eitaa logo
دل‌گویه
314 دنبال‌کننده
748 عکس
30 ویدیو
26 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹دلشوره‌های اربعینی🔹 می‌میرم از دلشوره‌های اربعینی از حسرت و دلتنگی و غربت‌نشینی بالی برای پر زدن سویت ندارم حتی زمین‌گیرم در این مرز زمینی «یا مونسَ کلِ غریبِ» اهل عالم امکان ندارد حال و روزم را نبینی تو با خبر از حال و روز دردمندان تو با یتیمان و غریبان هم‌نشینی حالا یتیمی آمده با دل‌پریشی حالا غریبی آمده با دل‌غمینی بشنو صدای از نفس افتاده‌ای را جز تو ندارم من امیرالمؤمنینی امشب ببر دل را به پابوس ضریحت عاشق چه می‌خواهد به غیر از خوشه‌چینی امشب خبرهایی‌ست در صحن و سرایت امشب حسن‌زاده‌ست مهمان امینی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5208@ShereHeyat
شلمچه
به‌نام‌او ۲ قول داده بودم به خودم که هیچ چیز حواسم را پرت نکند. می‌خواستم فقط برای زیارت قدم بردارم. حتی رنگ و ریب جاده مرا نفریبد. از هر شهری که می‌گذشتیم یاد آثار تاریخی آن شهر می‌افتادم ولی استغفرالله می‌گفتم و می‌گفتم فقط حسین‌(ع). تا به خرمشهر رسیدیم. شهر غوغا بود. مردم به هوای یک خبر که معلوم نبود چقدر درست است، خود را به خرمشهر رسانده بودند. ولی همه راه‌ها به سمت شلمچه بسته بود. از هرشهری بخواهید آمده بودند. اما.... به هرسختی خود را به شلمچه رساندیم، ۱۵‌کیلومتر تا نقطه صفر مرزی. قیامتی برپا بود گویا. خیلی‌ها ماشین‌ها را رها کرده‌بودند و به سمت مرز راه افتاده بودند. چقدر ماشین دوبله پارک شده بود. چقدر نیروی انتظامی باید با ادب، شور مردم را مدیریت می‌کرد و همین کار‌ را سخت کرده‌بود. مثل من جامانده زیاد بود که حسرت گذشتن از مرز به دلش مانده بود ولی از لحظات ماندن در پشت مرز نهایت استفاده را می‌بردند. مردی مسئول دادن آب بود. پیرمردی آن طرف، نیمه‌ی آب ‌ها را در باغچه کوچک می‌ریخت و بازیافتی‌ها را جدا می‌کرد. آن طرف‌تر موکب داشت با حداقل امکانات چای دست مردم می‌داد تا شاید کمی گرم شوند و یا خستگی در کنند. ولی کار سخت را دو دختر جوان می‌کردند که داشتند دستشویی‌های نقطه صفر مرزی را تمیز می‌کردند. به چهره آنان می‌خورد تحصیل‌کرده باشند. بی ریا داشتند سخت‌ترین کار را می‌کردند‌. این عمل همه عجب آدمی را فرو می‌ریزد. برای رسیدن به حسین راه‌های فراوان وجود دارد. شاید به اندازه‌ همه مردم دنیا. راستش را بخواهید حسین (ع) همه معادلات را برهم می‌زند. به عشق حسین(ع) سخت‌ترین کارها، به چشمت آسان می‌شود. آن وقت است که حسین(ع) می‌آید و سر کسیه محبتش را شل می‌کند و به هرکس قدر وسعت قلبش می‌بخشد. مرز باز نشد اما خیلی‌ها را امام حسین (ع) از همان پشت مرز شلمچه خرید. از همان جا کربلایی شدند. خوش به سعادتشان. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او او را به نام ام‌صدر می‌شناسند، اهالی لبنان را می‌گویم. اما دلم می‌خواهد او را ام صبر بنامم. پروین خلیلی در دوران تحصیل امام موسی صدر در نجف، با ایشان ازدواج کردند و شدند محرم راز. محرم راز کسی که خودش محرم راز و مرحم زخم بینوایان لبنان بود. او صبورانه دوری از وطن را به امید گره‌گشایی از شیعیان لبنان تحمل کرد و شد یک بانوی همراه و همسنگر برای مردی که حالا چشم امید همه مظلومان لبنان به اوست. بانویی که همسرش در وصف او شعری زیبا سروده. غزلی با عنوان «مهتاب». نکته این غزل آن بود که حروف اول مصرع‌های اول آن نام «پروین خلیلی» و حروف اول مصرع‌های دوم نام «موسی صدر» را می‌ساختند. خداوند این بانوی مکرمه را برگزید برای امتحان سخت‌تری. ربودن امام موسی دل همه شیعیان را به درد آورد ولی نمی‌دانم چه بر دل خانواده‌اش آورد. آنانی که سالیان سال به امید خبری خشنود بودند و به نهیب پیغامی بی‌تاب... چهل وسه سال دوری. چهل وسه سال اضطراب و نگرانی و چهل و سه سال پاسداری از فرهنگ و مرامی که امام موسی صدر را امام مذهبی شیعیان لبنان کرده‌بود. حالا او طلایه‌دار صبر و امتحان بود. چهل وسه سال دوری همسر و وطن را برای هدف مقدس دیگری برگزید و سربلند به دیدار اهل‌بیت شتافت روحش شاد. https://eitaa.com/del_gooye/163 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
مطلب بنده در خبرگذاری رسمی حوزه الحمدلله https://hawzahnews.com/xbmH3 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
صورتش سه تیغه بود و موهاش بلند! راننده تاکسی بود از این لاتای قدیمی... بهش گفتم ببخشید مخاطب این جمله کیه؟ با لحن لاتی گفت: «هر کی یه عشقی داره،یکی کفتربازی یکی چاقوکشی...مام عشقمون اربابمونه،اینو نوشتم که اگر یه شبی یا نصفه شبی سوار ماشین ما شد و ما نشناختیم حمل بر بد ادبی نشه» -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او روی سنگ‌های مرمری زیبا می‌دوی انگار فارغ از همه دردها و مشکلات به اتمسفری از نور رسیده‌ای که قرار است زمین و زمان بایستد. تو می‌مانی و گنبدی از طلا و گوشه‌ای از صحن، کنار شیخ عاملی و زیارت نامه را می‌خوانی. اللّٰهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِي، وَقَطَعْتُ الْبِلادَ رَجاءَ رَحْمَتِكَ فَلَا تُخَيِّبْنِي وَلَا تَرُدَّنِي... و همه مشکلات از جلوی چشمانت می‌گذرند و سختی راه به چشم می‌آید. اشک قصد ریختن دارد. سرت را که بالا می آوری چشمت دوباره نور می‌گیرد از منبع نور از جسم منیر و تمام معادلات فیزیک جابه‌جا می‌شود و آبی فرو می‌ریزد و الماس می‌شود. آب‌ها در این حریم کانی‌اند و نایاب. انگار همین نگاه برایت بس است انگار زور گرفته‌ای بروی با همه ناملایمات بجنگی تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را انگار دچار خلسه‌ای، لازمان می‌شوی همان کودکی که می‌دوید و بازی می‌کرد و دنبال کبوتران، انگشتانش را باز می‌کرد که یکی را داشته باشد. رویای ناتمامم ساعات در حرم بود  حرمی که برای اهل ایران آرزو و آبروست. حرمی که پایتخت دل‌ها شده برای هر که آرزویش را دارد. آیا کسی هست که آرزویش نکند؟ https://eitaa.com/del_gooye/167 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او زیارت رفتن رسم خانواده بود. اما این بار فرق می‌کرد. وقتی پول بنزین را حساب کتاب می‌کرد دیگر دخل و خرج سفر جور در نمی‌آمد. نمی‌خواست زیارت را از دست بدهد. توی دل گفت: (خدا پول زیارت رو جور می‌کنه). بعد رفت سراغ بستن ساک. برنج گذاشت و سیب‌زمینی و عدس. پلوپز را هم گذاشت تا بشود برای بچه‌ها غذای ساده و خوشمزه‌ای درست کرد. بی سر و صدا ساک را بست و راهی مشهد شدند. روز آخر برنجش ته کشیده بود. باید فکری برای غذای خانواده و دوتا وروجک شکمو می‌کرد. آخرین لحظه وداع کنار باب الجواد خادمی جلو آمد و گفت: انگار وداع می‌کنید خب غذای حرم رو نخورده می‌خواید برید؟ همان موقع ‌دو تا فیش غذا از کتش بیرون آورد. _ چهارتایی سیر می‌شید بیشتر فیش پیشم نیست. نوش جونتون غذا در مهمان‌سرای حرم حال عجیبی داشت وقتی که بفهمی امام حتی سلیقه تو را هم می‌داند. _خانم غذا رو ببین فسنجونه _کار امام رضا درسته. https://eitaa.com/del_gooye/168 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
روایت داریم حسنات بعد از مرگ هم به متوفا می‌رسد. کار خیری که باقیات و صالحات او می‌شود و عاقبت بخیر. کار شوم نیز در نامه اعمال فرد می‌ماند و در طول سال‌ها وبال گردن شخص می‌شود. مثلا کاری که در سقیفه کردند و ظلمی بزرگ برای انحراف تاریخ. لعنه الله علی القوم الظالمین. نمی‌دانم در نامه اعمال رضاخان این روزها چه خبر است؟! تمام این نگرانی‌ها و مشکلاتی که امروزه در مرز ایران و ارمنستان داریم، از پی بی‌تدبیری اوست. وقتی که از مملکت داری هیچ نمی‌دانی و با کمک ومساعدت انگلیس روی کار می‌آیی، مرز را هم متناسب میل او می‌بندی. آن‌وقت همین غلط می‌شود محل فتنه. همین غلط می‌شود محل نفرین دائمی یک قوم برای رضاخان، رضا میر پنج لعنتی. خدا لعنت کند کسی که ظلم می‌کند و پایه ظلم را علم می‌کند. ...و ولایت فقط مخصوص خداست. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ...» (سوره نساء:59). 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
روز جهانی کودک بر همه دلبندان ایران مبارک ❤❤❤❤❤ ایران جوان بمان ❤❤❤❤❤ روز کودک را به کودک درونم که هنوز در کوچه پس کوچه‌های امام‌‌زاده اسماعیل بازی می‌کند، تبریک می‌گویم. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل نادر مهدوی یا بیژن گرد بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسید این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق. ۱۶مهر
به‌نام‌او جور کشیدن زیباست. مخصوصا وقتی جور کسانی را می‌کشی که دوستشان داری. نه! اصلا به هوای آنان زندگی می‌کنی. شروع سال تحصیلی برای من یادآور جلد کردن‌ها بود برای دو عزیزی که کمی از خودم کوچک‌تر بودند و من شده بودم خواهر بزرگشان. همه‌ کارهای مدرسه را من می‌کردم. هم خوشنویس بودم برای نوشتن روی جلد کتاب‌ها، هم میرزا بنویس بودم در نوشتن مشق‌ها. بوی کاغذِ نو اتاق را پُر می‌کرد و حال خانه، آماده مدرسه رفتن می‌شد. کتاب‌ها را ورق می‌زدم و یاد خاطرات خودم می‌افتادم. _ اینجا رو نیگا عوض شده. زمان ما این‌جوری نبود که. چقدر کتاب‌شما رنگی رنگی شده... انگار این زمان چقدر طولانی بوده که من با حسرت از او یاد می‌کردم. البته حسرت هم داشت. عمر بود که می‌گذشت و من در کوچه‌پس کوچه‌های ذهنم هنوز مشغول بازی بودم. بوی گس کاغذ یک طرف، بُرندگی چاقوی او یک طرف. وقتی چاقوی تیز کاغذ بنای بر جنگ گذاشته بود، سر انگشت چاره‌ای جز تسلیم نداشت. آن‌وقت بود که انار تازه، لب باز می‌کرد و می‌چکید روی دفتر. آن روزها با همه‌ی سختی برایم لذت داشت. احساس بزرگی می‌کردم در عین کوچکی. بچه‌ها باید حرف خانم معلم خانه را هم گوش کنند. شب‌ها مشق‌شان را قبل از معلم به من نشان می‌دادند و من هم حسابی حالشان را جا می‌آوردم. اما با تمام سخت‌گیری‌ها همه‌ی دنیایم بودند. زمان دادن کارنامه سال اول خواهرم، من پنجم ابتدایی بودم. حال مادرم خوب نبود و تلفنی به مدرسه گفته بود کارنامه را به دختر بزرگم بدهید. پشت در کلاس صدایم را صاف کردم و رفتم داخل. _ من ولی دانش‌آموز... همین وقت بود که معلم خواهرم خندید و گفت: _ بیا دخترم این کارنامه! سلام به مادر برسون. بعدها فهمیدم معنی ولی چیست و علت خنده معلم چه‌بوده؟ از پس سال‌های طولانی حالا که در ظاهر ولی یک دانش‌آموز شدم. باز هم جلد می‌کنم و معلمی اما این بار برای پسرم. دیگر روی جلد کتاب‌ها اسمش را نمی‌نویسم؛ خودش خطاط شده و رویِ جلد کتاب‌هایش با خط خوش می‌نویسد: روح‌الله... جور کشیدن زیباست. اصلا به دنیا می‌آیی که عاشق شوی و وقتی عاشق شدی باید جور بکشی. کاش همه‌ی جور کشیدن‌ها به شیرینی اول مهر بود. کاش نشان‌دادن عشق به آسانی فقط جلد کردن کتاب‌ها بود. ...که عشق آسان نمود اول... -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
خواجه شمس‌ُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (حدود ۷۲۷ هجری قمری-۷۹۲ هجری قمری) در شیراز، نامدار به لِسان‌ُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسان‌ُالْعُرَفا و ناظِم‌ُالاُولیاء، شاعر سده هشتم هجری ایران است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوه سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او طلبه جوانی بود که در کلاس کاراته با پدرم آشنا شده بود. دست تنگ بود و برای چاپ کتابش مجبور شده بود چند کتابی را از کتابخانه شخصی‌اش بفروشد. پدرم کتاب‌ها را به قیمت خیلی بالا از او خرید. در میان کتاب‌ها دیوان حافظ هم بود. حافظ این گونه به خانه ما راه یافت. پدرم اهل شعر است. همیشه دفترچه‌ای کوچک پیش خود می‌گذاشت و شعر می‌نوشت. این دفترچه پر بود از اشعار حافظ، ولی کتابش هنوز به خانه ما نیامده بود. دیوان حافظ از بالای کمد انگار مرا صدا می‌زد و من هم به دنبال شنیدن حرفش صندلی می‌آوردم و او را می‌خواندم. اما انگار حافظ مرا جادو کرده بود. دیگر حافظ را کنار نگذاشتم و شد محرم حرف‌های مگو، که در گوش اوراقش زمزمه می‌کردم. حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد شعرها را می‌نوشتم. حفظ می‌کردم بی‌آنکه معنی آن را بدانم. فقط رفیق هم شده بودیم. مدتی نگذشت که پدرم سراغ کتاب‌ها آمد که آن‌ها را به صاحبش برگرداند. خیلی تعجب کردم چون بابا آن‌ها را خریده بود. اصلا دلم نمی‌خواست از دیوان حافظ دور شوم. ولی باید دل می‌کندم. گویا پدرم می‌خواست مطمئن شود که طلبه جوان کتابش را چاپ می‌کند و به عنوان هدیه و کمک کتاب‌ها را به او برگرداند، حتی دیوان حافظ را. در مقابل ناراحتی من گفت: الاکرام بالاتمام. حافظ از خانه‌ما رفت ولی پدرم هزینه خرید یک دیوان حافظ خوب را به من داد... انگار حافظ خودش در خانه ما را زده بود. انگار دوستی با حافظ دوستی با شعر و ادب فارسی بود. انگار حافظ آمده بود تا تو با زبان مادری‌ات آشتی کنی. انگار آمده بود دریایی از کلمات ناب را برای وقت دلتنگی نشانت دهد. دوستی من از این‌جا شروع شد. https://eitaa.com/del_gooye/178 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او همیشه پای یک مادر در میان است زن نماد جمال الهی وقتی در کسوت مادری می‌نشیند، انگار ایستاده است تا تمام وجود خود را نثار فرزندانش کند. وقتی مادری توانسته باشد وظایف قبلی خود را درست انجام دهد، آن‌وقت می‌شود یک مادر تمام عیار. زیرا مادری ورای وظیفه، عشق است که در نهان مادر رشد می‌کند و به بالندگی می‌رسد. خیلی نیاز نیست دنبال یک نمونه بگردیم. کشور ما پر است از مادران گمنامی که در اوج گمنامی برای اعتلای نام کشورشان ایستاده‌اند. مادرانی که دین و مردانگی را ذره ذره در کام کودکانشان می‌ریزند تا بزرگ شوند. آن وقت مادر کنار می‌ایستد و به تماشای جولان فرزند در عرصه‌های مختلف خدا را شکر می‌کند. این‌روزها اسم برخی شهرها را بیشتر می‌شنویم، آمل، بابل، جویبار، شیراز، دزفول، شهرری... این روزها فرزندانی از این شهرها تاریخ سازی کردند و به قول هادی عامل گزارشگر ورزشی بزرگی کردند. بزرگی در عرصه‌ای که همه بزرگان آمده‌اند با بهترین امکانات و بهترین ورزشکاران. این سوی میدان هم جوانانی بودند که تازه رخت نوجوانی را از تن بدر آورده بودند و وارد میدان مبارزه شدند و درخشیدند. اینان از خانه‌هایی پراز صفا و گذشت آمده‌ بودند‌. از زیر قرآن مادرانی رد شدند که با اشک و امید برای موفقیت پسرانشان دعا کردند و آنان را به امید سرفرازی پرچم میهن روانه جدال در دایره طلایی کردند و خودشان سجاده نشین شدند. برای موفقیت فرزند، برای سالم بودنش و برای آبرو داری پرچم ایران کنار دیگر پرچم‌ها. مادر، مام و چه واژه‌های آشنایی وقتی می‌خواهی از صبر و استقامت و پیروزی بگویی. پیروزی در برابر ناملایمات، در برابر هرچه سختی و مشقت. مادران این سرزمین با دل‌های پاکشان و نفس گرم خدایی‌شان کارستان کردند. مانند مادران شهیدانی که عزیزترین هدیه خدا به خود را در جبهه برای سرافرازی ایران و اسلام پیشکش کردند. حرف از مادر شد و حرف ازشهید و حرف از کشتی. راستی مادر ابراهیم هادی چه کرد؟ وقتی خبر شهادت پسر خوش قامت و کشتی گیر خود را شنید؟! https://eitaa.com/del_gooye/180 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
سلام خدمت همراهان گرامی الحمدلله یادداشت بنده در خبرگزاری رسمی حوزه بارگذاری شد. منتظر نظرات گهربارتان هستم. https://hawzahnews.com/xbnhZ -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
خط: استاد عبدالله زاده شعر: حافظ شیرازی -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاییز، به غروبش زیباست، وقتی امید تلاش داری تا پاسی از شب . -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
سردی زمستان و ملاحت بهار نشان داد: دائما یکسان نباشد حال دوران غم نخور https://eitaa.com/del_gooye/186 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye