eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 "الی بیت المقدس" عملیاتی الهی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹 شرایط پیشروی در محور ۱ عملیات بیت المقدس را به چهار دوره زمانی به شرح زیر می‌توان تقسیم کرد: مرحله اول: در محور قرارگاه قدس (شمال کرخه کور) به دلیل هوشیاری دشمن و وجود استحکامات متعدد، پیشروی نیروها به سختی امکان پذیر بود و در این میان تنها تیپ های ۴۳ بیت المقدس اهواز و ۴۱ ثارالله کرمان موفق شدند از مواضع دشمن عبور کرده و منطقه ای در جنوب رودخانه کرخه کور را به عنوان سرپل تصرف کنند. عدم پوشش جناحین این یگان ها باعث شده بود که فشار شدید دشمن برآن ها وارد شود. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 جبهه کارون شیر پاستوریزه. شهید بهزاد ارشدی در کنار شهید احمدرضا اسکندری. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت سی‌نهم فرهود و فرید اومدن. چون خانم فرهود بارداره و پدر ومادرشون هم مشکل قلبی دارند، مجبور شدن بدون اطلاع اونها و به بهانه ای بعد از کارِ کارگاه بیایند بیمارستان. اومدن ببینند وضعیت من چطوریه و آیا می‌شه خانواده‌شون را برای ملاقات بیارند یانه. سرپرستار شیفت شب به‌حالت اعتراض اومد توی اتاق. ظاهرش یه خانم شلخته و بی‌خیال نشون می‌ده. برخلاف سرپرستار روز که خیلی منضبط و مسئولیت پذیر و با پرستیژه، این یکی با دمپایی و در حالیکه آدامس می‌جوه، خیلی ریلکس و بی‌خیال قدم برمی‌داره. ؛ آقایون وقت ملاقات نیست و شما بدون اجازه وارد بخش شدید، بفرمایید بیرون. بچه ها رفتن و من هم خوابیدم. دقایقی نگذشت که عده ای ریختن توی اتاق. یه پیره مرد حدودا ۷۰ ساله روی تخت کناری من بستری شد. یه مشت سُرُم و سیم بهش وصل کردن و رفتن. اگر خدا بخواد سروصداها تموم شد و می‌شه خوابید. مثل هر روز سرساعت دکترها اومدن ویزیت کردن و دستورات لازم را دادن و رفتن. پزشک داخلی ام دستور داده مرا حموم بدن!!! داشتم حساب و کتاب می‌کردم با این‌همه پانسمان و زخم و عدم توانایی برای راه رفتن، چه جوری باید حموم کنم که همون پرستاری که شب اول با مشت زده بودمش با یه چرخ دستی که یه لگن توشه و یه پارچ و شامپو و مقداری گاز، کنارِ تختم ایستاد. هنوز ازم دلخوره، از لحن صحبت کردنش که خیلی رسمی و تلخه و از نگاههای سرد و بی روحش کاملا معلومه که هنوز دردِ مشتی که خورده روحش را داره آزار میده. به‌حالت استفهام نگاهش کردم، خیلی خشک و سرد ضمن اشاره به لگن و چرخ دستی گفت، ؛ خم شو تا سرت را بشورم!!! : عمراً اگه اجازه بدم. ؛ دست تو که نیست، دکتر دستور داده باید عرقگیری بشی. : عرقگیری دیگه چیه؟ ؛ بعد از اینکه سرت را شستم با این گازهای مرطوب تموم بدنت را عرقگیری می‌کنم. : برو خانوم، به مادرم هم اجازه نمیدم. ؛ خودت را لوس نکن، حوصله مسخره بازی ندارم. : لوس بازی چیه، من اصلا نمی‌تونم اجازه بدم کسی سرم را بشوره، اونهم یه خانوم جوان مثل شما، خجالت می‌کشم. سرپرستار مهربون اومد و اینقدر روضه خوند تا راضی شدم فقط سرم را بشوره، عرقگیری هم فقط جاهایی که خودم دستم نمی‌رسه. چندبار بهش تاکید کردم که خجالتی هستم، گفت اگر آب سرد بود یا داغ بود بهم بگو. حقیقتاً خجالت می‌کشیدم، پارچ آب را روی سرم خالی کرد، خیلی داغ بود ولی چیزی نگفتم یعنی خجالت کشیدم اعتراض کنم. وقتی چنگ کرد توی موهام فهمید آب خیلی داغ بوده. پرسید چرا اعتراض نکردی؟ جوابش را ندادم. آب سرد اضافه کرد، حالا آب یخ شد، ریخت روی سرم بازهم چیزی نگفتم. مجبور شد قبل از اینکه آب را بریزه، خودش تستش کنه. کاملا مطمئن شد که آدم پرخاشگری نیستم. چند پارچ آب روی سرم ریخت، هرچی آب میریزه، گِل و خون خشک شده پایین میاد. دوبار لگن را خالی کرد. بعد از شستن سر و عرقگیری، خیلی سرحال اومدم. اون لحظه فهمیدم حمام کردن چققققدر ارزشمنده. خواهش کردم پنجره را بازکنه تا هوای خنک و تازه وارد اتاق بشه. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اَینَ عمار اَینَ قاسم اَینَ صیاد اَینَ خرازی و به‌قول سردار سلیمانی: والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را بدست دارد در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۸ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 تمام روزهایی که به دبیرستان فراکسیون رازی می‌رفتم پر از عذاب بود. خیلی از روزها کتاب‌هایم را زیر بلوزم می‌چپاندم و به پشت اولین اتوبوسی که از خیابان می‌گذشت می‌چسبیدم. بعضی از روزها هم پیاده خودم را به دبیرستان می‌رساندم. چیزی که پکرم می‌کرد دیدن بچه های نازپرورده با ماشین‌های مدل بالایشان بود. پدر و مادرهای اتو کشیدشان آنها را به دبیرستان می‌رسانند. - خجالت نمی‌کشی اسدالله؟ - چرا باید خجالت بکشم؟ - نگاهی به سر و وضعت کرده ای؟ بقچه ناهارت را دیده ای؟ چه قدر پول تو جیبی داری؟ گیوه هایم همان گیوه‌های پارسالی است کت و شلوارم را داداش عباس چندماه قبل از عید خریده زیاد کهنه نشده اند. اما پول تو جیبی ام؛ با ولخرجی ای که پدرم امسال کرده به سه قرآن رسیده است. کفاف شکمم را می‌دهد یک قرآن از آن را نان یک قرآن حلوا ارده و یک قرآن باقی مانده را پنیر می‌خرم. ظهرها موقع زنگ تفریح و غذا مانند تیری که رها شده باشد خودم را به مسجد شریعت سنگلجی که درست روبه روی دبیرستانمان در خیابان فرهنگ بود می‌رساندم آنجا تنها جایی بود که آرامم می‌کرد و من را در خود پناه می‌داد. بعد از خواندن نماز در گوشه دنجی بقچه غذایم را باز می‌کردم و تا آخرین لقمه نان و حلوا ارده و پنیرم را می‌خوردم. نمی‌خواستم سفره اشرافی ام را جلو نگاه‌های پر از مسخره همکلاسی هایم باز کنم. - آهای خالدی .... ظهرها کجا غیبت می‌زند؟! - به تو چه ربطی دارد. - نکند خجالت می‌کشی بقچه غذایت را پیش همه باز کنی؟ - من از آن غذاهای کوفتی شماها حالم به هم می‌خورد ... نمی خواهم بویشان را بشنوم. - بگو چشم نداری غذاهای رنگارنگ ما را ببینی؟ شد. - زهره مارتان هم شد. شما به عمرتان از غذایی که من میخورم نخورده‌اید. - خدا را شکر که نخورده ایم و اگر نه الان پوست و استخوان بودیم. - اگر خفقان نگیری له ات می‌کنم نو کیسه تازه به دوران رسیده. وحشت زده زیپ دهانهای گشادشان را می‌کشیدند. یک قدم به عقب بر می داشتند، به همدیگر نگاه می‌کردند و فلنگ را می بستند. هر ماه بیشتر از ماه گذشته احساس می‌کردم که دیگر تو آن دبیرستان برایم جایی نیست. خودم را غریبه حس می‌کردم. خدا خدا می‌کردم آن حالم را خانم خانما بفهمد. اما مگر