eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خاطرات اسارت/انتقال‌به‌بغداد آزاده سرافراز محمدعلی نوریان 🔸 قسمت هشتم با لهجه شیرین نجف آبادی فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) لشکر ۸ نجف اشرف @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت دوم اواخر دیماه ۱۳۶۴ یواش یواش تحرکاتی اطراف و داخل آبادان به‌چشم می‌خوره، نیروهای زیادی وارد شهر شدن و اطراف شهر اردوگاه برپا کردن. تعداد فراوونی تانک و توپ وارد و خارج می‌شن. از قرارگاه خبر‌هایی می‌رسه، انگاری بهمین زودی در همین حوالی آبادان قراره عملیاتی انجام بشه. هوا خیلی سرد و تقریبا هر روز بارون میاد، در این آب و هوا کجا و چه جوری می‌شه عملیات انجام داد، معلوم نیست. دو سال پیش که عراق بوسیله رها کردن حجم زیادی از آب فرات و کانال پرورش ماهی، منطقه شلمچه تا جزائر مجنون رو زیر آب برد، عملا مانع هر نوع عملیات گسترده ای در جنوب شد و جبهه های جنوب به‌حالت پدافندی در اومدن. با این وجود کاملا معلومه که قراره یه عملیات بزرگ انجام بشه، هیجان را در تمام ارکان کشور می‌شه احساس کرد، خطبه های نماز جمعه، اخبار روزنامه ها و حتی لابلای صحبت‌های مردم عادی. بهمن ماه آغاز شد و جابجایی نیروها شدت گرفته، بنابر پیش بینی فرماندهان، احتمال استفاده دشمن از بمبهای شیمیایی حتمی است. بعد از شکسته شدن محاصره آبادان، خصوصا بعد از آزادسازی خرمشهر، تعداد زیادی از مردم وارد و ساکن آبادان شدن، حتی مغازه های زیادی هم باز شده و مایحتاج مردم را عرضه می‌کنن. هر چند فاصله آبادان با نیروهای دشمن کمتر از ۵۰۰ متره و دائما زیر آتش دشمن، ولی با وجود این خطرات مردم زندگی می‌کنن. فرماندهان ارتش و سپاه تصمیم گرفتن آبادان تخلیه بشه. سپاه آبادان مامور شد مردم رو از شهر بیرون کنه. تقریبا ظرف یک‌هفته مردم غیرنظامی تخلیه شدن فقط در چند مورد مثل ننه زاغی ((یه پیرزن مهربون که در منطقه احمدآباد بود و از اول جنگ تا روز آخر از آبادان بیرون نرفت و در یکی از همین روزها توی خونه محقرش فوت کرد)) اصرارهای سپاه به‌جایی نرسید. چند سالیه صدام حسین دهه فجر رو با موشک بارون کردن شهرهای ایران به تلخی می‌کشونه خصوصا دزفول رو. سال قبل با تعداد بسیار زیادی کاتیوشا و خمپاره و توپ و هواپیما، آبادان رو زیر و رو کرد. معمولا ۲۲ بهمن و همزمان با راهپیمایی مردم در شهرها، اوج موشک بارونهای صدام است حالا در همین ایام قراره عملیات انجام بشه!!!؟؟؟ •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
محمد پس از بازگشت از سفر جهادی با دانشجویان به سیستان و مشاهده محرومیت مردم آنجا و در زمان دانشجویی که در تهران بود، کوره‌ای اختراع کرد که با نفت سیاه یا مازوت و آب قابل استفاده بود. ابعاد تقریبی کوره ۳ در ۴ متر بود و در هر جایی قابلیت بهره برداری داشت. انگیزه‌ی محمد از ساخت کوره این بود که نقاط محروم کشور که خانه‌هایی از گِل داشتند با استفاده از این کوره، خانه‌های آجری بسازند. طرز کار کوره به شکلی بود که از مخلوط شدن ماده‌ی سوختنی ارزان قیمت با آب، حالتی انفجاری پدید می‌آمد که حرارت بالایی تولید می‌کرد و در مدت زمان کوتاهی خشت خام را می‌پخت. افراد زیادی برای خرید امتیاز کوره به محمد مراجعه کردند، ولی امتیاز کوره را به جهاد دانشگاهی داد تا رایگان در اختیار مردم محروم قرار گیرد. محمد در آن زمان، ایام دانشجویی را سپری می‌نمود و اوقات فراغت از درس، همچنین ساعاتی از شب را سرگرم کار بر روی کوره بود. او به خاطر جوشکاری بی‌وقفه، که غالباً بدون امکانات امنیتی بود، شب‌ها هنگام استراحت، سیب زمینی خام روی چشمانش می‌گذاشت تا درد چشم را التیام بخشد. با تصویب و شروع کار کوره، زمین خالی در پشت دانشگاه صنعتی شریف تهران، در اختیار محمد قرار گرفت تا تاسیسات اولیه کوره را در آنجا طراحی کند. @defae_moghadas 🍂
سلام و تشکر از لطفتون بله همینطور است.👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۲۵ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 مسعود و هاشم را شب قبل، از پیش من برده بودند برایشان نگران بودم. بعد از مدتی با صدای باز شدن در، به خودم آمدم. سرم را بردم زیر پتو و خودم را به خواب زدم. با سر و صدای نگهبانها متوجه شدم که هاشم و مسعود را آورده اند. از دیدن هاشم و مسعود خیلی خوشحال شدم. از بابت هاشم خیالم راحت بود اما باورم نمی شد مسعود بتواند آن همه شکنجه را تحمل کند و زنده بماند. آنها هم وضعشان دست کمی از من نداشت. مدت ها در ردهه اوضاع تقریباً خوب بود. دیگر از آن شکنجه های وحشیانه خبری نبود و عراقیها به ندرت و فقط برای توزیع غذا سراغ مان می آمدند. دستور داده بودند که پرده های ردهه را بکشیم. با این کار یک محیط امنی به وجود آمده بود و هر کاری دلمان می‌خواست انجام می‌دادیم. یک روز با حک کردن کلماتی روی قصعه، برای بچه ها پیام فرستادیم. آنها هم با حک کردن نادر فرجوانی به ما جواب دادند. معنی این کلمات را فهمیدم. نادر اسم واقعی نادر دشتی پور معاون گردان کربلا بود که خودش را صادق معرفی کرده بود. با دیدن این کلمات به بچه ها گفتم که نویسنده این کلمات نادر دشتی پور است. ما هم در جواب کلماتی که اسامی ما سه نفر را می‌رساند روی قصعه حک کردیم و با اضافه کردن کلمه "خوب" به آنها اطمینان دادیم که حالمان خوب است. مدتی را که در ردهه بودیم خوب حمام کردیم و خوب خوردیم و اصلاً نمی دانستیم تمام این رسیدگی‌ها برای چیست. 🔹اعدام در بغداد چند روزی نگذشته بود که برای مان لباس تمیز آوردند و طبق معمول دستها و چشم هایمان را بستند و همراه چند نگهبان که تعدادشان را نمی دانستیم سوار یک اتومبیل سواری کردند. اتومبیل راه افتاد و به ما علی‌رغم چشمان بسته دستور سرپایین دادند. نمی دانستیم به کجا می‌رویم. خیلی ترسیده بودیم. قبلا یک بار فیلم اعدام را برای ما بازی کرده بودند ولی از بس ناشیانه این فیلم را بازی کردند، دستشان را خواندیم و فهمیدیم این عملیات یک مانور نمایش قدرت و برای ترساندن ماست، نه اعدام واقعی. اما این بار بعثی ها اصلاً سر و صدا نمی کردند. احتمال می‌رفت که این بار مراسم واقعی اعدام برگزار شود. به خودم دلداری دارم که خداوند ارحم الراحمين است. اتومبیل چهار ساعتی در راه بود. ظاهراً راننده مسیر را گم کرده بود. اتومبیل ایستاد و راننده از یک خانم آدرس مسیر را پرسید. با این سؤالش قلبم ریخت. راننده آدرس تکریت را پرسید. معلوم شد که دارند ما را به تکریت می‌برند. تمام مسیر خدا خدا کردم که ما را به تکریت ۱۱ برنگردانند. اما ظاهراً سرنوشت ما به ۱۱ گره خورده بود، آن هم از نوع تکریتیش. با صدای انزل انزل آن بعثی به بیرون پرتاب شدیم. با چشمان بسته و با تحکم بعثی ها تند تند حرکت می‌کردم. جلویم را نمی دیدم. آنها هم راهنمایی نمی کردند. ناگهان با سیم‌های خاردار هم آغوش شدم و چند جای بدنم زخمی شد. نگهبان ها خندیدند اما برای من که منتظر بدتر از اینها بودم خیلی مهم نبود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 💢 بانوای حاج صادق آهنگران کرببلا ای حرم و تربت خونبار حسین این همه لشکر آمده عاشق‌دیدارحسین شاعر: مرحوم حاج حبیب الله معلمی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 انجمن حجتیه گفتگو با آیت الله روضاتی سندشناس مشهور معاصر ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔹 مقدمه و معرفی انجمن حجتیه، مقارن با کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، توسط شیخ محمود ذاکر زاده تولایی حلبی، با انگیزه مبارزه با فرقه بهائیت، تاسیس شد. این انجمن از یک ساختار تشکیلاتی پیچیده سراسری و کمیته های: تدریس، تحقیق، نگارش، ارشاد، ارتباط با خارج و کنفرانس ها، برخوردار بوده است.   مخالفت با قیام و نهضت امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی مردم ایران و اعتقاد به این که هر حکومت دینی، سد باب مهدویت و حکومت جهانی است.  این افکار در نهایت باعث شکست انجمن شد، چون انجمن که تا نزدیک انقلاب، راهپیمایی های مردم ایران و افکار امام خمینی(ره)را محکوم می کرد، با پیروزی انقلاب، تضعیف شد و تشکیلات آن حدود پنج شش ماه دچار تحیر و حیرت گردید و پس از آن یک دفعه تغییر موضع داد و به تدریج جلسات آن تعطیل شد و بر اثر فشار عده ای از اعضاء آن تغییر اساسنامه داد و در پی سخنرانی امام خمینی(ره) در ۵ مرداد سال ۱۳۶۲ بطور رسمی اعلامیه تعطیلی داده است، هر چند به صورت غیر رسمی ممکن است دارای فعالیت باشد. • عقاید انجمن حجتیه  ۱. تحلیل ناروا درباره علائم و نشانه های ظهور حضرت حجت. ۲. اعتقاد به جدایی دین از سیاست ۳. در ارتباط با تشکیل حکومت دینی قبل از ظهور امام عصر معتقد بودند: امام زمان (عج) رضایت به تشکیل حکومت نمی دهد و هر حکومت دینی، منجر به شکست می شود و تشکیل حکومت سد باب مهدویت و حکومت جهانی است.  ۴. انجمن نسبت به مبارزه با هر حاکم ظالم، معتقد است که در روزگار غیبت، ستیز و نبرد انسان منتظر، کمتر آشکار است. زیرا که باید نیروها و سلاح ها و امکانات و تجهیزات را برای آن جنگ بزرگ نگه داشت... ازاین جهت به شدت با نهضت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) مخالف بودند.   • عملکردهای انجمن ۱.مبارزه با فرقه ضاله بهائیت،  ۲. مبارزه با پپسی کولا، با جایگزینی کوکاکولا و کانادا، به جای آن.  ۳. مبارزه با فیلم های سینمایی، با پخش فیلم های کمدی به جای آن،  ۴. مخالفت با اهل سنت، با ترویج فضایل امیرالمؤمنین (ع) در شجاعت، با پخش عکس های متناسب با آن،  ۵. مخالفت با فلاسفه و عرفا، به تبع مخالفت با فلسفه و عرفان و بدعت شمردن آن دو.  ۶. مخالفت با قیام و نهضت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی مردم ایران. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خاطرات اسارت/ استخبارات آزاده سرافراز محمدعلی نوریان 🔸 قسمت نهم با لهجه شیرین نجف آبادی فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) لشکر ۸ نجف اشرف @defae_moghadas 🍂
🍂 ماه رمضان در اسارت احمد چلداوی ▪️تظاهر به روزه‌داری على ابلیس هم به ادعای خودش روزه می‌گرفت یا حداقل تظاهر به روزه داری می‌کرد. یک روز هم که دسته جمعی بچه‌ها را شکنجه می‌کرد با تبختر جاهلانه‌ای گفت: بذار گناه روزه‌ دارها گردنم بیفته». او جلادی بود که در شقاوت بی نظیر بود و عامل اصلی شهادت «محمد رضایی» او بود علاوه بر آن، بچه‌ها می گفتند: او عامل اصلی شهادت «علی اکبر قاسمی» هم هست. ▪️صبح روزه، بعدازظهر سیگار 🔸عبدالكريم ياسين هم یک روز صبح آمد و با لحنی بچه‌گانه خودش را لوس کرد و به من گفت: امروز روزه گرفتم. بعدازظهر دیدم دارد سیگار می‌کشد. من چیزی نگفتم خودش گفت: نتوانسته ادامه بدهد. ▪️روزه‌دار، دوست خمینی نکته مهم این بود که اگر چه نفس روزه گرفتن ممنوعیت قانونی نداشت اما این وسیله‌ای بود تا بتوانند بچه‌های مذهبی مقید را شناسایی کنند. اصولاً هرکسی که روزه می‌گرفت "دجال" یا دوست خمینی معرفی می‌شد. بعدها هم اگر خلافی ولو کوچک از او می‌دیدند به شدت تنبیهش می‌کردند.[خدا رحمت کند امام خمینی عزیز را که هر جا در اردوگاه، صحبت از انجام تکالیف اصیل اسلامی، دینی و انقلابی بود عراقیها او را به امام خمینی(ره) نسبت می دادند] 🔹 آزاده تکریت ۱۱ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت سوم هیجان عملیات به همه جا سرایت کرده، یوسف شمسایی و حبیب حسنی دانشگاه را رها کردن و اومدن حتی بچه هایی که جانباز هستن هم اومدن. محمد زهیری، از دیدبانهای خوب و باهوش و بسیار شاداب و سرزنده و اهل برنامه ریزی و جسارت که همین چندماه پیش در عملیات عاشورای ۲ در منطقه عمومی مهران حضور داشت، عملیات با شکست و عقب نشینی مواجه شد. محمدرضا بر اثر اصابت گلوله به پا مجروح میشه و میفته. بعلت شدت خونریزی بی‌هوش می‌شه. هوا که روشن شد، معلوم می‌شه که یه ذره ایی بدشانسی آورده، سنگر کمین عراقی‌ها دقیقا روبروی او و بالای تپه و درفاصله کمی با اوست. فقط یه تخته سنگ جلوی سینه و سرش رو پوشانده. تک تیراندازِ نامرد، ۳ تا گلوله به زانو و ساق پاش زد. وقتی خبر می‌رسه که عده ای از زخمی‌ها وسط معرکه افتادن، احمد نویدپور و حسین سرخیلی و چندتا از بچه ها یه نفربر زرهی خشایار برمیدارن و می‌زنند به خط. چندین نفر از شهدا و مجروحین را برگرداندن عقب و به‌همین دلیل اسم خودش رو گذاشت ناجی الزُخما!!! وقتی محمدرضا به بیمارستان مطهری شیراز رسید من و حبیب احمدزاده و عبدالرضا قطرانی هم بالای سرش بودیم، پزشکان می‌خواستن پاهاش رو قطع کنند. لکه های سیاه و بزرگی روی کف پا و ساق پا دیده می‌شد. خانواده اش التماس کردن و دکترها ۲۴ ساعت صبر کردن. محمدرضا به‌هوش اومد و توضیح داد که این لکه ها، تاولهایی است که بر اثر تماس با سنگهای داغ و سوختنِ پوست و گوشت ایجاد شده. احمد پاکدامن، از بچه های بسیار خوب زرهی، در عملیات والفجر مقدماتی در حالیکه دستش گلوله خورده بود به اسارت دشمن دراومد. در اردوگاه بعلت عدم رسیدگی، دستش رو قطع کردن. مجید صادقیان، دیدبان، او هم در عملیات والفجر مقدماتی در حالیکه ترکش به پاش خورده بود اسیر شد و پای خودش رو در اردوگاه از دست داد. مجید و احمد بعد از چند سال اسارت، همین چند ماه پیش از زندانهای اسارتگاه آزاد شدن و الان برای حضور در عملیات اومدن. مقر پالایشگاه خیلی شلوغ شده، سعید یازع هم اومده، حالا دیگه جمع مون خیلی جمع شده. قبضه های خمپاره انداز هم حسابی مشغولند. اسدالله جمشیدی دم به ساعت توی مقرها می‌گرده و اوضاع رو کنترل می‌کنه، تامین مهمات، تنظیف قبضه ها، بازسازی گودقبضه ووو. احمد امینی با حرص و جوش زائدالوصفی توی مقرها می‌گرده، بیشترین تاکیدش تهیه مهمات است، او که در چندین عملیات فرماندهی کرده بخوبی میدونه با شروع عملیات، دشمن اقدام به بمباران عقبه می‌کنه و در این‌صورت تهیه مهمات خیلی سخت می‌شه. چندتا دیدبان ارتشی هم وارد پالایشگاه شدن، ظاهرا برای هدایت توپخانه های ارتش اومدن. هر روز بحث در مورد عملیات و حدس زدن منطقه عملیاتی و آینده عملیاته. تحرکات نیروهای خودی خیلی درهم برهم است، عده ای به‌سمت شلمچه میرن عده ای بسمت اروندکنار، معلوم نیست عملیات در کدوم نقطه است. از قرارگاه آماده باش اعلام شد، معمولا وقتی آماده باش می‌دن به‌فاصله یه شب یا دوشب عملیات شروع می‌شه. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۲۶ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 غروب شده بود و برایشان امکان شکنجه دادن مان وجود نداشت. فقط مشت و لگد و کابل میهمانمان کردند و داخل همان سلول انفرادی (زنزانه) که یک بار به خاطر کتک زدن آن شکنجه گر و یک بار هم به خاطر عزاداری به آنجا تبعید شده بودم جایمان دادند. حالا کمی فرصت داشتیم و می‌توانستیم با خالق زیبائی‌ها راز و نیازی داشته باشیم و از او برای نجات از شکنجه دشمن استمداد بطلبیم. یکی از نگهبانها درب زنزانه را باز کرد و با لحنی بی‌تاب گونه ما را به شکنجه های فردا صبح بشارت داد. چشمانم بسته بود و او را نشناختم ولی حدس زدم که عریف طارس باشد. من و مسعود را جداگانه در دو سلول انفرادی حبس کردند، اما هاشم را که دستش شکسته بود، در راه رو رها کردند و رفتند اندکی در سکوت کامل گذشت. هیچ کس جرأت نداشت سر صحبت را باز کند؛ چون می‌ترسیدیم داخل سلول‌های کناری کسی باشد. هاشم که توی راه رو بود درب سلول من و مسعود را باز کرد و ما را به راه‌روی زندان برد. خوش‌بختانه ما تنها بودیم. نماز خواندیم و مشورت کردیم که فردا چه ترفندی را به کار ببندیم. باورمان نمی‌شد دوباره به اردوگاه مخوف تکریت ۱۱ و زیر دست همان نگهبانهای وحشی که الآن به خونمان تشنه بودند برگردیم. آرزو می کردیم به جای اردوگاه ۱۱ ما را به مسلخ اعدام می‌بردند. حالت ما در آن لحظه همانند کسی بود که در دریایی مخوف در تاریکی مطلق شب، در گردابی مخوف گرفتار شده است و هیچ کس به معنای واقعی هیچ کس جز خدا را ندارد. شب تاریک و بیم موج و و گردابی چنین حائل/ کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها 🔹شب سخت شب شده بود و ما حسابی خسته و مضطرب بودیم. باید می خوابیدیم. آن شب حتی یک لحظه خواب به چشمانم نرفت. دوست داشتم آن شب به صبح قيامت متصل می‌شد. دوست داشتم آن شب آخرین شب عمرم باشد. دیگر تحمل شکنجه هایشان را نداشتم. در آن تاریکی و سکوت مطلق که به جز صدای جیرجیرک ها صدای دیگری نمی‌آمد با خدای خودم به راز و نیاز پرداختم. رو به خدای خوبی‌ها کردم که خدایا به بزرگی‌ات قسمت می‌دهم یا جانم را بگیر و راحتم کن یا از دست این ظالمان نجاتم بده. بالاخره با صدای گنجشکها و پرنده ها فهمیدیم صبح شده و باید نماز صبح را بخوانیم. با آن سلول آشنا بودم. هیچ روزنه ای به نور و هوای بیرون نداشت و فقط با صدای جیرجیرک‌ها می‌فهمیدیم شب شده و با صدای پرنده ها می فهمیدیم صبح شده. هرچند برای ما زمان جز برای وقت نماز هیچ اهمیت دیگری نداشت. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