eitaa logo
دل‌گویه
305 دنبال‌کننده
763 عکس
31 ویدیو
26 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌او به شیرینی بم جعبه مقوایی سفید با یک سوراخ مربعی رویش و یک عبارت، خرمای مضافتی بم مخصوص صادرات، شده‌بود تمام علم دیداری‌ام از بم. خرمایی که مادرم دم افطار مجبورم می‌کرد بخورم تا بتوانم روزه بگیرم. وقتی اولین بار ارگ بم را در قاب تلویزیون دیدم دانستم بم غیر از خرما چه ارگ شیرینی دارد. پس آرزوی دیدنش بود به دلم تا این‌که زلزله آمد. گوش به زنگ اخبار بم بودم و غصه‌دارش. اما اقرار می‌کنم، منتظر شنیدن خبری از ارگ. از ارگ بم که قرار بود ثبت جهانی شود، قرار بود به دنیا شناسانده‌شود، تا این‌که ۵ دی ۸۲ رخ داد. اولین تصویر از آوار ارگ بم، اشک شد و بر روی صورتم ریخت. نوش دارو بعد مرگ سهراب مصداق بارز یونسکو بود که ۱۷ تیر ۸۳ ارگ بم را ثبت جهانی کردند و لقب میراث در خطر را به ارگ بم دادند. روزها گذشت تا اولین بار که ارگ بم را دیدم و ناخواسته این بیت حامد عسگری به زبانم آمد: من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهان هر قدمت ترمه و کاشی ▫️▫️▫️▫️▫️ این بار قسمت شد که ارگ بم را با یک راه بلد بروم. بلد راهی که چهره‌اش گواهی از گذراندن بهارها و زمستان‌ها داشت و من مطمئن بودم چیزی از او عایدم نمی‌شود؛ اما خدا از پشت فکرهای من نشان داد که آدمی گاهی دچار خطای شناختی می‌شود. دوستان بم هم رسیدند. "دختران سلیمانی" نام موسسه‌شان بود. دخترانی که بعد از شهادت سردار، عزمشان جزم شده‌بود برای بارهای گرانی که بر زمین مانده‌است. راستش خوشحالم که ارگ بم را با دوستانی از جنس دختران بم تجربه کردم. دوستانی که باید بیشتر از آن‌ها بگویم. ▫️▫️▫️▫️▫️ چشمم به ساعت و آسمان در گردش بود. آقای توحیدی اما عجله‌ای نداشت، کل وجودش در آرامش بود و من نگران خورشیدی که غروب کند و قصه بم در دلم بماند. در دلم می‌گفتم او مرد این کار نیست و من دارم لحظات را از دست می‌دهم. با یک بیت شروع کرد و آرام آرام پیش رفت. چند جمله اول کافی بود بفهمم که اشتباه کرده‌ام. این پیرمرد اطلاعات خوبی داشت که در هیچ سایتی نمی‌شد پیدا کرد. ورودی ارگ، با مغازه‌های شهر شروع می‌شد. مغازه‌ها پر بود از نکات کلیدی، مثلا این‌که این مغازه با توجه به معماری باید چه اجناسی بفروشد. دکور مغازه‌‌ها چه داستان‌هایی داشتند. غرقه طلا فروش‌ها و یا اجناس قیمتی اواسط بازار بود. "مِش" چیز جالبی بود که قبلا در معماری ما استفاده می‌شده و حالا آلمانی‌ها با این نام در ارگ برای خود جا باز کرده‌بودند. چیزی شبیه به سَرند یا الک خودمان. آقای توحیدی دیوار کجی را نشان داد و کلی توضیحات باستان شناسی که اگر خود باستان شناس را می‌آوردیم یادش نبود ولی محمود توحیدی یادش بود. چون به قول خودش بیش از ده‌ها هزار بار تا بالای ارگ رفته و برگشته و هزاران بار با این دیوار روبرو شده‌است. نکته جالبی هم درباره نوع خاک بم گفت که خاصيت ارتجاعی دارد برای همین باستان شناسان از خاک همین آوارها برای مرمت استفاده کرده‌اند. البته چیز عجیبی نیست، خاک کل این مملک جذبه‌ای دارد مثال زدنی. کمی جلوتر برج "بیدار باش و هشیار باش" را نشان‌مان می‌دهد و طبق عادت معلمی‌اش اصرار می‌کند بلند تکرار کنیم، برجی در وسط شهر برای اعلام اتفاق‌های مهم. صدای ما می‌پیچد توی ارگ، حالا دوتا خانم تهرانی و یک آقای اراکی به جمع ما اضافه شده‌اند. خانه سیستانی‌ها را خوب مرمت کرده‌اند، خانه یهودها یا همان جهودها را هم. ساباط محل آنان هم‌ مرمت شده‌ بود. دلیلش را نمی‌دانم ولی جاهای دیگر رها شده‌بود. در سایت جهانی ارگ بم پر بود از بقایای دوران قدیم. قسمتی پارتی، قسمتی ماد و گاهی هخامنشی؛ اما همه این مکان‌ها توسط یونسکو بسته‌شده‌بود. برایم عجیب بود که فعلا اجازه دست زدن نداشیم. تا کی وقت آن بشود و یونسکو اجازه تفحص بدهد، خدا عالم است. بدی ثبت جهانی یک اثر همین می‌شود که باید با مجوز آنان کاری کرد. آن‌وقت آن‌ها هم می‌روند حاجی حاجی مکه... دیدار ما از بم به تراژدی گرفتن لطفعلی خان زند می‌رسد. شعر و تاریخ دست به یکی می‌شوند تا لطفعلی شمشیر را غلاف کند