می‌فهمید. از گوشه چشم همه حرکات پرفسور آندره را زیر نظر داشتم. آماده بودم با اولین حرکت دستش فلنگ را ببندم. فریاد می‌زد و مثل ارواح خبیثه بالا و پایین می‌پرید و تهدیدم می‌کرد. - اخراجت می‌کنم ... اخراجت می‌کنم ... از اول هم اشتباه کردم اسمت را نوشتم. اگر عز و جزهای مادرت نبود چنین غلطی نمی‌کردم .... تو پاپتی کجا ... این دبیرستان با آبرو کجا .... به سختی نفس می‌کشید و چشم‌هایش دو دو می‌زد هم فریاد می‌کشید و هم حرف می‌زد. انگار حالت هذیانی پیدا کرده بود. - دهاتی ... چه دردسری که برای من درست نکردی. نشانت می‌دهم با کی طرف هستی ... حالا کارت جایی رسیده که دخترها را می‌زنی ... خجالت نمی‌کشی؟ هیچ فکر نمی‌کردم دختری که چک جانانه‌ای بیخ گوشش خوابانده بودم بعدها شهبانوی ایران شود. ( فرح دیبا شاگرد کلاس ٤ خارجی بود که در بازی دست رشته گه‌گاهی شرکت میکرد. او بعدها به همسری محمدرضا پهلوی درآمد) دهان باز کردم چیزی بگویم که نعره آقا مدیر بلند شد. - خفه..خفه.. تا با این دو تا دست‌هایم خفه‌ات نکرده ام. با دهان باز و چشمان گردشده سرجایم میخکوب شدم. کارم را تمام شده می دانستم. ترس از خانم خانما و داداش عباس جانم را می خورد. از خدا می‌خواستم پرفسور آندره در همان اتاق خودش گورم را بکند و خلاصم کند. - آخر مرد ناحسابی با دخترها چه کار داری؟ حالا یک زبان درازی کرد. چیزی که از تو کم نشد روزی صدبار از آن حرفها می‌شنوی ... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 جان‌برکفان گردان عمار رزمندگان شهر صفی آباد بخش مرکزی دزفول ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas2 ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻پیش بینی انقلاب از اوضاع بد اقتصادی ۲ ••••• 🔹 شاه گفت شما اقتصاددانان مزخرف می گویید خبر دادند كه فلان روز جلسه شورای اقتصاد است و موضوع گزارش مقدماتی برنامه پنجم و بودجه سال ۱۳۵۱ كل كشور است. من هم رفتم. این جلسات با حضور شاه تشكیل می شد. شاه پرسید: دستورجلسه امروز چیست؟ هویدا گفت: گزارش مقدماتی برنامه پنجم و بودجه سال ۱۳۵۱ كل كشور مطرح است. اگر اجازه بفرمایید مقدم این گزارش را بخواند. شاه هم گفت: خیلی خوب! من شروع به خواندن گزارش كردم. پس از قرائت دو صفحه از آن به قسمت های انتقادی گزارش رسیدم. یك دفعه شاه گفت: این ها چیست؟ این حرف ها و مطالب چیست؟ باز این اكونومیست های (اقتصاددانان) ما نشسته اند و این مطالب مزخرف را راجع به مملكت گفته اند؟ تمام پیشرفت های مملكت را نادیده گرفته اند و یاس و ناامیدی ایجاد می كنند. اصلا اینها چی است؟ چه كسی به شما گفته از این گزارش ها بنویسید؟! اصلا لازم نیست شما وارد این مسایل شوید. ما خودمان می دانیم كه چه كار می كنیم. این كمبودهای مالی را هم كه شما دارید و در این گزارش به آن اشاره كرده اید مهم نیست. ما هم می دانیم كمبود مالی داریم ولی خودمان همه را درست می كنیم. درآمد نفت ما به زودی از دومیلیارد دلار كنونی به پنج میلیارد دلار خواهد رسید و این تمام گرفتاری های شما را حل می كند. من مراقب همه چیز هستم. شما فقط به كار خودتان مشغول باشید و به این كارها كاری نداشته باشید. گفتم: اعلیحضرت! اجازه بدهید مابقی گزارش را به عرضتان