eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
@Defae_moghadas
🍃عملیات والفجر8 بهمن ماه سال64-شهرفاو-جاده خط ظفر-بیسیم چی گروهان تقوا-گردان جعفرطیار(س)اهواز @defae_moghadas
اذان مغرب به افق دلها🌺 غــروب آفتاب سر رسیده و دروازه ی اذان راه آسمان را به زمینیان گشوده است ... 📎دوستان شهدایی التماس دعــا🌺 #حی_علی_خیرالعمل #التماس_دعا @Defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مقاومت در اروند (20) جمشید عباس دشتی ┈┈••✾•🔴•✾••┈┈• افسر بعد از شستن دست و صورت؛ شخصی را احضار کرد. او با دست اشاره کرد که روی صندلی کنار میز بنشینم و خودش در مقابل من جای گرفت. افسر چشم از چشمانم نمی برید. یکسره فقط نگاهم می کرد و هیچ نمی گفت. من هم داشتم خودم را برای جواب سوالات احتمالی افسر آماده می کردم که چگونه جواب دهم که هم قانع کننده باشد و هم اطلاعاتی به او ندهم. شخص احضار شده رسید. دفتردار فرمانده بود نمی دانم. مترجم بود هم نمی دانم. آن شخص وارد سنگر شد احترام نظامی داد و با اجازه فرمانده کنار من نشست. افسر قلم و کاغذی از روی میز برداشت و از او خواست تا ترجمه کند. مترجم این چنین شروع کرد که جناب افسر فرمود: خوب گوش کن هر آنچه می پرسم با دقت تمام درست جواب بده و گرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی. فهمیدی؟ گفتم: بله. خوب حالا بگو تو کی هستی؟ گفتم: جمشید نه احمق یعنی چکاره هستی؟ 🔸تا آن لحظه برخورد خشنی با شما نداشتند؟ 🎤 چرا این افسره خشن بود . فقط آن نفر اولی خوب بود. آن افسر سوال کرد. در جواب گفتم : بسیجی . افسر با عصبانیت تمام گفت: من می دانم اسم تو جمشید است. اینجا داخل گزارش آمده. آنچه را بگو که داخل گزارش ندارم. مثلا: از کدام لشکر و گردان هستی و بگو ایران با چند لشکر وارد این عملیات شده و با چه هدفی دست به این عملیات زده است و چرا ایران در این عملیات شکست خورد. حالا من منتظر جواب هستم. جواب دادم: من یک نیروی بسیجی جزء هستم. شما فکر می کنید فرمانده سپاه ایران را گرفته اید؟ از کجا باید بدانم که ایران با چه توان نظامی وارد عملیات شده و اینکه ایران در این عملیات به قول شما؛ اگر موفق نشده این خواست خدا بوده. افسر باز هم عصبانی شد و گفت: خدا چکار دارد؟ گفتم: ما در راه خدا و به خاطر خدا آمدیم. جواب داد: نکند شما سرباز خدا هستید؟ پس حتما ما هم دشمن خدا.(یک سیلی آبدار حواله کرد). ادامه داد حالا بگو چکاره هستی؟ و این چند روز بعد از عملیات توی منطقه کنار نیروهای ما چه ماموریتی داشتی؟ گفتم: بسیجی هستم و از بقیه نیروها در عملیات جا ماندم.(یک سیلی دیگر). او گفت ........خودتی. حالا که قرار است تو حرف نزنی خودم تو را معرفی می کنم. تو از نیروهای ضد اطلاعات هستی. گفتم : من نمی دانم اطلاعات چیه تا چه برسد به ضد اطلاعات. او گفت: تو داخل منطقه هستی و تحرکات نیروهای اطلاعاتی ما را زیر نظر داری و گزارش آنها را به ایران می رسانی. از این طریق کار نیروهای ما خنثی می شود. جواب دادم: نمی دانم شما از چه چیزی سخن می گویید. فقط می دانم که شما در خصوص من اشتباه می کنید. او باز هم عصبانی شد و....... در نهایت افسر پایین گزارش را امضاء کرد و با حالتی عصبانی به مترجم گفت بگو بیایند این فلان فلان شده را ببرند. در حین بلند شدن از روی صندلی با عصبانیت تمام همچون حیوان یک لگد محکم به صندلی من زد و رفت. از شدت ضربه صندلی به پشت برگشت و من با پشت سر به زمین خوردم و پهن زمین بودم تا افسر کامل از سنگر خارج شد. آن مترجم که شاهد کل ماجرا بود تحت تاثیر قرار گرفت و کمک کرد بلند شدم و مرا به زبان فارسی دلداری داد و گفت ناراحت نباش این افسر با سربازان خودش هم بد رفتار است. او ناراحتی خودش را از برخورد افسر به این شکل ابراز کرد. بعد آرام گفت . الله کریم ؛ الله کریم ؛ ناراحت نباش خدا تو را کمک می کند و از این به بعد هر جا از تو سوال کردند همین جوابها را بده تا جواب یکی باشد. ┈┈••✾•🔴•✾••┈┈• ادامه دارد ⏪ 20👉 @defae_moghadas 🍂
