eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
38.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
تکنیک های شناخت پیش از ازدواج ۳۸.mp3
1.35M
🔻سلسله مباحث بسیار مهم تکنیک های شناخت پیش از ازدواج 🔸از آقای موسوی والا 🔹جلسه سی و هشتم @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن! تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و.... شروع سرگذشت واقعی پری👇👇 @delkade_matn
مریم بلند بلند جیغ میزد و بتول خانم رو صدا میکرد ، در باز شد و آقا غلام و بتول خانم و عصمت وارد زیر زمین شدن بتول خانم از پشت منو گرفت و به وسط زیر زمین پرت کرد و گفت : چیکار میکنی دیوانه ، طفل معصومم رو کشتی؟ بلند شدم و گفتم : بتول خانم بخدا همش تقصیر مریمه !! بتول خانم دادی زد و گفت : دختره چشم سفید ، تو این چند روز که اومدی اینجا ، عمارت رو که بهم ریختی حالا میخوای دختر منو بی آبرو کنی دندونامو قفل کردم و گفتم: نمی خوایم دیگه اینجا بمونیم و دویدم که به داخل حیاط برم ! جلوی در، خان ایستاده بود و با عصبانیت ما رو نگاه میکرد. خان رو که دیدم ، ایستادم و به پشت سرم نگاه کردم خان داد زد : چه خبر تونه عمارت رو گذاشتید رو سرتون همه ساکت شدند و یکی یکی به داخل حیاط اومدن و به صف ایستادند . خان بلند پرسید : اینجا چه خبره؟ خانوم بزرگ از ته حیاط با صدای بلند گفت : اجازه بده من بیام بگم چه خبره نوکر ، کلفتا رو یابو برشون داشته خان نگاهی به خانوم بزرگ کرد و سریع به سمت اتاق فخر النسا نگاه کرد ، فخر النسا لبه ی بالکن ، دست به کمر ایستاده بود! خان رو به خانوم بزرگ کرد و گفت لازم نیست، میخوام خودشون توضیح بدن خانم بزرگ زیر چشمی نگاهی به فخر النسا کرد و با صورتی که از فرط عصبانیت سرخ شده بود به خان نگاه کرد . خان به سمت ما برگشت و گفت : تو دختر !!! نگاش کردم گفتم : من ؟ دستی به ریش هاش کشید و گفت بگو ببینم اینجا چه خبره؟ کجا فرار میکردی ؟ نگاهی به مریم کردم که با موهای پریشون و صورت اشکی داشت نگاهم میکرد و بتول خانم که داشت بهم چشم غره میرفت ، سرم رو چرخوندم سمت خان و چشمم به بی بی خورد که خمیده به من زل زده بود و دستش رو روی دستش گذاشته بود ، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم : میشه از مریم بپرسید ! خان دستش رو مشت کرد و با صدای بلند گفت : جواب میدی یا بدم فلکت کنن ! سر جام سیخ شدم و بلند گفتم : بخدا من روحم خبر نداشت عبدالله با ما میخواد بیاد لب چشمه ؟ خان ابروهاش رو تو هم کشید و گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی ؟ گفتم : مریم و عبدالله ... بتول خانم جیغی زد و خودش رو روی زمین انداخت ، همه دور بتول خانم جمع شدن و سعی میکردن اونو به هوش بیارن . بی بی سری تکون داد و رو به خان گفت : اینا همش بازیه ، میخوان گناه نکرده رو بندازن گردن نوه بخت برگشته ی من . خان سیبیلش رو تابی داد و به غلام گفت : غلام ، عبدالله رو بیار اینجا رنگ از رخسار مریم پرید بتول خانم سریع بلند شد نشست ، با گوشه ی روسریش صورت و دماغش رو پاک کرد و هی دستش رو روی پاش میکوبید
بااین جملات دل عشقتو ببر:😌🫀 - تو جادوگری؟ آخه هر وقت بهت نگاه می‌کنم، بقیه ناپدید میشن! من می‌شناسمت؟ آخه خیلی شبیه دوست دختر/ دوست پسر بعدی منی! - همه میگن شادترین جایی که آدم میتونه باشه دیزنی‌لند است. خب ظاهرا اونا هیچوقت کنارتو نبودن - تو مذهبی هستی؟ آخه تو جواب همه دعاهای منی! - مثل اینکه شماره موبایلمو گم کردم،میتونم شماره موبایل تو رو داشته باشم - مطمئنی خسته نیستی؟ آخه تمام روزو توی ذهن من بودی! - اسمت گوگل نیست؟ آخه هر چیزی که دنبالشم رو تو توی خودت داری - فک کنم چشمام مشکل پیدا کرده، آخه نمیتونم از روی تو چشمامو بردارم @delkade_matn
👨‍👩‍👧‍👦 قرار نیست کودک «کارگر» منزل باشد اما سپردن "مسئولیت" انتخابی از بین چند مسولیت به او، به رشد شخصیت او کمک میکند. @delkade_matn ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن! تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و.... شروع سرگذشت واقعی پری👇👇 @delkade_matn
غلام به سمت حیاطی که دامها رو نگه میداشتند رفت ، بعد از چند دقیقه با عبدالله برگشت عبدالله سر و صورتش خونی بود معلوم بود حسابی کتک خورده . خان رو به عبدالله کرد و گفت : _پسر جان بگو ببینم اینجا چه خبره؟ عبدالله سرش رو پایین انداخت بود و حرفی نمیزد. خان ادامه داد : یادت که نرفته وقتی تو رو آوردم تو عمارت تو چه وضعی بودی ؟ ننه ، بابات مرده بودن و تو گوشه خیابون گدایی میکردی ؟ برداشتم آوردمت اینجا که سر پناه داشته باشی ! عبدالله سرش رو پایینتر انداخت خان گفت : اگه می اومدی مثل آدم به خودم میگفتی خاطر خواه این دختره که تازه اومده شدی ، خودم بساط عروسیت رو راه مینداختم عبدالله با تعجب سرش رو بلند کرد و به مریم نگاه کرد. خان که معلوم بود با حساب و کتاب این حرفها رو میزد، زود به مریم نگاه کرد که با گریه به عبدالله چشم دوخته بود . رو به بتول خانم کرد و گفت : همه چی مشخص شد ، پاشو این بند و بساط رو جمع کن ، فردا کلی مهمون به عمارت میان، نمیخوام تو این وضعیت با شما ها هم ، سر و کله بزنم. اما وقتی مهمونها رفتن تکلیف خیلی چیز ها توی این عمارت مشخص میشه بتول خانم از روی زمین بلند شد و با دست پشت لباسشو تکون داد . خان ادامه داد : الانم هر کی بره پیکار خودش ، دیگه هم از دهن کسی چیزی در این مورد نشنوم ، فهمیدید ؟ همه بلند گفتن : بله خانم بزرگ راهش رو کج کرد و غرولند کنان به سمت اتاقش رفت خان به سمت اتاق فخر النسا براه افتاد . دویدم و گفتم : خان ممنونم که منو از دست بتول خانم نجات دادید خان اخم هاش رو تو هم کرد و گفت : اولا که گفتم دیگه حرفی در این مورد نشنوم ؛ دوما هنوز که تکلیفت رو مشخص نکردم، و به سمت بقیه برگشت و با صدای بلند گفت نمیخواستم خاطر فخر النسا خانوم مكدر بشه بخاطر همین ، ، الان به فلک نبستمتون ، یه کاری نکنید از این کارم پشیمون بشم . فخر النسا با رضایت تمام به خان نگاهی کرد و به داخل اتاقش رفت رفتم و دست بی بی رو گرفتم و به سمت اتاق مون حرکت کردیم به بی بی گفتم : انگار دردسرهای من برای شما تموم شدنی نیست بی بی لبخندی زد و گفت : میدونم تقصیر تو نیست دختر جان . با خنده گفتم : اما خوب حال مریم رو جا آوردم، میخواست همه چی رو بندازه گردن من ! بی بی الله اکبری گفت و داخل اتاق شد ، رختخواب رو تو اتاق پهن کردم و دراز کشیدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتماگوش کنید تا اخر ک‌درس زندگیه👌 زن الکی غر نمیزنه ...! واقعا حق بود! بفرسید برای هم تا این فرهنگ احترام و علاقه ترویج پیدا کنه و زنارو دست کم نگیرن ...!😍❤️ صبح زیبای همه تون بخیر جدیدا خیلی خوش آمدید🌹 قدیمیا تاج سرید🌹
وقتی کسی براتون از یه جایی سوغاتی میاره حتما تشکر کنید نگید دور بود صدامو نشنید، دیگه که رفت عیب نداره یا شوهرم تشکر کرد . واسه خودتون احترام قایل باشید هیچ وقت پشت سر همسرتون قرار نگیرید... ‌‌‌ ‌ @delkade_matn
27.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ریشه خیلی از مشکلات زن و شوهری چیه؟ خوب درباره اش فکر کن... نه فقط در ظاهر که در عمق مشکلات اگر به این ریشه رسیدگی کنیم زندگی هامون از اول جوونه میزنه و سبز میشه🌱 . سفیر آگاهی باش و برای یه زن و شوهر دیگه بفرست تا به گرمی زندگیِ بقیه کمک کنی و توی حال خوبشون شریک باشی💌 @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
شوهرم اول خواهرم و می خواست! یه روز تو مهمونی وقتی دیدم خواهرم و شوهرم نیستن، بهشون مشکوک شدم.. همی
شوهرم اول خواهرم و می خواست! یه روز تو مهمونی وقتی دیدم خواهرم و شوهرم نیستن، بهشون مشکوک شدم.. همین که رفتم بالا و در اتاق رو باز کردم اونا رو با هم دیدم... از اون روز از خواهرم متنفر شدم👇👇👇 سرگذشت واقعی اعظم👇👇 @delkade_matn
♥️ چند سالی میشد که از مادر و خواهرم به کل بیخبر بودم... دلم براشون تنگ شده بود. برای خانواده گرممون دلتنگ بودم... پدرم رو دلم میخواست ولی نبود... حتی پدر فرهاد هم به من بی اهمیت بود... دخترم قد میکشید و بزرگ میشد من از بزرگ شدنش لذت میبردم. روز و شبم رو با نازنین میگذروندم... گذر زمان رو نمیفهمیدم فقط وقت کشی بود و تمام... فرهاد همون سنگ روزهای اول بود و ذره ای نرم نشده بود... عمه پیر شده بود و مریض... تمام آرزوم این بود که برای یکبار هم شده یوسف رو ببینه و بعد از دنیا بره... ولی انگار یوسف آمدنی نبود و این کلبه احزان هرگز گلستان نمیشد... اما یکروز در کمال ناباوری مادرم از طریق یه آشنایی پیام فرستاده و نامه نوشته بود که به دستمون رسید: شرح نامه 👇 سلام اعظم جان دخترم امیدوارم خودت و فرهاد و دختر کوچولوتون حالتون خوب باشه... گفتم بهت خبر بدم به زودی همراه همسر جدیدم و اقدس عازم سفر به ایرانیم و تقریبا سه ماه میمونیم... امیدوارم خوشحال بشی از اومدنمون... از دور میبوسمت فعلا اعظم جان... نامه رو توی دستم مچاله کردم و دندونامو روی هم سابیدم... همسر جدید؟ حالم بهم خورد از بطنی که ازش خارج شدم... حالم بهم خورد از وجود خودم... این چه زندگی بود؟ کاش من مثل مادرم نباشم برای دخترم... علارغم اونچه که مادرم نوشته بود اصلا از اومدنشون خوشحال نشدم...
❤️🍃❤️ آدما رو تو عصبانیت بشناسین! اینکه میگن «تو عصبانیت حلوا خیرات نمی کنند» همش برای توجیه کردن حرفاییه که اون موقع زدن و موقعیتشون به خطر افتاده... آدما توی عصبانیت حرفایی رو میزنن که همیشه بهشون فکر کردن... حرفایی که اعتقادشونه... حرفایی که باورشون دارن... اگر کسی حتی توی عصبانیت وسط داد و بیداداش هنوزم حرفاش بوی دوست داشتن می داد... اون آدم از ته قلبش شما رو دوست داره! مراقب این آدما باشین❌ @delkade_matn
تکنیک: اون رو برام میخری ؟ زنها دوست دارند دائماً از مردشان درخواست کنند. درخواستهایی که میدانند در حال حاضر همسرشان توان برآورده کردن آنها را ندارد، اما زنها دوست دارند درخواست های این چنینی خود را مرتباً تکرار کنند متاسفانه شوهران بی اطلاع میخواهند با همسران خود منطقی برخورد کنند ✖مثلاً پاسخ میدهند: چی میگی زن؟ نون خوردن نداریم، ماشین شاسی بلند میخواهی؟ ✔اما مردان آگاه خواهند گفت: ان شاالله، حتماً؛ بگذار شرایط جور بشه حتما برات میخرم و خانمشان آرام میگیرد. نکته: تقاضای اینچنین خانمها را نه تنها بد تفسیر نکنید، بلکه آن را به عنوان نشانه علاقه و تعهد آنها به زندگی با شما و یک محرک برای رشد زندگیتان تفسیر نمایید. مثالهای بیشتر: 👈🏻زن: مسافرت میبریم؟ مرد: میبرمت در اولین فرصت. 👈🏻زن: طلا میخوام مرد: برات میخرم انشاا... 👈🏻زن:کاشکی که یه بار دیگه باهم عروسی میکردیم و برامون ساز و ناقاره میزدند، من هنوز توی دلمه. مرد: کاشکی؛... اگه تو بخوای بگم بیان بازم تو حیات برامون سازو ناقاره بزنند @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدات مبارک عشقِ من ❤️🍉 بفرست‌واسه‌همسری زودتر از همه بهش تبریک بگو @delkade_matn
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 ❌شوهرتون رو بار نیارید ✔️خودتونو به یا کار کردن بزنید بزارید همسرتون توی کارای فرزندتون کنه یا حتی مجبور شه بخوابونش... (مثلا یکی میگفت توی گوش بچم میگم بابا کو؟ بعد میرفت سراغ باباش و من خودم مشغول کارا نشون میدادم و همسرم مجبور بود بخاطر آرامش خودش بچه رو بخوابونه @delkade_matn
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 💕بعضیا از خانوما میگن همسرمون برامون هیچی نمیخره: شاید دلیلش یکی از موارد زیر باشه👇👇 ❌ چون خیلی از آقایون خرید کردن رو بدون حضور طرف مقابل دور ریختن پول میدونن ! چون میگن من یه چیز میخرم که ممکنه نیازش نباشه ❌ همسرتون اقتدار خرید برای شما رو از دست داده . یه بار زدی توو پرش و گفتی این چیه رفتی خریدی؟! دیگه دوست نداره برات خرید کنه پس همیشه حتی اگه دوست نداری ازش تعریف کن و بگوو وااااااااااای چقدر خوووشگله به همه با افتخار نشون بده و بگو شوهرم خریده و بعد سعی کن به مرور سلیقه ت رو بیشتر بهش نشون بدی. مثلا تصاویری از چیزایی که دوست داری بهش نشون بده و ... ❌ همسرتون مناسبتهاو این ها رو لوس و مسخره میدونه ... در این صورت شما برای خودتون جشن بگیرید ، وقتی ببینه شما چقدر برای خودتون ارزش قائلید کم کم پی میبره چقدر براتون مهمه ، لااقل در یه ضیافت مفت و مسلم و راحت دعوت شده @delkade_matn
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 خانما دلیل نمیشه قیمت جزء به جزء خریدهاتون رو با همه در میون بذارید به خصوص وقتی که جمع غریبه تره قیمت خرید مانتو و کفش و... یه مساله عمومی نیست که جار بزنیم🙄 اگه گرون خریده باشید میگن چه ولخرجه! ارزون خریده باشید یه چیز دیگه میگن😏 اگر هم ازتون پرسیدن یه جوری بپیچونید! بگید قیمت مناسب خریدم! یا بحث رو عوض کنید تا عادت کنن ازتون این چیزهارو نپرسن! اینجوری به افراد دورتر یاد میدید که برای خودتون و مسایل تون حریم قایلید و اونهاهم در گذر زمان یاد میگیرن! @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن! تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و.... شروع سرگذشت واقعی پری👇👇 @delkade_matn