برسانم. گفت: خیلی خوب! ┄┅┅❀•❀┅┅┄ ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻 "الی بیت المقدس" عملیاتی الهی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹 شرایط پیشروی در محورها در محور قرارگاه فتح، یگان های خودی ضمن عبور از رودخانه به سرعت خود را به جاده اهواز – خرمشهر رسانده و به ایجاد استحکامات و جلوگیری از نقل و انتقالات و تحرکات دشمن در جاده مذکور پرداختند. در محور قرارگاه نصر، به دلیل تاخیر در حرکت و وجود با تلاق در کنار جاده اهواز – خرمشهر و هم چنین تمرکز دشمن در شمال خرمشهر، نیروهای این قرارگاه نتوانستند به اهداف مورد نظر دست یافته و با قرارگاه فتح الحاق کنند. الحاق کامل قرارگاه نصر با قرارگاه فتح و هم چنین تصرف اهداف مرحله اول قرارگاه قدس در دستور کار عملیات شب دوم قرار گرفت که با انجام آن تا حدودی اهداف مورد نظر محقق شد، لیکن برخی رخنه ها همچنان باقی بود تا این که سرانجام پس از 5 روز، جاده اهواز – خرمشهر از کیلومتر ۶۸ تا کیلومتر ۱۰۳ تثبیت و کلیه رخنه ها ترمیم شد. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهلم دکتر خرسندی دوباره اومد!!! یه پسربچه ی خردسال، حدودا ۶-۷ ساله همراهش هست. لباس تکاوری پوشیده و یه تفنگ پلاستیکی هم دستش گرفته. آقای دکتر توضیح داد که پسرش عاشق رزمنده هاست. بهمین دلیل آوردش تا رزمنده ها را ببینه. باهاش احوالپرسی و کمی صحبت کردم و رفتن. شکنجه گر با چرخ دستیِ حامل وسائل پانسمان اومد. توی اتاق ، فقط من احتیاج به پانسمان دارم. بعد از لذت حمام و دیدنِ پسربچه، ملاقات با شکنجه گر خیلی زجرآوره. بدون سئوال و جواب، پانسمان پام را کند و با گازی که آغشته به بتادین بود شروع به شستشوی زخم کرد. دکتر خرسندی برگشت، شاید چیزی جا گذاشته شاید برای خداحافظی، نمی‌دونم. خانم شکنجه گر سلام کرد و ایستاد. یهویی چشم دکتر به وسائل پانسمان خیره ماند. رنگ صورتش تغییر کرد و شدیداً عصبانی شد. با فریاد از شکنجه گر پرسید، : این ظرفِ چیه؟ ؛ آقای دکتر، تازه از اتاق استریل آوردمش. : نپرسیدم از کجا آوردیش، پرسیدم این ظرف برای چه کاریه؟ ؛ آق آق آقای دکتر، زیر سیگاریه!!! : زیر سیگاری!!!؟؟؟ تو کدوم جهنم دره ای آموزش دیدی؟ بهت یاد ندادن زیرسیگاری به چه دردی می‌خوره؟ چنان فریادهایی می‌کشه که سرپرستار و دو سه تا پرستار ریختن توی اتاق‌. دکتر با خشونت تمام به سرپرستار تشر زد، : این پرستار شماست؟ چرا به کارهای پرستارهات نظارت نداری؟ بتادین را ریخته توی زیرسیگاری، پای مجروح را شستشو میده. همین الان براش گزارش می‌نویسی من هم امضاء می‌کنم، دیگه اجازه نداره بیمارهای مرا پانسمان کنه. دست شکنجه گر را گرفت و بسمت درب اتاق هُلش داد، دیگه جات توی این بیمارستان نیست. زیرسیگاریِ استیل که هنوز مقداری بتادین توش بود را پرت کرد توی راهرو. هیچکس تکون نمی‌خوره، آقای دکتر اینقدر عصبانیه که اگر کسی صداش دربیاد احتمال داره بزنه تو گوشش. فریاد زد دوسه تا ظرف استریل برای شستشوی زخم بیارید. اون دخترخانمی که سَرَم را شسته بود با سرعت چند تا ظرف آورد. آقای دکتر کنارم نشست، خودش میخواد زخمم را شستشو بده. خیلی خجالت کشیدم، سرپرستار پرید جلو و مانع بشه. : شما اگر دلسوز بودی همون