4_702924891808071870.mp3
508.7K
🔻کجایند شور‌آفرینان عشق؟ متن مثنوی شرمساری شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم اشک و آه است و من شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام شب و ناله‌های نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو من امشب خبر می‌کنم درد را که آتش زند این دل سرد را بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سرزند از گریبان من مرا کشت خاموشی ناله‌ها دریغ از فراموشی لاله‌ها کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟ کجایند مردان بی‌ادّعا؟ کجایند شور‌آفرینان عشق؟ علمدار مردان میدان عشق کجایند مستان جام الست؟ دلیران عاشق، شهیدان مست همانان که از وادی دیگرند همانان که گمنام و نام‌آورند هلا، پیر هشیار درد آشنا! بریز از می صبر، در جام ما من از شرمساران روی توام ز دُردی کشان سبوی توام غرورم نمی‌خواست این سان مرا پریشان و سر در گریبان مرا غرورم نمی‌دید این روز را چنان ناله‌های جگر‌سوز را غرورم برای خدا بود و عشق پل محکمی بین ما بود و عشق نه، این دل سزاوار ماندن نبود سزاوار ماندن، دل من نبود من از انتهای جنون آمدم من از زیر باران خون آمدم از آن‌جا که پرواز یعنی خدا سرانجام و آغاز یعنی خدا هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست! سکوت شما پشت ما را شکست چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟ ندادید آبی به لب تشنه‌ها @Defae_moghadas 🍂
گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو  خزان را می‌رماند از حریم باغ تنهایم،  بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را همه از هرزه‌های رُسته ی پیش از تو بپیرایم بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم تو را‌ ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش هر صبح به دیدار تو بیدار شدن تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدن با تو بودن همه عمر نفس در نفس‌ات سر به گیسوی تو از عطر تو سرشار شدن مثل برگ گل سرخ و لب خورشید بهار سیر از طعم خوش بوسه دیدار شدن @Defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 1⃣2⃣ ✍️... این خانه کوچک است، این سنگر، این گودى در دل زمین، این گونی هاى بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. صداى پر محبت اصغر(گندمکار) و حرف زدن آرام رضا(پیرزاده) و خوش زبانى منصور(معمارزاده)؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایى عمیق ترین لحظات زندگى یک انسان است. خدایا! این خانه ی کوچک را براى من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفته ام، بوى خاک گرفته ام. حال می فهمم که على ابن ابیطالب چگونه می فرماید: سجده هاى نماز، حرکت اوّل خم شدن روى مهر، این معنا را می دهد که خاک بوده ایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، متولّد شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک بر می گردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت امّا در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستى چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگى کنم. باشد تا این دل پر هیجان و تپش را آرامش دهد. و بعد با این براى خود توشه سازم و توشه را راهى سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم. ادامه دارد... صفحه @Defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🔻 بهنام محمدی شهید 12 ساله بهنام محمدی، شهید 12 ساله ای است که به گفته سید صالح موسوی هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشش می‌انداخت نوک اسلحه روی زمین ساییده می‌شد. بهنام محمدی نوجوان 12 ساله‌ای است که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند و به قول تمام بچه‌های خرمشهر باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود. سید صالح را صالی صدا می‌کرد. خود صالحی می‌گفت که شب‌ها که روی پشت‌بام می‌خوابیدم از من در مورد شهادت و بهشت می‌پرسید. و من فکر می‌کنم مگر نوجوان 13- 12ساله از مرگ و شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد. صالحی می‌گفت هر بار او را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون می‌بردیم تا سالم بماند باز غافل که می‌شدیم می‌‌دیدیم به خرمشهر برگشته و در مسجد جامع مشغول کمک است. آن نوجوان 13-12 ساله، آن روز، به وظیفه‌اش عمل کرد. وظیفه‌اش بود که درس و مدرسه را رها کند و از شهرش دفاع کند. بیا فکر کنیم ببینیم امروز که صلح و صفاست و جنگی در کار نیست وظیفه ما چیست؟ منبع:تبیان @Defae_moghadas 🍂
شهید حسین دریس از شهر ابادان.شهیدی که از روز شهادت خود مطلع بود و بر اثر انفجار قبضه صورت و شش به شهادت رسید. @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 وقتی اخبار ورود نيروهای آمريكايی و متحدين به خليج فارس پخش شد، همه حتا صدام نيز دچار يأس و ناامیدی شدند؛ اما همچنان به اشغال كويت ادامه دادند. از آنجايی كه سردمداران رژيم بعث مي‏دانستند مدت زيادی در كويت باقی نخواهند ماند، با خود مي‏گفتند بايد تا آنجا كه مي‏توانيم، سرقت كنيم. صدام به عدی دستور داد گروههايی برای سرقت و غارت كويت و مصادرهء اشياء گران‏قيمت اين كشور تشكيل دهد. آنها طلا، جواهرات، اشياء قديمی و ارزهای مختلف خارجی را به سرقت برده و منازل مردم را غارت كردند. سرانجام در پايان مهلت تعيين شدهء سازمان ملل، در صبح روز 16 ژانويه 1991، بمب‏افكن‏های سنگين اف111 و اف117 متحدين، بغداد را به شدت كوبيدند. سپس ساير هواپيما ها وارد صحنه شدند و بمب‏افكن‏های سنگين بي-1 مقرهای احتمالی صدام را با بمبها و موشکهای پرقدرت سنگرشكن هدف قرار دادند. @Defae_moghadas 🍂
🔴 ۲۵دی سالروز عملیات بیت المقدس ۲ به سن و سال افراد در عكس نگاه كنيد مردانگى به سن نیست به غيرت است... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مقاومت در اروند (21) جمشید عباس دشتی ┈┈••✾•🔴•✾••┈┈• 🔸 در لحظه اسارت به جز اسلحه وسایلی که باعث سوءالظن بیشتر عراقی ها به شما شود کنار شما بود یا خیر؟ 🎤 هیچ وسیله ای که مشکل ساز باشد همراه ما نبود. حتی اسلحه. مترجم به دور از چشم افسر از زیر میز یک موز به من داد ولی نگران آمدن افسر بود متوجه او شدم. حال و روز خوبی نداشتم و بخاطر اینکه برای او مشکلی ایجاد نشود موز را پس دادم و گفتم میل ندارم و تشکر کردم. دو نفر مسلح وارد سنگر شدند و با چشم بند چشمانم را بستند و دستم را گرفتند و از سنگر خارج کردند. به خاطر پاهای ورم کرده و خون ریزی مجروحیتم نمی توانستم درست راه بروم کسی هم حاضر به کمک نبود. پاهایم تورم به همراه درد شدید داشتند. به هر سختی بود خود را به خودرو رساندم. آنها درب را باز کردند از من خواستند سوار شوم. همین که پایم را داخل ماشین گذاشتم احساس کردم چیزی زیر پایم کف ماشین است. برای سوار شدن از پایم کمک نگرفتم با فشار و کمک دست و تکیه دادن به پشتی صندلی خودم را انداختم داخل ماشین. درب بسته شد حرکت کرد پیشانی ام را تکیه دادم به پشتی صندلی راننده و با تکان دادن سر چشم بند را کمی بالا زدم بلکه بتوانم ببینم چه چیزی کف ماشین است. ای کاش نمی دیدم . آن چیزی که کف ماشین آرام گرفته پیکر پاک و مطهر شهید اکبر حیدری بود. مسیر کمی طولانی بود طی طول مسیر یک دل سیر اکبر را نگاه می کردم. حدود 2 یا 3 تیر از سر خورده بود. اینجا تنها فرصت برای وداع با اکبر را داشتم. آخ ؛ اکبر! چند روز ما دو نفر در سخت ترین شرایط با هم رفاقت کردیم ؛ زندگی کردیم ؛به همدیگر دلداری دادیم ؛ چه روزهایی که با هم داشتیم. مدت دوستی ما کوتاه بود ولی...... همراه اشک این شعر به زبانم جاری شد . یارب ای کاش این دوستی ها نبود/ و یا به دنبالش این جدایی ها نبود/ یا ما را با او نمی کردی آشنا / یا عاقبت ما را از او نمی کردی جدا/ اکبر جان! امروز که آخرین روز با هم بودن است و روز جدایی چه شد که سبقت گرفتی. و به دیدار حق شتافتی تو می دانستی درجه ای بالاتر از شهادت نیست و به کمتر از آن قانع نبودی. سلام مرا به برادر شهیدت علی برسان. سلام مرا به برادر شهیدمان جمالی برسان. من هم اگر برگشتم سلام تو را به پدر بزرگوارت می رسانم. اکبر مرا فراموش نکنی و آنجا که لازم است دست مرا بگیری. اکبر تو لیاقت شهادت را داشتی که رفتی ولی من ....... مگر سر تو با سر من چقدر فاصله داشت. خلاصه با اکبر غرق وداع بودم که ناگهان صدای چند عراقی مرا از آن حال خارج کرد. متوجه شدم که وارد یک مقر دیگر شدیم چقدر در مسیر بودیم نمی دانم. متوجه نبودم. فقط با رفیق خودم بودم قطرات اشکم را به روی پیکر مطهر شهید به یادگار و شاید هم به امانت گذاشتم. با اکبر خدا حافظی کردم عراقی ها دور ماشین را گرفتند آن چنان شاد و آواز خوان بودند فکر می کردند یک لشکر را به اسارت گرفته اند. با خودم گفتم خبری نیست شما یک اسیر مجروح در اختیار دارید که حتی قادر به راه رفتن نیست. آنها شادی کنان مرا تا درب مقر که با دو سرباز مسلح حفاظت می شد همراهی کردند. ┈┈••✾•🔴•✾••┈┈• ادامه دارد ⏪ 21👉 @defae_moghadas 🍂
🔴 برادر آزاده، آقای جمشید عباس دشتی | در پایان این خاطرات گفتگوی آنلاین با ایشان در کانال خواهیم داشت.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟ با صد امیدواری ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد پرشور از «حزین» است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد (حزین لاهیجی) @Defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 شبتون بخیر و عاقبت همه مون با شهدا این شب ها، شبهای پر جریانی رو بخاطر میاره که هر لحظه اش عمری رو طلب می کرد..... سال 65 رو می گم...... شب هایی که هر شب ش آبستن جریانی بود که با روشن شدن هوا شرایط جدیدی رو رقم می زد. خبرها حاکی بود از پیروزی ها و پیشروی ها و..... ولی بچه هایی که از خط می اومدند جلوه ی دیگر جنگ رو بازگو می کردن. روایت شهادت ها و مقاومت ها و ایستادن روی وجب به وجب خاک انقلاب شاید جوان ترها تصور کنن کربلای ۵ همین یکی و دو شب بود و تمام. ولی واقعیت چیز دیگری بود. پنجاه شبانه روز عملیات و انفجار و شهید و....... صحنه هایی مملو از غیرت و بزرگمردی. اونهم برا کسانیکه شهادت رو می دیدن و باز می رفتن. گردان ها را میدیدن که گروهان می شن و دسته میان. آتش سانتیمتری رو می دیدن و باز می رفتد. تکه تکه های دوستانشون رو جمع می کردن و به عقب می فرستادن ولی خود می موندن و قدمی پس نمیذاشتن. و چنان مقاومتی کردن که در رصد دشمن، نام خود رو برا همیشه ی ایران از جنس غیرت و ایستادگی حک کردن و سالهای سال کشور رو بیمه نمودن . و چقدر حقیرند کسانیکه بدون درک لحظه ای از جنگ، کوه افتخار رو نمی بینن و عالم مابانه می نویسند که " چند کیلومتر زمین باید با این تعداد شهید فتح می شد تا نامش پیروزی باشد؟" همان هایی که متراژ زمین های آزاد شده رو تقسیم بر تعداد شهدا می کنن و نتیجه می گیرن که آیا این پیروزی بوده یا خیر. و چقدر بغض های وانشده از کربلای چهار و پنج بر زمین مونده که ناگفته های بچه های جنگه!!