- بی بی ، چرا هیچکس منو جز شما دوست نداره؟ خوشحال بودم اینجا برای خودم دوستی پیدا کردم اما دیدین که چی شد ! بی بی گفت: حکمتی داره دخترم . چشمهام رو بستم و خوابیدم. هوا هنوز تاریک و روشن بود که بی بی صدام کرد : پری پاشو ، من باید برم، شیر گاو ها رو بدوشم پاشو خواب نمونی ننه و از اتاق خارج شد سر جام نشستم ، نگاهی به پاهام کردم و آهی کشیدم ؛ بلند شدم موهای بلند و طلایی رنگم رو شونه کردم و چارقد گل گلیم رو از تو بقچه برداشتم سر کردم ، کفش هام رو پا کردم و به داخل حیاط رفتم . عصمت تا منو دید صدا کرد، پری، من دست تنهام ، بدو بیا کمک من ، حیاط رو آب و جارو کن ، جارو رو برداشتم و شروع کردم به جارو کشیدن بتول خانم از اتاقش خارج شد و بدون اینکه نگاهی به ما کنه وارد مطبخ شد ، آروم پرسیدم : عصمت خانم پس مریم کجاست ؟ جواب داد : چه میدونم ، دیشب نزاشتن ما یه چرت بزنیم از بس که این زن ، مریم رو کتک زد ، حتما الانم تو اتاق حبسش کرده ؛ والا ، مهری خانم همش میگفت : این دختره با عبدالله سر و سر داره ها من میگفتم نه ! آدم تو این دوره زمونه چه چیزهایی که میبینه و میشنوه سرم رو پایین انداختم و به جارو زدن ادامه دادم عصمت خانم همچنان زیر لب با خودش حرف میزد . کارم که تموم شد به سمت مطبخ رفتم تا طبق معمول صبحانه رو آماده کنم ، به بتول خانم که مشغول دم کردن چای بود سلام کردم ، نگاهی بهم کرد و گفت : پری جان یه چیز بپرسم راستشو میگی ؟ با تعجب نگاش کردم و گفتم : بله !! بتول خانم گفت . مریم به تو چیزی از این پسره ی یه لا قبا نگفت ؟ با زبون لب هامو تر کردم و گفتم : نه بخدا، مریم حتی با آقا عبدالله ، حرف نزد ، فقط آقا عبدالله کمک ما ، سبد لباس و ظرفها رو آورد تا لب چشمه و برگردوندهمین بتول خانم انگار با خودش حرف میزد جز جیگر بزنه این مریم که آبروی منو پیش همه برد ، حتما خان ما رو از اینجا پرت میکنه بیرون ، اون از بابای بی غیرتش که ما رو اینجا ول کرد و رفت، اینم از این دختر چش سفیدش که تو چشمای من نگاه میکنه و لا اله الا الله ، دیگه نمیتونم تو ده سر بلند کنم و دوتا مشت محکم به سینهاش کوبید و مریم رو نفرین کرد اشکهاش رو پاک کرد و گفت : برو اون نونها رو بیار یکم خیس کن سینی صبحانه کنیم الان صدای خانم بزرگ در میاد بلند شدم و بساط صبحانه رو آماده کردم، زهره و عصمت سینی های صبحانه رو به اتاق فخر النسا و خانم بزرگ و بقیه بردند . من و بتول خانم هم مشغول تدارک ناهار شدیم صفدر، به دستور خانم بزرگ مهری خانم و فخری رو هم برای کمک آورده بود . نزدیک ظهر بود که خان به همراه خانم بزرگ به داخل حیاط اومدن ؛ خان صفدر رو صدا زد و گفت برو یه گوسفند بیار زیر پای مهمونا سر ببریم و به من نگاهی کردگفت : برو فخر النسا خانم رو صدا کن بیاد پایین ، الان مهمون ها میرسن!
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 👸 👸 اگر تصور میکنید که با گفتن" همسر فلانی ..." میتوانید همسرتان را ترغیب به صفت مورد نظرتان کنید سخت در اشتباهید زیرا با این حرف احتمالا همسرتان بدتر لجبازی خواهد کرد @delkade_matn
تکنیک های شناخت پیش از ازدواج ۳۹.mp3
1.23M
🔻سلسله مباحث بسیار مهم تکنیک های شناخت پیش از ازدواج 🔸از آقای موسوی والا 🔹جلسه سی و نهم @delkade_matn بقیه ی ویس ها بالا موجوده👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻بدگویی والدین پشت سر یکدیگر به سلامت روانی فرزندان آسیب جدی می‌زند🕎 @delkade_matn
برکات یلدا.mp3
11.01M
برکات یلدا کمتر از برگزاری یک مجلس روضه نیست! چه برای اعضای خانواده، چه برای یک جامعه ! به آن ضریب بی‌نهایت بدهید! استاد_شجاعی حجه‌الاسلام_قرائتی @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اگر کسی که با ما قهر کرده، آشتی هم نمی‌کنه، √ درست‌ترین واکنش نسبت بهش چیه؟ « ویژه » @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ و جالب پدیده حجاب استایل رو توضیح داد، حتما نگاه کنید @delkade_matn