اول باید نظارت می‌کردی. ؛ آقای دکتر اجازه بده خودم انجامش میدم، خواهش می‌کنم. : لازم نکرده، خودم گردنم خُرد، پانسمانش می‌کنم. شما فقط پرستارهات را بیار ببینند هم یکمی خجالت بکشند هم یاد بگیرند با مجروحان جنگی چه جوری باید رفتار کرد. خودم ازش خواهش کردم اجازه بده پرستارها انجام بدن، خواهش مرا هم قبول نمی‌کنه. در حین شستشوی زخم، برای پرستارها صحبت می‌کنه، : باید برای هر مجروح یه ظرف مجزا استفاده کنید، بتادینی که با زخم یه نفر آلوده شده باشه را نباید به زخم نفر بعدی بزنید، ممکنه کسی مریضی داشته باشه و مریضیش منتقل بشه...... اینها سربازان وطن هستن. وقتی میایید بالای سرشون باید صدبرابر یه بیمار معمولی بهشون رسیدگی کنید و احترام بگذارید. اگر من و شما، شب ها توی خونه هامون با آسایش می‌خوابیم، اگر راحت و آسوده درس می‌خونیم اگر راحت و آسوده داریم نفس می‌کشیم صدقه سریِ این جوونهاست. اینها جلوی دشمن ایستادن تا ما زندگی کنیم. ما که عُرضه و لیاقت نداریم، ما که از جونمون می‌ترسیم، لااقل اینجوری مزد زحمت و ایثار اینها را بدیم. اگر اینها یکساعت توی بیابونها جلوی ارتش صدام نایستن، ما باید توی همین تهران برای سربازهای عراقی سرمون را خم کنیم...... اینقدر گفت و گفت تا اشک همه دراومد خودش هم در حال اشک ریختنه. پسر کوچولوش هم اومده و می‌بینه که بابای دکترش داره پای یه مجروح را پانسمان می‌کنه. به پسرش هم خیلی چیزها گفت. خدا پدر و مادرش را بیامرزه، همینطوری که صحبت می‌کرد، تموم موهای اطراف زخم را تراشید تا وقتیکه چسب را جدا می‌کنند کمتر زجر بکشم. از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت و به حالت اخطار به من گفت، گزارش اون خانم را نوشتم، حق نداری رضایت بدی. باید از این بیمارستان اخراج بشه تا یاد بگیره چه جوری به رزمنده ها احترام بگذاره. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
با سلام از کانال دوم حماسه جنوب با موضوع شهدا بازدید فرمایید. 👇 @defae_moghadas2 @defae_moghadas2 @defae_moghadas2 🍂
🍂 دفترچه یکی از آزادگان اردوگاه رمادی ۹ در روزهای آخر اسارت که جهت حفظ ارتباطات آدرس منزل آنها را یاداشت کرده است. 🔸 ارسالی از آزاده ارجمند، نادر دشتی پور ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂 @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۹ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 با هجوم پرفسور آندره به طرف کمد پرونده ها یک قدم به عقب برداشتم. پرونده ای را به طرف خودش کشید. - این پرونده توست... می‌بینی که چشم بسته از بین هزار تا پرونده کشیدمش بیرون ... باید بروی بچه ها تو راهرو از پشت پنجره با کنجکاوی نگاهم می‌کردند. نیش خیلی از آنها تا بناگوش باز بود. وانمود می‌کردم خیالی نیست. - بلایی سرتان می‌آورم که تمام عمرتان افسوس بخورید. این را تو دلم حواله بچه ها کردم. پرفسور پرونده را باز کرد و ورقه های داخل اش را تند و با حرص ورق زد. به خودم جرأت دادم و آهسته گفتم این دفعه را ببخشید آقا ... دیگر باعث اذیت هیچ‌کس نمی‌شوم. - آره تو گفتی ما هم باور کردیم. آقای ناظم که تو چارچوب در اتاق ایستاده بود زیر لب خندید - دهه هه چه بچه زرنگی! زیاد از این قولها دادی یادت رفته؟! با چشمان پر از التماس به صورت عرق کرده آقای ناظم نگاه کردم. چشم دراند. از التماسی که کرده بودم عین چی پشیمان شدم. یکهو انگار که خدا محکم پس گردن آقای ناظم زده باشد گفت: - جناب مدیر این دفعه را به خاطر من ببخشیدش. قول می‌دهد دفعه آخرش باشد. چشم‌های پرفسور آندره که از حرف آقای ناظم چهار تا شده بود تو صورت من میخ شدند. تا آن روز به خاطر شنیدن یک جمله آن قدر نترسیده بودم. لب‌های پرفسور آندره را انگار دوخته بودند. آن حالت بی تصمیمی پرفسور آندره دیوانه ام کرده بود. گفتم الان است که خرخره ام را بچسبد و کله ام را مثل تخم مرغ بکوبد رو میزش. در همان حال خودم را پشت میز پرفسور آندره می‌دیدم که چطور شکل عوض کرده ام. احساس می‌کردم مرد شده ام. مردی که کت و شلوار نو به تن داشت و تو جیبش به جای هسته هلو و خرما و گردو پر از پول بود. تا آن روز از وقتی خودم را شناختم جیب‌هایم خالی بودند. چشمم افتاد تو چشم های پرفسور آندره. رنگ جنون به خود گرفته بودند. حالا مگر این دختره کی است که این قدر رنگ عوض می‌کند. میخواست زبان درازی نکند. مشت می‌کوبد به کف دستش. چنان محکم که انگار نارنجک دستی ترکانده باشند. سعی می‌کنم نفس بلندی بکشم، انگار نفس گیر می‌کند تو گلویم که به سرفه می‌افتم. - این دبیرستان حساب دارد همین جور الکی هم نیست ولی... - جانت بالا بیاید ... حرف بزن دیگر .... چرا می‌خوری ش ... عمدا این طور حرف میزد که تو دل من را خالی کند. تو دلم خالی خالی شده بود. پاهایم نای ایستادن نداشت. با آن حال خونم از حرص به جوش آمده بود. ول کن نیست ، نه، ول کن نیست. که چه؟ مثلاً چه کارم می‌کنی؟ آخرش اخراج است دیگر. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تو فتنه نمرود شهادت امام صادق ع) 🔹با مداحی: حاج مهدی رسولی 🏴 شهادت امام جعفر صادق علیه السلام رییس مذهب تشیع تسلیت باد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas2 ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻پیش بینی انقلاب از اوضاع بد اقتصادی ۳ ••••• 🔹 شاه اولویت های خودش را هم زیر پا می گذاشت خواندن گزارش را از سر گرفتم ولی یكی دو صفحه دیگر كه خواندم شاه دوباره گفت: این ها چیست؟ من كه گفتم كمبودهای مالی شما را تامین می كنیم. شما لازم نیست نگران باشید. من دیدم شاه به نكات اصلی گزارش توجه نمی كند و همه اش صحبت از كمبود مالی می كند. ما در این گزارش می گوییم كه عدم تعادل در وضع اقتصادی و اجتماعی مملكت در حال ایجاد شدن است ولی ایشان فقط صحبت از پول و درآمد بیشتر می كند. گفتم: اگر شاهنشاه اجازه بدهند مطلبی را می خواهم به عرضتان برسانم. مساله ما فقط پول نیست كه مثلا برویم و با قرض گرفتن از خارج یا افزایش درآمد نفتی آن را برطرف كنیم. مسایل اصلی مطرح شده در گزارش مربوط به اولویت های مملكتی است كه باید تغییری اساسی در آنها داده شود. داشتن منابع مالی اضافی به تنهایی كافی نیست. در حال حاضر با فشار تورمی شدیدی مواجهیم كه بر اثر افزایش بی رویه هزینه های غیرتولیدی دولتی به وجود آمده است. این فشار تورمی با فراهم شدن پول اضافی مرتفع نمی شود چون ما با كمبود منابع حقیقی مواجه هستیم نه فقط كمبود منابع مالی. شاه گفت: منظورتان از كمبود منابع حقیقی چیست؟ گفتم: مثلا در حال حاضر كشور ما با كمبود سیمان روبرو است. سالیانه حدود پنج میلیون تن سیمان تولید می كنیم، ولی با این پروژه های مختلفی كه دولت در دست گرفته است سالانه محتاج دوازده میلیون تن سیمان هستیم. گفت: خوب! كمبود آن را وارد می كنیم. گفتم: مساله وارد كردن سیمان به این سادگی نیست. بنادر و شبكه حمل و نقل كشور؛ ظرفیت وارد كردن و حمل و نقل هفت میلیون تومان سیمان بیشتر در سال را ندارد و از این بابت دچار تنگناهای شدیدی هستیم. از بنادر كه بگذریم جاده های كشور هم كشش حمل این همه سیمان را ندارد. گفت: خوب! بنادر را توسعه می دهیم. گفتم: مساله توسعه بنادر و جاده ها چیزی نیست كه یك ساله انجام شود. از موقعی كه بخواهیم مطالعه طرح توسعه بنادر را شروع كنیم تا وقتی كه افزایش ظرفیت یك بندر تكمیل شود حداقل هفت سال زمان لازم است. بنابراین ما اینجا با یك سلسله تنگناهای شدید فیزیكی مواجه هستیم. همه چیز را نمی شود فورا با صرف پول بیشتر از خارج وارد كرد. كمبود فولاد را می شود با وارد كردن فولاد از خارج برطرف كرد ولی باز گرفتاری محدودیت بنادر و جاده ها را داریم. نیروی انسانی ماهر و نیمه ماهر را كه نمی توانیم از خارج وارد كنیم. اصولا برای همه كارهای مملكت نمی شود خارجی آورد. همین الان هم مردم ناراحتند كه چرا تعداد كارشناسان و مشاورین خارجی در ایران این قدر زیاد است. بایستی آهسته تر قدم برداریم و آهنگ هزینه های دولتی را كم كنیم. علاوه بر این باید منابع مان را از مصارفی كه اولویت كمتری دارد به سوی هزینه های با اولویت بیشتر منعطف كنیم. ┄┅┅❀•❀┅┅┄ ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
تشییع همرزممان شهید یوسف سرلک در الیگودرز
🍂 🔻 "الی بیت المقدس" عملیاتی الهی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹 شرایط پیشروی در محورها مرحله دوم: در این مرحله آزاد سازی خرمشهر از دستور کار عملیات خارج و تصمیم گرفته شد که قرارگاه های فتح و نصر از جاده اهواز – خرمشهر به سمت مرز پیشروی کنند و قرارگاه قدس نیز ماموریت یافت تا به صورت محدود برای تصرف سرپل در جنوب کرخه کور اقدام نماید و سپس آن را گسترش دهد. عملیات در این مرحله در ساعت ۲۲:۳۰ روز ۱۶/۲/۱۳۶۱ آغاز شد. نیروهای قرارگاه فتح در همان ساعات اولیه به جاده مرزی رسیدند. یگان های قرارگاه نصر نیز با اندکی تاخیر و تحمل فشارهای دشمن، به مرز رسیده و با قرارگاه فتح الحاق کردند. دشمن با مشاهده جهت پیشروی نیروهای ایران به طرف مرز، لشکر های 5 و 6 خود را به عقب کشاند. به نظر می رسید این عقب نشینی با دو هدف انجام شده باشد: یکی جلوگیری از محاصره و انهدام این لشکرها،  و دیگری تقویت هر چه بیشتر خطوط پدافندی بصره و خرمشهر. در پی این عقب نشینی که از ساعات اولیه روز ۱۸/۲/۱۳۶۱ آغاز شده بود، نیروهای قرارگاه قدس ضمن تعقیب نیروهای دشمن، تعدادی از آن ها را که از قافله عقب مانده بودند، به اسارت خود درآوردند و در نتیجه جاده اهواز – خرمشهر (تا انتهای جنوب منطقه ای که توسط قرارگاه نصر به عنوان سرپل تصرف شده بود) و نیز مناطقی همچون جفیر، پادگان حمید و هویزه آزاد شدند. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا