eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 تصاویری از رزمندگان گردان ۴۱۰ غواص لشکر ۴۱ ثارالله که به عنوان گردان خط شکن نقش ارزنده‌ای در عملیات والفجر ۸ داشتند حاج‌ قاسم سليمانی‌ فرمانده لشکر ثارالله در مصاحبه‌ای در وصف گردان ۴۱۰ گفته است: «گردان ۴۱۰ يک ستاره‌ی درخشان در لشکر ۴۱ ثارالله بود. ستاره‌ی زهره‌ای بود که همه نور آن را می‌ديدند، دليل برجستگی اين گردان يکی فرماندهان آن بود و ديگری بچه هايی که آنجا تجمع کرده بودند که عصاره‌ی به تمام معنای فضيلت‌های مختلف بودند، وقتی وارد گردان می‌شديم، نمی‌توانستيم تصور کنيم که اينجا حوزه‌ ی‌ علميه است، يا نشانه‌های کوچکی از صدر اسلام است يا فضای کعبه است که تعدادی مشغول طواف و ذکر و دعا هستند.» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«یک تیر و چهارده نشان»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ غذای بچه‌های خط را گرفتیم که به آنها برسانیم. تأکید داشت غذای بچه‌ها را خیلی سریع ببریم که گرسنه هستند. گفتم: «خوبه غذا رو بدیم به کس دیگه‌ای ببره.» گفت: «نه، خودمون غذای بچه‌ها رو میبریم.» بعد هم خاطره‌ای از یک شهید گفت که زمان جنگ موقع بردن غذای نیروها به شهادت رسید. غذا را رساندیم و رفتیم جلوتر. همانجا بود که با گلولة یک تک‌تیرانداز تکفیری با حالت سجده به زمین افتاد. وقتی او را از زمین بلند کردم، چند مرتبه دستش را به طرف جلو با حالت ادب بالا آورد. مطمئن شدم همان یک تیر و چهارده نشان شده است. به روایت همرزم شهید       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ بر اســاس زنـدگی و خاطرات پاسدار شهیـــــد ابـــوالفضل شیروانیــــان مدافع حریم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام‌الله علیها به قلم: مهری‌السادات معرک‌نژاد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روایت مهدی 🔻 در کلام سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی عملیات بدر شهید مهدی باکری ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۲۷ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 شام دستگیری ستوانیار عاشور ضربه محکمی به سر بسیجی زد. به او گفتم: رسیدن به چنین هدفی از برنامه های رهبری و حزب بعث است. گفت: اما منطقه خوزستان آن را نمی پذیرد؛ زیرا بسیاری از مردم اهواز، آبادان و خرمشهر دست به تظاهرات زدند و به بسیج پیوستند تا شر شما را از این سرزمین کم کنند. ستوانیار عاشور ضربه دیگری به سر او زد و گفت: «خفه بزدل، تو عرب نیستی، عجمی؟!» جوان رو به ستوانیار کرد و گفت: عجم با زنان ما بدرفتاری نکرد؛ عجم خانه های ما را غارت نکرد؟ آنها ما را نکشتند. طلاهای ما را غارت نکردند، پیر مردان ما را کتک نزدند. آنها بچه های ما را زنده به گور نکردند..... در اینجا گریه اش گرفت. به خدا سوگند خودم شاهد بودم که سرباز عراقی با تفنگ کودک شیرخواری را کشت. به خدا، خودم مشاهده کردم که یک عراقی پیرزن ناتوانی را با قنداق تفنگ میزد و پیرمردی را بر روی زمین انداخته بود. گفتم: ما آمده ایم تا به شما فرهنگ و انقلاب صحیح را یاد بدهیم. اگر رفتارهای غیر مسؤولانه ای از سربازان ما سر زده است، مجازات خواهند شد. در این وقت رییس استخبارات اطلاعات لشکر وارد شد. او به دقت گفت و گوی ما را گوش می‌داد. به جوان بسیجی گفتم می‌خواهیم از نحوه وارد شدنت به اردوگاه و اجرای عملیات قتل بگویی. - من به عنوان یک شهروند این منطقه دیدم که دشمن وطنم را لگدمال کرده است. به محض ورود تانکها به خرمشهر، در مقابل دیدگان من و صدها نفر از اهالی جنایات متعددی رخ داد. ده ها نفر از سربازان شما را دیدم که به خانه ها هجوم بردند، شیشه ها را شکستند، مزارع را آتش زدند، طلا و جواهر و اسباب و وسایل مردم را غارت کردند و به هیچکس و هیچ چیز رحم نکردند. آنها در اشغالگری مانند مغول ها بودند. بعضی از افسران دختران پاکدامن خرمشهری را با خود بردند و دامن آنها را آلوده ساختند. ما در مقابل چنین رفتاری گروههای مبارزه با اشغالگر را تشکیل دادیم. گروه ما را شیخ خزعل خرمشهری رهبری می‌کرد و ما راه شهادت را در پیش گرفتیم. هر یک از افراد ما به سراغ یکی از گردانهای لشکر شما می‌رود. بعد از انجام هر عملیاتی در نزدیکی خرمشهر، در یکی از خانه‌ها اجتماع می‌کنیم. برادرانم پیروزیهای درخشانی کسب کرده اند. صحبت‌های او را قطع کردم و پرسیدم: چگونه وارد گردان ما شدی؟ - من عربی صحبت می‌کنم و همان طور که مشاهده می‌کنی لباس عراقی بر تن دارم. به پشت خط جبهه شما می رفتم و به دژبان می گفتم که من از گردان تانک الحسن هستم، او به من می‌گفت: سوار شو. بالای خودرو می رفتم و مرا به نزدیک گردان شما می آورد. در آنجا راننده توقف می‌کرد تا آشپز غذا را میان افراد تقسیم کند. او می دانست که من هر بار در اینجا پیاده می‌شوم و اهمیتی به من نمی‌داد. پس از پیاده شدن در این مکان از تاریکی شب استفاده می‌کردم و زیر ماشین مخفی می‌شدم. در گذشته من دوره اجرای چنین کارهایی را دیده ام. خودرو به راه می افتاد و غذا را میان سربازان تقسیم می‌کرد. در شرایطی که سربازان برای دریافت غذا و میوه و نوشابه جمع می شدند. به آرامی وارد انبار نزدیک دستشویی می‌شدم و در آنجا خود را مخفی می‌کردم. این انبار جای خوبی بود تا همه چیز را بشنوم و اگر شخصی متوجه من می‌شد او را می‌کشتم. مأموریتم را در یک زمان معین یعنی ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب اجرا می‌کردم. روش کار ساده بود؛ خفه کردن با سیم! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 فرصت خوب.. مقام معظم رهبری ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۳ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 همه جا بوی مرگ و باروت می‌داد. پادگان دژ مثل شهر ارواح شده بود. از آنجا به طرف دیزل آباد رفتیم. عراقی‌ها از پلیس راه هم عبور کرده بودند. نیروهای مردمی در مدخل ورودی شهر و اطراف پمپ بنزین سردرگم ایستاده بودند و نمی دانستند چه کار کنند. کسی نبود سازماندهی کند. توی گاراژها، روی سقف کامیونها و کفی های اسقاطی و بالای ساختمانها سنگر گرفتیم. با اصابت هر گلوله خمپاره چند نفر از مدافعان شهر به خاک و خون می‌غلتیدند. نیروهای مردمی دور ما جمع شده بودند. ده پانزده نفر از مردم دور یک پاسدار جمع می‌شدند که چه کار کنیم؟ کجا برویم؟ خود به خود آن سپاهی فرمانده آن منطقه به حساب می آمد. کم کم موقعیت دشمن را پیدا کردیم. دانستیم با آنها قاطی شده ایم. گاه با یک گروه از دشمن درگیر بودیم. وقتی دقت می‌کردیم می‌دیدیم گروه دیگری از بچه ها پشت همین نیروهای دشمن هستند، اما با گروه دیگر درگیرند. گاه می‌دیدیم نیروهای خودی به طرف ما تیراندازی می‌کنند. تیرها زوزه کشان از کنارم می‌گذشتند؛ معلوم نبود از طرف خودی یا دشمن است. جنگ تن به تن و سختی بود. با آمدن نیروی کمکی دشمن حجم آتش خمپاره شدت گرفت. خمپاره اندازهایی داشتند که پشت نفر حمل می‌شد؛ سبک و تکاوری بودند. هرچه مواضعمان را تغییر می‌دادیم بلافاصله می‌زدند. در همان حال، متوجه شدیم یگان تازه نفس دشمن از جاده شلمچه به مدخل ورودی شهر یعنی سه راه کشتارگاه رسیده و به طرف دیزل آباد می آید؛ یعنی هم مقابل ما بودند، هم از پشت سر به طرف ما می آمدند. بار دیگر در محاصره قرار گرفتیم. از بیابانهای اطراف، خودمان را به کوی طالقانی رساندیم و سر کوچه ها و روی پشت بام خانه ها موضع گرفتیم. تا روز بیست و یکم نیروهای مدافع شهر با جنگ پارتیزانی تمام عیار نگذاشتند عراقی ها حتی به مدخلهای ورودی شهر برسند، اما به مرور، با شهید و زخمی شدن مدافعین شهر و نرسیدن نیروی کمکی و امکانات اولیه، آن روز خانه های پیش ساخته، پلیس راه، دیزل آباد، پل نو، صددستگاه کشتارگاه؛ یعنی همه ورودیهای شهر به دست عراقی‌ها افتاد. آنها شب هنگام از جاده اهواز به خرمشهر و جاده شلمچه به خرمشهر، به ورودی شهر رسیدند و توپخانه سنگین، شهر را زیر آتش گرفت. گروه دیگر از خانواده ها که تا این روز حاضر نبودند شهر را ترک کنند، به ناچار پیاده از شهر خارج می‌شدند. بچه های خردسالشان را بغل گرفته و پیاده به طرف آبادان حرکت می‌کردند. در حالی که آبادان هم در محاصره بود و زیر آتش قرار داشت. شب به خانه ای در کوی آریا رفتیم. خانه لوکس و مدرنی بود. وسایل گران قیمت و فرشهای دست بافت را در یک اتاق جمع کردیم. از مواد غذایی توی خانه لیست برداشتیم و از طرف سپاه امضا کردیم که صاحب خانه پس از جنگ پولش را از سپاه بگیرد. غذای چندانی در خانه ها نبود. بیشتر روزها از صبحانه خبری نبود. در بهترین وضع چای شیرین با مقداری نان خشک همه صبحانه ای بود که بچه های مدافع شهر گیرشان می آمد. برای شام و ناهار هم اگر فرصتی دست داد سیب زمینی و تخم مرغ آب پز یا نان و هندوانه از مسجد جامع می رسید و با دستهای کثیف و خاکی با ولع می‌خوردیم. دلم برای غذای مادرم تنگ شده بود! صبح روز بیست و دو مهر از خواب که بیدار شدم، از تانکر توی حیاط کمی آب برداشتم که چای درست کنم. دنبال نان می‌گشتم که صدای بی سیم درآمد. کسی پشت بیسیم گفت: «عراقی ها به طرف اداره بندر شروع به پیشروی کردند سریع خودتان را برسانید!» بچه ها را با داد بیدار کردم و راه افتادیم. دو سه نفر آنقدر خسته بودند که حال بلند شدن نداشتند و نیامدند. بین راه، بچه ها به صدام و عراقی ها فحش می‌دادند که نگذاشتند یک استکان چای بخوریم. پیش از ما گروهی از نیروهای آذربایجانی به فرماندهی «صمد الله وردی» به اداره بندر رسیده بودند. نیروهای دانشکده افسری و تکاوران دریایی هم در آنجا مردانه می‌جنگیدند. گروه های دیگر هم به صورت پراکنده درگیر بودند. جنگ در گمرک در گرفت. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌺 حلول ماه مبارک رمضان بر همه مهمانان الهی مبارک باد.🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ روزهای عشق و حماسه "عملیات بدر" اسفند ماه ۱۳۶۳ شرق دجله ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روزی که راه کربلا باز شد صبحتون منور به دعای شهدا ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۲۰ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 عبور از اروند 🔹 بحث سوم موضوع عبور از این آب[رودخانه اروند] است. برای این موضوع ابتدا نیاز بود رفتار این آب و رودخانه را بشناسیم. به موسسه‌ای در لندن مراجعه کردیم که رفتار جزر و مد رودخانه‌ها در آن آمده است ولی دیدیم کلی صحبت می‌کند و اطلاعاتش برای عبور نیروی بسیجی از رودخانه مناسب نیست‌. لذا خودمان دست بکار شدیم. به عرض سی کیلومتر اِشل‌هایی را در آب قرار دادیم و از طرفی غواص‌های ماهری را در رودخانه فرستادیم تا وضعیت آب را بررسی کند. وقتی آمد بیرون گفت زمانی که سرم را داخل آب می‌کردم آب به یک سمت می‌رفت، وقتی می‌رفتم پایین دیدم آب من را به سمت مخالف هدایت می‌کند! آنجا بود که فهمیدیم دو جریان مخالف در آب وجود دارد... علاوه بر آن جزر و مدّ این رودخانه خیلی زیاد است. یعنی وقتی در ساحل خودی آب پایین است، در ساحل عراق ممکن است آب ۱۰۰ متر بالا آمده باشد. 🔸 لذا ما با یک مطالعه، هیدروگرافی(آب شناسی)، کمک خدا و براساس اِشل‌هایی که در آب قراردادیم، جزر و مدّ رودخانه را به دست آوردیم. ما فهمیدیم ساعت ۱۰:۲۰ دقیقه به مدت یک ساعت دوره سکون آب است. (حالا این زمان از بالاترین نقطه تا پایین ترین نقطه به عرض ۳۰ کلیومتر متفاوت است) این زمان بهترین موقعی است که غواص‌‌ها می‌توانند به آب بزنند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
«فرمانده شهر»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ كوي راه‌آهن خط مقدم شده بود. مقر فرماندهي در سكوت محض فرو رفته بود. محمد پلك‌هاي تشنه از خوابش را به هم فشار داد و بازشان كرد. دستگاه تلفن جلو نگاهش بزرگ و كوچك ميشد. مانده بود چرا هيچ كمكي از طـرف رئـيس جمهور به آنها نميشود؟ با خشم گوشي را برداشت و تند و تند شماره گرفت. بيش از يك ماه بود كه از صغرا خبري نداشت. درست از وقتي كه از اهواز به تهران رفته بود. خود صغرا گوشي را برداشت: ـ سلام... قبل از هر چيز يك مژده بدهم: خدا حمزه‌اي را كه خواسـته بـودي بهمان داد. شبيه خودت است. چه خبر از خرمشهر؟ ـ خبرهاي بد... عراقيها توي شهر هستند. چيزي به سقوط شهر نمانده. ما نـه اسلحة كافي داريم و نه نفرات. با اين حرف به ياد شب گذشته افتاد. تمام شب را تـا صـبح بـراي ترسـاندن عراقيها طبل كوبيده بودند. خودش بيشتر از بقيه طبل‌ها را به صدا درآورده بود. ـ الو... محمد... با صداي صغرا به خودش آمد. ـ اينجا قيامت است. شهر دارد از دستمان ميرود. بايد كاري كـرد. يعنـي تـو بايد كاري كني. بايد با نخست‌وزير تماس بگيري. بگو دشمن، فرمانداري شهر را تصرف كرده... بگو خرمشهري‌ها تنها مانده‌اند. فقط چهل نفر نيرو براي مقابله با عراقيها در شهر است...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (براساس زندگي شهيد محمد جهان‌آرا) نويسنده: داوود بختياري دانشور @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