eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
39هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چندتا نکته مهم برای حل مشکلات مختلف زندگی که لازمه بدونی 🌱 @delkade_matn
🤝♥️ فردای اون روز راهی شدیم، دیار تمام راه رو اخم کرده بود، از اون اخم نه من جرأت جیک زدن داشتم نه افشار! جفتمون ساکت نشسته بودیم، بین راه که واسه استراحت وایساد افشار جرأت خرج داد و گفت: چیه؟ با اون اخمت ارث باباتو طلب داری؟! دیار:خفه، وقتی عصبانیم ساکت باش! -تو کی عصبانی نیستی؟ بیچاره اینی که باهات زندگی میکنه، با ده من عسل هم نمیشه خوردتت مرتیکه! وا کن اون سگرمه رو قالب تهی کردیم! دیار کلافه پوفی کشید و گفت: چی میگی تو؛ کارام مونده، اینهمه درس نخوندم که تهش برم سرکشی کنم از زمین این و اون و دعوا سر آب رو فیصله بدم! افشار: خیله خب پسر! بابات هم چیزیش نیست یه چند وقت دیگه رو به راه میشه توأم برمیگردی سر کارت، اصلا همونجا کمک مردم کن، مگه کم مریضی دارن؟ الان من چیم که راه افتادم دنبال تو؟! اون آدما خیلی بیشتر از شهریا به امثال من و تو نیاز دارن حالا وا کن اخماتو! بریم یه کباب و ریحون تازه بخوریم و راه بیوفتیم، به حساب من! موقع غذا خوردن نگاهم به دیار بود، هنوزم کلافه و ناراحت بود و کاری از دستم برنمیومد! وقتی رسیدیم، عمارت ساکت تر از همیشه بود، صدای ماشین باعث شد چند نفری بیرون بیان، دیار ازشون در مورد حال احمد خان پرسید که خیلی خوب به نظر نمیومد! آهو بدو بدو اومد پیشم و با لبخند گفت: خیلی خوش اومدی خانوم، ماشاالله هزار ماشاالله آب رفته زیر پوستت رنگ و رو گرفتی! لبخندی بهش زدم و گفتم: دلتنگت بودم آهو، چخبر از اهل عمارت؟ -از چی بگم خانوم! بعد رفتن دیار خان و شاهرخ خان احمد خان هم حال و اوضاع خوبی نداره انگار گرد مرده پاشیدن به عمارت باز خوبه شما برگشتین. باهم رفتیم تو خونه، مهتاج خانوم و خاتون اومدن استقبال، بغلشون کردم و بعد احوال پرسی رفتم تو اتاقمون! بیشتر از همه دلم واسه پنجره اش تنگ شده بود! مثل همون روزی که رفته بودیم مراتب بود و فقط یه چراغ گذاشته بودن که گرم بشه، سر و وضعم رو مرتب کردم و برای سر زدن به احمد خان راهی شدم! احمد خان برای مریض شدن جوون بود، یه لحظه از ترس نفسم بند اومد، نکنه نفر سوم طا*لع نحس من احمد خان باشه؟! افشار و دیار بالا سرش بودن و بهش رسیدگی میکردن، صدای بلند خدیجه خانوم باعث شد برگردم سمتش: برو کنار دختر... خدیجه خانوم با زن عجیبی که رو چونه و پیشونیش با زغال خالکوبی کرده بود اومد تو اتاق، مهتاج خانوم با تعجب گفت: این کیه مادر؟!
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 @delkade_matn
- بذار برم! - کجا بری، هنوز کلی باهات کار دارم! بگو یارو کی بود؟ دلم می خواست تا می تونستم خودم و بزنم، زورم به اون که‌ نمی رسید! نفسم توی ماشین گرفته بود، کاش از این نگاه خیره اش دست برمی داشت! - اسنپه! - اسنپ دیگه‌ چه کوفتیه! - الان دیگه‌ مثل قدیما که سر خیابون برای تاکسی منتظر میموندن نیست، برنامه ای به اسم اسنپ هست که درخواست تاکسی میکنه و اون میاد! - اون ماشین لعنتیش نباید یه نشونه از این که تاکسیه داشته باشه؟ کلافه شدم وگفتم: - نداره، میگی چی کار کنم؟ مگه دست منه؟! بعدشم دلم میخواد با اسنپ برم به تو چه اصن! - دهنتو ببند! از این به بعد همه چیت به من مربوطه! با قیافه ی حق به جانب گفتم: - اِه دیگه چی؟ امر دیگه ای نیست، توهم داریا! - وقتی قرار نقش نامزد صوریم و بازی کنی پس بهم مربوطی! با صدای بلند و شوکه گفتم: - چی؟! - پوزخند زشتی زد. - گوشات مشکل داره؟! بهش توپیدم. - نه اتفاقا بهتر از کار می کنه! شنیدم، خوبم‌شنیدم! تو دیوونه شدی، در و باز کن من برم، خودتم برو بیرون تا هوایی به مغز معیوبت بخوره بلکه سر عقل بیای!
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن! تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و.... شروع سرگذشت واقعی پری👇👇 @delkade_matn
ننه ملوک خم شد و دستش رو توی جورابش کرد و مقدار خیلی زیادی پول بیرون آورد و توی دست بی بی گذاشت و گفت : این پول رو جمع کرده بودم که اگه یه وقت بچه هام برگشتن بدم بهشون . اما میدونم که اونا هیچوقت نمیان و منو فراموش کردن . دلم میخواد بدون چون و چرا این پول رو قبول کنی و به شهر بری و بتونی یه جایی رو پیدا کنی تا این بچه انقدر عذاب نکشه و بتونه راحت زندگی کنه . آدمهای اونجا مثل این ده دهن بین نیستن و تا جایی که شنیدم کسی کاری به کار کسی نداره . بی بی که اشکهاش روی گونه هاش رو خیس کرده بود گفت نمیتونم این پول رو قبول کنم، مطمئنم یه روز بچه هات برمیگردن و از اینکه این همه مدت تو رو تنها گذاشته بودن پشیمون میشن ، خدای ما هم بزرگه ، یه مقدار پول هست ننه ملوک حرف بی بی رو قطع کرد و گفت : من این پول رو به تو نمیدم که میخوام خیالم راحت باشه فردا روزی که تو نبودی این طفل معصوم آواره ی این خونه و اون خونه نشه . بی بی دوباره ننه ملوک رو بغل کرد و بلند بلند ننه ملوک رو دعا کرد . ننه ملوک دماغش رو بالا کشید ، کمی اخم کرد و رو به من گفت تو شهر خوب میتونی فرش بفروشی ، سر به هوا نباش . تا جایی رو پیدا کردین یه دار قالی بگیر و شروع کن به بافتن . چشمی گفتم و دست ننه ملوک رو بوسیدم بی بی دستم رو گرفت و گفت : راه بیفت پری باید تا شب نشده راه بیفتیم . از ننه ملوک خدافظی کردیم و به راه افتادیم. حرفی که ننه ملوک زده بود فکرم رو مشغول کرده بود . به بی بی گفتم : بی بی ، ننه ملوک راست میگه باید بریم شهر ، بسه دیگه هر چی این ده و اون ده رفتیم، فکر می کنم اونجا زندگی بهتر باشه بی بی آهی کشید و گفت : ای دختر ساده من ، فکر کردی زندگی توی شهر آسونه ؟! توی این عمری که خدا بهم داده یه بار رفتم شهر شلوغه و بزرگ و پر آدم های رنگ و وارنگ ! شونه ای بالا انداختم و گفتم : بی بی ، با پولی که زهره و ننه ملوک بهمون دادن ، میتونیم جایی رو بگیرم ، تو حصیر میبافی ، منم فرش میبافم . خدا هم بزرگه ، بیا بجای یه ده دیگه بریم شهر بی بی زیر دعایی خوند وگفت بریم پری جان، بریم دنبال سرنوشتمون !
توصیه اگر همسرتان عادت به قهر کردن دارد، بهتر است در برابر این رفتار او عکس‎العملی نشان ندهید چراکه رفتار متقابل وضعیت را بحرانی‎تر می‎کند. سعی کنید روال عادی زندگی را دنبال کنید و اهمیتی به قهر او ندهید، در عوض او را به چای و شیرینی مهمان کنید و در آرامش با او صحبت کنید تا به آرامش برسید. همچنان مراقب طولانی شدن قهر باشید که بزرگ‎ترین سمّ زندگی است. @delkade_matn
آرامش را مرد به زن می بخشد و زن آن را در خانه و بین ڪودڪان تقسیم میڪند و دوباره به مرد باز میگرداند آرامش را به هم هدیه دهید برای ایجاد آرامش در خانه محبت خرج ڪنید💞 @delkade_matn
🌴🪴🌴 🪴🌴 🌴 آقای عزیز، اگه دلت میخواد همسرت به خونه و خونه داری دلگرم باشه،💞 حتما سعی کن تو علائقش کمک حال رشد 📈و پیشرفتش📊 باشی. مشوقش باش و بهش قوت قلب بده. ☑️ میل به پیشرفت از امیال اصیل هر انسانی است. ☑️ مانع این میل نباشید و الا همسرتون به مرور دچار روزمرگی و افسردگی خواهد شد. ‌‌‌ @delkade_matn ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‎‌‎
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 تذکرات اخلاقی بیش از حد به شوهر بیشتر از اون که اخلاقش رو خوب کنه ⭕️باعث میشه یا مرتب احساس گناه بهش دست بده ⭕️ یا اعتماد به نفسش پایین بیاد و در برابرتون مقاومت کنه @delkade_matn