و سمت سرنوشت خود راهی دیار نادر شود. سربازخانه هم جای قشنگی بود جایی که معماری ایرانی را از پس سالیان دراز به نمایش می‌گذاشت و انگشت حسرت در دهان دهر. شنیدن صدا در دورترین نقطه این منطقه با وضوح کامل، حیرت باستان شناسان را برانگیخته بود. این منطقه برای دختران همراه گروه بسیار جالب بود و برای اثبات صحت و سقم آن دست به امتحان می‌زدند. از آقای توحیدی مطمئن نبودم که بتواند تا سر قلعه بیاید ولی اسپری آسم خود را در آورد تا قوایی تازه کند و همراه ما شد. محمود توحیدی به خانه مادر‌ی‌اش اشاره می‌کند که چطور مادرش و مادربزرگش از آنجا رانده‌شدند. شنیدن داستان بم از کسانی که آن‌جا ریشه داشتند شنیدنی بود. خانه پدرش اما در عامه نشین بود. ▫️▫️▫️▫️▫️ "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
به‌نام‌او "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
به‌نام‌او خورشید داشت پایین می‌آمد و من نگران وقتی که آیا دوباره می‌توانم به بم برسم؟ تا از ارگ حکومتی پایین آمدیم، دیگر خورشید تاب نیاورد و غروب کرد و ما در گرگ و میش هوا به مسجد جامع رسیدیم. مسجد دو درب داشت. توحیدی در لفافه از دلیل ساختن دو درب در مساجد می‌گوید. چاه امام زمان هم آن‌جا بود. برای اعتقاد مردم، ارگ در روزهای دوشنبه و جمعه درش به روی مردم شهر باز می‌شد. مدرسه میرزا نعیم و مزار او هم بود اما درش بسته بود. سهم ما داشت کم‌کم تمام می‌شد و به آخر خط می‌رسید. یخ‌دان‌ها، محل استقرار نظاميان، جاده ادویه و هزار اصطلاح دیگر که می‌بایست به آن فکر می‌کردم و من بسنده کردم به وصف نمی از دریای بی‌کران تمدن نهفته در خشت خشت ارگ بم. خشت‌هایی که تا به اکنون تاب آورده‌اند تا استواری و قدمت ایران را نشان دهند. خودباوری نتیجه بسیار کوچکی است که می‌توان از بم گرفت. خودباوری برای هر کاری که از انجام آن گاهی دلسرد می‌شویم. یک چیز خیلی جالبی بود در کاوش‌ها برای کسایی که فکر می‌کنند مردمان قدیم ایران از کره ماه آمدند و ما نمی‌توانیم و باید یک دست غربی بیاید و ما را کمک کند‌. در کاوش‌های باستان شناسی، نژاد اجساد مکشوفه در ارگ بم را با اهالی کنونی شهر بم مقایسه کرده‌اند و مطابق هم در آمده‌اند. چقدر این نکته حرف در دلش نهفته داشت. دوتا خانم تهرانی همراه با ما شروع کردند به تعریف از آلمان و شلمان که در احیای ارگ کمک کردند و ناتوانی خودمان در بسیاری از کارها. توقع نداشتم پسرم برای مجاب کردن آن‌‌ها وارد عمل شود. انگار یک رگی نزدیک به گردن باد بکند آن طوری داشت دفاع می‌کرد از همه ایرانیانی که از زمان مادها تاکنون ارگ را ساخته‌اند. دفاع از هویتی که گاهی فراموش می‌کنیم‌. چقدر برایم ارزشمند بود این دفاع. چقدر شیرین بود شنیدن این حرف‌ها از دهه هشتادی‌ خانه‌ام. در آخر کتاب "ارگ نامه" آقای توحیدی را گرفتم تا توضیحات بیشتر را در آن بیابم. کتابی که ایشان به قدر وسع خود از ارگ نوشته‌بود. 🖋فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
آقای توحیدی و دیوار کجی که ذکر خیرش بود. @del_gooye
به‌نام‌او گفتند هنر مردان خداست، شهادت. این دیار، جولانگاه هنرمندان است. رقصی چنین میانه میدانم آرزوست "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌او شاه نعمت‌الله از اقطاب و عرفای سدهٔ هشتم و نهم هجری است که طریقتی جدید در تصوف ایجاد کرد و در طریقت و تصوف مقامی بلند داشته است و پیروان سایر طریقت‌ها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد، او از جمله حكما و شعرا و بزرگان تصوف ایران و مؤسس طریقت صوفیان نعمت‌اللهی است. از لقب‌های معروف ایشان کوهبنانی است. نکته جالب این است که انتساب این شهر به واسطه همسرشان بر ایشان گذاشته شده. مثل مَثَل معروف که بگو زنت کجایی هست تا بگویم اهل کجایی؟ یک مثنوی طولانی منسوب به ایشان است که گفته می‌شود شاهان بعد از خود را تا انقلاب اسلامی پیش‌بینی کرده‌است. این فضای بزرگ، رهاتر از حالت عادی بود. قطعا می‌توان کاربردهای فرهنگی زیادی برای این‌جا تعریف کرد. به شرط این‌که حال تعریف کردن باشد. "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye