نمی دانستم. به همین خاطر یک آمبولانس آوردند تا من را به بیمارستان منتقل کند، البته با تعدادی نگهبان و تحت مراقبتهای امنیتی.
هنوز چیزی از شهر بلدروز دور نشده بودیم که آمبولانس وارد یک جاده خاکی شد و بعد از چند دقیقه به یک بیمارستان صحرایی رسیدیم، نگهبان ها با خشونت برانکارد را بلند کردند و از این که مجبور بودند به من سواری مجانی بدهند خیلی زورشان آمده بود. مدام فحش و ناسزا میدادند. زور هم داشت چون طبق قانون ارتش عراق آنها به خاطر فرار ما تنبیه شده بودند. پزشکیار نهیبشان زد: «این چه رفتاریه با یه اسیر مجروح میکنید؟ مگه نمیبینید حالش خرابه؟» سپس علائم حیاتی ام را بررسی کرد و بلافاصله یک سرم قندی نمکی به من وصل کرد. از رفتارش فهمیدم آن قدرها هم که خودم فکر میکنم حالم خوب نیست. مدتی گذشت تا کمی سرحال آمدم. شاید حوالی بعد از ظهر بود که من را به سمت ردهه السجن بیمارستان بعقوبه همان جایی که از آن فرار کرده بودیم برگرداندند. داخل آمبولانس نماز ظهر و عصر را خوابیده خواندم.
به بیمارستان بعقوبه رسیدیم. آمبولانس ایستاد و دو نفر سرباز با تمام وجود به استقبالم آمدند. جفت دستانم را با دستبند به تخت بستند. یکی از آنها نجم، همان نگهبان شب قبل ردهه بود. او را به شدت تنبیه کرده بودند و تنبیهات سخت تر و دادگاه نظامی هم در انتظارش بود. نجم هم حسابی از خجالت ما در آمد. او با تمام وجود با مشت، کابل و هر چه دستش می آمد به جانم افتاد، سعی می کردم کمتر عکس العمل نشان دهم تا بلکه منصرف شود و کمتر بزند. اما نجم بی رحم به شدت عصبانی بود. یک نگهبان دیگر هم به کمکش آمد. او شب قبل نگهبان نبود اما قبلاً با ما خوش رفتاری کرده بود، از این رفتارش خیلی پشیمان شده بود و میخواست تلافی کند. شدت شکنجه های این دومی خیلی بیشتر بود و انصافاً به قصد کشت میزد. روی تخت دراز به دراز افتاده بودم و امکان هیچ گونه عکس العملی نداشتم. در شکنجه های قبلی می توانستم دستانم را سپر سر و صورت کنم اما حالا دستانم را محکم به تخت بسته بودند و فقط میتوانستم سرم را به چپ و راست بچرخانم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سخن بدون سانسور
«محسن رفیق دوست»!
#کلیپ
@defae_moghadas
🍂
4_5861769372715977637.mp3
9.08M
🍂 مثنوی عشق و جنون
💢 حاج صادق آهنگران
در دیدار جمعی از فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدس و خانوادههای شهدا با امام خامنهای
بازهم مثنوی عشق و جنون بسم الله
باز از جبهه و همسنگر خون بسمالله
چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱
حسینیه ی امام خمینی (ره)
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 دستمال سرخها 5⃣
شهید اصغر وصالی
گفتگو با مریم کاظمزاده (همسر وصالی)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 داستان دستگیری وصالی چیست؟
اصغر روحیه خاصی داشت و متهم میشد به تکروی؛ ولی به کارش اعتماد و اعتقاد داشت؛ هرچند اصغر وصالی ۲۸ آبان ۵۹ شهید شد؛ یعنی اصغر وصالی دو ماه هم به صورت مستقل در منطقه کار نکرد و نوع کارش را تاریخ قضاوت میکند. سرپل ذهاب تمام تانکها آمدند که رد شوند و اصغر وصالی و شیرودی جلوی آنها را گرفتند و تا عملیات مرصاد هیچ وقت عراق جرئت نکرد از سرپل ذهاب بگذرد. میتوانید در گزارشهای سپاه بخوانید که با تجهیزات زرهی به ایران حمله کردند. چه کسی آنها را عقب راند جز اصغر وصالی و نیروهای سرپل ذهاب، همدان و اراک. اصغر وصالی روحیه خاصی داشت؛ ضمن اینکه عملیات «داربلوط» را در سابقه دارد. آنجا یک روستایی است مابین قصرشیرین و سرپل ذهاب. این منطقه تمامش پایگاه کردهایی بود که راه مرز برایشان باز بود و باید پاکسازی میشد. من گمان میکنم جرم اصغر خودمحوریاش بود؛ البته تکروی نداشت. او تمام مدت کارهایش را با ابوشریف چک میکرد و تمام کارهایش حسابشده بود؛ ولی آن زمان کسانی در تهران بودند که کارهای اصغر را برنمیتابیدند. اصغر وصالی روز عاشورای سال 59 در گیلانغرب با تیر مستقیم تکتیراندازهای عراقی به شهادت رسید.
🔸 آیا اختلافی بین وصالی و دولت موقت بود؟
دولت موقت تند کار نمیکرد و برای انقلابیهایی که سرعت کار را میخواستند، در آن زمان مقبول نبود و انتظار میرفت انقلابیتر عمل شود؛ ولی من خودم بهعنوان خبرنگار با اینکه آن زمان منتقد جدی بازرگان بودم و بارها به شهید چمران هم گفتم؛ ولی در صداقت مهندس بازرگان همین بس که نمایندهاش دکتر چمران بود یا مثلا آن هیئت حسن نیت که مورد تأیید امام نیز بود، نیروهای کاملا متفاوتی درونشان بود. من در یکی از جلسات حسن نیت هم شرکت کردم. آن زمان که من مهاباد بودم، این هیئت به سپاه هم آمدند و اصغر وصالی به اینکه چرا فروهر نیامده، اعتراض کرد. آن زمان فروهر و صباغیان به جلسات میآمدند و قرار شد دور بعد نماینده سپاه هم به جلسات حسن نیت برود؛ ولی آنها یک کار بسیار زشت کردند. آنها دم در میخواستند اصغر وصالی را تجسس بدنی کنند که اصغر وصالی محکم به دست طرف زد، با اینکه اصغر وصالی مسلح نبود؛ درحالیکه فرمانده سپاه هم بود؛ ولی میخواستند او را بگردند و دیگر به جلسات نرفت. اصغر وصالی روحیه بخصوصی داشت. او تندخو نبود. پنجرهای که امام به روی ما گشود، زیبایی و اخلاق بود. یکی از تأکیدات وصالی برای نیروهایش جلسات انتقاد از خود بوده است. این اشتباهات را درباره خیلی از چهرههای انقلابی ازجمله محمد منتظری هم میگویند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#دستمال_سرخها
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
1_1816519576.opus
4.06M
🍂 خاطرات اسارت
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت پنجم
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